مقدمه: در سال ۱۳۸۴، سیدمحسن طباطباییفر، پایاننامه کارشناسیارشد علوم سیاسی خود با عنوان «شیعه و سلطنت» را که در دانشگاه باقرالعلوم (ع) دفاع کرده بود، در قالب کتاب «نظام سلطانی از دیدگاه اندیشه سیاسی شیعه» منتشر کرد. این اثر که به بررسی آرای علمای شیعه در دوران صفوی و قاجار، نظیر علامه مجلسی و ملااحمد نراقی درباره «سلطنت شیعی» میپرداخت، مورد استقبال نسبی مخاطبین نیز قرار گرفت و در طی دههای، به چاپ سوم رسیده است. در سال ۱۳۹۳، اثری دیگر از طباطباییفر با عنوان «وجوه فقهی نقش مردم در حکومت» به بازار عرضه شد. نویسنده در آن کتاب، دیدگاههای اندیشمندان مسلمان درباره نقش مشارکت اجتماعی و سیاسی مردم در دولت را مورد مداقه قرار داده بود. در سال ۱۳۹۴، طباطباییفر در ادامه مساعی نظری درباره مسائل مرتبط با فقه سیاسی و فقه اسلامی، در سومین اثر خود با نام «جریانهای فکری در حوزه معاصر قم» به بررسی اندیشههای رایج در حوزه علمیه قم بهمثابه یکی از ارکان رکین فقه شیعی در سه دهه اخیر پرداخته است. این کتاب نیز نظیر دو کتاب پیشین، به همت نشر «نی» به طبع رسیده است و شامل ۲۰۷ صفحه و هفت فصل است. در ادامه به مضامین محوری کتاب، چرایی اهمیت آن و برخی کاستیهای راهیافته در متن اشارهای مختصر خواهد شد.
۱ـ مضامین محوری کتاب
حوزه قم در قریب به صد سال اخیر تحولات فکری، سیاسی، اجتماعی و نهادی خاصی را از سر گذرانده است. از دوره احیاء به همت آیتالله عبدالکریم حائری در دوران رضاشاه تا دوران گذار و تثبیت به زعامت آیتالله بروجردی در دوران ملتهب ملیشدن صنعت نفت و پساکودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا فضای از لحاظ سیاسی ویژه دهههای چهل و پنجاه خورشیدی که حوزه را نیز تحت تأثیر قرار داد تا دهههای پس از انقلاب اسلامی که روابط حوزه با نظام برآمده از فقه شیعی، تحولاتی کیفی را نمودار میسازد.
طباطباییفر در تألیف خود به بررسی ده جریان فکری عمده و فعال در حوزه معاصر قم که وجه اشتراک همگی آنها تقیدشان به پارادایم «اجتهاد» بر اساس منابع چهارگانه قرآن، سنَت، عقل و اجماع است، پرداخته و آنها را ذیل سه جریان عمده تقسیمبندی کرده است: جریان اجتهادی (اجتهاد سنَتی و اجتهاد پویا)، جریان نصگرا (نسل اول و دوم مکتب تفکیک، تجددستیزان، اسلام تبرایی و جریان بازگشت به قرآن) و جریان عقلمحور با دو گرایش عقلانیت کلامی (تکلیفگرایی فلسفی و جریان تمدن اسلامی در فرهنگستان علوم اسلامی) و عقلانیت فلسفی (نواندیشی حوزوی و نواندیشی دینی). تفاوت میان این جریانها عموماً با میزان استناد و اولویت هر یک نسبت به منابع چهارگانه تفقه و روش برخورد با این منابع برای استخراج احکام قابل بررسی است؛ بهنحوی که میتوان جریانهای نصگرا و عقلگرا را ادامه منطقی اجتهاد سنتی و پویا دانست. از همینمنظر رقابت این دو جریان، گاه به ادامه مناظره اخباریون و اصولیون نسبت داده میشود.
اجتهاد سنَتی بر مصرحات منصوصات و تقدم فضل گذشتگان تأکید دارند، ابعاد فردی و نه اجتماعی احکام را مورد توجه قرار میدهند، ضمن نگاه تشکیکآمیز به ابزار عقل در اجتهاد، مخالف ورود عناصری از دیگر دانشها در فقه هستند و معتقدند گزارهها و احکام دینی، فرازمانی و فرامکانی هستند و بهبیانی دیگر، زمان تابع حکم است و نه حکم تابع زمان. این جریان، پیگیرانه از اجرای احکام دین در جامعه توسط دولت حمایت میکند و در عین حال هرگونه تسامح در قبال اجرای احکام به بهانه وهن اسلام، حقوق بشر یا مقتضیات زمانه را سبب عدم مشروعیت دولت میدانند. از همین منظر این جریان با اذعان به اینکه دینیشدن جامعه لزوماً با تصدی متولیان دینی یا وابستگی حوزه و روحانیت به دولت تکمیل نمیشود، بر آن است که با «استقلال حوزه» و «اقتدار مرجعیت» در پی تحقق کامل شعائر دینی باشد.
اجتهاد پویا که امامخمینی شاخصترین نماینده آن است، اما ضمن تأکید بر لزوم حفظ و تداوم فقه سنتی، آن را برای پاسخگویی به نیازهای زمانه کافی نمیداند و با تأکید بر وجوه فردی و اجتماعی فقه، به ورود و تدوین عناصر جدید بر اساس تأثیر زمان و مکان و بر مبنای تقویت عقلگرایی در روش اجتهاد معتقد است و ضمن انتقاد از غفلت گذشتگان نسبت به احکام اجتماعی اسلام و تخصصینبودن فقه سنتی و آسیب ناکارآمدی متعاقب آن، بر آن است که فقه «تئوری واقعی و کامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور» است و بنابراین باید اجتهاد در مورد مسائل مستحدثه بر اساس نیازهای بشری، شرایط زمانی و مکانی، مصالح اسلام، کشور و مردم توسعه یابد و به موضوعات سیاست و حکومت نیز ورود پیدا کند.
۲ـ چرایی اهمیت کتاب
تحلیلی بسیط درباره تاریخ فکر سیاسی در ایران پس از انقلاب مشروطه، گاهی دچار تقلیلگراییهای روش شناسانه و معرفتشناسانهای میشود که برخی از آنها ناشی از همسانسازیهای مغالطهآمیز است. طبق چنین خطاهایی، روحانیت شیعی بهمثابه کلیتی یکسان تصویر میشود که در آن هیچگونه تنوع آراء دیده نمیشود؛ حوزههای علمیه قم و نجف بهمثابه مکاتبی منفک مورد ارزیابی قرار میگیرند که به سوالات خاص، جوابهای مشترک میدهند؛ و عمده مشغولیت ذهنی متفکران روحانی، فقه سیاسی و تعیین نسبت دین و سیاست قلمداد میشود. البته تردیدی نیست که وجوه اشتراکی میان روحانیون وجود دارد، فقهای مستقر در حوزههای قم و نجف شباهتهایی در طرح و حل مسائل دارند و عموم فقها درباره نسبت دین و سیاست به تأمل میپردازند، اما نکته اساسی این است که توقف در سطح چنین شباهتهایی، نباید محقق را از درک لایههای زیرین اختلافات نظری و عملی باز دارد و سخن او را به سخنی عوامانه تبدیل کند. مرحوم مطهری در «ده گفتار» بهدرستی به تأثیر ابعاد زمان و مکان بر طرح مسائل نزد فقها اشاره کرده است: «فتوای عرب بوی عرب میدهد و فتوای عجم بوی عجم، فتوای دهاتی بوی دهاتی میدهد و فتوای شهری بوی شهری میدهد.» (ص ۱۹۵) اما این دلیل نمیشود که همه مسئله را از دریچه محیط دید و عاملیت و تفکر نصمحور فقیه را فراموش کرد.
برای نمونه در سال ۱۳۸۳، محمد قوچانی مقالهای با نام «سه اسلام» نگاشت و طی آن از سه مکتب نجف (اسلام فردگرایانه و متکی به فرد شیعه)، مکتب قم (اسلام اجتماعی و متکی به روحانیت شیعه) و مکتب تهران (اسلام سیاسی و متکی بر دولت اسلامی) سخن به میان آورد و حضرات آیات خویی و سیستانی، امام خمینی و آیتالله گلپایگانی را نمایندگان چنین مکاتبی دانست. مروری بر آن مقاله که بعدها در کتابی به همین نام بازنشر شد، نشان میدهد در متن در عین اعتنای شایسته به پارهای مشابهتهای در خور تأمل، از برخی تعاملات فکری میان سه مکتب غفلت شده است، غفلتی که البته، بعدها در مروری بر پرونده «نجف در قم» (نقش مکتب آیتالله خویی در حوزه علمیه قم) در شماره ۱۲ مجله «مهرنامه» بهنحوی بایسته جبران شده است؛ بهنحوی که فرید مدرسی به این نکته اذعان داشته است که «دهه ۸۰ نقطه اوج فعالیتهای علمی و جایگاه حوزوی مکتب نجف در قم است.» (ص ۲۱۸) الغرض، همانقدر که توانایی کلیتسازی و دستهبندیهای کلان اهمیت دارد، قدرت جزئیتیابی و تفکیکسازیهای خرد نیز مهم است و همانقدر که فهم استاتیک از پدیدههای فکری در شناخت تحولات تاریخی ثمربخش است، درک دینامیک از تطور اندیشهها نیز در بازیابی منطق تاریخ تحولات راهگشاست.
از این منظر، اهمیت کتاب «جریانهای فکری در حوزه معاصر قم» در پذیرش نظری تکثر مندرج در حیات علمی حوزه قم و تلاش آن برای شرح تفاوتهای غیر قابل تقلیل است. در کنار این، وجه دیگری از اهمیت اثر به تمرکزش بر رقابت اندیشهها بر میگردد. توضیح آنکه، بسیاری از تحلیلهای مربوط به روحانیت، بیشتر از آنکه به نظریات و آرای علما اختصاص یابد، از موضعگیریهای سیاسی آنها عزیمت کردهاند تا جایگاه علمی افراد و جریانها را تبیین کنند. چنین نگرشی، گویی اصالت را به سیاست عملگرایانه میدهد و فقه اسلامی را در فقه سیاسی منحصر میکند؛ حالآنکه تاریخ تشیع و حوزههای علمیه نشان میدهد منطق حاکم بر مناسبات آنان اگر یکسره فرهنگی و نظری نباشد، لااقل در وجوهی قابل اعتنا، مبتنی بر مناظرههای مشهود و نامشهود علمی بوده است و هست.
البته در سالهای اخیر، تلاش برای فهم جامعهشناسانه دین نیز در ایران و بهطور اخص تشیع، آغاز شده است. برای نمونه، میتوان به دو کتاب «طلبهزیستن» اثر مهدی سلیمانیه و «مواجهه با علوم اجتماعی در متن سنتهای شیعی» اثر آرمان ذاکری اشاره کرد که پایاننامههایی با راهنمایی دکتر سارا شریعتی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران هستند و با افزودن مقدمههای مبسوط شریعتی بر آنها به قالب کتاب درآمدهاند. کتاب طباطباییفر عاری از وجوه جامعهشناسانه است و رویکردش معطوف به بازخوانی افکار جریانهای حوزوی بوده است و گام در انباشت داده و تحلیل در حوزه جریانشناسی فکر حوزوی برداشته است.
چهبسا بتوان این را نیز از عجایب روزگار دانست که در دهههای اخیر حجم عمدهای از پایاننامهها و کتب به جریانشناسی سایر نهادهای تولید اندیشه نظیر روشنفکری و روشنفکری دینی پرداختهاند، اما کمتر به مقوله اندیشههای مطرح در فضای حوزه اشاره شده است. اینگونه است که فارغ از قضاوت ارزشی، نام و نظر بسیاری از روشنفکران ایرانی در آثار فراوانی تکرار میشود، حالآنکه بسیاری از روحانیون صاحبنظر ناشناخته باقی میمانند. نمونهای از آثار قابل احترام در زمینه تحلیل جریانات حوزوی، کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی ـ سیاسی ایران» اثر رسول جعفریان است که همانگونه که از عنوانش هویداست، رویکردی در وهله نخست تاریخی ـ فرهنگی و در وهله بعدی سیاسی دارد، و با وجود فقدان نگرش جامعهشناسانه در آن، این حسن را دارد که در فصول اول، دوم، هفتم و هشتم بر نظرات برخی از روحانیون و نویسندگان مذهبی مروری گذرا داشته است؛ هرچند ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که جعفریان نیز بخشهای میانی کتابش را به روشنفکران دینی، سازمانهای سیاسی متأثر از آنها و روشنفکران ضدمدرنیست اختصاص داده است. درباره روشنفکران دینی، اما که بیرون از فضای حوزه ولی در تقابل/ تعامل با اندیشه حوزوی گفتهاند و نوشتهاند، کثیری کتاب از مناظر گوناگون تاریخی، سیاسی، جامعهشناسانه و ... موجود است که یکی از بهترین آنان که منظری تلفیقی نیز دارد، «جامعهشناسی روشنفکری دینی در ایران» نوشته دکتر عباس کاظمی است.
با این تفاسیر، حسن عمده کتاب طباطباییفر، حداقل این است که مخاطب عام را متوجه تفاوتهای مهم موجود میان جریانهای فکری حوزه قم میکند. کمترین فایده چنین امری این است که خواننده در مییابد برخی نظرات و تحرکات خاص از جانب برخی از دینداران، قابل اطلاق به همگی نیست. در کتاب فصولی به جریانهای نصگرایی اشاره میشود که بر اساس ادلَه فقهی خود، مخالف مشارکت و آموزش زنان، موسیقی، شطرنج، مجسمه، فلسفه اسلامی و غربی هستند، با بزرگنمایی اختلافات میان شیعیان و اهل سنَت، بر اجرای آیینهای نمادین شیعه نظیر «هفته برائت»، «غدیر ثانی» و ... تأکید میکنند، حتی بر استحباب قمهزنی و جواز برخی افعال نظیر زنجیر تیغی به کمر زدن در عزاداری امام حسین(ع) حکم میدهند. نیز متوجه میشویم که طبق نظریات برخی جریانهای عقلگرای کلامی، هر آنچه غیر اسلام است، الحادی و کفر است، مدرنیته بزرگترین ارتداد عصر غیبت است، علوم پایه و علوم محض باید اسلامی شوند، قانون اساسی فعلی نیز باید از سه قوه به پنج قوه و از مبنای دموکراسی و ملیت به مبنای انگیزه و ایمان تغییر پیدا کند.
۳ـ کاستیهای کتاب
جدا از معدود اشتباهات تایپی و نیاز ضروری کتاب به فهرست اعلام، کتاب در برخی از فصول دچار اندکی محافظهکاری در ذکر رویکردهای سیاسی ـ اجتماعی جریانات و نیز ذکر افراد متعلق به جریانهای دهگانه فکری شده است. برای نمونه، نام و تعلقات فکری برخی از روحانیون شهیر اساساً در کتاب ذکر نشده است، حالآنکه برخی از آنان عملاً در حیطه برخی از همین جریانات تعریف میشوند. در فصل اجتهاد پویا، به نام امام خمینی بهعنوان مبدع این جریان اشاره شده است، اما نشانی از نحوه رابطه شاگردان و مریدان ایشان در حوزه با اجتهاد پویا نمیشود؛ گویی این جریان با ایشان آغاز شده است و با ایشان پایان یافته است. حتی اگر رابطه اجتهاد پویا با جریان عقلگرا را بپذیریم و همانگونه که نویسنده در پایان فصل «مکتب اجتهاد پویا» مخاطب را به گفتگو درباره برخی از نمایندگان جریان اجتهادی «ذیل سایر جریانات» وعده میدهد، منتظر رونمایی از مصادیق در سایر فصول باشیم، باز به نظر میرسد ذکر این نکته در کتاب لازم باشد که چگونه میتوان برای مثال، قرائت آیتالله مصباح یزدی (تکلیفگرایی فلسفی) و آیتالله منتظری (جریان دموکراسیخواهی) را با وجود تفاوتهای غیرقابلانکار در ادامه اجتهاد پویای امام خمینی درک کنیم. سخن لزوماً بر سر این نیست که یکی از این دو جریان با اجتهاد پویا به روایت امام خمینی مطابقت ندارد، بلکه اصل کلام این است که نحوه رابطه این دو جریان با اجتهاد پویا و چگونگی نسبتیابیشان، لااقل باید از بعد تئوریک روشن شود؛ امری که به نظر میرسد نویسنده به سکوت از کنار آن عبور کرده است.
نکته دیگر به مسئله نتیجهگیری و جمعبندی نویسنده بر میگردد. طباطباییفر در فصل نخست به توجه همزمان خود به دو بعد متنمحوری و زمینهمحوری (تأثیرات محیطی و ویژگیهای روانشناختی افراد) در شکلگیری جریانهای فکری اشاره و در فصول میانی، در توصیف جریانها و نیز در جمعبندی نهایی از آمیزهای از هر دو ـ ولو بهطور نامتوازن و بدون تفکیک ـ استفاده کرده است، اما به نظر میرسد بهتر باشد اولاً یا بر یکی از این دو بعد تمرکز میشد و یا در صورت اصرار بر نگاهی دو بعدی، تأثیرات هر یک بهطور مجزا در مورد هر جریان و در نتیجهگیری لحاظ میشد؛ ضمن اینکه غفلت عامدانه نویسنده از بررسی «زمینه های جامعهشناسانه در شکلگیری جریانات مختلف» عملاً تا حدودی بحث زمینهمحوری تحقیق را ابتر میکند.