کد مطلب: ۷۹۹۰
تاریخ انتشار: دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۵

مردم ترجمه خوب را تشخیص می‌دهند

صادق وفایی

مهر: مهدی غبرایی از مترجمان شناخته شده و مطرح کشور است که تعداد زیادی از آثار نویسندگان بین‌المللی را به فارسی برگردانده است. تعداد زیادی از ترجمه‌های غبرایی، بارها تجدید چاپ شده‌اند و دیدار با او فرصت مناسبی برای گپ و گفت درباره مترجمی و زیر و بم این کار است.

در گفتگویی که با غبرایی درباره ترجمه داشتیم، مسائلی از جمله شغل بودن ترجمه، چالشی که اخیرا درباره ترجمه‌اش از رمان عتیق رحیمی نویسنده افغان به وجود آمد و پدیده ترجمه‌های زیاد از یک کتاب در بازار نشر، مطرح شدند و این مترجم به آن‌ها پاسخ داد.

* چگونه یک کتاب را برای ترجمه انتخاب می‌کنید؟ پیش از شروع ترجمه برایش بازاریابی می‌کنید و میزان اقبالش در بازار را می‌سنجید یا این که براساس علاقه خودتان به ترجمه‌اش رو می‌آورید؟

اگر در یک جمله بخواهم به این سوال پاسخ بدهم، باید بگویم همیشه کارهایی را ترجمه کرده‌ام که خودم می‌خواستم. این یک جمله است اما اگر بخواهیم آن را باز کنیم، باید بگویم که گاهی توصیه یا پیشنهاد ناشر هم بوده است. بیشتر کتاب‌ها را از ابتدا تا امروز که حدود ۳۵ سال می‌شود، به سلیقه خودم انتخاب کردم. سلیقه‌ام هم اگر خودستایی نباشد، از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی شکل گرفت.

از اواخر دبستان، کتاب دور و بر من زیاد بود. در سال‌های رشته ادبیات در دانشگاه هم، آثار نویسندگانی چون همینگوی، فاکنر و... را می‌شناختم، کتاب‌های جیبی و کتاب هفته آن زمان را می‌خواندم و ترجمه‌های به آذین، هشترودی و... را مطالعه می‌کردم. چنین مترجمانی آن زمان کتاب‌های معروف نویسندگان مطرح جهان را به ما جوانان معرفی می‌کردند و ما هم به دنبالشان می‌رفتیم. به این ترتیب، همان طور که با نویسندگان آمریکایی آشنا شدم، با نویسندگان روس مانند تولستوی، داستایوفسکی و تورگینیف که هنوز هم از عشق‌های من هستند و طبیعت گرایی‌شان برایم هنوز جذاب است، طرح آشنایی ریختم.

بعدها که با زبان انگلیسی آشنا شدم، سعی کردم کتاب‌های اصلی را بخوانم و پرورده بشوم. به این ترتیب است که به نظرم ذوق و سلیقه رشد می‌کند. ذائقه و سلیقه من معمولا به سلیقه عموم خوانندگان کتاب نزدیک بوده است. نمی‌خواهم ژست بگیرم اما این مساله را می‌توان از تعداد نوبت چاپ‌های ترجمه‌هایم درک کرد. تعداد زیاد چاپ های دهم و یک مورد چاپ بیست و پنجم موید این گفته هستند.

* داستانی که اخیرا برای ترجمه‌تان از اثر عتیق رحیمی پیش آمد، چه بود؟

ترجمه کتاب عتیق رحیمی، پیشنهاد ناشر بود. من عتیق رحیمی را دورادور می‌شناختم و بعد با او، با فیلم «سنگ صبور» و ترجمه فارسی کتابش، بیشتر آشنا شدم. اگر اشتباه نکنم، دو ترجمه فارسی از کتابش موجود بود. آن ترجمه‌ها به نظرم از عهده ادای حق مطلب، بر نیامدند. «سنگ صبور» نثر شاعرانه و مقطعی دارد. من مشغول ترجمه کار دیگری بودم که ناشر به من پیشنهاد ترجمه آثارش را داد. به این ترتیب آن کار را تمام کردم و به سراغ ترجمه ۴ رمان ریز و درشت رحیمی رفتم که ۳ عنوانشان در یک جلد و «لعنت به داستایوفسکی» در یک جلد مجزا.

