اعتماد: در سالهای اخیر توجه برخی مورخان به رویکردهای نوین تاریخنگاری از سویی و روی آوردن ایشان به همکاریهای بینارشتهای از سوی دیگر سبب شده که روایتهای کلان تا حدودی به حاشیه رانده شوند و فضا برای بازتاب ابعادی کمتر دیده شده از زندگی مردمان گذشته ممکن شود، گو اینکه کلیشههای مرسوم نیز به چالش گرفتار شدهاند و حالا میدانیم که همه آنچه درباره زندگی گذشتگان گفته شده همیشه هم درست و دقیق نیست. بسط این مباحث البته نیازمند تغییر نگاهی اساسی نه فقط به روشهای تاریخنگاری و رویکردهای نظری که حتی به اسناد است. نکتهای که افسانه نجمآبادی، استاد شناخته شده دانشگاه هاروارد چند سالی است بر آن تاکید میکند. پروفسور نجمآبادی را اگر تا چند سال پیش بیشتر به واسطه کتاب خواندنی حکایت دختران قوچان؛ از یادرفتههای انقلاب مشروطیت میشناختیم، حالا چند سالی است که مدیریت سایت بسیار ارزشمند دنیای زنان در عصر قاجار را نیز بر عهده گرفته، فضایی مجازی با همکاری دانشگاه هاروارد که به گردآوری تصاویر، اسناد و مدارک عمدتاً خانوادگی مربوط به زنان عصر قاجار اختصاص یافته. نجمآبادی همسو با این اقدام بر اهمیت تصاویر به عنوان منابع متفاوت اما مهمی برای تاریخنگاری تاکید میکند، برای گشوده شدن رویکردهای نو به تاریخ فراسوی تاریخ دولتمدار و نخبه حصار. حالا هم در گفتاری که در انجمن جامعهشناسی دانشگاه تهران ارائه کرده به اهمیت شفاهیات به مثابه ماده خام تاریخنگاری میپردازد که روایتی مکتوب از آن از نظر میگذرد:
ما
مورخانی که آن سوی آبها درباره تاریخ ایران کار میکنیم، همیشه این تشویش را داریم
که اینجا و در ایران چه کارهایی در این زمینه صورت میگیرد و ما چگونه میتوانیم
گفتوگویی میان جامعه شناسان و مورخان اعم از دانشگاهی و غیردانشگاهی برقرار کنیم.
اصولاً علاقه ندارم شکافی میان جامعهشناسی و تاریخ ایجاد کنم، زیرا هم تاریخنگاران
از روشهای جامعه شناسان بهره میگیرند و هم فکر میکنم لااقل برای من که به تاریخ
گرایش دارم، بهترین نوع جامعهشناسی، جامعهشناسی تاریخی است.
نوشتنیها، شنیدنیها، دیدنیها
سه مقوله اصلی که عنوان این بحث از آن بر آمده یعنی
نوشتنیها، شنیدنیها و دیدنیها اشاره به نوع اسنادی دارد که در تاریخنگاری با آنها
سر و کار داریم، یعنی اسناد مکتوب، اسناد صوتی و اسناد بصری. البته هر کدام از اینها
دستهبندیهای خاص خودش را دارد. تاریخنگاران اغلب و بهطور ناگفته و بنا به رشته
خودشان عموماً یاد میگیرند که چطور از یک نوع از این سه مقوله کلی استفاده کنند. مثلاً
تاریخنگاران هنر، معماری، عکس و نقاشی یاد میگیرند که چگونه ببینند و با بینش و کنش
منتقدانه از آثار هنری تاریخنگاری کنند. همین طور تاریخنگاران موسیقی یا دست
اندرکاران تاریخ شفاهی یاد میگیرند که چطور با اسناد صوتی کار کنند. در این میان
تنبلترینها کسانی هستند که فقط با مکتوبات کار میکنند. زیرا کسانی که از آثار
بصری یا صوتی برای تاریخنگاری بهره میگیرند، در عین حال از آثار مکتوب هم
استفاده میکنند. یعنی مثلاً وقتی میخواهند حال و هوای روزگار یک اثر هنری مورد
بحث را تحلیل کنند، ناگزیر از مراجعه به اسناد مکتوب و تاریخنگاریهای مبتنی بر
آثار مکتوب هستند. بنابراین یاد میگیرند که بر مبنای استناد به مکتوبات آنچه چشم
دیده و دریافته یا آنچه گوش شنیده و فهمیده را بهتر میفهمند. حتی کسانی که با اشیا
سر و کار دارند، از جمله و نه فقط باستانشناسان برای فهم نحوه تجربه مواجهه
گذشتگان با اشیا ناگزیر از مراجعه به اسناد مکتوب هستند. اما عموماً تاریخنگارانی
که عمدتاً تاریخنگاری بر اساس متون مکتوب را فراگرفتهاند، طوری با تاریخ مواجه میشوند
که گویی انسانها در گذشته فقط مینوشتهاند یا فهم آنچه مینوشتهاند بدون توجه
به اسناد شنیدنی و دیدنی ممکن است. حتی بیش از این، تاریخنگارانی که بر اسناد مکتوب
تاکید دارند، بعضاً به جز مکتوبات به هیچ نوع سند دیگری اعتماد ندارند و اغلب در استفاده
از این اسناد مقاومت میکنند. یعنی متوجه نیستند که این اسناد شنیداری و دیداری غیر
از جنبه تزیینی چه فایده دیگری در تاریخنگاری دارد، به همین خاطر به استفاده از
اسناد غیرمکتوب با نگاه شک و تردید کار میکنند. به عبارت دیگر تاریخنگاری غالب
دانشی عموماً نوشته مدار بوده است، چه در ایران و چه در جاهای دیگر. از نظر تاریخی
اعتماد مورخین به مکتوبات و شک و تردید آنها به غیر مطبوعات خود ناشی از نوع غالب
تاریخنگاری بوده است، یعنی تاریخنگاری غالب عموماً به تاریخ سیاسی پرداخته است،
اگر هم به تاریخ اجتماعی توجه داشته، آن هم تا حدود زیادی تحتالشعاع تاریخ سیاسی
شکل گرفته است، یعنی با همان زمان بندیها و روایتهای غالب تاریخ سیاسی کار کرده
است. به عبارت دیگر تاریخنگاری عموماً دولتمدار و نخبه حصار بوده است.
منابع تازه
دانش من عمدتاً مبتنی بر تحولات تاریخنگاری در خارج از
ایران است و اینجا هم البته نوع تاریخنگاری دچار تحولاتی شده است. در چند دهه اخیر
از زوایای مختلف این نوشته مداری تاریخ مورد بازبینی واقع شده است. شاید لااقل تا
آن جایی که من دیدم، نخستین حیطهای که موضع نوشته مدار بودن تاریخ نقادی شد، در حیطه
پیدایش تاریخ شفاهی بود، به ویژه در جوامعی که اصولاً خود جامعه چندان نوشتهمدار
نبوده است مثل بسیاری از جوامع بومی شمال و جنوب قاره امریکا و آفریقا و دیگر نقاط
حتی در کشور خودمان شاهدیم که حافظه تاریخی گروهها، ملیتها، اجتماعات و اقشار
مختلف حافظهای بوده که از راه سینه به سینه نقد شدن گذشته است. به خصوص در گروههای
اجتماعی در حاشیه این تاکید بر شفاهیات دیده میشود. مثلاً در امریکا اهالی بومی
این کشور و بردگان و در خیلی از کشورها دهقانان و کارگران و در اکثر کشورها اکثر
اقشار زنان. در میان این گروهها ضبط اصلی حافظه گروهی از طریق نوشته نبوده است و
این باعث شده که نوشتهمداری تاریخ از جهت تاریخنگارانی که به این اقشار
پرداختند، مورد سؤال واقع شود.
این بازبینی انتقادی نسبت به تاریخنگاریهای غالب توجه
مورخین را به استفاده از منابع دیگری از جمله منابع تصویری مثل نقاشی، عکس، کاریکاتور؛
منابع صوتی نظیر موسیقی، تصنیف، تاریخ شفاهی و منابع ملموس فرهنگی مثل ابزار کار و
اشیای روزمره زندگی جلب کرده است. اینها همه به تدریج جزیی از منابع استنادی تاریخنگاران
شدند. به خصوص برای کسانی که در حیطه تاریخ فرهنگی کار میکنند، به درستی تاکید میکنند
که بدون استفاده از این منابع نمیشود تاریخ فرهنگی کار کرد یا کسانی که به تاریخ
از پایین روی آوردهاند و به تاریخ زندگی روزمره مردم عادی توجه دارند و به جای
تاریخ نخبههای جامعه به مقیاس کلان علاقه دارند ببینند در سطح روزمره چه میگذرد.
به حاشیه رانده شدن حاشیهها در تاریخ
استفاده از سندهای رایجی که ما در تحصیل و تحقیق به
استفاده از آنها عادت کردهایم و یادگرفتهایم، برای تاریخنگاری اقشار حاشیهای کمتر
به کار میآید و این اسناد کمتر دسترسیپذیر است. یکی از اهداف ما در سایت دنیای زنان در عصر قاجار نیز این بوده که منابعی
که دسترسیپذیر نبود را به شکلی، در دسترس همه پژوهشگران در سطح دنیا قرار دهیم که
خوشبختانه بسیار نیز مورد استفاده قرار گرفته است. اما این سخت بودن دسترسی به این
نوع اسناد باعث شده که این اقشار حاشیهای کمتر در تاریخنگاری مورد توجه قرار بگیرند.
البته منظور از به کار بردن تعبیر حاشیهای برای این اقشار به معنای کم تعداد بودن
ایشان نیست یا منظور صرفاً کسانی به ایشان ظلم شده نیست، بلکه تعبیری وسیعتر برای
حاشیهای را مدنظر دارم. این اقشار حاشیهای، آن ردپایی را که ما عادت داریم و یاد
گرفتهایم، ببینیم از خودشان به جا نمیگذارند. نتیجه این امر آن است که در تاریخنگاری
نیز بار دیگر این اقشار حاشیهنشین میشوند، یعنی یک بار جامعه ایشان را حاشیه نشین
میکند و یک بار مورخان چنین میکنند. البته مطمئنم که در جامعهشناسی کمتر این
اتفاق میافتد. البته این بدین معنا نیست که این اقشار هیچ ردپایی از خودشان به جای
نمیگذارند. منتها ما باید یاد بگیریم که چگونه این ردپاها را دنبال کنیم. ما عادت
کردهایم، ردپاهایی خاص را به عنوان سند در نظر بگیریم و به همین خاطر بسیاری از
سندها را نمیبینیم. یعنی وقتی سند مکتوب نیست، باید ببینیم انسانهای آن زمان
چگونه ردی از خود به جا گذاشتهاند و دنبال ردپاهای موجود بگردیم. از این نوع مثالها
زیاد است، از جمله صنایع دستی کار زنان خودشان نوعی قومنگاری (ethnography) و بازنمایی
زندگی روزمره است.
کلیشههای مکرر
اینکه ما یاد نگرفتهایم از این ردپاهای غیرمتعارف به
عنوان سند تاریخنگاری استفاده کنیم، نتایج منفیای به بار آورده است. در مورد تاریخنگاری
زنان این امر موجب تکرار یکسری مکررات شده است، آن قدر هم تکرار شده، به صرف تکرار،
گویی اعتبار واقعیت تاریخی پیدا کرده است. البته در دوران اخیر خوشبختانه
پژوهشگران و تاریخنگاران این مفروضات را مورد سؤال قرار دادهاند و بازنگری و
بازبینی میکنند. اما چیزی که زمانی بسیار رایج بود، این بود که بگوییم زنان در
عصر قاجار همه بیسواد بودند و در ظلمت زندگی میکردند و در خانهها حبس بودند
و... اما این ادعاهای تکرار شده، هیچ دلیل مستندی ندارند. منتها آن قدر تکرار شدهاند
که دیگر ما دنبال استناد نیستیم، چون فکر میکنیم این ادعاها بدیهی و واضح و مبرهن
است.
البته به یک معنا اگر سواد را صرفاً دانش خواندن و نوشتن
الفبایی بدانیم، احتمالاً عده زیادی از زنان در دوران قاجار بیسواد بودند، اگرچه
باز این در مورد همه آنها صدق نمیکند. ولی به این معنا در دوره قاجار اکثر مردان
ایرانی هم بیسواد بودند، زیرا اصلاً نوع فراگیری دانش به یادگیری الفبا ربطی
نداشت، حتی خواندن بر مبنای دیدن بود. بچههایی که در مکتبخانهها قرآن را یاد میگرفتند،
ابتدا سوره را حفظ میکردند و بعد متن را میدیدند و بر مبنای آن محفوظات و دیدهها،
میخواندند. یعنی آن هم نوعی خوانش دیدنی به جای خوانش الفبایی بود. البته این بحث
دیگری است که تفصیل آن در این مختصر نمیگنجد. اما در هر صورت مردم بیشتر تحصیل
حوزوی داشتند و اقشار بالادست برای فرزندانشان معلم سرخانه میگرفتند. البته انکار
نمیکنم که میان دانش زن و مرد و حیطه آن تفاوت وجود داشت، اما مساله مهم این است که
دانستن و دانش منحصر به حیطه خواندن و نوشتن به معنای امروزه آن نیست. دانشهایی که
زنان در تجربه زندگی خودشان به دست میآوردند را سینه به سینه نقل میکردند. اما
ما به دلیل اینکه این دانش به صورت مکتوب در نیامده است، این دانشی را که اینگونه
سینه به سینه منتقل شده را قبول نمیکنیم و با شک و تردید به آن مینگریم.
