کد مطلب: ۸۱۸
تاریخ انتشار: پنجشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۰

یازده مواجهه‌ی زنانه با نوشتن

شیما زارعی: یازده زن، که به گفته‌ی انگلیسی‌ها باید با سرعتی دو برابر مردان می‌دویدند تا جایگاهی برابر آن‌ها در جامعه بیابند. یازده زن که هر یک سرآمدان ادبی زمان ما هستند. آن‌ها در کتابی با نام «گفت‌وگو با یازده نویسنده‌ی زن» گرد آمده‌اند تا درباره‌ی علاقه‌مندی‌ها، تاثیر و تاثرات ادبی و حتا زندگی خود با مخاطبان سخن بگویند. به گفته‌ی مهرشید متولی ـ مترجم اثر ـ تمام این‌ گفت‌وگوها از منابع گوناگونی که در اینترنت موجود بود،  به دست آمده‌اند. در ابتدای هر گفت‌وگو شرح حال مختصری از زندگی هر یک از این نویسندگان آمده و سپس هر یک از مصاحبه‌گران مختصری درباره‌ی حال و هوا و فضایی که مصاحبه در آن صورت گرفته، توضیحاتی داده‌اند. این نویسندگان همگی جوایز معتبری را در زمان خود کسب کرده‌اند و جریان‌ساز نویسندگان پس از خود بودند. مصاحبه‌گرها نیز با تسلطی که بر موضوع مورد مطالعه داشته‌اند، این گفت‌وگوها را غنا بخشیده‌اند. برای آشنایی با نحوه‌ی گفت‌وگوها از هر مصاحبه، پرسشی را به انتخاب برگزیده‌ام که در ذیل از نظرتان خواهد گذشت:

لیندا ال ریچاردز: همه شما را با یک کلاه بره به یاد می‌آورند  و ...

مارگارت آتوود:  همه فکر می‌کردند من یک عنان گسیخته‌ی تمام عیارم. بره هم کار به جایی نمی‌برد. ما از همه جا بی‌خبر بودیم. فقط آدم‌های مرده را به حساب می آوردیم. معمولا نویسنده‌های مرده‌ی انگلیسی. همان طور که همه می‌دانند، فقط یک نویسنده‌ی کانادایی وجود داشت، استفن لی‌کوک. بنابراین تصمیم به نویسندگی گرفتن غیرعادی بود، هنوز هم نمی‌دانم چرا این کار را کردم.

(جنواری مگزین، ۲۰۰۰)

 **********

لیندا ال ریچاردز: اگر نمی‌نوشتید آشپزی می‌کردید؟

ایزابل آلنده: نه. عشق می‌ورزیدم یا کاری می‌کردم که ظرف شستن نداشته باشد. با نوه‌هایم بازی می‌کردم. برای خودم یک سگ می‌خریدم. من عاشق نوشتن هستم. عاشق فرآیند نوشتن. اصلا به نتیجه‌اش فکر نمی‌کنم. فقط عاشق اوقاتی هستم که تنهایی در یک اتاق، لغت‌ها را یکی‌یکی کنار هم می‌گذارم تا دنیایی از آنِ خود خلق کنم. همین را دوست دارم. بعد از این‌که کتاب چاپ شد، تازه دیوانگی‌ها شروع می‌شود. کتاب‌های من به بسیاری از زبان‌ها ترجمه می‌شود و هر ناشر می‌خواهد نویسنده آن‌جا برود تا دانه دانه کتاب‌ها را بفروشد. این کار غیرممکن است چون وقتی برای نوشتن باقی نمی‌ماند. مثل آن است که شما در درون خود یک مخزن داشته باشید و باید آن را پر نگه دارید تا بتوانید بنویسید. وقتی آدم به سفرهای تور کتاب می‌رود، همه چیز را پخش و پلا می‌کند و آخرش هم با مخزن خالی برمی‌گردد. در معرض دید بودن، زیادی حرف زدن، بی‌نهایت صحبت کردن و توضیح چیزهایی را دادن که غیرقابل توضیح است، احساس غریبی دارد. چرا می‌نویسیم؟ کی می‌داند ما چرا می‌نویسیم؟ معمولا توضیحاتی که بررسی‌کنندگان کتاب یا استادان دانشگاه می‌دهند، ربطی به این که کسی چرا می‌نویسد ندارد.

