کد مطلب: ۷۸۱۴
تاریخ انتشار: دوشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۵

ادبیات یعنی یکه‌خوردن

شیما بهره‌مند

شرق: این‌طور که می‌گوید «وقت تلف نکرده است». محمدتقی غیاثی، مترجم و منتقد و استاد ادبیات فرانسه، از همان دهه پنجاه که ترجمه و نوشتن را با نقد ادبی آغاز کرد تا امروز، قریب به صد کتاب و مقاله نوشته است. در تمام این دوران به‌گفته خودش دنبال آموختن بوده، پی آگاهی و آگاهی‌دادن. هر اثری را که برای ترجمه یا تألیف انتخاب کرده، از همین رویکرد او نشان دارد. چنان‌که از گفته‌های او برمی‌آید خواندن و لذت‌بردن از ادبیات برای او کافی نیست. ادبیات نزد او درست مانند سنت ادبی فرانسه در قرن بیستم -که تخصص و رشته تدریس او نیز هست-بیش از هر چیز «سبک» است، متنی متفاوت که می‌شود در مواجهه با آن یکّه خورد. وجه‌ غالب کارنامه پربار غیاثی ترجمه آثاری است از نویسندگان صاحب‌سبک و متفاوت. او از تبار مترجمانی است که ترجمه را همبسته با ضرورتی می‌دانستند و ادبیات را «چیزی ساده و آسان‌یاب و ازپیش‌معلوم» تصور نمی‌کردند، چنان‌که در این روزگار تصور و عرضه می‌کنند. از نسلی که هنوز از چیستی و وظیفه ادبیات می‌پرسد و مسئله‌اش کارکرد ادبیات در جامعه و میان مردم است. غیاثی جز این‌ها، وجه ممیزه دیگری نیز دارد: اینکه تمام آثار او در عین نسبت با وضعیت روز ما، از شأن آکادمیک نیز برخوردار است. شاید از این‌روست که غیاثی ترجمه را از سمتِ نقد ادبی آغاز کرده است: با ترجمه آثاری درباره سارتر، کامو، پروست، استاندال و دیگران. خودش می‌گوید اواخر دهه پنجاه که به ایران بازگشته، در مجلات آن روزها بحث‌هایی پیرامون ادبیات مطرح بود، جدل‌هایی بی‌بنیاد به نامِ نقد ادبی. همان روزها خانلری در مجله «سخن» مقاله‌ای نوشته بود در باب ضرورت ترجمه آثار ادبی معتبر و این شد که محمدتقی غیاثی ترجمه نقدها و تفسیرهایی از معتبرترین منتقدان همچون رولان بارت و نویسندگان بزرگ را دست گرفت و این سرآغازی شد برای بیش از چهار دهه نوشتن و ترجمه‌کردن. بعدتر غیاثی به ترجمه قصه و شعر پرداخت. از آثار مهم او در حوزه شعر، کتابِ «شعر فرانسه در سده بیستم» است، مجموعه‌ای شامل بیش از صد قطعه شعر از شاعران مطرح قرن بیستم فرانسه و چند شعر نیز از شاعران قرن نوزدهم ازجمله بودلر، رمبو و مالارمه، که تأثیر اندیشه و تعبیرشان از شعر و زبان تا قرن بیستم ادامه داشته است. در حوزه نقد ادبی نیز «نقد تفسیری» رولان بارت، «نقد تکوینی» لوسین گلدمن از مهم‌ترین ترجمه‌های غیاثی است، به‌اضافه نقدها و تفسیرهایی بر آثار نویسندگان بزرگ: «تفسیر سرخ و سیاه» استاندال، «تفسیری بر بیگانه کامو»، «تفسیری بر غثیان سارتر»، «دلهره هستی» آلبر کامو و «مارسل پروست در آیینه آثارش» و تألیفاتی در حوزه نقد و تفسیر آثار همچون «تأویل بوف کور» و «معراج شقایق» و «تأویل ملکوت» که به‌نوعی نمونه عملی سال‌ها تدریس غیاثی در زمینه تفسیر و تأویل آثار ادبی است. تمام ترجمه‌های دکتر غیاثی منحصر به ادبیات فرانسه است. زبان و ادبیات فرانسه چنان دغدغه او بوده که کتاب‌هایی نیز در زمینه آموزش زبان فرانسه و دستور زبان ترجمه کرده ‌است، که «دستور زبان فرانسه»، «کلید زبان و روش نو در آموزش زبان»، «ساختمان جمله در زبان»، «فرانسه گام‌به‌گام» و «واژه‌شناسی زبان فرانسه» و چند فرهنگ لغت فرانسه از آن جمله‌اند. اما در حوزه ترجمه رمان، محمدتقی غیاثی با اینکه گزیده‌کار بوده، شاید شهرت بیشتری دارد و این امر بی‌شک به‌خاطر ترجمه‌های بهنگام و دقیق از مهم‌ترین آثار ادبیات فرانسه است. ترجمه‌هایی از امیل زولا: «سهم سگان شکاری»، «زمین» و «دارایی خانواده روگن» و نیز«خدایان تشنه‌اند» اثر آناتول فرانس و «هفته مقدس» لویی آراگن، که این دو کتاب اخیر پس از سال‌ها بازنشر شده‌اند و این اتفاق مصادف شد با حضور محمدتقی غیاثی در ایران و اسباب این گفت‌وگو را فراهم آورد. دکتر غیاثی که در سال ١٣١١ در خمام، جایی میان رشت و انزلی و در خانواده‌ای فرهنگی متولد شده است، تحصیلات خود را تا مقطع دکتری در رشته زبان و ادبیات فرانسه از دانشگاه سوربن پاریس گذراند و پس از آن سالیانی در دانشگاه‌های ایران به تدریس زبان و ادبیات فرانسه پرداخت و بیشتر ترجمه‌ها و تألیفات او ماحصل همین دوره است. او سالیانی است که در فرانسه اقامت دارد و در آنجا نیز به تدریس تاریخ و ادبیات فرانسه خاصه ادبیاتِ قرن بیستم فرانسه مشغول است. غیاثی «خدایان تشنه‌اند» آناتول فرانس را بار نخست در سال شصت‌وسه ترجمه کرد و ویراستِ تازه آن اینک در فاصله بیش از سه دهه‌ در نشر فرهنگ جاوید منتشر شده است. «خدایان تشنه‌اند» به‌روایت غیاثی «نه سندی درباره حوادث روزمره انقلاب کبیر فرانسه، بلکه اثر گرانمایه‌ای است سرشار از پند که آن را ماندگار کرده است». قصه بلند «هفته مقدس» لویی آراگن نیز یک دهه پیش منتشر شده بود و به‌تازگی از سوی نشر ناهید تجدیدچاپ شده است. این رمان که به حوادث هفته مقدسِ ١٨١٥ می‌پردازد به‌زعم دکتر غیاثی روند انقلاب کبیر فرانسه را کاویده و بازتاب‌های اجتماعی آن را از دیدگاهِ آراگن نشان داده است. آنطور که از فحوای کلام محمدتقی غیاثی برمی‌آید او این دو اثر را به‌خاطر مضامین انسانی و اومانیسمِ حاکم بر آن انتخاب و ترجمه کرده است. او معتقد است شباهت این دو اثر شاید از همین تلقی ناشی می‌شود: «تمام ادبیات قرن بیستم فرانسه را می‌توان ذیل موضوع اومانیسم گردآوری کرد. اساسا فرانسوی‌ها خیلی به خودِ انسان توجه دارند». اما غیاثی از اوضاع‌و‌احوال ادبیات در ایران نیز ناآگاه نیست. آثار بزرگ ادبی فارسی را خوانده و از میان تمام آنها به صادق هدایت شیفتگی غریبی دارد: «صادق هدایت دردمند بود، برای همین عمق تاریخی پیدا کرد و گذر زمان خطری برایش نداشت. اما تاریخ، پدرِ بسیاری از آثار زمان‌دار را درآورد». از چوبک و ساعدی و آثارشان نیز می‌گوید. پای ترجمه که به میان می‌آید، غیاثی سخت‌گیرتر هم می‌شود. او از مترجمانِ نامدار هم‌نسل‌اش می‌گوید: از محمد قاضی، عبدالله توکل، رضا سیدحسینی و ابوالحسن نجفی. از این میان او معتقد است ابوالحسن نجفی چیز دیگر بود: «هم فرانسه را خوب می‌دانست و هم فارسی را».
در این گفت‌وگو همراه پویا رفویی با محمدتقی غیاثی از سالیان ترجمه و کارِ نوشتن گفته‌ایم، با محوریت دو کتاب اخیرا منتشرشده‌اش. از ادبیات فرانسه و وضعیت معاصر آن، از ادبیات ایران، مترجمان و نویسندگانش و از مفهوم «ادبیات» و البته «ترجمه» که او معتقد است در ایران به انتقال معنی تقلیل پیدا کرده، حال آنکه «ترجمه، درآوردن سبک است».

‌آقای غیاثی آثار شما را طی دهه‌ها تألیف و ترجمه، می‌توان به دو دسته اصلی ترجمه و نقد ادبی تقسیم کرد. گویا شما ترجمه را از نقد آغاز کرده‌اید و بعد به ترجمه قصه، رمان و شعر و نمایش‌نامه نیز پرداختید. در دهه پنجاه آثاری در زمینه نقد ادبی و تفسیر آثار مهم ادبیات جهان از رولان بارت و گلدمن، و گفت‌وگوها و مقالاتی از نویسندگان مطرح همچون سارتر، کامو، پروست، استاندال و دیگران را ترجمه کردید و بعد به ترجمه آثار داستانی رسیدید. چرا در مسیر ترجمه از نقد ادبی به طرف داستان آمدید؟
همین‌طور است. من با ترجمه نقد ادبی کار خود را آغاز کردم. یک‌سری کتاب درباره تأویل و تفسیر آثار ادبی از زبان فرانسه انتخاب، و ترجمه کردم. و بعدها هم قصه‌هایی ترجمه کردم و البته چند کار هم خودم در حوزه نقد ادبی نوشتم. یکی از آن‌ها کتابی بود با عنوان «تأویل بوف کور» درباره «بوف کورِ» هدایت که هنوز هم مهم‌ترین داستان ایرانی است. این کتاب سال هشتادویک منتشر شد. کتاب دیگری هم درباره سهراب سپهری، شاعر معاصر نوشتم به‌نامِ «معراج شقایق» که تحلیل ساختاری شعر سهراب بود. کتابی هم تألیف کردم درباره بهرام صادقی، «تأویل ملکوت» که به قصه اجتماعی- سیاسی ملکوتِ او می‌پرداخت.
‌ آقای غیاثی آثار شما در حوزه ترجمه بسیار متنوع است. اما در عین گستردگی و تنوع می‌توان با جا‌دادنِ آن‌ها در دوره‌های مختلف تاریخی، دلیل انتخاب شما را پیدا کرد. به‌نظر می‌رسد در انتخاب آثار همواره نسبت اثر با وضعیت موجود ایران را در نظر داشته‌اید و ازاین‌رو آثاری را انتخاب و ترجمه کردید که به مخاطب و نویسنده ایرانی در شناختِ ادبیات و وضعیت خودش کمک کند. در عین حال ترجمه‌های شما همواره از شأن آکادمیک نیز برخوردار بوده‌اند. اخیرا نیز رمان «هفته مقدس» لویی آراگُن با ترجمه شما بعد از سال‌ها بازنشر شده است. چه شد که رفتید سراغ لویی آراگُن؟ البته در مقدمه کتاب از ارزش‌ها و جایگاه این اثر در زبان فرانسه نوشته‌اید، لطفا از دلایل شخصی‌تان بگویید.
وقتی آمدم ایران، دیدم ‌خانلری در مجله «سخن» نوشته است: جا دارد کسانی که خارج بوده‌اند و زبان می‌دانند، آثاری را که خوانده‌اند و فکر می‌کنند می‌تواند برای مردم مفید باشد ترجمه کنند. آن سال‌ها بحثِ «نقد نو» مطرح و فراگیر بود. من هم کتاب «نقد تفسیری» رولان بارت را ترجمه کردم. سه کتاب دیگر هم در انتشارات امیرکبیر درآوردم: تفسیر «سرخ و سیاه» استاندال، «تفسیری بر بیگانه کامو» نوشته ری پیرلوئی و «تفسیری بر غثیان سارتر». بنابراین از نقد ادبی آغاز کردم. فکر می‌کردم جامعه ما آن زمان به خواندن نقدها و تفسیر آثار ادبی نیاز دارد. بعد هم همان‌طور که گفتید از نقد در آمدم و افتادم در کار ترجمه قصه. جدا از این‌ها شعر هم ترجمه کردم، مجموعه‌ای از صد قطعه شعر از سی شاعر مطرح فرانسه با عنوانِ «شعر فرانسه در سده بیستم» که گویا چاپ اول آن تمام شده و ناشر بی‌میل نیست آن را تجدیدچاپ کند. به هر تقدیر من در فرانسه ادبیات فرانسه خواندم، اینجا هم همان را ادامه دادم و در حوزه ترجمه تنها از زبان فرانسه آثاری را برگرداندم و تمام دغدغه من شد ادبیات فرانسه. تا حدی که چندی پیش بچه‌های شیون فومنی که آمدند پیش من گفتند: شما آن‌قدر غرقِ ادبیات فرانسه شدید که گیلک‌ها را فراموش کردید. خلاصه قرار بر این شد که مقاله‌ای درباره شیون فومنی، شاعر گیلک بنویسم و اکنون مشغول نوشتن آن هستم. اما برسیم به لویی آراگُن. من پیش از اینکه ترجمه «هفته مقدس» را دست بگیرم، رفتم سراغ شعرهای او. بعدها دیدم آراگن قصه‌نویس‌ بسیار خوبی هم هست. رمان هفته مقدس از آن‌دست کتاب‌هایی است که قصه‌ بسیار روشنی دارد. به‌نظر من در جاهایی  نوعی چشم‌هم‌چشمی با پروست دارد، به‌خاطر جملاتِ دراز و پیچیده و گویی تمام‌نشدنی. تا حدی که اگر کسی حوصله و دغدغه «ادبیات» را نداشته باشد، نمی‌تواند رمان را تمام کند. «هفته مقدس» مسائل اجتماعی را خیلی‌ خوب مطرح کرده است. آراگن در این رمان رفته است سراغ دنیای واقعی یا راستین، و زندگی مردم را در قصه‌های شطی -یعنی چند‌جلدی- نوشته و منتشر کرده و به زندگی مردم فرانسه حسابی پرداخته است. در فرانسه چند تا از نویسندگان سوسیالیست و ‌کمونیست بودند که از زندگی مردم دوران‌شان نوشته‌اند، اما هیچ‌کدام به وسعتِ رمان آراگن نبوده و تا این حد زندگی مردم را نکاویده است. در ایران نیز کمتر رمانی داشته‌ایم که زندگی مردم را خوب کاویده باشد، شاید «کلیدر» دولت‌آبادی تا حدی این‌طور باشد. به‌گمانم زندگی مردم قابل رسیدگی است، و این کار ادبیات است. اگر قصه‌نویس بزرگی داشته باشیم که بتواند زندگی روزمره مردم ایران را بکاود و بنویسد، خواهیم دید چقدر قصه پرمخاطب و جذابی خواهد شد. برای اینکه هر قدر ما برای مردم دل بسوزانیم کم است. من وقتی شعرهای وطنی آراگن را علیه اشغال آلمان‌ها می‌خوانم، باور کنید هنوز در این سن‌و‌سال گریه‌ام می‌گیرد، از اینکه تا چه‌حد به وطن خود تعلق دارد و چه خوب و دقیق از وضعیت کشور خود نوشته است. در کتاب «شعر فرانسه در سده بیستم» آورده‌ام که آراگن حتی در جاهایی از کمونیسم انتقاد می‌کند. بنابراین آنچه در آراگن برای من جلب‌نظر کرد، مردم‌دوستی او بود. وقتی لویی آراگن در سال ١٩٣٠ به کنگره نویسندگان انقلابی مسکو رفت، نویسندگان از سوررآلیسم بدگویی کردند، اما آراگن سکوت کرد. بسیاری از دوستان و همفکران آراگن ازجمله دوست دیرین‌اش، بروتُن به آراگن اعتراض کردند که چرا در قبال انتقاداتِ نویسندگان به‌ دفاع از سوررآلیسم برنخاسته است، و همین موجب رنجش و جدایی آراگن از یارانِ سوررآلیست‌اش شد. سال بعد آراگن به‌کلی از سوررآلیسم برید. او نمی‌توانست در قامت یک شاعر، تلقی سوررآلیست‌ها از مقوله «الهام» را بپذیرد. چندی بعد با پل الوار و فیلیپ سوپو و دیگران مجله ادبیات فرانسه را راه انداخت و به مسائل مردم و جامعه فرانسه پرداختند. شعر آراگن هم سراسر زندگی مردم است. کتاب «هفته مقدس» فصلی دارد به‌نام «بذر آینده» که آراگن در آن از جوان‌ها دفاع می‌کند. آن دوران انتقادات بسیاری به جوان‌ها می‌شد. سارتر هم بعد از مِی شصت‌وهشت اعتراف کرد که در مورد جوان‌ها اشتباه کرده است و گفت بی‌جهت از جوان‌هایی که لباس چرمی می‌پوشیدند و سوار موتور می‌شدند، ناامید شده است، همان جوان‌هایی که در زمان دوگل سبکسر به‌نظر می‌آمدند، وقتی دوگل ضعیف شد، چه انقلابی کردند و دوگل را انداختند. آراگن نیز نشان می‌دهد که به‌رغم انتقاداتی که به‌ جوان‌ها می‌شود، اینکه آن‌ها فکر نمی‌کنند و چنین‌وچنان، می‌توان به آن‌ها امید داشت و برای همین آن‌ها را «بذر آینده» خواند. توجه آراگن به مردم در این رمان بسیار مشهود است و همان‌طور که گفتم همین امر مرا جذب کرد.
‌ در «هفته مقدس» نکته دیگری هم چشمگیر است. اینکه لویی آراگن به‌شکلی می‌خواهد تخیل را هم نوعی واقعیت ببیند... .
همین‌طور است. خب این از مرام سوررآلیسم او می‌آید... .
‌ اما از مقدمه شما این‌طور استنباط می‌شود که کمی هم با تلقی سوررآلیسم متفاوت است و آراگن به‌نوعی تلاش می‌کند با استفاده از تکنیک‌های رآلیستی، نسخه متفاوتی از رآلیسم به‌دست دهد.
بله، او از خودِ سوررآلیسم هم انتقاد می‌کرد و معتقد بود «نوشتار خودکار» که سوررآلیست‌ها به آن باور داشتند، نمی‌گذارد نویسنده آنچه را می‌خواهد بنویسد. قلم را باید به خود گذاشت تا نغمه بیافریند و در عین‌ حال حرفی هم بزند. آراگن هم در «هفته مقدس» سعی دارد علاوه‌بر خلق نغمه، چیزی هم بگوید. در فصل مربوط به «ژریکو» این امر به‌روشنی دیده می‌شود. ژریکو، همان بذر آینده است. آراگن ابتدا نشان می‌دهد که او قد و بالایی دارد و بر و رویی، شیفته اسب و سوارکاری هم هست و همین موجب شده برود به سمت سوارکاران سلطنتی، اما بعد از راهش بازمی‌گردد.
‌ خود این حالت دوگانگی شخصیت ژریکو در رمان بسیار جالب است. اینکه در متن یک اتفاق تاریخی که دارد کشور را دگرگون می‌کند، چه بر سر هنرمند نابغه آینده آمده است. ژریکو -‌نقاش مطرح قرن نوزدهم- به‌خاطر تعلقاتی که به اسب و اونیفورم داشته، یکباره سر از دارودسته سلطنت‌طلبان درمی‌آورد و باقی قضایا. آیا این کشاندن شخصیت‌ها و اتفاقات تاریخی به قصه، و خلق قصه‌ای تازه از دل واقعیت است که به تخیل، وجهه‌ای واقعی ‌بخشیده است؟
این حالت بعدا برای خودِ ژریکو مسئله می‌شود. او نیز همچون مخاطب از خود می‌پرسد من که شیفته ناپلئون بودم، چه شد که به سلطنت‌طلبان پیوستم و به‌خاطر علاقه به سوارکاری جزو شاه‌دوستان شدم. در حالی‌که او از قدیم طرفدار ناپلئون بوده است. البته سرآخر مانند بقیه جوان‌ها خود را چنان‌که باید نشان می‌دهد، بر‌می‌گردد و به‌قول آراگن جزو بذرهای آینده می‌شود. بنابراین «هفته مقدس» در عین اینکه با واقعیت سروکار دارد، خودِ واقعیت نیست. حوادث تاریخی در رمان هست، شخصیت‌های تاریخی دارد، اما تاریخ و روایت وقایع آن نیست.
‌ در دو ترجمه شما که اخیرا بازنشر شده‌اند، جز روایت دوره‌هایی مهم از تاریخ فرانسه، شباهت دیگری نیز دیده می‌شود. اینکه شخصیت محوری رمان «هفته مقدس»، ژریکو نقاش رمانتیک فرانسوی است و در «خدایان تشنه‌اند» آناتول فرانس نیز داوید، نقاش نئوکلاسیک فرانسوی حضور پررنگی دارد. آیا انتخاب این دو کتاب در کارنامه شما به این اتفاق ارتباط داشته، به بیان دیگر تعلق‌خاطری به آنچه در نقد ادبی «اکفراسیس» می‌خوانند داشته‌اید، یا وجه تاریخی این آثار بیشتر مدنظرتان بوده است؟
من «خدایان تشنه‌اند» را اوایل انقلاب، سال‌ شصت‌وسه ترجمه کردم. پیش‌تر البته آقای عمادی ترجمه‌ای غلط‌غولوط از این کتاب منتشر کرده بود. اتفاقا روزی در مجلسی ایشان را دیدم، گفتند: آقا ما این کتاب را چاپ کردیم، چرا شما دوباره ترجمه کردید؟ گفتم: برای اینکه شما از تکه‌هایی از کتاب رد شده‌اید و ترجمه نکردید. به همین دلیل ترجمه من که چاپ شد، ناشر روی چاپ اول آن باندی زد و نوشت: متن کامل. کاظم عمادی خیلی ترجمه کرده بود، من در جوانی چندین کتاب ایشان را خوانده بودم، اما به‌نظرم فرانسه را چنان‌که باید نمی‌دانست. خودش هم هرجا را که دشوار بود یا فکر می‌کرد به درد نمی‌خورد، ترجمه نکرده بود. خب، آناتول فرانس، نویسنده بزرگی است. نمی‌شود تکه‌هایی از کتاب او را ترجمه نکرد. سال‌ها بعد در اوایل دهه هشتاد «هفته مقدس» را ترجمه کردم. بنابراین اینکه دو نقاش مهم در این کتاب‌ها نقش دارند، آن روزها چندان مدنظرم نبود.
‌ با این اوصاف داوید و ژریکو فارغ از آناتول فرانس و آراگون برای شما جذابیت نداشته‌اند؟
داوید، نقاش بزرگ نئوکلاسیک فرانسه است که با انقلاب کبیر فرانسه هم همراه بود. اما یادمان نرود در انقلاب فرانسه ششصدهزار نفر را کشتند. الان هم کمونیست‌ها معتقدند انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب بورژوازی بوده است. هنوز هم رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر فرانسه، سوسیالیست ‌هستند اما کاری برای مردم نکردند. من همین حالا آنجا زندگی می‌کنم و از نزدیک می‌بینم چه انتقاداتی به فرانسوا اولاند می‌شود. کار‌کردن در فرانسه مشکل است. به‌محض اینکه کسی بخواهد وضعیت را تغییر دهد، همه علیه او می‌شورند و می‌گویند باید همین‌طور بماند. فرانسوی‌ها یک‌خرده‌ محافظه‌کارند و تا به منافع‌شان بر بخورد، ادامه کار ناممکن می‌شود. الان در فرانسه دارند قانون کاری را می‌گذرانند که ظاهرا به‌ ضرر کارگران است. کارگران معتقدند با این قانون تازه بیشتر به زنجیر کشیده می‌شوند. با اینکه اولاند خود سوسیالیست است و طبعا نباید قانونی علیه کارگر تصویب کند.
‌ در کارنامه شما چند ترجمه از آثار مهم امیل زولا هست. پیش از انقلاب هم البته آثاری از زولا ترجمه شده بود، اما برخورد شما با زولا متفاوت است. مقدمه شما بر کتابِ «زمین» امیل زولا با‌ عنوان «ادبیات بویناک» همچنان از بهترین متن‌هایی است که درباره ناتورالیسم نوشته شده است. درباره زولا و آثاری که از این نویسنده ترجمه کردید بگویید.
از نظر من «زمین» بهترین کار امیل زولا است، گرچه امکان چاپ متن کامل آن فراهم نیست. چاپ این کتاب خود، حکایت دور‌ و درازی داشت. در زمان انتشار «زمین» کار حتی به مجلس هم کشید. اما خوشبختانه مشکلی برای کتاب و من پیش نیامد. بگذریم. زولا نیز مانند آراگن بیشتر توجه‌اش به کارگران، دهقانان و زحمتکشان است. همین کتاب «زمین» و دیگر آثارش هم گواه این ماجراست. این را در همان مقدمه هم نوشته‌ام. آراگن هم در «هفته مقدس» به قشر فرودست بسیار پرداخته است، برای همین خنده‌اش گرفته بود وقتی در انگلستان رمان را تنها به‌خاطر عنوان آن -که از اعیاد مسیحیان است- در قفسه کتاب‌های مذهبی جا دادند. اینجا بود که آراگن گفت، من کتاب را طوری نوشتم که در عین حال واقعیت است، اما گویا واقعیت نیست. چون کتاب درواقع نقد روان‌کاوانه از قهرمانان سلطنت است. خب، عصر فروید هم بود دیگر. سراسر قصه را آراگن از زندگی واقعی سلطنت‌طلبان برداشته، اما جوری نوشته که انگار واقعیت نیست. آراگن در این اثر شاهکار خود توانسته ضمیر ناآگاه هر دو طرف؛ سلطنت‌طلبان و در عین حال ناپلئون و طرفدارنش را بخواند و بنویسد. مردم فرانسه بعدها فهمیدند که ناپلئون آن‌قدرها آدم خوبی نبود و مدام جنگیده بود. می‌گویند در مسکو عده‌ای از طرفداران ناپلئون دنبال او می‌رفتند و نِق می‌زدند که این چه وضعی است، ما را آورده در سرمای سخت زمستان مسکو! در فرانسه به آن‌ها می‌گویند «نِق‌نقوها». همین‌ها بودند که مسکو را شهر سوخته کردند و چنان به آتش کشیدند که مردم و حتی سربازان ناپلئون یک تکه نان گیر نمی‌آوردند بخورند. اما دنبال او می‌رفتند و جز نق‌زدن کار دیگری نمی‌کردند. امروز مردم فرانسه بین اینکه ناپلئون افتخاری بوده یا نه، در مانده‌اند. امپراتوری ناپلئون گرچه دورانِ خوبی در تاریخ فرانسه به‌شمار می‌رود، اما واقعیت این است که خود ناپلئون هم کم دیکتاتور نبود.
‌ تصویری که آراگن از ژریکو به‌دست می‌دهد، تصویر متفاوتی است از آنچه با دیدن نقاشی‌های ژریکو در ذهن مخاطب ساخته می‌شود. در هنر فرانسه، ژریکو بازنمایانگر فاجعه است، نقاشی معروف او «غرق‌شدن کشتی مدوسا» یا مجموعه‌ «آناتومی اندوه‌بار» که بدن‌ها و دست‌های تکه‌تکه را تصویر کرده است نمایانگر فاجعه است. اما آراگن در هفته مقدس، چینشی به‌دست می‌دهد از نسبتِ اتفاقات واقعی تاریخ و ابتذال زندگی روزمره، و بعد هم انگار افقی به آینده باز می‌شود و از بذر آینده سخن می‌گوید. آراگن چطور از طریق این چینش، ژریکوِ متفاوت با تصویر جاافتاده او ارائه می‌دهد؟
چون آراگن نظریه هنری نیز داشته است، تفکر خود را در این نقاش بهتر ‌دیده. برای آراگن این مسئله مطرح است که چرا نقاشِ برجسته فرانسه در دورانی این‌قدر مشنگ بوده که رفته سراغ شاه‌دوستان و بعد که بیدار و آگاه شده، باز تا مدتی به راه ناراست خود ادامه داده است. آراگن تنها نقاشی و هنر او را ستایش کرده و این هنر واقع‌گرایانه ژریکو است که نظر آراگن را - با آن سمت‌وسوی تئوریک‌ خاص- به خود جلب کرده است. در مورد داوید نیز به همین منوال. او نیز نقاش واقع‌گرای فرانسه است.
‌ آقای غیاثی شما اواخر دهه شصت، کتاب مهمی درباره پروست ترجمه کردید با عنوان «مارسل پروست در آیینه آثارش» اثر کلود موریاک. تا هنوز هم ترجمه شما از تکه‌هایی از رمان «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» که در این کتاب به آن ارجاع داده شده، از درست‌ترین و دقیق‌ترین ترجمه‌هاست. به‌نوشته خودتان در مقدمه کتاب، در ترجمه این تکه‌ها کوشیده‌اید «ضمن ترجمه دقیق عین اندیشه پروست، بنای جمله او را، که همه دنیای او است» حفظ کنید. و آورده‌اید که «ورود در دهلیز تیره اندیشه شاعرانه پروست، از رهگذر تار جمله‌های پیچ‌در‌پیچی که به‌سختی در فارسی می‌گنجد، کاری است دشوار». و البته ترجمه آثار او را محال نمی‌دانید. چرا هرگز سراغ ترجمه «در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته» پروست نرفتید؟
پروست به‌قول فرانسوی‌ها «اِسنوب» است. از خانواده‌ای مال‌دار و زندگی‌دار. سبک پروست نیز به عقیده من نوعی بازی است، گاهی برخی از جملات او تا سه صفحه طول می‌کشد. درواقع پروست در رمان بلند خودش می‌خواهد هنرنمایی کند. پروست مدت‌ها به مجالس اعیان و اشراف آمدوشد داشت و در آثارش ابدا به مسائل جامعه فرودست، کارگران و مردم عادی توجه نداشت. با اوضاع جاری زندگی مردم نیز چندان سازگاری نداشت. ازاین‌رو جز در مواردی که اهمیت پروست ایجاب می‌کرد مانند همین کتاب که اشاره کردید، چندان تمایلی به ترجمه آن نداشتم.
‌ با این اوصاف می‌توان دغدغه‌های شما را در این سالیان در مثلثِ «ادبیات فرانسه، نقد ادبی و وضعیت اجتماعی ایران» جای داد؟
شکی نیست. «خدایان تشنه‌اند» بحثِ کشتار بعد از انقلاب فرانسه است. وقتی این کتاب را ترجمه کردم این مسئله برایم بسیار مهم بود. گفتم ششصدهزار نفر در این جریان کشته شدند. الان هم فرانسوی‌ها معتقدند انقلاب فرانسه موفق نبوده و به آن لقب بورژوازی داده‌اند. هنوز هم سرمایه‌داری در فرانسه بیداد می‌کند. بنابراین کتاب آناتول فرانس را - جدا از ارزش‌های ادبی آن- به‌خاطر توجه به این مسئله انتخاب کردم. آراگن هم تمام توجه‌اش به طبقات پایین است و در کار مکتوب‌‌کردن زندگی آن‌هاست.  قهرمان اصلی «خدایان تشنه‌اند» تمام کارهایش از روی احساسات است و نه تعقل. برای همین هم آخر داستان کار خودش هم به دادگاه می‌کشد و اعدامش می‌کنند. اما آراگن این شانس را داشته که در دوران آزادی فرانسه نوشته است. آناتول فرانس، خانواده و کارش را رها کرد تا بتواند «خدایان تشنه‌اند» را بنویسد، اما آراگن آزادی عمل بیشتری داشت. اما هر دوِ این‌ها در نوشته‌هاشان بیش از هر چیز جنبه اومانیسم را در نظر می‌گیرند. اساسِ ادبیات فرانسه، اومانیسم است. فرانسه که بودم سر کلاس‌ها بیشتر ادبیات کلاسیک درس می‌دادند. استاد من رفته بود سراغ بالزاک. همان زمان خارج از آکادمی کنفراسی درباره ادبیات قرن بیستم فرانسه برگزار می‌شد و من در تمام جلسات آن شرکت کردم. ایده جلسات این بود که تمام ادبیات قرن بیستم فرانسه را می‌توان ذیل موضوع «اومانیسم» گردآوری کرد. اساسا فرانسوی‌ها خیلی به خودِ «انسان» توجه دارند. این تلقی به اومانیسمِ قرن شانزدهم، همان دوران رنسانس شباهت دارد که انسان، اصل بود. از این جهت شاید بین دو اثر «هفته مقدس» آراگن و «خدایان تشنه‌اند»‌ آناتول فرانس نوعی شباهت وجود داشته باشد.
‌آقای غیاثی با توجه به اینکه در فرانسه هم اقامت دارید، ادبیات اخیر فرانسه را چطور ارزیابی می‌کنید، و بین نویسندگان اخیر فرانسه آثار چه‌ کسی را بیشتر می‌پسندید؟
من آنجا ادبیات فرانسه را از قرون وسطی تا قرن بیستم تدریس می‌کنم، تاریخ و تفسیر ادبیات. به همین دلیل بیشتر سعی کردم روی ادبیات قرن بیستم متمرکز شوم. اما از نویسندگان اخیر هم روی چند نویسنده کار کردم، اما دیدم دنباله نویسندگان دیگراند. یا دنباله‌روِ بالزاک هستند، یا از استاندال تقلید می‌کنند... در ادبیات متأخر فرانسه دیگر نوآوری و خلاقیتی اتفاق نمی‌افتد. شما دیگر نه پروست را با آن اسنوب‌اش دارید، نه آناتول فرانسِ محافظه‌کار را، و نه نویسنده‌ای همچون آراگُن می‌بینید. آدم بزرگ دیگر در نمی‌آید. شعر اخیر فرانسه هم به همین ترتیب. این اشعار چندان‌‌که باید، به‌درد مردم و کارگر و برزگر و این‌ها نمی‌خورد. بنابراین ابتکار تازه‌ای در ادبیات اخیر دیده نمی‌شود حتی در میان نویسندگان سوسیالیست‌ و کمونیست‌.از دریافت تازه‌ام برایتان بگویم. ضمن تدریس تاریخ ادبیات، متوجه شدم که قرن‌ها همه ضد همدیگراند. قرون وسطی می‌آید، علیه‌اش رنسانس می‌آید. رنسانس افراط می‌کند، قرن هفدهم که قرن اخلاق و دین است، خیلی محکم و سفت از پس آن فرا می‌رسد. قرن هجدهم هم که قرنِ ولتر و منتسکیو و روسو است و بحث قانون و حقوق بشر و اومانیسم. قرن نوزدهم دوران رمانتیسم است که چندین مکتب می‌آید و از بین می‌رود. و بعد هم که قرن بیستم. اما در قرن اخیر و ادبیات معاصر فرانسه به‌قول جلال آل‌احمد چیز دندان‌گیری پیدا نمی‌شود.
‌ در این سال‌ها که شما در فرانسه بودید، دو نویسنده فرانسوی به فهرست نوبلیست‌های ادبی اضافه شدند: یکی، لوکلزیو  و  دیگر پاتریک مودیانو. به‌عنوان استاد ادبیات فرانسه نظرتان در مورد این دو نویسنده چیست؟
پاتریک مودیانو یهودی و فقیر بود، اما لوکلزیو اسنوب است. این دو خیلی با هم فرق دارند. لوکلزیو به زندگی مردم چندان توجه ندارد و ‌شعر نگفته، اما شاعر است. اما مودیانو در آثارش به طبقات پایین جامعه پرداخته است. من اینجا که بودم مودیانو را می‌شناختم و از او خوانده بودم. خاطره‌ای از برخورد فرانسوی‌ها با جایزه نوبل بگویم. روزی که سارتر جایزه نوبل را برنده شد و رد کرد، بسیاری ازجمله صاحبخانه ما که به‌اندازه خودش فکر می‌کرد، گفت این بی‌عقل جایزه را می‌گرفت، می‌داد به محرومان. گفتم، عقیده سارتر این نبود، او با ردکردن جایزه، این‌طور جوایز رسمی را تحقیر کرد و این فرق دارد با طرز تفکر شماها. اغلب مردم فرانسه، امروز واقعیت مبتذلی دارند. وقت تلف می‌کنند و می‌گذرانند.
ببینید من وقت صرف هر چیزی کردم، برای آن بوده که از آن چیزی به‌دردبخور یاد بگیرم. برای همین در مراسم شبِ بخارا که بزرگداشتی برای من گرفته بودند، گفتم در این سال‌ها وقت تلف نکردم. این اواخر کتابی به دستم رسید درباره گابریل مارسل، اگزیستانسیالیست مذهبی که ضد سارتر است. برنانوس در این کتاب آورده است که مارسل از کلیسا انتقاد می‌کند، همان‌طور که فرانسوا موریاک کاتولیک منتقد کلیسا بود. اما برای فرانسوی‌ها دیگر این مقولات مهم نیست. شاگردان من آنجا، تا نامِ این‌‌ افراد می‌آید هیچ میلی به آرا و عقایدشان نشان نمی‌دهند.
‌ آقای غیاثی گویا شما در دورانی که ایران بودید، آدم‌های مستعد و علاقه‌مند را به نوشتن و ترجمه ترغیب می‌کردید... .
بله، یکی از آن‌ها که تشویق‌اش می‌کردم رفت مشاوره حقوقی باز کرد. اما یکی از آن‌ها خانم شهلا حائری بود که اتفاقا خوب دنبال این کارها رفت و ذوق و استعدادش را هم داشت و البته گویا این اواخر کم‌کارتر شده‌اند. مراد فرهادپور را هم به‌یاد دارم. البته انگار ایشان فرانسه را رها کردند و به فلسفه پرداختند و گمان کنم روی آلن بدیو کار می‌کنند و درسگفتارهایی هم داشتند. آلن بدیو زبان عجیب‌وغریبی دارد و دشوار است، امیدوارم در این راه موفق بوده باشند.
‌ از نویسندگان و مترجمان هم‌نسل‌تان با کدام‌یک بیشتر ارتباط داشتید؟ از نویسندگان ایرانی به چه‌کسانی علاقه‌مندید؟
صادق هدایت. توجه من به صادق هدایت بسیار زیاد بود. وقتی دیپلم گرفتم، احساس کردم چیزی نمی‌دانم. یک‌خرده فیزیک، شیمی، ادبیات، ریاضی... . یک روز جدا از خودم پرسیدم خب تو الان چی بلدی؟ خوشبختانه دوستی داشتم که مرا دلداری داد و گفت: همه این‌ها پایه بوده تا تازه چیزی یاد بگیریم. حرف او را پسندیدم. مقارن با بیست‌وهشتم مرداد هم بود و بسیار اندوهگین بودم. رفتم کتاب‌فروشی طاعتی، از کتاب‌فروشی‌های قدیم رشت که هنوز هم هست. تمام کتاب‌های هدایت را داشت، خریدم و نشستم به خواندن «بوف کور». دیدم کتاب یک‌چیزی می‌گوید که من نمی‌گیرم. باور کنید تاکنون بیش از صد بار بوف کور را خوانده‌ام و هر بار در آن چیز تازه‌ای پیدا کردم. کم‌کم فهمیدم این بیچاره هم دردِ ایران را دارد و همین را در کتاب «تأویل بوف کور» نوشتم. اینکه بوف کور، ادبیاتِ گل‌وبلبلی نیست. هدایت، فرزندِ مشروطیت بود. در مشروطه هفت سال داشت. استاندال گفته بود وقتی فهمیدم پدرم سلطنت‌طلب است، از لجِ او ضدسلطنت شدم. هدایت نیز درست مانند استاندال بود. در خانواده‌ای مرفه زندگی کرده و پدرش اعتضادالملک، پسر وزیر بود. بعدها که رفته بود فرانسه درس بخواند، پدرش گفته بود لااقل برو نقاشی بخوان. نقاشی هدایت بد نبود. بعدها البته آمد ایران و کارمند بانک ملی شد و به‌قول خودش پول مردم را شمرد. همه این‌ها چنان روی هدایت بسیار اثر کرد که «بوف کور» را نوشت. بوف کور، خودِ هدایت است. به‌خصوص اواخر کتاب این کاملا آشکار می‌شود. هدایت می‌نویسد «شبیه یک جغد شده بودم»: جغد کور. من هم در کتابم این را نشان دادم. در میان تمام آثار داستانی ایران «بوف کور» به‌نظرم هنوز هم کتاب بسیار حائز اهمیتی است.
‌ بعد هم روی «ملکوت» بهرام صادقی کار کردید. چرا نقد آثار نویسندگان دیگر را ادامه ندادید؟  
آن‌ روزها نشانه‌شناسی و تأویل درس می‌دادم، به فکر افتادم که این نظریه‌ها را در آثار ایرانی بررسی کنم. نویسندگان دیگر هم بودند، مثل غلامحسین ساعدی که البته چندان عمق نداشت. همه‌چیز را ساده می‌گفت و نیازی به تفسیر نداشت. خودش هم نقدهایی می‌نوشت. یا چوبک که هم‌نسل ما بود. آثار او هم مشخص بود و چندان محتاجِ کاویدن نبود. کمااینکه رفیق هویدا هم بود، سرش بالا بود و خوانده می‌شد. آن روزها خانمم در مدرسه‌ای در دروس دبیر بود، خانه چوبک دیوار به‌دیوار مدرسه بود، هر بار که می‌رفتم دنبال خانمم، چوبک را می‌دیدم که با آن لباس‌های عجیب‌وغریب‌ به باغچه خانه وَر می‌رفت. یک‌روز آشنایی دادم و بعد از آن هر بار سلام‌وعلیکی می‌کردیم. آثار دیگری هم بودند اما چندان عمق نداشتند. چرا حافظ و فردوسی مانده‌اند و از دیگران حرفی نیست. اگر جنبه اجتماعی قضایا عمق داشته باشد ماندگار می‌شود، درست مانند «بوف کور». صادق هدایت دردمند بود. برای همین عمق تاریخی پیدا کرد و گذر زمان خطری برایش نداشت. اما تاریخ، پدرِ بسیاری از آثار زمان‌دار را درآورد.
‌ از مترجمان هم‌نسل با چه‌کسانی بیشتر دمخور بودید، کار کدام‌یک از مترجمان فرانسه را می‌پسندید؟
محمد قاضی بود که سال‌ها پیش رفت. قاضی سرطان حنجره گرفت. یادم هست وقتی اولین بار پزشکی در آلمان به او گفته بود ممکن است دیگر نتواند حرف بزند، گفته بود چه بهتر! پزشک خیلی تعجب کرده، حرفش را تکرار کرده بود، شاید که اشتباه برایش ترجمه کرده باشند و  قاضی گفته بود، آخر در ایران حرف‌زدن چندان خوب نیست. ابوالحسن نجفی هم بود که از مرگش دلم سوخت. یاد رضا سیدحسینی هم بخیر. یک روز آمد پیش من که عبدالله توکل زیادی به شک افتاده. گفتم اصلا ترجمه شکاکیت می‌آورد. توکل با ترجمه، فارسی را یاد گرفت. توکل می‌گفت: سید، فرانسه را از من یاد گرفت. خودِ‌ سیدحسینی هم ادعایی نداشت. نثر محمد قاضی عامیانه بود. خودش کرد بود و فارسی را آن‌طور که باید نمی‌دانست. به اعتقاد من نثرش عوامانه، ساده و عادی است، جنبه ادبی چندانی ندارد. به‌هر تقدیر قاضی کتاب‌های زیادی ترجمه کرده، باید تلاش او را ستایش کرد. اما آقای نجفی متفاوت بود، هم فرانسه را خوب می‌دانست، هم فارسی را. سال‌ها پیش در مورد «ترجمه» گفتم: در ایران معنی می‌کنند، سبک را رعایت نمی‌کنند. یکی از این مترجمان هم قاضی بود. سیدحسینی یک روز به من گفت که آقای نجفی گفته بیا با هم مطلبی درباره سبک در ترجمه بنویسیم و گویا دو نفری نوشته بودند. نجفی هم به مقوله درآوردن سبک در ترجمه حساسیت داشت. من سال‌ها پیش کتابی با عنوان «درآمدی بر سبک‌شناسی ساختاری» منتشر کردم. «سبک»، واقعه‌ای است در ادبیات. یعنی تا کتاب را می‌خوانید با خودتان بگویید این چیز دیگری است. در برابر سبک آدم باید یکه بخورد. در ادبیات و در ترجمه‌ها این را کمتر می‌بینم. همین دو کتابِ «هفته مقدس» و «خدایان تشنه‌اند» صاحب سبک‌اند. پس ترجمه فقط انتقال معنا نیست، درآوردن سبک است.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST