۲۳ آوریلِ سال ۱۶۱۶ میلادی، شکسپیر و سروانتس، دو تن از بزرگترین و اثرگذارترین شخصیتهای دنیای ادبیات چشم از جهان فرو بستند. این روز در تقویم یونسکو «روز جهانی کتاب» نامگذاری شده است. شنبه، چهارم اردیبهشت، همزمان با روز جهانی کتاب، مرکز فرهنگی شهر کتاب نشستی را با عنوان «چهارصد سال با شکسپیر» برگزار کرد. در این نشست شیده احمدزاده، امیرعلی نجومیان، کامران سپهران و رضا سرور در مورد شکسپیر، میراث ادبی او و اثرپذیریهایی که از آثار وی صورت گرفته است، سخن گفتند. در این نشست بخشهایی از فیلم «در جستوجوی شکسپیر» نیز به نمایش درآمد و مورد تحلیل قرار گرفت. این فیلم بر اساس زندگی شکسپیر، رمز و رازهای حیات او و وقایع زندگیاش، در چهار قسمتِ یک ساعته ساخته شده است.
در آغاز علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهرکتاب، گفت: اگر غنای ادبیات به غنای زبان و اندیشههایی است که تنیده شده با زبان ارائه میشود، شکسپیر شایستهی جایگاهی است که احراز کرده است.
شکسپیر و شعر
شیده احمدزاده، استاد دانشگاه شهید بهشتی، درگیری بین کاتولیسم و پروتستانتانیسم را یکی از عناصر مهم در شکلگیری شخصیت شکسپیر دانست و گفت: او از کودکی با جدال دو مذهب از نزدیک در تماس بود. اسم او در هیچ کلیسایی با نام پروتستان ثبت نشده است و خانوادهی او همواره سعی در پنهان نگاه داشتن گرایش کاتولیکیشان داشتند.
احمدزاده در ادامه، بحث خود را با نام «شکسپیر و شعر» آغاز کرد و از اهمیت غزلهای شکسپیر سخن گفت. وی یادآور شد: در تمام کشورها مردم، بیشتر با آثار نمایشی شکسپیر آشنا هستند و کمتر با شعرهای او تماس داشتهاند. ترجمههایی هم که از شعرهای شکسپیر صورت گرفته، زیاد نیست. از شکسپیر ۱۵۴ قطعه غزل برجای مانده است. دو تن از مترجمان معروف شکسپیر، بهآذین و پازارگادی، توجهی به شعرهای شکسپیر نکردهاند. بعدتر دو سه ترجمه از غزلهای شکسپیر ارائه شده است که میتوان به کارهای تفضلی و مقدم اشاره کرد. از ۱۲۶ غزل اول شکسپیر، حدود هشتاد شعر ترجمه شده و از بخش غزلهای فلسفی بیش از پنج اثر ترجمه نشده است. او دو سه شعر بلند روایی هم دارد که به فارسی ترجمه نشدهاند. با توجه به اینکه نمایشهای شکسپیر نه به نثر، بلکه به شعر نوشته شده است، اما به شعر آزاد و بدون قافیه؛ بنابراین او در شعر، فردی کمتجربه نبوده است.
عضو گروه زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه شهید بهشتی یادآور شد: غزلهای شکسپیر از پیچیدگی خاصی برخوردارند و در زمان خودشان اهمیت زیادی داشتهاند. او این آثار را بین سالهای ۱۵۹۲ و ۱۵۹۵ نوشته است؛ زمانی که بهعنوان نمایشنامهنویس شناخته شده بود. در آن سالها بهعلت شیوع بیماری طاعون، مراکز تئاتر تعطیل میشود و بسیاری از نویسندگان رو به شعر میآورند. غزلهای او با تمام غزلنویسان معاصرش تفاوت زیادی دارد. هرچند سیدنی و اسپنسر دو غزلسرای معروف آن زمان در انگلستان تحصیلکردهی دانشگاه بودند و شکسپیر بهدلیل شرایط مالی خانواده، امکان ورود به دانشگاه را نیافت، شعرهایش هم بهلحاظ فرم و هم از جنبهی زبانی، فراتر از آثار آن دو است؛ زیرا تصویرسازیهای شکسپیر در غزلهایش نوآورانه است و حتی از پترارک، که اولین غزلسرای ایتالیایی است، بسیار فراتر رفته است. زبان او بسیار شاعرانهتر و فلسفیتر است و از این منظر غزلهای او بالاتر از غرلهای پیشینیان و معاصران میایستد.
وی با بیان اینکه میزان نقدهای نوشتهشده از طرف منتقدان انگلیسی دربارهی غزلهای شکسپیر با میزان نقدهای نوشته شده بر روی هملت برابری میکند، خاطرنشان کرد: شعرهای او حرفهای بسیاری برای گفتن دارد. یکی از دلایل معروفیت و پیچیدگی غزلها، ساختار مثلثی آنها است که از شمارهی یک تا ۱۲۶، مردی جوان را مورد خطاب قرار میدهند که چنین چیزی سابقه در تاریخ غزلسرایی انگلستان نداشته است. از غزل ۱۲۶ تا ۱۵۴، معشوق دیگری وارد داستان روایتی خودش میکند که زنی است سیاهچرده که باز این هم انقلابی در غزل انگلیسی است؛ زیرا همیشه زنانِ زیبارو معشوق شعرا بودهاند. این ساختار در زمان خودش بسیار مسألهساز شده است. غزلهای شکسپیر تا ۱۶۰۳ و ۱۶۰۹ چاپ نشده بودند و بعد از چاپ، بهمدت پنجاه سال، هیچ واکنشی در برابر شعرهای او ایجاد نمیشود. این سکوت بسیار مهم است. در قرن هفده وقتی شعرهای شکسپیر تجدید چاپ میشوند، ناشر و ویراستار، تغییراتی در ضمایر پدید میآورند و جای زن و مرد را تغییر میدهند. همین دستکاری نشان میدهد دریافت و فهم غزلها با مسائل متعددی روبهرو بوده است. در نقد معاصر کسی دنبال این نیست که بگوید آن زن سیاهچرده چه کسی بوده است و غیره؛ این متنها بهقدری پتانسیل فلسفی دارند که سایر موارد را تحتالشعاع قرار میدهند. در زیرِ ساختار غزلهای شکسپیر که در آنها با دو معشوق سر و کار داریم، دوگانگیای هست. در واقع نوع نگاه و نوع پردازش شکسپر در این دو قسمت کاملاً متفاوت است. وقتی در مورد مرد جوان صحبت میکند، حسی از یگانگی در اثر هست. در مورد مفهوم زمان هم رویکرد خاص خود را دارد و زمان برای او دشمن عشق، عامل نابودی و عامل تغییر است. او زیبایی مرد را نوعی زیبایی الهی میداند که همیشه طبیعت پشت آن صحنه قرار گرفته است و سعی میکند بگوید زیبایی این مرد، فراتر از چیزی است که طبیعت میتوانسته است بهوجود بیاورد. پارسایی، شرافت و عفت که اینها را زیباییهای درونی میدانیم، در این مرد تبلور یافته است. شعرهای او بهنوعی نوافلاطونی هستند. بعد از غزل شمارهی ۱۲۷ وارد غزلهای دیگری میشویم. اینجا سخن از زن سیاهچرده است و فضای شعر تغییر میکند. او مرد را فرشتهی خوب و زن را فرشتهی بد میداند. معشوق زن، نماد زشتی ظاهری و زشتی درونی است؛ زیرا در نهایت شاعر را مجبور به گناه میکند. لحن، سرشار از طعن و تمسخر است. شاعر بهرغم اینکه این زن را زشت میداند، میگوید که چارهای جز مراجعه به او ندارد. غزلهای فلسفی در بخش دوم قرار دارد. در این بخش وقتی از تمنا سخن به میان میآید، تمنا از همهی جنبهها مورد تأمل قرار میگیرد. او در نهایت میگوید چه کسی میتواند وقتی تمنایی او را به سوی جهنم میبرد، بتواند جلوی آن مقاومت کند.
شکسپیر و اقتباسهای سینمایی
امیرعلی نجومیان، استاد دانشگاه شهید بهشتی، از شکسپیر و اقتباسهای سینمایی انجام شده از آثار او سخن گفت و با بیان اینکه حدود ۱۲۰ سال است که آثار شکسپیر در سینما مورد اقتباس قرار میگیرد، افزود: اقتباس، تفسیر است و نه چیزی بیشتر. اینکه اقتباس وفادارانه باشد یا نه، امروز در حوزهی مطالعات اقتباس چندان اهمیتی ندارد. امروز میگوییم که هیچ اقتباسی وفادارانه نیست. اقتباس یک نوع ترجمه است که به بسیاری از عناصر و عوامل بستگی دارد و اتفاقاً زیبایی اقتباس هم در این است که اقتباسگر بخشی از نگاه و تفسیر و دنیای خودش را در فضای اجتماعی، سیاسی، زمانی و مکانی خود، وارد اقتباس میکند. شکسپیر در حوزهی اقتباس از موفقترین نویسندههای دنیا است. گفته میشود ۴۱۰ اقتباس سینمایی و تلویزیونی از آثار شکسپیر در جهان، به زبانهای متفاوت اتفاق افتاده است. شکسپیر دارای بیشترین تعداد اقتباس سینمایی در تاریخ ادبیات جهان است. متن او این اجازه را میدهد که فرهنگهای متفاوت در دورههای زمانی متفاوت در مکانهای متفاوت به اقتباس از آثارش اقدام بکنند.
نجومیان با ورود به مقولهی اقتباس سینمایی از تئاتر گفت: عنصر اصلی تئاتر، زنده بودن اجرای آن است. شکسپیر در فاصلهی ۲۲ سال، از ۱۵۹۰ تا ۱۶۱۲، چهل و دو اثر مینویسد و اکنون که پنج اثر او از بین رفته و به دست ما نرسیده است، ۳۷ اثر نمایشی او در دسترس ما است. تا امروز در زبان انگلیسی حدود ۳۰ جلد کتاب در مورد شکسپیر و سینما نوشته شده است؛ جدا از آثاری که بهصورت تخصصی روی اقتباسهای خاص کار کردهاند. اقتباسهای صورتگرفته از نوشتههای شکسپیر را به هفت قسمت بخش کردهاند. بخش اول مربوط میشود به دوران سینمای صامت (۱۸۹۸ تا ۱۹۲۹)، حدود سی و یک سال. یکی از ویژگیهای دوران صامت این است که دوربین ثابت است و افراد به دوربین نگاه میکنند. آنها نمیتوانند حضور دوربین را فراموش کنند. بازیها بسیار اغراقشده است و این خصیصه را از تئاتر به سینما آوردهاند. دلالتها و مفاهیم زبانی شکسپیر که یکی از مهمترین ویژگیهای آثار اوست، در این دوران از بین میرود. سینماگران با نشان دادن یک صحنهی زیبا، این مورد را جبران میکنند و میخواهند تماشاگر را غرق در خصایص سینمای صامت کنند. آثار مهمی در این دوره ساخته میشود.
او در بارهی دومین دورهی اقتباس از آثار شکسپیر تصریح کرد: بین ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰، ستارگان هالیوود به دنیای شکسپیر وارد شدند و نقش شخصیتهای شکسپیر به بازیگران بزرگ وقت رسید. آنها کوشیدند صدا و تصویر را هماهنگ کنند. در این دهه اتفاقی مهم در اقتباسهای شکسپیر میافتد و آن هم ورود دو هنرمند درجه یک سینما به حیطهی شکسپیر است: لارنس اولوویه و اورسن ولز. این دو بسیار مهم هستند. چرا؟ چون هر دو هم فیلمسازند، هم بازیگر و هم کارگردان درجه یک. اینجا شخصیتپردازی اهمیت پیدا میکند. آنها میخواستند جنبههایی از شخصیتهای مهم را در سینما بیابند و نشان دهند. در دههی پنجم، که دههی پس از جنگ است، تلویزیون قدم به دنیا میگذارد و ما با سیل اقتباسهای تلویزیونی از آثار شکسپیر روبهرو میشویم و با توجه به توسعهی اقتصادی آمریکا در بعد از جنگ، این امکان فراهم میشود که آثاری با بودجههای بالا از آثار شکسپیر ساخته شود و شکسپیر تبدیل میشود به صنعت. ما امروز با صنعت شکسپیر روبهرو هستیم. شکسپیر یکی از مهمترین محصولات کشورهای انگلیسیزبان و بهطور ویژه انگلستان است. این صنعت در سال کتاب چاپ میکند، فیلم میسازد، مستند میسازد و... . در کنار این صنعت سینما از دههی پنجاه، بهطور جدی وارد این حوزه میشود. در ۱۹۵۷ اثری بسیار مهم در حوزهی اقتباسهای شکسپیر ساخته میشود که بسیار مهم و جدید است. این اقتباس که از مکبث صورت گرفته، شروع جریان جدیدی در اقتباسهای شکسپیر است که به آن «تصاحب» گفته میشود. اقتباسگر در این شیوه اثر اصلی را تصاحب میکند. اثر مورد اشاره عبارت است از فیلم «سریر خون» ساختهی کوروساوا که در واقع تفسیری است شرقی از شکسپیر. کروساوا داستان مکبث را به زمینهی شرق دور میبرد و در آن زمینه بازسازی میکند. او از تاریخ ژاپن استفاده میکند و داستان مکبث را که داستان قدرتطلبی و حرصِ کسب قدرت است به تصویر میکشد.
نجومیان گفت در دهههای شصت و هفتاد وارد دورهی جدیدی میشویم که نامش را «انقلاب فرهنگی و ابداع سینمایی» گذاشتهاند. در این دوره، سینمای نو، پا به وجود مینهد و کسی مثل گدار وارد سینما میشود و حرکت موج نو در سینمای جهان شکل میگیرد. کار کوروساوا که ۱۹۵۷ ساخته شده، پیش از دههی ۶۰ بهگونهای پیشگام حرکتی است در حوزهی اقتباسهای سینمایی دهههای ۶۰ و ۷۰. مهمترین نمونه هملت است؛ هملتِ روسی. این فیلم در ۱۹۶۴ ساخته میشود. در این دوره، در ۱۹۷۱، پولانسکی هم مکبث را میسازد که اگرچه فروش خوبی ندارد، از نظر فرم سینمایی فیلم مهمی است. واقعهی مهم دیگر ورود دو چهرهی تئاتری به عرصهی سینما است: پیتر هال و پیتر بروک. پیتر بروک در ۱۹۷۰ شاهلیر را میسازد. در این دوره فرمهای سینمایی نو وارد سینما میشود. کار کروساوا هم اثری اکسپرسیونیستی است. در این دوره نقش موسیقی را میبینیم. شوستاکوویچ موسیقی هملت روسی را میسازد و در عین حال، عامهپسند کردن شکسپیر هم در این دوره آغاز میشود. در ۱۹۹۶ اولین نمونههای اقتباسهای پستمدرن از شکسپیر صورت میگیرد و آن رومئو و ژولیتِ «باز نورمن» است که در سواحل میامی در آمریکا اتفاق میافتد. از سال ۲۰۰۰ به بعد، ادامهی اقتباس و تصاحبهای پستمدرن را میبینیم. اغلب این فیلمها شرایط دنیای امروز را بیان میکنند و دیگر در پی جهان باستان نیستند.
در صحنهی تئاتر شکسپیر نفر نخست است
کامران سپهران، استاد دانشگاه هنر، گفت: در صحنهی تئاتر شکسپیر نفر نخست است و بیشترین اجراهای جهان متعلق به نمایشنامههای اوست. اگر بخواهیم نفر دوم را هم انتخاب کنیم که ایبسن است، ارج و قرب ایبسن این است که بعد از شکسپیر قرار گرفته است و نفر پیش از او شکسپیر است.
سپهران افزود: تعریف دیگری برای کار کلاسیک که فرانک کرمود ارائه میدهد این است که اثر کلاسیک، اثری فراملی و تمدنساز است. مثالی برای فرهنگسازی شکسپیر این است که عصر رمانتیسم شدیداً مدیون اوست. در انگلیس گاهی این بحث در قرن هجدهم مطرح میشود که شاید شکسپیر بعد از بن جانسون نفر دوم است، چون با آن اصولی که کلاسیکها میپسندیدند یعنی اصول عقلانی، کمیِ شوری که در کار شکسپیر است آنها را به هم میزد گاه آن جدایی کمدی و تراژدی را به هم میزد و به وحدتهایی که میطلبیدند وفادار نبود. در نتیجه نقد او سراسر ستایشآمیز نبود. اما با شروع عصر رمانتیسم بهویژه در آلمان، که میتوان آن را تهاجم فرهنگی فرانسوی نامید؛ فرانسهای که استقلال ادبی را زودتر از سایر کشورها آغاز کرده بود و زبانش را به تکامل رسانده بود و نمایشنامهنویسانی به اروپاییان داده بود که باور داشتند اینها عالیترین هستند، نظیر راسین و کورنی؛ وقتی در کشوری مثل آلمان میخواهند در برابر این جریان بایستند نیاز به الگویی دارند که مورد نقد کلاسیک فرانسوی است و آن کسی نیست جز شکسپیر. آنچنان خوب فرهنگ آلمانی، شکسپیر را جذب میکند، به ویژه شیلر که در مدرسهاش مبهوت اتللو میشود و آثاری مینویسد که الگویش شکسپیر است. در فرهنگ آلمانی که در خصومت با فرهنگ انگلیسی در همهی زمینههاست، شکسپیر را از خودشان میدانند. در اینجا انگار شکسپیر یک سرزمین بیطرف است و ملک طلق یک ملیت نیست.
وی خاطر نشان کرد: اما یک نگاه دیگر به اثر کلاسیک این است که اثر کلاسیک، اثری است که ثمرهی یک فرهنگ به بلوغ رسیده است. این نظر الیوت است. شکسپیر یک نویسندهی انقلابی نیست که به خاطر اصالتش به این جایگاه رسیده باشد و به خاطر نوآوریاش. او بهترین نمونهی یک انسان رنسانسی است. زایش در جای دیگری اتفاق افتاده و او دارد نوزایی میکند و آن فرهنگ را که از یونان تغذیه میکند، به تکامل میرساند. این نکته بسیار مهم است که به نوعی دارد بازیافت فرهنگی میکند. هملت ابداع شکسپیر نیست در دههی هشتاد آن قرن، یکی از کارهایی بود که مداوم روی صحنه بوده است و نویسندگان مختلفی آن را کار میکردند. از قرن سیزدهم انتقام شاهزادهی دانمارکی در فرهنگ اروپایی وجود داشته و نویسندگان فرانسوی هم دربارهی آن کار کردند. داستان آشناست و آن جمعیت و فرهنگ انگلیسی هم با آن آشنا بوده است. اگر امروز بود آن را سرقت و انتحال ادبی مینامیدند. اما شکسپیر در زبان بسیار قوی عمل میکند و غنای زبانی او را کسی ندارد. از چهارهزار واژهی متفاوتی که استفاده میکند، هفتصد واژه را که در نمایشنامههای قبلیاش استفاده نکرده، به کار میبرد. صد و هفت واژه را یا نخستین بار وضع میکند یا در معنای جدید در زبان انگلیسی به کار میبرد. این به اضافهی جناسهای لفظی است که در کارش میآورد. به این ترتیب او یک انسان رنسانسی است و آنچه از پیش موجود بوده، به تکامل میرساند.
سپهران یاداور شد: حدیث نفس و تکگوییهای شکسپیر هم کار تازهای نیست و از همان آغاز و از همان تاریخ تئاتر از یونان هم تکگویی هست و شخصیتها افکارشان را به صورت تکگویی میگویند. تئاتر رومی هم که حالت راوی دارد. بعد از عصر رنسانس و عقلگرایی اتفاقاً یکی از مشکلاتی که با شکسپیر مییابند این است که به نظر میآید این مسأله که انسانی بیاید روی صحنه و آنچه میداند را بلندبلند روی صحنه بگوید، کار عقلانی نیست و در نتیجه نویسندگان سعی میکنند کمتر از تک گویی استفاده کنند. اما شکسپیر چه میکند؟ شکسپیر کاری میکند که در قرن هجدهم لسینگ آلمانی این کار را کرد. اگر میخواهید از تکگویی استفاده کنید فقط آن گونه که شکسپیر انجام میدهد، انجام دهید. یعنی میآید و آن را طبیعی میکند. وقتی شخص در پیری دچار جنون شده، از این روش استفاده میکند. یعنی با ذهن مشوش مواجهیم. در شرایط اضطراری است که از حدیث نفس و تکگویی استفاده میکند. نمونهی دیگرش کمدی است. دربارهی شکسپیر میگویند تنها نویسندهای است که در هر دو نوع کمدی و تراژدی موفق بود. بعد از او در دورهی مدرن این مرزها مخلوط میشود و نمیشود مشخص صحبت کرد. او در کمدینویسی هم نمیتوانیم بگوییم نوآور است چون همان کمدی رومی را ادامه میدهد که قبل از آن، کمدی رومی هم به کمدی آریستوفانی وابسته است. او کمدی را متکثر و بغرنج میکند. یعنی کمدی را به تکامل میرساند.
وی افزود: استیون گرین بلت نکتهای میگوید که اینجا هم خیلی نمیشود مثبت به شکسپیر نگاه کرد. او توانسته ابعاد مختلف شخصیتها را به ما نشان بدهد و لایههای مختلف این شخصیتها را برای ما باز کند. این نگاه مهم است. شخصیتهای ماندگار شده در ادبیات انگلیسی و جهان چنین وضعیتی دارد. گرین بلت به ما نشان میدهد که منابعی که شکسپیر از آنها استفاده میکند بسیار بیشتر از نمایشنامههای او دارد. اتفاقاً هنر شکسپیر آن است که اطلاعات زیاد نمیدهد و انگیزهها را در لایهای از ابهام و تفسیر میبرد. شخصیتهای ماندگار شکسپیر، شخصیتهایی هستند که تیره و تار و کدرند.
شکسپیر به معارف زمانه و کتابهای معاصر خودش بسیار آگاهی داشته و از این منابع استفاده کرده است. تک گوییهای او مرهون شناختش از مونتنی است.
باید تقاطع آثار شکسپیر با تجربیات امروز را یافت
رضا سرور، مترجم کتاب «شکسپیر عاشق» نوشتهی یان کات، گفت: چهار نسل از شکسپیرشناسانی که پس از مرگ شکسپیر کار خودشان را آغاز کردند، کسانی مثل دکتر ساموئل جانسون، کالریج تا رمانتیکهایی که از آنها میشود به لودویگ تیک و هزلیت اشاره کرد تا قرن بیستم، افرادی مثل گرانویل بارکر و دیگران وقتی کارشان را نگاه میکنیم میبینیم که کار این شکسپیرشناسان معطوف به جهان درون اثر بوده است. یعنی در وهلهی اول میبینیم که در قرن هفدهم بیشتر سرگرم نسخهشناسی هستند، بعد مأخذشناسی آثار شکسپیر است، بعد دستهبندی شخصیتها و تیپها شروع میشود. تا وقتی میرسیم به آدمی مثل جان داور ویلسون که در کتاب «آنچه در هملت اتفاق میافتد» آنالیز دقیقی از هملت ارائه میدهد. آنچه مهم است این است که تا اواسط قرن بیستم هیچ کدام از شکسپیرشناسان سراغ این نمیروند که بگوید نسبت آثار شکسپیر با جهانی که الان در آن زندگی میکنیم، چیست و هیچ تشکیکی در این وجود ندارد که شکسپیر چگونه میتواند معاصر ما باشد؟ به استثناء اینکه میگویند او دربارهی غرایزی صحبت میکند که همچنان ماندگارند و هر انسانی آنها را دارد. وجه اجتماعی و سیاسی در آثار این آدمها غایب است. ما نمیدانیم موضع آدمی مثل بردلی در برابر هملت چیست؟ او فقط توضیح میدهد که هملت چه میکند. یان کات به عنوان کسی که در کشوری مثل لهستان که تجربهی دو جباریت سیاسی فاشیسم و کمونیسم را از سر گذرانده، اولین پیشنهادی که میکند این است که وقتی میخواهیم هملت را اجرا کنیم، هملت شش ساعت طول میکشد و ما ناگزیریم آن را کوتاه کنیم. وقتی این متن کوتاه میشود نسبت به آن هملتی که میخوانیم، کاستیهایی مییابد. چگونه میتوانیم آن را غنی کنیم؟ فقط با اضافه کردن آنچه تجربهی معاصر ماست. تجربهی جباریتی که حس کردیم، اختناق و کانون اضطرابهایی که در جامعه وجود دارد. وقتی آنها را وارد اثر میکنیم، اثر غنا مییابد. مهمترین چیز این است که ما از خودمان موقع اجرای هملت بپرسیم که هملت به جای کتاب مونتنی چه کتابی در دست دارد؟ از میان هملتهای موجود، کدام هملت را باید برگزینیم. کات مثال میزند که وقتی بعد از بیستمین کنگرهی حزب کمونیست، هملت اجرا شد، جملهای که همه را به هیجان آورد این بود که چیزی در درون دانمارک تغییر یافته و دانمارک یک زندان است.
سرور تصریح کرد: بیفایده است اگر یک ریچارد سومِ موزهای اجرا شود و ما در پشت چهرهی ریچارد، استالین را به عنوان مثال نبینیم. اگر این کار را به عنوان هنرمند نکنیم، آدم ریاکاری هستیم. بنابراین باید تقاطع آثار شکسپیر با تجربیات امروز را یافت. کتاب یان کات این نوع متد را مشخص میکند که برای فهم شکسپیر باید به جهان امروز ما منتقل شود.