(جنواری مگزین، ۱۹۹۹)

**********

رابرت فیلیپس: به نظر شما برای نوشتن ثبات عاطفی لازم است؟ یا با هر وضعیت ذهنی، می‌توانید کارتان را شروع کنید؟ خلق و خوی‌تان در نوشته‌ها منعکس می‌شود؟ آن وضعیت عالی را که از صبح زود تا بعدازظهر می‌توانید بنویسید، چه طور توصیف می‌کنید؟

جویس کاروی اوتس: آدم باید نسبت به «خلق و خو» قسی‌القلب باشد. به یک معنی که خود نوشتن دل و دماغ می‌آورد. اگر هنر حقیقتا عملکردی مافوق معرفت بشر داشته باشد، که من معتقدم همین طور است، پس نباید خیلی اهمیتی داشته باشد که در چه وضعیت ذهنی یا عاطفی هستیم. به طور کلی به نظرم درستش این است: وقتی شدیدا از پا افتاده‌ام، وقتی احساس می‌کنم روحم به نازکی یک زرورق شده است، وقتی به نظرم هیچ چیز ارزش پنج دقیقه تحمل کردن هم ندارد، خود را مجبور می‌کنم بنویسم... و فعالیت نوشتن به نوعی همه چیز را تغییر می‌دهد. یا ظاهرا تغییر داده است. جویس درباره‌ی زیرساخت اولیس ـ توازی و تناقض اولیس ـ می‌گوید، تا جایی که یک پل وسیله‌ی گذشتن «سربازها» شود، اهمیت ندارد که باورپذیر باشد. وقتی سربازها گذشتند، چه اهمیت دارد که پل خراب شود؟ خب، همین را می‌توان در مورد شروع به نوشتن گفت. وقتی سربازها از روی جریان آب گذشتند...

(پاریس ریویو، ۱۹۷۸)

**********

مدلن گابیل: همینگوی در مصاحبه‌ای با پاریس ریویو می‌گوید: «در مورد نویسنده‌هایی که ذهنیتی سیاسی دارند، برای این‌که آثارشان ماندگار شود، آدم باید وقت خواندن، قسمت سیاسی‌اش را نخوانده رد کند.» البته که شما موافق نیستید. آیا هنوز معتقد به تعهد هستید؟

سیمون دوبووار: همینگوی از آن نویسنده‌هایی بود که اصلا نمی‌خواست متعهد باشد. من می‌دانم که درگیر جنگ داخلی اسپانیا بود ولی خبرنگار بود. همینگوی هیچ وقت عمیقا متعهد نبود، عقیده داشت آنچه در ادبیات جاودانی است آن است که مربوط به تاریخ مشخصی نباشد، تعهدی نداشته باشد. من موافق نیستم. در مورد بسیاری از نویسندگان، جایگاه سیاسی‌شان هم در دوست داشتن و نداشتن من تاثیر دارد. خیلی از نویسندگان زمان‌های قبل واقعا متعهدانه نمی‌نوشتند.

(پاریس ریویو، ۱۹۶۵)

**********

ایوانز چان: به نظر می‌رسد که با نوشتن عاشق آتشفشان (۱۹۹۲) و در آمریکا (۲۰۰۰) تغییری در خود ایجاد کرده و با نوشتن رمان تاریخی به منبع انرژی جدیدی دست یافته‌اید. من فکر می‌کنم این دو رمان تحت سرفصل رمان‌های پست‌مدرن قرار می‌گیرد.

سوزان زنتاگ: گرچه من دو رمان نوشته‌ام که در گذشته اتفاق می‌افتد، این‌ها را رمان تاریخی نمی‌دانم. من خودم را کسی نمی‌دانم که در یک ژانر مشخص مثل رمان جنایی، رمان علمی ـ تخیلی یا رمان گوتیک کار می‌کند. دلم می‌خواهد به عنوان یک نویسنده‌ی داستان‌سرا، منابعم را گسترش دهم. دیدم وقتی عناصر داستانی‌ام را در گذشته قرار می‌دهم، راحت‌تر است. این رمان‌ها را نمی‌شد در دوره‌ی دیگری غیر از اواخر قرن نوزدهم نوشت، ترکیبی از اول شخص و سوم شخص داستانی و درهم آمیختن صداها. فکر نمی‌کنم در آن‌ها چیزی مثل بازگشت به آداب و رسوم یا بازگشت به تمثیل باشد. شاید این رمان‌ها را باید به صورت کتاب‌هایی درباره‌ی مسافرت در نظر گرفت، درباره‌ی مردمی که در جاهای غریبه‌اند: عاشق آتشفشان، درباره‌ی حضور بریتانیا در ایتالیاست. در آمریکا، درباره‌ی لهستانی‌های مهاجر به آمریکاست. رمانی که دارم شروع می‌کنم درباره‌ی ژاپنی‌هایی در فرانسه در دهه‌ی ۱۹۲۰ است. با این حال من در تلاش تحقق برنامه‌ای نیستم، دارم خودم را وسعت می‌بخشم.

(نیویورک، ۲۰۰۰)

**********

 روث ان هلیکز: وقتی خواننده دارد کتاب می‌خواند، فکر می‌کنید یک جور فشار روحی بین او و نویسنده به وجود می‌آید؟

ناتالی ساروت: فشار روحی؟ بله، به نظرم چیز خوبی است. فکر می‌کنم چیزی که زیادی ساده باشد، بد است. خواننده مجبور نیست همت کند. خود خواننده لازم نیست بیافریند. خواننده وقتی مطالعه می‌کند، باید خلاق باشد. باید سعی کند که چیزها را زنده کند. پس اگر شما یک متن ساده را به او بدهید، فقط سرگرمش می‌کند، عملی انجام نمی‌دهد، روی سطح سر می‌خورد. فکر می‌کنم که یک خواننده‌ی خوب وقتی مطالعه می‌کند باید مقداری کار، مقداری کار فکری انجام دهد.

(آرتفول دوج)

**********

بلر فولر: پس شما فکر می‌کنید نوع کاراکتر است که مستقیما از واقعیت گرفته می‌شود؟

فرانسوا ساگان: مسلما هنر باید واقعیت را شگفت‌زده کند. باید لحظاتی را که برای ما صرفا یک لحظه است، بردارد. این لحظه را، به علاوه‌ی لحظه‌ی دیگری و این‌ها را دلبخواهی تبدیل کند به یک سری لحظات خاص که با یک حس اصلی به هم پیوسته‌اند. به نظر من هنر نباید برای دلمشغولی ادای واقعیت را دربیاورد. هیچ چیز به اندازه‌ی رمان‌های به اصطلاح رئالیستی غیرواقعی نیست، این رمان‌ها مثل کابوس‌اند. در یک رمان می‌توانیم به نوعی حس حقیقی دست بیابیم، حس واقعی یک کاراکتر، همین. البته تصور غلط از هنر این است که ادبیات عالی بسیار نزدیک به زندگی است، که درست برعکس است. زندگی نامنظم است، ادبیات مطابق قواعد.

(پاریس ریویو، ۱۹۵۶)

**********

جنیکا هیور ویت: برای نوشتن چه شرایطی باید برای‌تان مهیا باشد؟

نادین گوردیمر: عرض شود که جای خیلی خاص یا اتاق چوب‌پنبه‌کوب با یک میز باشکوه و بزرگ مطرح نیست. در زندگی‌ام اوقاتی داشتم که، وای خدای من، یک زن جوان و مطلقه بودم با یک بچه‌ی کوچک، در آپارتمانی با دیوارهای نازک زندگی می‌کردم و رادیوی آن طرف دیوار واقعا دیوانه‌ام می‌کرد. و حالا همان صداها به شدت مزاحمم هستند. صدای آدم اذیتم نمی‌کند. ولی موسیقی بازاری و ور ور مداوم رادیو و تلویزیون همسایه‌ی بغلی ... همین دیگر، الان در خانه‌ای در حومه زندگی می‌کنم و یک اتاق دارم. یک در دارد که مستقیم به باغچه باز می‌شود ـ برای من حسابی تجملات است ـ می‌توانم بدون مزاحمت بروم و بیایم و کسی هم متوجه نمی‌شود. قبل از شروع کار، پریز تلفن را می‌کشم و بعد که کار تمام شد دوباره به پریز می‌زنم. اگر کسی واقعا با آدم کار داشته باشد، یک وقت دیگر زنگ می‌زند. به همین سادگی.

(جنیکا هیور ویت،  پاریس ریویو، ۱۹۸۳)

**********

تامس فریک: آیا برای کارتان عادت منظمی دارید؟

دوریس لسینگ: خیلی مهم نیست، چون عادت است. وقتی بچه‌داری می‌کردم، به خودم می‌گفتم که در یک زمان خیلی کوتاه با تمرکز زیاد بنویسم. اگر یک آخر هفته یا یک هفته برای خودم وقت داشتم به میزانی باورنکردنی می‌نوشتم. حالا آن عادت‌ها ملکه‌ی روحم شده است. اما در واقع اگر بتوانم آهسته‌تر بنویسم، خیلی بهتر است. ولی دیگر عادت شده. متوجه شده‌ام که بیشتر خانم‌ها همین‌طور می‌نویسند، در حالی که گراهام گرین هر روز ۲۰۰ کلمه‌ی بی‌نقص می‌نوشت! به من که این‌طور گفته‌اند! فکر می‌کنم اگر روان و پشت سر هم بنویسم خیلی بهتر می‌نویسم. آدم شروع می‌کند، اولش ناهموار و بد است بعد به یک نقطه‌ای می‌رسد که تَلَقی جا می‌افتد. و ناگهان روان و سلیس ادامه می‌دهید. من وقتی می‌نشینم و برای هر عبارت خون دل می‌خورم، خوب نمی‌نویسم.

(تامس فریک، پاریس ریویو ۱۹۸۸)

**********

ضیاء جعفری: چرا از فمینیسم فاصله می‌گیرید؟

تونی موریسون: برای این‌که تا آن‌جا که می‌توانم در تخیلات خود آزاد باشم، نمی‌توانم در موقعیت بسته قرار بگیرم. هر کاری که تا به حال در دنیای نویسندگی کرده‌ام، برای گسترش طرز بیان بوده است نه مسدود کردن آن، برای باز کردن درها، گاهی پایان کتاب را با کمی ابهام به منظور تفسیر مجدد، سر زدن مجدد باز گذاشتم. من از آن دسته‌بندی بیزار و متنفرم. به نظرم خوانندگانی که حس می‌کنند من دارم رساله‌ی فمینیستی می‌نویسم توی ذوق‌شان می‌خورد. من موافق پدرسالاری نیستم و فکر نمی‌کنم مادرسالاری باید جایگزین آن شود. به نظرم موضوع دسترسی یکسان است و گشودن درها به روی همه‌چیز و از هر نوع.

(ضیاء جعفری، سالن، ۱۹۸۸)

**********

جان فیلیپ: آیا اعتقاد دارید که نویسنده‌های بااستعداد زیادی در حال حاضر مشغول به کارند؟

لیلیان هلمن: بله، ولی نه به اندازه‌ی دهه‌ی ۲۰ که من جوان بودم. نسل قبل از من استعداد فوق‌العاده‌ای داشت. ولی خوب، حالا هم افراد بااستعداد هستند. شاید خیلی درخشان نباشند. مگر آن دوره هر چند وقت رخ می‌دهد؟ همین قدر هم که داریم خیلی خوب است. الان نشانه‌هایی از به باد انتقاد گرفتن‌ها وجود دارد. همه‌شان باب میل من نیستند، ولی این مهم نیست. به باد انتقاد گرفتن خود نوعی انتقاد است، ترجمان منفی اعتقاد ولی اعتقاد است.

(جان فیلیپ و آن هالندر، پاریس ریویو، ۱۹۶۵)

 

 

 گفت‌وگو با یازده نویسنده‌ی زن، انتخاب و ترجمه مهرشید متولی، انتشارات نیلوفر، ۷۵۰۰ تومان

 

 

کلید واژه ها: شیما زارعی -
0/700
send to friend
نظرات 1
  • 0
    0
    پاسخ به این نظر
    مانلی جمعه 19 فروردین 1390
    کتاب را خواندم و لذت بردم، از اطلاع رسانی شما متشکرم متشکرم
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST