مهدی حمیدیشیرازی، سخنور، سراینده و منتقد، زادهی ۱۲۹۳ خورشیدی در شیراز بود. وی ۲۳ تیر ۱۳۶۵ در تهران درگذشت و در حافظیه شیراز به خاک سپرده شد. «در امواج سند» چامه و سرودهای بسیار شورانگیز، پهلوانی و حماسی از حمیدیشیرازی است که رشادتها و فداکاریهای سلطان جلالالدین خوارزمشاه در برابر تازش وحشیانهی مغولان به سرزمین بزرگ ایران را نمایان میسازد. این منظومه جایزهی نخست مسابقهی شعر وطن را بهدست آورده و در مسابقهی سال ۱۳۵۰ خورشیدی لندن هم برندهی نخست شناخته شد.
عبدالرضا مدرسزاده، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی کاشان میگوید: «در سراسر شعر پارسی از آغاز تا امروز سرایندگان از هنر و توان هنری و موقعیت ویژه و برتری خود از دیگران سخن راندهاند و از اینرو از شعر حافظ تا شاطر عباس صبوحی مفاخره دیده میشود. خاقانی، سعدی، حافظ و دکتر حمیدی شیرازی چهرههایی هستند که مفاخرههای آنان ماندنی و خواندنی و بحثانگیز است.
راست این است که هیچکس پدیدهی خودستایی را نستوده است و حتا برخی آن را پایان خودپسندی و خودخواهی و خودستایی دانستهاند اما در عالم هنر و ادبیات گاهی به نمونههایی از مفاخره میرسیم که به راستی به جای تعریف یا در کنار تعریف از خود، شناساندن انجام گرفته است.
اگر فضای سرودن چکامههای مفاخره را در نظر نیاوریم در شناخت آرمان چکامهسرا از مفاخره دچار سردرگمی میشویم. برای نمونه بیشتر خاقانیشناسان او را برای ستایشهایی که از خود و نکوهشهایی که از رقیبانش دارد شخصی کینهتوز (:عقدهای) شناسایی کردهاند و در پی بازنمایی شوریدگیهای روانی او بر آمدهاند! در حالی که چنین دروغی شایسته او نیست.
مروری گذرا بر چکامهی سدهی ششم و اینکه برخی مانند انوری آن را تا اندازهی درخواست جو و خربزه از ممدوح پایین آوردهاند، نشان میدهد که خاقانی با آن استواری و فخامت چه دردی میکشیده است و از آغاز یکی از دلایل او برای سفر به خراسان آن است که چکامهی خود را در آنجا عرضه کند زیرا به درستی گفته است: «نیست بستان خراسان را چون من مرغی/ مرغم آوخم سوی بستان شدنم نگذارند.»
در چکامه هم روزگار، کسی در خودستایی به پای استاد دکتر حمیدیشیرازی نمیرسد و او به ناگاه نمونهای خوب و روشن برای این است که همهی آرمان شاعر از مفاخره، خودستایی و خودپسندی نیست.
حمیدی در روزگار خود دفاع جانانهای از چکامهی فارسی دارد و کهنهترین قالب چکامه (قصیده) را برای سرودن در دورهی چکامهی نیمایی و شاملویی برمیگزیند و پیروز هم هست. پایداری اش در شعر سنتی و زبان کهن پارسی درسآموز و یادآور است. وی یک تنه در برابر جریان سپید و نیمایی ایستاد. چقدر تندروی از دوسو فراوان بود که شاملو گفت: «یک بار هم حمیدی شاعر را/ در چند سال پیش/ بر دار شعر خویشتن/ آونگ کردهام.»
حمیدی در جایی اینگونه از خود ستایش میکند:
طلوع جان من از پشت وزن و قافیهها/ طلوع صبح نشابور و بامداد هری است
بهانههاست به ماندن مرا چو خلق و از آن/ یکی که مردن من مردن کلام دری است
و در واپسین چکامه که روی تخت بیمارستان با پای شکسته سروده است، میگوید:
و گر کسی ز رفیقان ز حال من پرسد/ بگو که با همه پیری هنوز خرسند است
شکنج پیری و تیمار عمر و رنج دراز/ تنش به لرزه نیارد که کوه الوند است
بدین شکستگی ارزد به صدهزار درست/ که پایه سخنش قله دماوند است
شکسته پاست ولی کس به پای او نرسد/ هنوز در سخن سحر بی همانند است
هنوز حافظهاش حافظ کلام دری است/ چو موبدی که زبرخوان زند و پازند است
امروز پس از سالها نشان داده شده است که دفاع یک تنه حمیدی از شعر سنتی در برابرجیغ بنفش و شنبه سوراخ سرودنها، شایسته این گونه خودستایی بوده است. اکنون که غبار میدان فرونشسته نیماشناس توانایی مانند شادروان محمد حقوقی میگوید حق با حمیدی است در پاسداشت زبان فارسی. حمیدی استاد ممتاز درجه یک دانشگاه تهران یک تنه در برابر جریان شعر سپید و نیمایی ایستاد و با سنتیترین و کهنهترین قالب پاسخ همه را داد.