بهطور مثال قابلگی یکی از حرفههایی بود که معمولاً از مادر به دختر آموخته میشد،
یعنی تا زمانی که دانشسرای عالی، رشته مامایی را تأسیس کرد، کسی این مهارت را در
جایی آموزش نمیداد و تنها از طریق تجربه این دانش آموخته میشد. الان اگر بخواهیم
تاریخ قابلگی تا پیش از تبدیل آن به یک رشته دانشگاهی را بنویسیم، تنها راه این
است که پای صحبت زنانی بنشینیم که خودشان و مادرشان و مادربزرگهایشان قابله بودند
و نسل اندر نسل این مهارت منتقل شده است. اتفاقاً در یکی از سفرهای تحقیقی متوجه
تاریخ شفاهی بسیار منظم و سازماندهیشدهای در مرکز اسناد آستان قدس رضوی شدهایم.
البته ممکن است در جاهای دیگر نیز در ایران چنین کرده باشند. اما یکی از موضوعاتی که در مجموعه تاریخ
شفاهی آستان قدس به آن توجه شده، مساله زنان قابله است و در نتیجه لااقل در سطح
برخی نواحی خراسان مطلب خام به صورت تاریخ شفاهی موجود است. اما این کار میتواند
به سایر حرفهها و در سایر نقاط ایران نیز بسط پیدا کند.
مقاومت در برابر مکتوبات
مشکلی که باعث میشود تاریخنگاران در برابر اسناد غیر مکتوب
مقاومت کنند این است که هر کدام از این انواع سند، اعم از عکس، تصویر، اشیای زندگی
و تاریخ شفاهی روشهای سند خوانی خودشان را دارند که با آنچه تاریخنگاران بهطور
معمول برای خوانش سندهای مکتوب فرا میگیرند، یکی نیست. یعنی هرکدام از این سندهای
غیرمکتوب زبان و نحو و قواعد زبانی خاص خودشان را دارند اما این موضوع (یعنی تخصص
داشتن در خوانش سندها) در بطن یک نوع سند هم صدق میکند. چنین نیست که خوانش مکتوبات
تنها یک روش دارد ولی اسناد غیرمکتوب روشهای دیگری دارد. همه مکتوبات را با یک
خوانش نمیتوان صورت داد؛ مثلاً استفاده از هر کدام از اسناد مکتوب اعم از روزنامهها،
خاطرات، اسناد دولتی، سفرنامهها، داستانها و حدیث نفس قواعد خاص خودش را دارد. این
در مورد اسناد تصویری نیز صدق میکند. نقاشی را نمیتوان با همان روشی تحلیل کرد که
عکس را تحلیل میکنیم. همچنین عکسها خودشان تقسیمبندیهایی دارند؛ مثل عکسهای
مستند و عکس خانوادگی و... که استفاده از هر کدام روش خاص خودش را دارد. اما یک نتیجه
دیگری که از تفاوتهای روش سندخوانی میتوان اخذ کرد این است که چندان هم مطمئن
نباشیم که وقتی یک سند مکتوب را میخوانیم، به صرف اینکه زبان میدانیم و از کودکی
این زبان را فراگرفتهایم، در نتیجه به راحتی میتوانیم از متن مکتوب استفاده کنیم.
این سخن که زمانی میگفتند اسناد خود سخن میگویند را امروز کمتر مورخی باور دارد.
گو اینکه اگر اسناد خود سخن میگویند، دیگر مورخین به هیچ دردی نمیخورند!
روشهای تازه برای منابع تازه
مطلب دیگری که استفاده از اسناد مطرح میکند این است که
اگر همزمان به جای انحصار از نوشته از تصویر و صوت و اشیای زندگی روزمره نیز
استفاده شود و با هر کدام با روشهای خاص خودشان مواجه شویم و بکوشیم معانی نوشته
را در حیطه این انواع دیگر بفهمیم، تغییری در فهم ما از تاریخ و تاریخنگاری ایجاد
میشود. این کاری است که تاریخنگاران هنر و تاریخنگاران معماری و عکاسی و موسیقی
بدان میپردازند اما تاریخنگاران حرفهای کمتر به آن پرداختهاند. لازم به تاکید
است که تاریخنگار باید به خاطر داشته باشد که وقتی از سندی مکتوب استفاده میکند،
جمله یا حرفی که زده در آن زمان و گفته شده، تنها بر حسب لغات زبان نبوده که
معنادار میشده است. هر کدام از این لغات تداعیهای نه فقط گفتاری و نوشتاری بلکه
تداعیهای صوتی و تصویری و احساسی برای افراد داشته است. مجموعه این تداعیهاست که
معنای یک جمله را در زمان خودش تعیین میکرد. البته کار مورخ آن است که بکوشد
گذشته را رمزگشایی کند. اینکه از تعبیر کوشش استفاده میکنم برای تاکید بر این نکته
است که واقعاً هیچوقت امکانپذیر نیست که ما واقعاً بدانیم کسی که این حرف را صد
سال پیش زده، چه معنایی را مراد داشته است.
شفاهیات به جای تاریخ شفاهی
به بحث تاریخ شفاهی بازگردم و به شک و ظنهایی که نسبت
به آن است بپردازم. در سالهای اخیر هم در مراکز دانشگاهی خارج از ایران و هم در
مراکز دانشگاهی داخل ایران به مقیاس بسیار وسیع تاریخ شفاهی، صحبت کردن با افراد مختلف،
ضبط آنها و در مواردی پیاده کردن این اسناد صوتی و تکثیر آنها رایج شده است. به
نظر من مشکلی که برخی اوقات در مورد تاریخ شفاهی رخ میدهد این است که در واقع
عنوان تاریخ شفاهی چندان دقیق نیست. زیرا مصاحبهای که میشود و پیاده میشود و تکثیر
میشود، خودش تاریخ نیست، بلکه یک ماده خام برای تاریخنگاری است. همانطور که عکسها
و اسناد ماده خام برای تاریخنگاری هستند. اما به هر حال این اصطلاح به صورت تاریخ
شفاهی رایج شده و این امر مشکل ایجاد میکند. در حالی که بهتر است این اصوات و
مواد خام ضبط شده را «شفاهیات» در برابر مکتوبات بخوانیم. ایجاد این مجموعههای شفاهیات
تحت عنوان تاریخ شفاهی گاهی برای تاریخنگاران تشویش خاطر ایجاد کرده است که آیا این
شفاهیات اعتبار سند بودن و استناد تاریخی دارند یا خیر؟ به خاطر داشته باشیم اینگونه
عدم اعتماد در دهههای پیش در مورد بسیاری از مکتوبات وجود داشت. مثلاً زمانی که
زندهیاد ایرج افشار خاطرات اعتماد السلطنه را منتشر کرد و بعداً خاطرات بسیاری از
جمله خاطرات ۱۰
جلدی عینالسلطنه و... منتشر شدند. در آن زمان خاطرات به عنوان یکی از منابع قابل
اعتماد تاریخ در نظر گرفته نمیشد. اما الان استفاده از خاطرات با روشهایی که برای
استفاده از آنها به عنوان ماده خام تاریخی فراگرفتهایم، بدیهی به نظر میآید. در
حالی که استفاده از خاطرات به عنوان ماده خام تاریخ ۵۰-۴۰
سال پیش امری غیرمقبول و بلکه مذموم بود. مسائلی نیز که امروز در مورد شفاهیات
مطرح میشود کاملاً قابل مقایسه با مسائلی است که آن زمان در مورد استفاده از
خاطرات و حدیث نفس مطرح میشد. شاید اگر پرسشهای مشابهی در مورد شفاهیات از
خودمان بپرسیم، یعنی همچنان که از خودمان میپرسیم که «این مکتوباتی که داریم،
چگونه در اصل مکتوب شد و به صورت مکتوب به ما رسید؟»، شفاهیات نیز در چه شرایطی
ضبط و تدوین شدهاند، آنگاه شفاهیات نیز میتوانند به منبع ارزشمندی در کنار سایر
منابع برای نگارش تاریخ بدل شوند.
مکتوبات متکی بر شفاهیات
یکی از تاریخنگاریهای موفق دوره مشروطه که عمدتاً مبتنی
بر شفاهیات بود، تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران اثر ادوارد براون است. ماده خام
براون برای تهیه این کتاب در مقیاس وسیعی حاصل گفتوگوها و نامهنگاریهایی است که
میان او با محمد علی تربیت و محمدعلی فروغی و دیگر ادیبان عصر خودش بوده است. به
خصوص اطلاعاتی که در این کتاب راجع به روزنامههای آن دوران هست را از مصاحبت با
محمد علی فروغی کسب کرده است. دلیلش نیز واضح است. این اطلاعاتی که میان همقطاران
و همفکران یک دوره است، جزو مقولاتی است که در آن دوره همه آن را میدانند و در نتیجه
کسی آنها را نمینویسد، یعنی چون همه میدانند، ضرورت ثبت مکتوب آنها احساس نمیشود،
تا اینکه کسی مثل براون از دانشگاههای بریتانیا سعی میکند آنها را مکتوب کند.
تازه در آن زمان ثبت شفاهیات با ضبط صوتهای فعلی صورت نمیگرفته است. امروزه حتی
در خیلی از موارد در پروژههای تاریخ شفاهی اگر امکانش باشد به جای ضبط صوتی، تصویر
و صوت را ضبط میکنند که اینها هر کدام ارزش خاص خودش را دارد. زیرا هر جمله شفاهی
یک گوینده در فرآیند مکتوب شدن، بسیاری از عناصر مثل لحن گوینده (جدیت، طنز، طعنه
و...) را از دست میدهد. در حالی که اگر صوت یا ویدیو باشد، این عناصر مثل هیجانی
شدن یا غمگین شدن گوینده و حرکات بدنی او مشهود است و خود این عناصر در تاریخنگاری
اهمیتی اساسی دارد.
از شفاهیات انقلاب ۵۷ غفلت نکنیم
در پایان به یکی-دو نکته راجع به شرایط معاصر میپردازم.
همین کاری را که براون با انقلاب مشروطه و مطبوعات مشروطه از طریق نوشتن صورت داد
را امروز برخی برای نگارش انقلاب ۱۳۵۷ صورت میدهند. زیرا این انقلابی است که تنها یک نسل و اندی از
آن گذشته و لزومی ندارد که فقط بر مبنای مکتوبات سراغ آن برویم، بلکه میتوانیم با
نسلی که در سالهای قبل و بعد از انقلاب درگیر این توفان عظیم تاریخی بود صحبت کنیم
و ببینیم حضور این افراد در این تجربه عظیم چگونه بوده است. این آگاهی به هیچ
عنوان از مطالعه اسناد و روزنامههای آن دوره به دست نمیآید. به علاوه ما هنوز در
زمانی هستیم که از آن انقلاب تا آن اندازه فاصله تاریخی داریم که بتوانیم مورخانه
و جامعه شناسانه به آن بنگریم، ضمن آنکه به قدری به آن واقعه نزدیک هستیم که منابع
شفاهی از دست نرفته است، افرادی که درگیر این رویداد بودند هنوز با ما هستند و میتوانیم
از ایشان بهره بگیریم. این کار را با استفاده صرف از اسناد کتبی نمیتوان کرد. در
مورد حاشیه نشینان تاریخ نیز اهمیت شفاهیات زیاد است. زیرا چنان که گفتم برای ایشان
باید سراغ منابع غیرمتعارف برویم و باید یاد بگیریم سنن فرهنگی ارزشمندمان را احیا
کنیم، مثل اهدای اشیایی که ارزش چندان ندارد. مثلاً در دوره قاجار زنان برای ابراز
دوستی به یکدیگر به هم اشیای زندگی روزمره را هدیه میدادند، مثل اندکی زعفران یا
هل یا... اینها معانی متفاوتی داشت و رد پای
فهم دوستی این افراد بود. با آدمهای قدیمی صحبت کنید و سخنان آنها را ضبط کنید، اینها
منابع بسیار ارزشمندی برای تاریخنگاری هستند. برای حفظ ردپاهایی از تاریخ گذشته، چشممان
را از بالای اجتماع و تاریخهای کلان دولت مرکز و قدرتمداربرداریم و به سطح زندگی
روزمره توجه کنیم، در این حالت تاریخنگاری و جامعهشناسیای ممکن میشود که از هیچ
راه دیگری ممکن نیست.