کد مطلب: ۷۷۷۴
تاریخ انتشار: دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵

پایتخت قرن دیوانه*

پویا رفویی . شیما بهره‌مند

شرق: مخاطبان ادبیات در ایران سالیانی است که با ادبیات آمریکای لاتین آشنایی دارند. از میان نویسندگانِ مکزیکی‌تبار نیز نام‌های کارلوس فوئنتس و اوکتاویو پاز را بیش از دیگران به یاد می‌آوریم. اما در این سال‌ها اینجا و آنجا بحث و سخن‌های بسیار پیرامون ادبیات آمریکای لاتین مطرح بوده است. از ادبیاتِ ملی‌گرا و بومی‌گرای آمریکای لاتین تا نسل تازه‌ای که با عناوین بوم و پست‌بوم و پساپست‌بوم ظهور کردند و خواهان تغییر جدی و بنیادی در ادبیات خود بودند. در این سال‌ها نیز نویسندگان، مترجمان، منتقدان و اهل فرهنگ از کشورهای دیگر به ایران آمده‌اند. از این میان حضور هیأت ادبی مکزیک اما از چند جنبه متفاوت بود. کریستوفر دومینگز، نویسنده و منتقد ادبی با نظراتی خلاف‌آمد و تا حدی رادیکال. ماریسول شولتس، مدیر نمایشگاه کتاب مکزیک که برخلافِ غالب مدیران نمایشگاهی و کارگزاران فرهنگ، بیش و پیش از هر چیز مسئله‌اش «ادبیات» بود، نه روابط و تبادل‌نظر و جست‌وجوی راهی برای پیوند فرهنگِ دو کشور و از این‌دست بحث‌های کلیشه‌ای که جز برپایی جلساتی برای بحث‌وفحص و سفرهایی متقابل، هیچ دستاوردی برای ادبیات و فرهنگ در پی ندارند. و سفیر مکزیک، اولیسس کانچولا که مانند دیگر دیپلمات‌ها، اهالی سیاست و سفرای تاریخ مکزیک - اوکتاویو پاز، فوئنتس و دیگران-اهل فرهنگ و ادبیات بود و به کارگزاران فرهنگی شباهت چندانی نداشت.در این میان کریستوفر دومینگز به‌واسطه رویکرد انتقادی به ادبیات معاصر مکزیک، حتی دوران شکوفایی و نویسندگان جهانی آن، چهره برجسته بحث‌ها و نیز گفت‌وگوی ما بود. او از طرفدارانِ سرسخت اوکتاویو پاز و از منتقدان و حتی مخالفانِ نویسنده‌ای در قامت فوئنتس است. از پاز دفاع می‌کند هرچند واقعیتِ دوران را می‌داند: «طرفداران پاز آدم‌هایی بودند از قرن گذشته. از چشمِ آدم‌های این قرن برخی شعرهای پاز هنوز خواندنی است، اما کلیت آثار او ملال‌آور است و تاریخ‌گذشته.» ادبیات آمریکای لاتین تا مدت‌ها دربند ملی‌گرایی و پذیرش دربست و بی‌چون‌وچرای عناصر و قواعد ملی بود و با همین رویکرد بود که رمان‌های بزرگ در آمریکای لاتین خلق شد. بعدها اما نویسندگانی پدید آمدند که صدای خروشان آمریکای لاتین بودند. آن‌ها از پسِ شاهکارهایی از یوسا، فوئنتس، مارکز رسیده بودند و اسلافی چون خوآن رولفو، آلخو کارپنتیه، بورخس، پابلو نرودا و پاز داشتند. آن‌ها از سنخ دیگر بودند و به‌دنبال زیبایی‌شناسی خاصِ خود می‌گشتند. ازاین‌رو رئالیسم جادویی جاافتاده آمریکای لاتین را پس زدند و مطرود و حتی منفور خواندند. آن‌ها خواستار رهایی از قید بومیت شدند تا به تعبیر پاسکال کازانووابه «جمهوری جهانی ادبیات» وارد شوند. تا اینجای کار دومینگز با این جریان همسو و هم‌رأی است. اما او معتقد است ادبیات آمریکای لاتین هم‌زمان باید خود را از قید دو چیز برهاند: «هویت» و «قومیت». و درست ازاین‌روست که سرسختانه از پاز دفاع می‌کند. پاز چنان‌که کازانووا در کتابِ جمهوری جهانی ادبیات می‌نویسد از آن‌دست نویسندگان و شاعرانی بود که به تجربه‌ای جهانی می‌اندیشند و «می‌خواهند به وضعیت خود که آن را همچون تبعید و دورافتادگی ادبی حس می‌کنند پایان دهند.» در حالی‌که نویسندگان ملی در هر کشوری چندان اعتنایی به رقابت جهانی یا همان جمهوری جهانی ادبیات ندارند. پاز همان‌طور که خطابه نوبل خود را «در جست‌وجوی حال» نامید، از حالِ ادبی سخن می‌گوید و شهروندان آمریکای لاتین را «اهالی حومه‌های تاریخ» می‌خواند «مزاحمانی که با خاموش‌شدن چراغ‌ها به جشن مدرنیته رسیدند و زمانی متولد شدند که دیگر در تاریخ دیر بود.» پاز دریافته بود که او و اهالی مکزیک در مکانی خارج از زمان واقعی و تاریخ زندگی می‌کنند و از همین‌جا به درکِ ناگهانی از شقاقی در جهان رسید که او را به جست‌وجوی حال وا داشت: «من دنبال دری برای ورود به حال می‌گشتم.» او می‌خواست هم‌زمان به زمان حال و به کشورش تعلق داشته باشد. پاز سرانجام حال حقیقی را به وطن خود بازگرداند: او بالاترین افتخار جمهوری جهانی ادبیات - جایزه نوبل- را با خود به خانه برد و در عین حال از مکزیکی‌بودن خود نیز تعریفی به‌دست داد. اما دومینگز معتقد است «نسل تازه شاعران مکزیکی غیرسیاسی‌اند. آن‌ها به روشنفکران نسل‌های پیش از خود دلبستگی ندارند. در نظر نسل تازه، روشنفکری دیگر ملال‌آور است. آن‌ها برخلاف نسل من، نه به تاریخ انقلاب روسیه علاقه‌ای دارند و نه تاریخ انقلاب مکزیک.» در نظر دومینگز «چیزی به‌نام زادبوم در قرن گذشته جا مانده است.» او معتقد است نویسنده مکزیکی هم‌ارز با طردِ بومی‌گرایی و خط‌زدن قومیت خود باید از چنگِ «هویت» و ادبیات هویتی بگریزد. او در قید هویت و قومیت‌بودن را خواستِ بازار می‌داند. همان وجه اگزوتیکِ جهانی که به ادبیات آمریکای لاتین سفارش ادبی می‌دهد. البته پایتخت‌های ادبی جهان، در پذیرش آثار ادبی شرط‌وشروط خود را دارند. در تاریخ ادبیات نویسندگانی بوده‌اند که برای رسیدن به این پایتخت‌ها از سدِ زبان گذشته‌اند و خود در زبان پایتخت‌های ادبی دورانشان نوشته‌اند یا ترجمه شده‌اند و از این راه به جهان ادبی وارد شدند. در نظر دومینگز، ادبیات گذشته از آن که باید از وظیفه ملی خود استعفا دهد استقلال نمادین خود را نیز باید حفظ کند. ادبیات ملی همان‌طور که از عنوانش پیداست سودای ورود به پایتخت ادبی را ندارد. به همان مخاطبان بومی خود بسنده می‌کند. دومینگز معتقد است بسیاری از نویسندگانِ مکزیکی که جهان‌وطنی می‌اندیشند و می‌نویسند، تماس چندانی با زیست‌بوم مردم خود ندارند و از هرگونه اصطکاک با سیاست دست کشیده‌اند.آنچه پاز در مسیر ادبی خود انجام داد تلاش بی‌وقفه برای رسیدن به آزادی خلاقانه بود. دومینگز در نظر جنجالی دیگری نویسنده‌ای را به‌عنوان نویسنده قرنِ مکزیک معرفی می‌کند که زاده مکزیک نیست: روبرتو بولانیوی شیلیایی. نویسنده‌ای مطرود که اهمیتش در نابهنگامی اوست. «این طنز تاریخی است که ادبیات مکزیک را نویسنده‌ای غیرمکزیکی دستخوش تحول می‌کند.» به‌دست و قلمِ نویسنده‌ای که در شیلی زاده شد. سنی از او نرفته بود که به تبعید رفت و سالیانی را در مکزیک سر کرد. از نسلی که به‌قولِ خود بولانیو «از دودمان نسل دوم سوداگران مواد مخدر بود و دیگر آرزو نمی‌کرد که با شلیک گلوله سوراخ‌سوراخ شود و تنها می‌خواست که پذیرفته شود.» در جمهوری جهانی ادبیات آمریکای لاتین یک پایتخت ادبی دارد: مادرید. اما در نظر ماریسول‌شولتس آمریکای لاتین امروز پایتخت‌های دیگر نیز دارد. مادرید، بوئنوس‌آیرس و مکزیکو. سه پایتخت ادبی اسپانیایی‌زبان‌ها. کانچولا نیز معتقد است که «بخشِ مهمی از قدرت ادبیات آمریکای لاتین در مکزیک بروز می‌کند.»

 تصویر عام هنر و ادبیات مکزیک با آثاری از ماریانو آزوئلا، دیگو ریورا، فریدا کالو، اوکتاویو پاز و کارلوس فوئنتس در ذهن مخاطبان ایرانی نقش بسته است. این تصویر با تفاوت احتمالی اندک، با تصویر جهانی از هنر مکزیک مطابقت می‌کند. در نظر شما تا چه حد این تصویر از هنر و فرهنگ کشورتان با واقعیت آن نزدیک است؟
کریستوفر دومینگز: ما در ادبیات و هنر از سنتی برخورداریم که در اغلب نواحی جهان آن را با نام‌هایی همچون دیگو ریورا، فریدا کالو، و به‌خصوص کارلوس فوئنتس می‌شناسند. اما این نام‌ها نمایندگان هنرِ جهان‌وطنی مکزیک هستند. دغدغه‌ها و مضامین این هنرمندان و نویسندگان جهانی است. اما در مکزیک با تجربه درونی دیگری روبه‌رو هستیم که ادبیات مکزیک را طور دیگری معرفی می‌کند. هنرمندان و نویسندگانِ این جریان توانسته‌اند با جهان در بیفتند و توجه مخاطبان خود را به تجربه‌های ذهنی‌شان جلب کنند، اما به‌گمان من از بیان شیوه‌های زیست مکزیکی‌ها غفلت کرده‌اند و تا حد زیادی وجوه مختلف زندگی مردم مکزیک را نادیده گرفته‌اند و به‌همین‌دلیل، مخاطبان مکزیکی و مردم رابطه نزدیکی بین این آثار و مسائل زندگی خود حس نمی‌کنند و این آثار از اقبال چندانی در مکزیک برخوردار نشد.
 شما از منتقدان و تحلیلگران سرشناس اوکتاویو پاز در مکزیک هستید و علاوه‌براین از دوستان نزدیک او نیز بوده‌اید. از خلال مقالات و سخنرانی‌های شما درباره پاز می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که شما بین اوکتاویو پاز و دیگر هنرمندان قرن بیستم مکزیک تفاوت‌های مهم و اساسی می‌بینید؟
دومینگز: بله، همین‌طور است. من فکر می‌کنم اوکتاویو پاز در شعرهایش مسائلی را مطرح می‌کرد که از تجربه درونی مکزیکی‌بودن ناشی می‌شد. او با اینکه دیپلمات بود و بنابر اقتضائات شغلی به مناطق مختلف جهان سر زده بود، برخلاف جریان اصلی هنر مدرن مکزیک، عناصر ملی و بومی را با دغدغه‌ها و نگرانی‌های جهانی‌اش در هم تلفیق می‌کرد. بنابراین اهمیت پاز در این است که وقتی به نظاره جهان می‌نشیند، مکزیک را هم در نظر می‌گیرد. او از مخالفان سرسخت اتحاد جماهیر شوروی بود. با فیدل کاسترو هم مخالف بود و به سیاست حاکم بر کوبا می‌تاخت. ولی پاز فقط همین نبود. او با اسرائیل هم مخالف بود. از رواج بنیادگرایی بیمناک می‌شد و اظهار نگرانی می‌کرد. و البته این‌ها فقط باورهای پاز نیست، او توانسته بود در آثارش چنین بینشی از جهان ارائه کند. من فکر می‌کنم این جنبه‌ها برخاسته از تجربه‌های پاز از مشکلات، مصائب و دوران تاریخی مکزیک است.
 در دامنه آن بخش از ادبیات مکزیک که برای جهان آشنا است، یا به‌زعم شما از میان جریانی از ادبیات و هنرِ مکزیک که اندیشه جهان‌وطنی دارند، آیا می‌توان بین مکزیک نثر و مکزیک شعر تفاوتی قائل شد؟ خط فارق این دو کجاست؟
دومینگز: این بحث مهمی‌است. پاسخ به این پرسش هم جذاب است و هم دشوار. به‌طور کلی بحث درباره تفاوت شعر و نثر در دوران ما کار ساده‌ای نیست. «پدرو پاراموِ» خوان رولفو، نمونه خوبی است که ما را با این دشواری مواجه می‌کند. من بخش‌های بسیاری از این رمان را شعر می‌دانم. اما این رمان شاعرانه نیست. منظورم این است که فقط در طرز بیان و نحوه استفاده از زبان شاعرانه نیست، بلکه رولفو این رمان را همان‌طور نوشته است که شاعری شعری را می‌سراید. اما به‌نظرم در این پرسش نکته مهمی نهفته است که باب وجه انتقادی به جریان مستقر ادبیات آمریکای لاتین را باز می‌کند. اینکه به‌اقتضای بازار نشر، ادبیات بیشتر مناطق جهان در «رمان» خلاصه شده است. من می‌پذیرم که رمان بخش مهمی از ادبیات جهان، خاصه ادبیات آمریکای لاتین است. اما نمی‌توان تجلی ادبیات را تنها در رمان دید. آیا شعر، نقد ادبی، نمایش‌نامه و فرم‌های دیگر ادبیات نیست. گاهی پیش خودم فکر می‌کنم که رمان بیشتر از متن‌های دیگر، در خطر آن است که ادبیات نباشد. به‌هرحال، بیش از هر چیز به دلیل مناسبات بازار شناخت ما از ادبیات زبان‌های مختلف در جهان در رمان‌ها خلاصه شده است. همین تفاوتِ مهم مکزیکِ رمان و مکزیکِ دیگر متن‌هاست.
 جدا از اینکه پاز هم‌زمان جهان را با مکزیک می‌بیند و دغدغه‌های جهانی را از عناصر بومی منفک نمی‌کند، فکر می‌کنید پاز در شعر مکزیک و شعر جهان چه اهمیتی دارد و به‌طور کلی چه تأثیراتِ منحصربه‌فردی بر مفهوم «شعر» داشته است؟
دومینگز: ما در دوران عجیبی از تاریخ زندگی می‌کنیم. پاز از شاعران اواخر قرن بیستم بود. او به‌معنای دقیق کلمه فرزندِ انقلاب مکزیک بود. پدرش از وکلای طرفدار زاپاتا بود و پاز نیز به ارزش‌های انقلاب مکزیک تعلق‌خاطر بسیاری داشت. پدربزرگِ پاز روزنامه‌نگاری بود که از انقلاب مکزیک گزارش‌های زیادی نوشت. همان‌طور که اشاره کردم، پاز دلبسته دموکراسی و شاعری لیبرال بود. او جهان را با عیار دموکراسی می‌سنجید. با نظام‌های غیردموکراتیک مخالفت می‌کرد و با این نظام‌ها عناد جدی داشت. بااین‌همه تلقی او آمریکایی نبود.
به‌این‌ترتیب، پاز شاعری است با نگرشی سیاسی. گرچه به‌نظرم، نگرش پاز برای نسل تازه مکزیکی‌ها ملال‌آور است. نسل تازه شاعران مکزیکی غیرسیاسی‌اند. آن‌ها به روشنفکران نسل‌های پیش از خود علاقه و دلبستگی چندانی ندارند. در نظر نسل تازه، روشنفکری دیگر خسته‌کننده و ملال‌آور است. آن‌ها برخلاف نسل من، نه به تاریخ انقلاب روسیه علاقه‌ای دارند و نه تاریخ انقلاب مکزیک. این شکاف را دو سال پیش در جریان یک گردهمایی، آشکارا تجربه کردم. به‌مناسبت صدسالگی پاز در مکزیکوسیتی و پاریس مراسمی برگزار شد که من در هر دو حضور داشتم. بیشتر حاضران در این مراسم پیر بودند. آدم‌هایی بودند از قرن گذشته. اما گویا از چشمِ آدم‌های این قرن برخی شعرهای پاز هنوز خواندنی است، اما کلیت آثار او ملال‌آور است و تاریخ‌گذشته. ادبیات در قرن تازه -یا با کمی احتیاط می‌توانم بگویم ادبیات پست‌مدرن- به‌خصوص در عرصه شعر حوصله یا تابِ هیچ روشنفکری را ندارد. دوستداران اوکتاویو پاز چه در مکزیک، چه در فرانسه پیر شده‌اند. دیگر پاز با دغدغه‌های روشنفکرانه‌اش جذابیتِ چندانی برای این نسل ندارد. متولدانِ این قرن، پاز را زیاد دوست ندارند. من این چرخش یا تغییر در ادبیات را پیش خودم این‌طور تعبیر می‌کنم که شعر نوشته روی کاغذ با شعر تایپ‌شده با کامپیوتر تفاوت دارد. شعرهای «هربرت»، شاعر بااستعداد اخیر مکزیک را که می‌خوانم، می‌بینم او استعداد شگفتی دارد و شعرهای خوبی نوشته است. او شعر معاصر را با عناصری از گذشته تاریخی و فرهنگ بومی مکزیک تلفیق کرده است. اما برای من این سنتِ شعری آشنا نیست. ایده من از شعر -که همان ایده شعر فرانسوی است- با شعرهای هربرت جور در نمی‌آید. به‌نظرم هربرت بیرون از مکزیک هم می‌تواند این شعرها را بسراید. این شعرها به مکان خاصی تعلق ندارد. ممکن است شاعری در جنوب آمریکا یا آرژانتین و شیلی و حتی ایران هم بتواند همین‌طور شعر بنویسد. تلقی من از وضعیت اخیر این است که در گذار از کاغذ به کامپیوتر، چیزی به‌نام زادبوم در قرن گذشته جا مانده است.
 با این اوصاف این پرسش پیش می‌آید که شما با تلقی خاصی که از ادبیات دارید، در بین نویسندگان و شاعران قرن بیست‌ویکم، آثار چه کسانی را می‌پسندید، یا ادبیاتِ این قرن در کجا با تلقی شما از ادبیات پیوند می‌خورد یا دست‌کم نسبتِ بیشتری پیدا می‌کند؟
دومینگز: به «هربرت» قبلاً اشاره کردم، که امروز از شاعرانِ مطرح مکزیک است. آثار او به‌هیچ‌وجه سیاسی نیستند، اما او به لحظه‌های ازیادرفته و محوشده در تاریخ می‌پردازد. در کتاب اخیر او با صحنه‌ای از دهه بیست مواجهیم که کاملاً از یاد رفته است. در این دوران چینی‌های زیادی در مکزیکو به‌سر می‌برده‌اند. او در دهه بیست چیزی را پیدا کرده و به لحظه‌ای اشاره می‌کند که تا پیش از آن کمتر کسی به آن توجه کرده است. دیگران هم هستند اما در نظر من، شگفت‌ترین چهره ادبی مکزیک، روبرتو بولانیو است. البته او متولد شیلی است، و در جوانی چند سالی را در مکزیک دهه هفتاد سپری کرده است. اما بولانیو را چهره ادبیات مکزیک می‌خوانم و از این‌رو او را نویسنده‌ای مکزیکی قلمداد می‌کنم که ماجراهای بسیاری از آثار او در مکزیک می‌گذرد. بخش گسترده‌ای از اتفاقات دو رمان مهم او - «کارآگاهان وحشی» و «۲۶۶۶»- در مکزیک روی می‌دهند و مکزیکِ آثار او چهره واقعی مکزیک در دوران روایتشان است. از این هم فراتر، به‌گمانم، برجسته‌ترین چهره ادبیات مکزیک در این قرن بولانیو است. «ستاره دوردست» او یکی از بهترین و مهم‌ترین کتاب‌هایی است که درباره دوران دیکتاتوری در آمریکای لاتین نوشته شده است.
 به اعتقاد شما چه چیزی روبرتو بولانیو را از نویسندگان نسل قبل متفاوت می‌کند؟ به بیانی دیگر، چرا در میان نویسندگان مطرح آمریکای لاتین، حتی خودِ مکزیک، بولانیو تا این حد برای شما اهمیت دارد که او را نویسنده قرنِ آمریکای لاتین می‌خوانید؟
دومینگز: روبرتو بولانیو، نویسنده‌ای مطرود بود. اهمیت بولانیو در نابهنگامی او است. در بین نویسندگان دهه پنجاه به بعدِ آمریکای لاتین کسی او را جدی نمی‌گرفت. اما او به‌طرز نامنتظره‌ای ظهور کرد و برای آن‌ها از دور دست تکان داد و به این ترتیب با تمام نویسندگان نیمه نخست قرن بیستم وداع کرد. وجه دیگر اهمیت بولانیو در تأثیر او است. هم‌اینک در مکزیک بسیاری دنباله‌رو این نویسنده هستند و به‌عبارتی از روی دست او می‌نویسند. به‌نظرم این طنزی تاریخی است که ادبیات مکزیک را نویسنده‌ای غیرمکزیکی دستخوش تحول می‌کند. تأثیر دیگری که بولانیو بر ادبیات مکزیک گذاشته این است که مکزیک در نظرش کشور خشونت‌بار ترسناکی است. وقتی در مرز آمریکا و مکزیک به‌نحو مرموزی زنان کارگر را به قتل رساندند، بولانیو با کنجکاوی ماجرا را دنبال کرد و به همه شایعات و فرضیات بر سر دلیل این جنایات کنجکاوی نشان داد. تصویر بولانیو از مکزیک در رمان‌های او آمده است. او مکزیک را«غار رازآلود خشونت» توصیف می‌کند. با خواندن رمان‌های بولانیو و تأکیدی که بر حضور آلمانی‌های نازی در آمریکا دارد، درمی‌یابیم که او وقوع جنگ داخلی علیه ترافیک موادمخدر را پیش‌بینی کرده بود. گذشته از همه این‌ها، او الگوی تازه‌ای از نویسنده معاصر جهان به‌دست می‌دهد. بولانیو برخلاف نویسنده‌هایی از سنخ مارکز و فوئنتس، بدون اینکه «سیاستمدار» باشد نویسنده‌ای سیاسی است.
 در بین نویسندگان اخیر آمریکا، چهره‌هایی حضور دارند که نسل دوم مهاجران آمریکای لاتین‌اند. برخی از آن‌ها مکزیکی‌تبارهایی هستند که درباره مکزیک به زبان انگلیسی می‌نویسند. شما این نویسندگان را متعلق به کدام سنت ادبی می‌دانید؟
دومینگز: پرسش جدل‌برانگیزی است. به‌نظرم، انگلیسی‌نویس‌هایی که درباره مکزیک می‌نویسند، بخشی از ادبیات آمریکا هستند. در آثار آن‌ها جامعه، سیاست و فرهنگ مکزیک اهمیت چندانی ندارد. آن‌ها بیشتر درباره هویت و قومیت می‌نویسند. شما اگر به مکزیکوسیتی بروید کسی از رنگ پوست یا نژاد والدین شما نمی‌پرسد. مسائل مکزیکی‌ها واقعاً امور دیگری است. هرچند گاهی در بین پولدارهای مکزیکی آدم‌هایی را پیدا می‌کنیم که ادعا می‌کنند دیگر مکزیکی نیستند و آمریکایی شده‌اند. در بین این نویسندگان برخی هم نویسندگانِ نمایشگاه کتاب لس‌آنجلس‌اند.
 آقای کانچولا، مکزیک کشوری چندوجهی است. نزد برخی مکزیک یادآور «زاپاتا» و انقلاب مکزیک است. برخی دیگر با شنیدن نام مکزیک، «فیلیپه کالدرون» را به‌یاد می‌آورند. مکزیک رمان‌های فوئنتس، یا «سنگ و آفتابِ» اکتاویو پاز هم نسخه‌های دیگری از مکزیک ذهنی آدم‌ها است. مکزیک فرمانده «فیلیپ مارکوس» را هم نمی‌توان فراموش کرد. شما در مقام سفیر دولت مکزیک، کدام‌یک از این مکزیک‌ها را مکزیک راستین تلقی می‌کنید؟
اولیسس کانچولا: من به‌جای آن‌که از مکزیک راستین صحبت کنم، ترجیح می‌دهم از مکزیک «جامع» سخن بگویم. تصویر مکزیک با مکزیک ساخته‌وپرداخته رسانه‌ها، تفاوت بسیار دارد. ما با چند مکزیک طرف هستیم، بنابراین باید احتیاط کنیم. مثلاً بزرگ‌ترین تلسکوپ‌های میلیمتری جهان در مکزیک قرار دارند. این تلسکوپ‌ها را نه در اروپا و نه در آمریکا نمی‌توان پیدا کرد. اما کمتر از پیشرفت‌های مکزیک در زمینه اخترشناسی صحبت می‌شود. اما در مورد ادبیات، بخشِ مهمی‌از قدرت ادبیات آمریکای لاتین در مکزیک بروز می‌کند. مکزیک البته، چالش‌های خاص خودش را هم دارد. یکی از این چالش‌ها جنگ با قاچاقچیان موادمخدر است. بنابراین واقعیت مکزیک گسترده و جامع‌تر از آن است که بتوان از آن تصویر ایستایی ارائه کرد. اما نمی‌توان نادیده گرفت که مکزیک در فرایند دمکراسی به پیشرفت‌های مهم دست پیدا کرده است.
 آقای دومینگز، اشاره کردید که بولانیو را به‌نوعی مهم‌ترین نویسنده‌ای می‌دانید که تصویر مکزیک را در آثارش نشان داده است. شما به‌عنوان نویسنده و منتقد ادبی، جز بولانیو کدام‌یک از چهره‌هایی را که اشاره شد، نماینده بهتری از تصویر مکزیک می‌دانید؟
دومینگز: من اینجا، در بین شما احساس می‌کنم که در خانه‌ام هستم. همین‌طور هم اگر شما به مکزیکوسیتی بیایید، فکر می‌کنید در خانه خودتان هستید. مشکل اینجاست که تصویر مکزیک و ایران در رسانه‌های جهان، ما را از هم دور می‌کند. مکزیکوسیتی یکی از زیباترین شهرهای جهان است. از نظر فرهنگی من آن را حتی زنده‌تر از مادرید می‌دانم. ما مشکلات زیادی داریم. مگر کشوری هست که مشکل نداشته باشد؟ ما می‌توانیم درباره مشکلات کشورمان حرف بزنیم. برای مثال اینکه در کشور من طبقه متوسط رشد کرده است. نگاه به مسائل سیاسی عوض شده است. این را هم بگویم بخش عمده‌ای از تصویر فرمانده فیلیپ مارکوس ساخته‌وپرداخته رسانه‌های ایتالیا و اسپانیا است. پانزده سال پیش، فیلیپ مارکوس به سرتاسر مکزیک سفر کرد. وقتی از مردم نظرشان را درباره مارکوس می‌پرسیدی، اغلب می‌گفتند او آدم خوبی است. چیز زیادی از او نمی‌دانستند. در بین مکزیکی‌ها بر سر جنگ ترافیک موادمخدر، اختلاف‌نظرهای زیادی وجود دارد. مساله مکزیکی با دولت کمیت‌ها و کیفیت‌های متفاوتی را در بر می‌گیرد. اما همین‌جا پرسش دیگری مطرح می‌شود. اینکه ادبیات تا چه‌حد می‌تواند کیفیت زندگی را تغییر بدهد.
 خانم شولتس، شما به‌عنوانِ مدیر نمایشگاه‌های کتاب طبعاً با کشورها و ملیت‌های زیادی سروکار داشته‌اید. در میان اهالی فرهنگ دیگر کشورها ادبیات مکزیک چه جایگاهی دارد و با چه نام‌هایی نشان‌دار می‌شود؟ اوضاع ادبیات مکزیک را بین سایر کشورهای اسپانیایی‌زبان چطور ارزیابی می‌کنید؟
ماریسول شولتس: مکزیکوسیتی در کنار مادرید و بوئنوس‌آیرس، یکی از سه پایتخت ادبی اسپانیایی‌زبان‌ها است. فوئنتس از مهم‌ترین چهره‌های ادبیات مکزیک و حتی ادبیات آمریکای لاتین است و طبعاً بسیاری مکزیک را با نام پرآوازه او می‌شناسند. اما ادبیات معاصر مکزیک، گذشته از نویسنده بزرگی مانند کارلوس فوئنتس، صداهای تازه دیگری هم دارد که متفاوت با نسل قبل از خود به ادبیات نگاه می‌کنند. ادبیات مکزیک، تنها در مکزیکوسیتی خلاصه نمی‌شود. در شمال مکزیک جریان ادبی فوق‌العاده‌ای ظهور کرده است. یا ادبیات زنان مکزیک، جریان دیگری از تحولات تازه در نویسندگی را نمایندگی می‌کنند. در نمایشگاه‌های کتاب مکزیک، نویسندگان و شاعران دیگر نقاط جهان نیز حضور می‌یابند. مهم‌ترین اتفاقِ ادبیات معاصر مکزیک این است که جوان‌ترها از روی دست قدیمی‌ها نگاه نمی‌کنند و تلاش می‌کنند تا متفاوت بنویسند. تفاوت دیگری که ادبیات مکزیک با دیگر کشورهای اسپانیایی‌زبان دارد، در این است که در پهنه‌ای وسیعی از این کشور فعالیت‌های ادبی صورت می‌گیرد و همه جریان‌های ادبی در مکزیکوسیتی متمرکز نیست.
 آقای دومینگز تا چه‌حد با ادبیات ایران آشنا هستید، از نویسندگان ایرانی آثار چه کسانی را خوانده‌اید؟
دومینگز: از نویسندگان ایران صادق هدایت را می‌شناسم و فقط «بوف کور» هدایت را خوانده‌ام. از این کتاب دو ترجمه به زبان اسپانیایی موجود است. البته اولین ترجمه از «بوف کور» از زبان فرانسه به اسپانیایی ترجمه شده بود. اهمیت هدایت جز کتابش، برایم در این است که او بر برخی از نویسندگان پس از خود تأثیر گذاشته است. هدایت، نویسنده مهمی است چنان‌که چند سال پیش یک خانم ایرانی مقیم کانادا به من گفت که هدایت در پاریس دفن شده است و من در اولین سفری که بعد از آن به پاریس داشتم، به پرلاشز رفتم و مزارش را پیدا کردم. همین‌جا نکته‌ای را هم درباره اوضاع ادبیات مکزیک می‌خواستم اضافه کنم. ما در نمایشگاه کتابمان، جایزه ادبی نیز می‌دهیم و از بین برندگان جایزه جهانی ادبیات نمایشگاه کتاب ما، می‌توان به نام‌های «بن فوا» و «کالاسو» اشاره کرد. می‌خواهم بگویم در نمایشگاه کتاب ما تنها ادبیات مکزیک یا حتی آمریکای لاتین موردتوجه نیست، اینجا جایی برای ادبیاتِ تمام کشورها است.
* برگرفته از شعر «آخر شاهنامه» مهدی اخوان‌ثالث

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST