پیش از اینکه اصغر فرهادی با کسب جوایز بینالمللی سینمایی اسکار و برلین و کن و گلدن گلوب و سزار، به شهرتی عالمگیر دست یابد، آن سینماگر ایرانی که نام سینمای ایران را در گوشه و کنار جهان به گوش جهانیان رسانید، عباس کیارستمی بود؛ کارگردانی که با کسب نخل طلای جشنواره کن، هم خود را به دنیا شناسانید، هم گوشها و چشمها را به سینمای ایران حساس کرد و هم اهمیت و لزوم مشارکت در سینمای جهان را به سینماگران ایرانی گوشزد شد. البته پیش از کیارستمی دیگر ایرانیانی نیز در جشنوارههای جهانی درخشیده بودند و دیده شده بودند؛ اما گویی حضور موفق کیارستمی در جهان سینما به مثابه چراغ سبزی بود به سایر سینماگران ایرانی که در نمایش آثار خود در عرصه جهانی بیشتر تأمل کنند و این امکان حتی گاه بهمثابه فرصتی برای رهایی از قوانین دستوپاگیر داخلی سینمای ایران تلقی شد و برخی هنرمندان ایرانی بدون تلاش برای اخذ مجوزهای داخلی، آثارشان را با نیت دیدهشدن در جشنوارههای خارجی تهیه میکردند.
کیارستمی، به جرم نانوشته همین راهگشایی، مورد انتقادات فراوانی قرار گرفت و تاوانهای بیدلیل دشواری پس داد. از عدم اکران آثارش در ایران گرفته تا طعنههای گاه و هجمههای بیگاه برخی که بهصراحت بر او تاختند و حتی عینک آفتابی او را دستمایه طعنه به نگرش مرموز و بیگانهاش با جامعه ایرانی قلمداد کردند. بسیاری برای آنکه او را از چشم بیندازند و اهمیت کارش را نادیده بگیرند، هزاران قلم را خرج بیارزشبودن جوایز جشنوارههای جهانی کردند. دیگرانی حتی او را از این منظر که با نمایش ادبار ایرانیان، اقبال عالمگیر یافته است، نکوهیدند و او را متهم به جرایمی کردند که بهترین خلاصه از همه آنها، شاید همین واژه مبتذل «سیاهنمایی» باشد که از فرط تکرار و استفادههای متنوع، گاه مخاطب در فهم آن بهراستی دچار سرگیجه میشود.
برخی نیز چون مراد فرهادپور و مازیار اسلامی در کتاب «تهران ـ پاریس» اعتنای گسترده به سینمای کیارستمی و قرار گرفتن او بر «تخت کارگردانان هنری» را «سراپا تصادفی» دانستند و برجستهشدنش در جهان سینما را ناشی از نیاز دنیای غرب برای تنوعبخشی به ویترین خود و سینمایی ویژه دنیای شرق و خالیشدن سینمای هنری جهان از نامهای بزرگ در دهه ۱۹۸۰ قلمداد کردند و بنابراین گویی کیارستمی «کشف» شد تا چنین خلایی را پر کند و به فرایند جهانیشدن کمک برساند. مخلص کلام آنکه به نظر این دو، سینمای کیارستمی، سینمایی ایدئولوژیک و مبتنی بر شناخت کاذب واقعیتها، عمیقاٌ محافظهکار، ضد دموکراتیک و فاقد هرگونه عنصر رهاییبخش بود.
شاید خاطرهای که اخیراً از کیارستمی درباره برخوردی که با او حین ورودش به ایران پس از دریافت نخل طلای جشنواره کن ۱۹۹۷ برای فیلم «طعم گیلاس» شده است و مقایسه آن با استقبالی که از اصغر فرهادی و شهاب حسینی شد، خود بازگوکننده غربت کیارستمی و هنرش در ایران باشد: «وقتی نخل طلا گرفتم کسی به من تبریک نگفت. حتی زمانی که وارد فرودگاه شدم، پاسپورتم را که مهر کردند گفتند از در پشتی برو، عدهای جمع شدهاند و قصد دارند کتکت بزنند.» (روزنامه ایران هشتم خرداد ۹۵)
با این همه، امروزه کیارستمی به عنوان پرافتخارترین سینماگر ایرانی در سطح بینالمللی چهرهای تثبیتشده در سینمای جهان است و فراتر از این حواشی، اینک میتوان به مرور سینمای او پرداخت، بدون آنکه آنسان، سایه مسائل فرامتنی را بر متن افکند. خوب یا بد، هنر یا ضد هنر، امروز ما با فیلمهای کیارستمی مواجه هستیم و این متون خود با ما سخن میگویند؛ فارغ از جوایزی که کسب کردهاند و تهمتهایی که چشیدهاند. بنابراین بعید نیست امروز کسی آنهمه حرف و سخن را فراموش کرده باشد و بیشتر منتظر آن باشد که فیلمهای کیارستمی را ببیند و درباره ارزش سینمایی آنها سخن بگوید و سخن بشنود. همین بهانه است که کتاب «سینمای عباس کیارستمی» روبرت صافاریان را خواستنی میکند؛ کتابی که در سال ۹۵ بههمت نشر «روزنه» در تیراژی هزار نسخهای به بازار آمده است. روبرت صافاریان متولد ۱۳۳۳ تهران، فارغالتحصیل رشتههای کارگردانی و زبان و ادبیات فارسی است و از باسابقهترین و برترین منتقدین سینمایی ایران است که دستی نیز در تالیف و ترجمه کتب سینمایی و نیز فیلمسازی دارد.
کتاب «سینمای عباس کیارستمی» از پنج بخش تشکیل شده است. صافاریان سینمای کیارستمی را به سه دوره تقسیم کرده است و هر دوره را به صورت مجزا مورد توجه قرار داده است. این سه دوره عبارتند از: دوره نخست (پیش از انقلاب)، دوره دوم (از انقلاب تا اوایل دهه هشتاد) و دوره سوم (دهه هشتاد تا امروز). کتاب علاوه بر این سه بخش اصلی، یک پیشگفتار و یک نتیجهگیری با عنوان «پستمدرن عامّی» دارد و در انتهای آن مشخصات فیلمهای کیارستمی، گزیده مصاحبهها و پروندههای مطبوعاتی و کتابهایی درباره سینمای کیارستمی آمده است. برخی از این کتابها را منتقدین ایرانی (ایرج کریمی، سعید عقیقی و عباس بهارلو) نگاشتهاند و برخی نوشته نویسندگانی غیر ایرانی (ژان لوک نانسی، جف اندرو و آلبرتو النا) هستند و یکی نیز نوشته مهرناز سعیدوفا و جاناتان رزنبام است.
صافاریان در آغاز اشاره میکند به این واقعیت تلخ که «در مقایسه با حجم انبوه نوشتههایی که به زبانهای دیگر درباره عباس کیارستمی وجود دارد، چیز اندکی به زبان فارسی درباره او به نگارش درآمده است.» (ص ۷) و در ادامه ضمن اذعان به این امر که کیارستمی هنرمند بزرگیست، دامن خود را از افتادن در ساحت نگرشهای دو گانهای که از یک سو موفقیت کیارستمی را محصول دسیسههای جهانی میداند و معتقد است او فیلمسازی بلد نیست و از سوی دیگر دست به ستایش مطلق همه آثار کیارستمی میزند و هیچ انتقادی را به او نمیپذیرد، بر میچیند و در محلی میگستراند که میتوانش «نقد» نامید.
رویکرد صافاریان به سینمای عباس کیارستمی، همانگونه که در عنوان کتاب نیز خودنمایی میکند، حکایت از مواجههای مبتنی بر نگره مولف دارد. او میکوشد از خلال بررسی متون کیارستمی، به درکی از شخصیت خود او نیز برسد و البته از این منظر شاید با نگره مولف زاویهای نیز پیدا کند: «سینمای کیارستمی هم جدا از شخص عباس کیارستمی نیست و فیلمهایش ... مدارکی هستند که سیر این زندگی را بهخوبی به نمایش میگذارند، حتی لایههای عمیقتری از این زندگی را، و تحول اندیشهها و بینشها و ساختار احساسی او را. این همان جایی است که یک شق نگره مولف به آن رسید: برساختن مولف از روی فیلمهایش، نه همانند نگاه سنتی، فهم آثار مولف از روی زندگینامهاش. در این دیدگاه، موثقترین اسناد درباره حقیقت وجود هنرمند آثارش هستند؛ تکههایی از هستی او.» (ص ۱۰)
صافاریان تحولات سینمای کیارستمی را در ارتباط با گذر عمر و انباشت تجربه زندگی و فیلمسازی و تغییر شرایط بیرونی و تصادفها و تصمیمهای آگاهانه بررسی میکند و بر آن است که با وجود پایبندی به نگرشی مولفگرایانه، نمیتوان دگرگونی در شرایط اجتماعی را در تغییر زبان و بیان سینمایی کیارستمی ناچیز انگاشت. از قضا بخشبندی او از سینمای عباس کیارستمی مبتنی بر همین تغییرات اجتماعی است: انقلاب ۱۳۵۷ ایران، فروپاشی شوروی و انقلاب دیجیتال در سطح رسانهای.
از مهمترین موضوعاتی که صافاریان در کتاب به آنها پرداخته است میتوان به این موارد اشاره کرد: بررسی تفاوتهای مهم دورههای گوناگون فیلمسازی کیارستمی و ارتباط هر دوره با ساختار اندیشگی روشنفکری غالب آن دوره، ارتباط بینامتنی آثار او، پیگیری نگاه کیارستمی به زن و کودک و در نگاهی دیگر خانواده در سراسر دوره کاریاش، باور به وجود گرایشی پوپولیستی و ضد روشنفکری در آثار کیارستمی و بررسی اعتقاد او به عقل متعارف آدمیان و بدبینی او به دنیای کتابی روشنفکرانی که بیهوده امور را پیچیده میبینند، بررسی تم «زندگی ادامه دارد» در چهارگانه «زندگی و دیگر هیچ»، «طعم گیلاس»، «زیر درختان زیتون» و «باد ما را خواهد برد»، فهم معنا و مقصد و اهمیت «سادگی»، چه سادگی در اندیشه و چه سادگی در تکنیک در آثار کیارستمی و در نهایت بررسی معنای صفاتی چون انسانی، گرم، شاعرانه و پستمدرن که به سینمای کیارستمی داده شده است.
از مهمترین و جذابترین بخشهای کتاب، بخشی است که به سینمای قبل از انقلاب کیارستمی میپردازد و بهطور مشخص بر دو اثر تحسینبرانگیز و اندکی مهجور کیارستمی: «مسافر» و «گزارش» تمرکز میکند؛ فیلمهایی که در بسیاری از تحلیلهایی که درباره سینمای کیارستمی شده است، غایب بودهاند و برخی بهواسطه ندیدن چنین فیلمهایی، توانایی کیارستمی در ساختن فیلمهای متعارف را نیز منکر میشوند.
نثر صافاریان رویهمرفته، جذاب و روان است، هر چند فاخر نیست؛ اما بزرگترین عیب کتاب که ممکن است حتی خواننده را اندکی نیز عصبی کند، ضعف مفرط ویراستاری است. کتاب یا ویراستار نداشته است یا ویراستار کتاب، فهمی متفاوت از مفهوم متعارف ویراستاری داشته است. اشتباهات تایپی کتاب آزاردهنده است و صفحهآرایی آن نیز با توجه به لزوم چاپ بهتر و شکیلتر پوستر و عکس فیلمها، میتوانست حرفهایتر و چشمنوازتر باشد.
طرح جلد کتاب حاصل ذوق و سلیقه و شناخت بزرگمهر حسینپور است و بهراستی زیبا و تأملبرانگیز مینماید و بهخوبی شمایلی از هنرمندی را به نمایش میگذارد که «مسافر» مغرور و تنهای جادههایی نو و مهجور است و «گزارش»اش از انسان و جهان، در پس آن عینک مشکی، خوشرنگ و خوشلعاب و خوشبو چون پایان سرخوش و دلپذیر «زیر درختان زیتون» است.
سینمای عباس کیارستمی، نوشته روبرت صافاریان، نشر روزنه، ۲۵۶ صفحه، ۱۸۰۰۰ تومان