کد مطلب: ۷۸۰۹
تاریخ انتشار: شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵

ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می‌گشاید

 

صبحِ بی تو، رنگِ بعد از ظهر یک آدینه دارد

بی تو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد

بی تو می‌گویند: تعطیل است کار عشق‌بازی

عشق امّا کی خبر از شنبه و آدینه دارد؟

جغد بر ویرانه می‌خواند به انکار تو امّا

خاکِ این ویرانه‌ها بویی از آن گنجینه دارد

خواستم از رنجش دوری بگویم، یادم آمد

عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد

روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم

ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد

در هوای عاشقان پر می‌کشد با بیقراری

آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد

ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می‌گشاید

آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد

 

 

قیصر امین‌پور

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST