ایران: «خوشبختی» یکی از مفاهیم پیچیده در علوم اجتماعی است که
تعریف آن متناسب با اینکه افراد در چه «طبقه اجتماعی» هستند، تفاوت مییابد. از
این رو وقتی از «خوشبختی» صحبت میکنیم، یک مفهوم یا پدیده عینی، واضح و روشن نیست
بلکه این پدیده میتواند سطوح، رنگها و حالات متعددی بگیرد. حال باید دید آیا میتوان
برای «خوشبختی» شاخصههایی برشمرد؟
در پاسخ به این پرسش، بحث دو سطح پیدا میکند؛ گاه
خوشبختی در رابطه با «فرد» و گاه در رابطه با «جامعه» مطرح میشود. اگر بخواهیم از
جنبه فردی بحث کنیم معمولاً روانشناسان شاخصههایی را برای مفهوم خوشبختی در نظر میگیرند.
از شاخصههای خوشبختی در زمینه فردی، مؤلفههای «شکوفایی» و «به فعلیت رسیدن» است،
اما چه مسیرهایی منتهی به شکوفایی انسانها خواهد شد.
برخی از صاحبنظران علوم اجتماعی معتقدند فعالیت خلاقانه
میتواند انسان را به شکوفایی استعدادهایش رهنمون کند. از این رو، از قوه به فعل
رسیدن تواناییهای انسان در بستری که به کار خلاقانهای منتهی شود، «حس خوشبختی» را به انسان القا
میکند.
اما باز این سؤال پیش میآید که وقتی در مورد «خوشبختی»
صحبت میکنیم آیا در مورد یک حالت فیزیکی صرف، حرف میزنیم؟ به عنوان مثال انتظار
داریم دولت برای مردم فضایی را برای خوشبخت شدنشان ایجاد کند؛ آیا تعریف ما از خوشبختی
در این مقوله میگنجد؟ یا اینکه خوشبختی پیش و بیش از آنکه پدیدهای باشد که
«سیاستگذاران» آن را خلق کنند، بیشتر جنبه «حسی» دارد و باید یک مجموعه شرایط در
جامعه انسانی ایجاد شود که در بستر آن، انسان با «قدرت انتخاب خود»، احساس خوشبختی پیدا
کند و اینجا است که نگاه فلسفی به پدیده خوشبختی مطرح میشود؛ اینکه آیا اساساً
خوشبختی میتواند آن چیزی که فلاسفه و علما «هدف و آمال» تعریف میکنند،
باشد؟
وقتی ما از «خوشبختی» حرف میزنیم با پدیدهای مواجه
هستیم که چند ضلع مفهومی مختلف دارد؛ از جمله اینکه برای سنجش کیفیت خوشبختی میتوانیم
از شاخصههایی که در رابطه با «توسعه» وجود دارد نیز برای فهم وضع خود در سنجش میزان
خوشبختی بهره بگیریم.
اگر همچون فلاسفه و حکما، خوشبختی را به معنای «سعادت»
در نظر بگیریم، جایگاه طبقاتی فرد در میزان خوشبختی آن اثری نخواهد داشت، اما اگر
«کیفیت زندگی» را به «شاخصههای توسعه» ربط دهیم، یعنی سؤال کنیم که آیا نابرابری اجتماعی،
اقتصادی، فرهنگی و ... میتواند بر احساس خوشبختی اثرگذار باشد؟ نگاه ما به
این موضوع فرق خواهد کرد. میتوان گفت مفهوم طبقه و جایگاه طبقاتی افراد در کیفیت
زندگی آنها بسیار اثرگذار است، اگر فردی در یک منطقه محروم و در وضعیتِ مسکن و
محیطزیست نامطلوب زندگی کند، قطعاً این شرایط بر «احساس خوشبختی» او اثر میگذارند؛
به عبارت دیگر، اگر نخواهیم مسأله خوشبختی خود را به ابعاد روانشناختی محدود کنیم،
آن زمان میتوانیم از ارتباط «خوشبختی» با «شاخصههای طبقاتی» سخن بگوییم.
فارغ از ارتباط «احساس خوشبختی» با «مفهوم طبقه» و
«شاخصههای توسعه» گاهی نوع «فرهنگ» یک جامعه میتواند احساس خوشبختی را تقویت یا
بالعکس تضعیف کند. در این راستا، دکتر علی شریعتی بین «محرومیت» و «حس محرومیت»
تمایز قائل میشود؛ به زعم او، اگر کسی در فقر شدید زندگی کند اما «حس محرومیت» در او ایجاد نشده
باشد، خودِ فقر نمیتواند پویایی و حرکت را از او بگیرد. براین اساس، اینکه در چه نظام فرهنگیای
زندگی میکنیم، تعریف ما را از خوشبختی متأثر خواهد کرد. از این رو، نظامهای
اجتماعی و سیستمهای فرهنگی و رویکردهایی که در بحثهای فرهنگی وجود دارد، بسیار
میتواند بر فهم ما از خوشبختی تأثیرگذار باشد.
وقتی در مورد «خوشبختی» حرف میزنیم به مفهومی میپردازیم
که در جامعه مدرن با ساحتهای مختلف زندگی اجتماعی ربط وثیقی مییابد و اینجا است
که این سؤال که «آیا کیفیت زندگی ما به صورت جمعی میتواند «احساس شادمانی» را در
جامعه ایجاد کند؟» اهمیت مییابد.
به نظر میآید از مشکلات جامعه ما ایرانیان این است که
«حس رضایتمندی» چندان مشهود نیست. در جامعه ما مشکل فقط مشکل فردی نیست و بخشی
از آن به «تغییر و تحولات ارزشی» باز میگردد، به گونهای که به نظر میآید اغلب افراد
نمیدانند مطلوبشان در زندگی چیست؟ و چه معیاری را باید در دنیای درون خود پرورش
دهند تا در خود احساس رضایتمندی از زندگی را ارتقا دهند. بنابراین اینکه «سعادت چیست؟» بستگی به
پرسشگر دارد؛ برای هر کسی به اندازه شعور، عقل و دنیای درونش شاید معنای متفاوتی
مییابد هرچند که شاخصههایی کلی برای فهم و تعریف آن وجود دارد.
نکته دیگری که پیرامون بحث خوشبختی باید مدنظر داشت، این
است که بین «آگاهی اجتماعی» و «جهانبینی» با «احساس خوشبختی» ربط وثیقی برقرار است. علامه جعفری معتقد
است انسان موجودی است که برای حیات معقول خود (چه در جنبه فردی و چه در بعد
اجتماعی) معیارهایی را لحاظ میکند و با همین معیارها، جهان و سیاست خود را تصویر
میکند.
بنابراین، در بحث از احساس خوشبختی اگر هدف «شاخصههای
کیفیت زندگی» باشد، باید به «سیاستگذاری» متوسل شد ولی وقتی هدف «سعادت» است، دیگر
سیاستگذاری پاسخگو نیست. بنابراین اگر نظامهای سیاسی و حکومتی یک جامعه بخواهند سعادت
را تعریف، مفهومسازی و اجرایی کنند و فضا را به سمتی هدایت کنند که بخواهد مردم
را به سعادت برسانند، دقیقاً نقض غرض کردهاند. اگر سیاستگذاران یک جامعه بخواهند
در «سعادتمندی» افراد ورود کنند، نه تنها راه سعادتمندی را هموار نمیکنند، بلکه
جامعه را به قهر اجتماعی سوق میدهند.