به مرور همه این کتاب‌ها را ترجمه کرده و تحویل ناشر دادم. ماجراهای دیگری که به وجود آمد، متاسفانه به خاطر اشتباه من بود که زودتر با نویسنده تماس نگرفتم. البته این کار انجام شد و رضایت نسبی اش حاصل شد. من نوشته‌ای هم از او دارم که البته هنوز اجازه نداده منتشرش کنیم. خطاب به او مطلبی نوشتم و او هم با همان لحن دوستانه‌ای که نوشته بودم، پاسخ داد. از او پرسیدم می‌توانم این دو نامه را در رسانه‌ها منتشر کنم؟ پاسخش این بود که بگذار من با ناشرها صحبت کنم تا بعد. و هنوز آن بعد نرسیده است. تا زمانی هم که رضایت ندهد، صحیح نیست که آن متن ها منتشر شوند.

* آیا عتیق رحیمی واقعا نویسنده خوب و قابلی است یا به خاطر تولید فیلم سینمایی از روی رمانش و ایجاد یک موج است که نامش بر سر زبان‌ها افتاده است؟

به نظرم عتیق رحیمی با رمان «لعنت به داستایوفسکی» یا «لعنت بر داستایوفسکی» به عنوان یکی از رمان نویسان مطرح افغانستان شناخته شد. بعضی از آثار نویسندگان افغان را ندیده و نخوانده‌ام ولی تا جایی که دیده‌ام، می‌توانم بگویم بین آن‌هایی که به زبان‌های دیگر نوشته‌اند و آن‌هایی که من آثارشان را ترجمه کرده‌ام _ چون از خالد حسینی و یاسمینا رضا ترجمه کرده‌ام _ رمان «لعنت به داستایوفسکی» چند سر و گردن بالاتر قرار می‌گیرد.

این رمان، ارزش ادبی چشمگیری دارد. «سنگ صبور» هم ارزش خودش را دارد. دو اثر دیگر هم شاید کمتر ولی به دلیل نثر شیوا و زیبا، آثار قابل اعتنایی هستند شاید ضعیف ترینشان، «خاک و خاکستر» باشد. 

* اتفاقی که در چند سال اخیر زیاد افتاده، ترجمه‌های چندگانه از یک اثر است. یکی از نمونه‌های بارزش، رمان «و کوهستان به ندا در آمد» خالد حسینی است که ترجمه‌های زیادی از آن به بازار عرضه شد. نظر شما درباره این اتفاق چیست؟ چون برای تعدادی از رمان هایی که شما ترجمه کرده‌اید، افتاده است.

من نمی‌توانم برای دیگران تعیین تکلیف کنم که ترجمه بکنند یا نکنند. ترجمه‌های متعدد و بسیار زیاد، متاسفانه تبدیل به یک پدیده شده‌اند. در این میان همه که ماندگار نمی‌شوند. بین این همه ترجمه بالاخره یکی دو نفر ماندگار خواهند شد. به قول نیما (یوشیج) آن که از پی می‌آید، غربال به دست دارد. ما هم روزگاری جوان بودیم و از ابتدا تجربه امروز را نداشتیم. این شناخت امروز، بر اثر اشتباه و تجربه حاصل شده است.

ولی از طرف دیگر چون بیکاری به ویژه برای جوان‌ها زیاد شده، خیلی‌ها تصور می‌کنند ترجمه کار راحتی است و با دانستن یک زبان می‌توانند به راحتی به سراغ این کار به عنوان شغل بیایند. در حالی که باید با زبان فارسی هم بسیار آشنا بود.

من در مقامی نیستم که بخواهم قضاوت کنم و به کس دیگری اجازه می‌دهم که بگوید دیگران ترجمه کنند یا نکنند. ولی به نظرم مخاطبان خودشان قضاوت می‌کنند و ترجمه‌های بد، بعد از مدتی از چرخه و جریان اصلی کنار می‌روند. خواننده اصلی رمان و داستان، هوشمند است و خودش تشخیص می‌دهد کدام ترجمه بهتر است و آن را می‌پسندد. شاید ترجمه مترجمی مانند من را نپسندد.

* یعنی قضاوت اصلی را در این باره به خوانندگان آثار می سپارید؟

بله. من ۳۵ سال است که دارم ترجمه می‌کنم. در این سال ها عده زیادی را دیده‌ام که آمده‌اند ۲ کتاب ترجمه کرده‌اند و سپس به سراغ کار دیگری رفته‌اند. یا عده‌ای دیگر تفننی این کار را در پیش گرفتند. بالاخره چند نفری در این زمینه باقی ماندند.

* شما ۳۵ سال است که در حوزه کتاب و قلم کار می‌کنید. آیا واقعا دوست ندارید که افکار و دورنیات خودتان را به مخاطب برسانید تا مخاطب بداند نظر خودتان درباره هستی و پدیده‌ها چیست؟ چون در حال حاضر به عنوان یک واسطه عمل می‌کنید و پلی می‌شوید بین اثر نویسنده خارجی و مخاطب داخلی. آیا این دغدغه را ندارید که یک روز، داستان خودتان را بنویسد؟

این دغدغه که همیشه بوده است؛ از دوره نوجوانی و جوانی، هم با داستان نوشتن دست ورزی کردم هم با فیلم و سینما. این مسائل را به طور مفصل در کتابی که درباره‌ام در مجموعه «تاریخ شفاهی» منتشر شد، ذکر شده است. آن سال‌ها دوربین‌های کوچک سوپر۸ وجود داشت که تهیه کردم و با آن فیلم تهیه می‌کردم. خاطره نگاری و داستان نویسی هم جزو کارهایی بودند که در جوانی انجام می‌دادم اما از وقتی که از اوایل سال ۶۰ کار ترجمه را شروع کردم تا امروز، وقتی می‌دیدم که رومن گاری بهتر از من می‌نویسد، و آن ارضای درونی را به من می‌دهد و بخشی از نگاه من به هستی در نوشته‌هایش هست، برایم راضی کننده بوده و هست. از این طریق بود که روحم ارضا می‌شد و می شود.

از رومن گاری گفتم، برسیم به موراکامی که الان، دهمین رمانش را ترجمه می‌کنم. وقتی این نویسندگان هستند، آن نیاز درونی پاسخش را می‌گیرد و روز به روز پس می‌نشیند. البته ظرف این مدت، داستان‌های کوتاهی نوشته‌ام و برخی اوقات، آن‌ها را هم آفتابی کرده‌ام. به قول معروف، لاف در غریبی نمی‌زنم. چون تعدادشان آن قدرها هم زیاد نیست. شاید تا امروز به حدود ۲۰ داستان برسند. از بین آن‌ها، ۳ یا ۴ داستان را _ آن‌هایی را که احساس می‌کردم دیگر مال من نیستند_ آفتابی کرده‌ام.

* وقتی می‌گویید داستان دیگر مال من نیست، منظورتان این است که به جایی رسیده که باید با مخاطب به اشتراک گذاشته شود؟

بله. دقیقا. یعنی اصلا نمی‌شد دیگر گوشه خانه‌ام بماند. یکی از داستان‌ها در مجله «آدینه» قدیم و دیگری در مجله «گیله وا» منتشر شد که متعلق به ولایت من، شمال است. یا یک داستان دیگرم هم در مجله‌ای که به زبان فارسی در آلمان چاپ می‌شود، درج شد. این داستان ها، همه داستان‌هایی یکی دو صفحه‌ای هستند و با ایجاز تمام نوشته شده‌اند. یعنی گویی نمی‌توانم مفصل بنویسم.

لازمه رمان نوشتن این است که فرد، درهای اطراف را به روی خود ببندد. هر کسی قصه‌هایی دارد که بخواهد بنویسد. برای همه ما قصه و قصه گویی، از نزد همان ننه جان یا مادربزرگی شروع می‌شود که همه از زیر چادرش بیرون آمده‌ایم. برای من هم بارها این اتفاق افتاده است که خواسته‌ام قصه‌هایم را از ابتدا تا بزرگسالی، در قالب رمان روایت کنم اما هر بار، نویسنده‌ای مثل موراکامی از آن طرف ندا می‌دهد و از آن طرف مسائل و دغدغه‌های مالی به آدم رخ نشان می‌دهند.

من ژستش را نمی‌گیرم اما اگر مایه رمان‌نویسی باشد، آدم باید دو سال برایش وقت بگذارد. اگر بخواهم خودم را راحت کنم باید بگویم که آن مایه رمان نویسی در من وجود نداشته است؛ حداقل در ۱۰ سال اخیر.

* با مترجمی به این صورت که شما انجام می‌دهید، می‌توان یک زندگی را گرداند؟

اگر اشکال تراشی نکنند و اگر این اگرهای زیاد به میان نیاید، بله. نبودن این اگرها هم همیشه آرزوی من بوده است. همان طور که گفتم، ترجمه‌ای دارم که ۲۵ بار تجدید چاپ شده؛ درست است که این اتفاق ظرف ۱۰ تا ۱۲ سال افتاده است، اما هرچه بوده پولش به دستم رسیده است. یا مثلا ترجمه‌هایم از کتاب‌های خالد حسینی پرفروش بوده‌اند و از هر کتابش، به اندازه عمر فعالیت ترجمه‌ام، نفع مالی داشته ام. کتاب‌های موراکامی به این اندازه نه ولی پرفروش هستند و زندگی‌ام از این راه تامین می‌شود. اما همان طور که گفتم، اگر اشکال تراشی نشود.

ترجمه‌ام از کتاب ارنست همینگوی که با نام «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند» معروف شده، ۶ سال است که معطل است و راجع به آن یک کلمه هم به من جواب ندادند. که البته زنگ تعبیر اشتباهی است چون Bell به معنی ناقوس است و ناقوس هم پشت سر خود یک فرهنگ دارد. نام این کتاب را گذاشتم «این ناقوس مرگ کیست» یعنی مرگ را هم تعبیر کرده و به عنوان کتاب اضافه کردم. کتابی از موراکامی دارم که ۴ سال است، مانده است. چند ترجمه هم از رومن گاری دارم که توقیف شده‌اند. «هرگز ترکم نکن» ایشی گورو هم بی دلیل متوقف شده است.

* همان رمانی که فیلمی سینمایی با اقتباس از آن ساخته شد!

بله. از اولین مترجمانی بودم که بعد از چاپ این کتاب، ترجمه‌اش کردم. ندای تمجید و تحسین هنوز گاه گاهی به خاطر این کتاب به سمتم می‌آید ولی نمی دانم چرا با وجود سانسوری که روی این کتاب اعمال شد، جلوی چاپش را گرفته‌اند! اگر این کارها را نکنند، بله. من مترجمی که ۳۵ سال سابقه دارم و مرتب کار می‌کنم، با وجود نقصان‌هایی که کارم دارد، می توانم هزینه‌های زندگی ام را تامین کنم.

برعکس یک عده که معتقدند نمی‌شود ترجمه را به صورت حرفه‌ای کار کرد، باور دارم که دقیقا می‌شود به صورت حرفه‌ای کار کرد. یک مترجم حرفه‌ای باید اصولی را رعایت کند. اگر مترجم مدتی کار کرده باشد، ناشر صاحب نام و نخبه گزین باشد، نویسنده هم یا شناخته شده باشد و یا به اعتبار ناشر یا مترجم شناخته شده باشد، کار موفق خواهد بود.  پس می‌توان از راه ترجمه زندگی کرد به شرطی که اصولی که اشاره کردم رعایت شود و اذیت و آزاری در کار نباشد.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST