ایران: لیسانسش در رشته ادبیات فارسی را که گرفت راهی ایتالیا
شد. رفت برای تفریح اما ماند برای تحصیل. چیزی در حدود ۴۰ سال میشود که دخترِ متولد حوالی میدان
توحید («کندی» آن روزها)، حالا ساکن بولونیا در شمال ایتالیا شده است و در گروه
زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بولونیا (University of Bologna) تدریس میکند. از آنجا که نسل ایرانشناسان ایتالیایی پیش از
او، مطالعه خود را صرف ادبیات کهن فارسی کردند، او رسالت خود دانست تا بواسطه
ایرانی بودن که برای آموزش ادبیات فارسی در آنجا امتیاز بزرگی به حساب میآید ـ بر
ادبیات معاصر پژوهش کند و حتی به این سبب، فارسیآموزان ایتالیایی را هم ترغیب کرد
تا پایاننامه خود را درباره ادبیات معاصر بنویسند. ترجمههایش از داستانهای گلی
ترقی و زویا پیرزاد و شعرهای فروغ فرخزاد، نیما یوشیج، احمد شاملو، سهراب سپهری و
ضیا موحد را به ایتالیایی ارائه داد. در سالهای ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶، از بانیان دو دوره همایش بینالمللی زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه
بولونیا بود. «فائزه مردانی»، همّ و غم خود را مصروف ترویج و تسریع آموزش زبان و
ادبیات فارسی در ایتالیا ـ دست کم در بولونیا ـ کرده است. او ماه گذشته، در سفرش
به تهران، میزبان ما در خانه مسکونیاش در محله ولنجک شد که در ادامه میخوانید.
خانم دکتر مردانی! در ابتدا و برای ورود به بحث، از
پیشینه خانوادگیتان و تأثیری که آن محیط بر شما داشت بفرمایید.
من درتهران به دنیا آمدم. پدرم ویزیتور دارو بود و مادرم
خانهدار. من در خانوادهای بزرگ شدم که پدر و مادرم بخصوص مادرم نسبت به تحصیل و
تربیت جسمانی و روحانی بچهها اهمیت زیادی قائل بود. آنها با اینکه تحصیلات چندانی
نداشتند به کتابخوانی علاقهمند بودند و ما هم در همین راستا با کتاب انس گرفتیم.
از همان اول به ادبیات و علوم انسانی توجه زیادی داشتم و بر خلاف توصیه همه که
رشتههای طبیعی و ریاضی را حائز اهمیت میدانستند و برای ادبیات اهمیت چندانی قائل
نبودند، این رشته را انتخاب کردم و از دبیرستان پیشاهنگ در خیابان فرصت دیپلمام
را گرفتم. هدف اول من علوم قضایی بود اما آن زمان کنکور این رشته به حدی سخت شده
بود که دیگر تلاش نکردم تا وارد این حوزه شوم. بعد از دبیرستان به مدرسه عالی زبان
و ادبیات رفتم که یک مؤسسه آموزش عالی خصوصی بود و علیاصغر حکمت مؤسس آن بود و
مدرک لیسانسش با دانشگاه تهران یکی بود.قبل از انقلاب مدارسی از این دست بودند که
با نامهای مدرسه عالی بازرگانی و مدرسه عالی پارس و... فعالیت میکردند.مدرسه ما
ابتدا در خیابان ویلا بود و بعد به خیابان توانیر منتقل شد و بعد از انقلاب به
همراه مدارس عالی دیگر تبدیل به دانشگاه علامه طباطبایی شد. زمانی که من کنکور دادم آزمون این
مدارس و دانشگاه تهران یکی شده بود.در این مدرسه آقای احمدعلی رجایی بخارایی به ما
حافظ درس میداد. بعد از اتمام دوره و گذراندن یک امتحان کمی مشکلتر که در حکم
پایاننامه بود، در رشته زبان و ادبیات فارسی فارغالتحصیل شدم.
چه شد که به ایتالیا رفتید؟
پس از لیسانس، در سال ۱۳۵۴ ابتدا به خاطر گردش و همین طور حضور
یکی از دوستانم که در دانشگاه فلورانس، هنرهای زیبا میخواند به ایتالیا رفتم. به اصرار
او ماندم و شروع به یادگیری زبان ایتالیایی کردم. در همین اثنا، به دانشگاههای
مختلفی مثل رم و ونیز مراجعه کردم و با استادانی چون شرقشناس معروف پروفسور
الساندرو بائوزانی (Alessandro Bausani) و استاد زبان و ادبیات
فارسی آنجلو میکله پیه مونتسه
(Angelo Michele Piemontese) که بعدها رایزن فرهنگی
ایتالیا در ایران شد آشنا شدم. آنها خیلی مرا تشویق کردند که در دانشگاه ثبتنام
کنم و ادبیات فارسی را ادامه بدهم. در نتیجه در رشته شرقشناسی دانشگاه رم که
بسیار هم دانشگاه معتبری است ثبتنام کردم. به سبب همسانی رشته، دوره لیسانس و فوق
لیسانس کوتاهتر شد. برای آزمون دکترا تعداد محدودی را میپذیرفتند؛ بخصوص در رشتههای
کم دانشجویی مثل شرقشناسی یا ایرانشناسی. در سال ۱۹۸۷ وقتی که میخواستم در کنکوردوره
دکترا شرکت کنم فقط سه نفر را قبول میکردند. برای من که زبان اولم ایتالیایی
نبود، بسیار دشوار بود. زیرا باید به زبان ایتالیایی امتحان میدادم و یک طرح ادبی
تحویل میدادم. طرح من درباره شعر معاصر بین انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی ایران
بود که بررسی ۷۰ سال شعر فارسی را در بر میگرفت.
نکات مهم این پژوهش را در هشت ساعت زمان امتحان نوشتم. بعد از امتحان کتبی مصاحبه شفاهی
هم بود. من یکی از آن سه نفر بودم که قبول شدم و توانستم در دوره دکترای ایرانشناسی
زبانهای شرقی دانشگاه ناپل با بورس ثبتنام کنم که سه سال طول کشید.
استاد راهنمای شما چه کسی بود؟
دو استاد راهنما داشتم؛ یکی پـروفسـور جـووانّی مـاریا
درمه (Giovanni Maria Derme ) از دانشگاه ناپل بود که
متأسفانه پنج سال پیش فوت کرد و تخصصاش حافظ شناسی بود. استاد دیگرم از دانشگاه
ونیز بود به نام پروفسور ریکاردو زیپولی (Riccardo Zipoli). به همین سبب مدام در
حال رفت وآمد بین ناپل در جنوب و ونیز در شمال ایتالیا بودم تا مراحل کار رسالهام
را این دو استاد ببینند. بین سالهای ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳
دکترایم را گرفتم.
آیا در این سالها به ایران هم میآمدید؟
بله. من در ایتالیا ازدواج کردم و تشکیل خانواده دادم
اما ارتباطم را هیچگاه با ایران قطع نکردم و اغلب به دیدن مادرم میآمدم. من نزدیک
شهر بولونیا زندگی میکردم و بعد از تماسی که با یکی از استادان زبان فارسی دانشگاه
قدیمی و معتبر آن شهر داشتم توانستم همکاریام را در بخش زبان فارسی دانشکده
ادبیات شروع کنم. نخستین همکاری من در مورد تدوین لغتنامه بسیار بزرگ فارسی به
ایتالیایی بود که استادان مختلفی سالها روی آن کار کرده بودند و فیشهایش در
دانشگاه بود و پروفسور مائوریتزیو سیلویو پیستوزو (Maurizio Silvio Pistoso) مشغول تدوین
آن بود و از کمک یک فارسیزبان بسیار خوشحال بود. در سال ۱۹۹۷ همکاری من با ایشان شروع شد. بعد
دانشگاه به یک همکار فارسیزبان برای دانشجویان رشته فارسی نیاز داشت و من بعد از این
تجربه بود که استاد زبان و ادبیات فارسی شدم و در تمام این سالها، تمرکز متون
تدریسام بر نیمه دوم قرن نوزدهم به بعد یعنی از اوایل یا نیمه قاجار تا امروز
بوده و هست.
چرا دوره کلاسیک را بررسی نکردید؟
چون در دانشگاه بولونیا دو استاد زبان و ادبیات فارسی
داشتیم که تخصصشان دوره کلاسیک بود بنابراین احتیاجی نبود که استاد دیگری در این
زمینه کار کند. از طرف من هم دلیل اصلی علاقه و بعد عدم پرداخت کافی به ادبیات
معاصر بود. کارهای تحقیقاتی و منتشر شده اکثراً درحیطه ادبیات قبل از دوران معاصر بود
و بعضی حتی تا زمان جامی یا بازگشت ادبی بیشتر پیش نرفته بودند. بعضی کمی جلوتر
آمده بودند و راجع به دوران مشروطه و عارف و بهار و فرخی و... کار کرده بودند و در حد چند صفحه
راجع به نیما نوشته بودند. در صورتی که به زبان انگلیسی و فرانسه وآلمانی و حتی
دانمارکی در دانشگاههای دیگر حداقل تا دوره بعد از نیما کار شده بود اما در
ایتالیا، نه در شعر و نه در نثر، کاری جدی انجام نشده بود. برای همین من سعی کردم
نام واحدی که درس میدهم زبان و ادبیات معاصر فارسی باشد. دانشجویان هم بسیار علاقه
نشان دادند. چند رساله دکترا هم داشتم که دانشجویانم کارهای نویسندگان معاصر را بررسی کردهاند.
یکی از تزها راجع به دهخدا بود که یکی از دانشجویان خانم من که علاقهمند به طنز و
تئاتر بود انجام داد. خانم دیگری روی سیمین بهبهانی کار کرد. دو دانشجوی دیگر راجع
به صادق چوبک کار کردند. یکی از آنها نیمه ایرانی بود و با سختی میتوانست به
منابع فارسی مراجعه کند چون در ایتالیا بزرگ شده بود. نفر دوم ایرانی بود اما آنجا
تحصیل کرده بود. دو سه نفر هم در دورههای مختلف روی آثار فروغ فرخزاد کار کردند.
خلاصه اینکه به ادبیات معاصر خیلی علاقهمند هستند.
مشکل کمتر شناخته شدن ادبیات فارسی معاصر در دنیا را در
چه میدانید؟
نخستین علت مهم عظمت ادبیات فارسی کلاسیک است به گونهای
که ما اصلاً تردیدی دربارهاش نداریم. ادبیات کلاسیک ما آنقدر برای خود ما و همه
دنیا مهم است که عظمت و قدمت و از محک تاریخ گذشتنش همه را قانع میکند.ادبیات کلاسیک
ما به زبانهای مختلف ترجمه شده و استادان بیشتری هم در این زمینه داریم تا ادبیات
معاصر. قرنهاست که شرقشناسان دنیا روی ادبیات کلاسیک کار میکنند. همین باعث شده
این عظمت در دنیا منعکس شود و همه امکان شناخت و خواندن آن را داشته باشند. وقتی
شما امکان خواندن یک اثر را به زبان خودتان داشته باشید میتوانید رویش کار کنید
اما اگر اینطور نباشد شاید حتی ندانید که آن اثر وجود دارد. پس دلیل اول بزرگ
بودن و اهمیت ادبیات کلاسیک و دلیل دوم ترجمه شدن ادبیات کلاسیک در دنیا و به
دنبالش تبدیل شدنش به مأخذ است. سومین دلیل، امکانات کم شرقشناسان غربی برای
شناخت ادبیات معاصر است. تا اواسط و اواخر قرن بیستم شخصاً با استادانی آشنا شدم
که حافظ و سعدی و مولانا را سلیس و روان میخواندند اما اگر یک روزنامه جلویشان میگذاشتی
نمیتوانستند بخوانند چون راجع به ادبیات کلاسیک بیشتر و راجع به ادبیات و زبان
معاصر کمتر کار کرده بودند. دلیل مهم دیگر این است که ادبیات معاصر هنوز از محک
تجربه و تاریخ بیرون نیامده است.ما میتوانیم بگوییم کار یک شاعر قرن شانزدهم یا
هفدهم چطور بوده چون سیصد -چهارصد سال از آفرینش آن گذشته است و اگر قرار به باقی
ماندن است باقی مانده و ارزشش را ثابت کرده اما اگر مهم نبوده در تاریخ و ادبیات
گم شده است و کسی او را به یاد ندارد یا در کتب تخصصی تنها اسمش آمده و اثرش باقی
نمانده است. این محک تاریخ بسیار بیرحم است. فقط جاودانهها را نگاه میدارد و
بقیه را الک میکند. برای همین یک خاورشناس اروپایی راحت به سراغ آثار کلاسیک میرود
چون میداند که اثری جاودانه است و از محک تاریخ گذشته است اما در مورد نیما نمیتواند
این کار را بکند. چون نیما با اینکه تقریباً در آستانه ۱۰۰ سالگی است برای ما از الک تاریخ گذشته اما برای او نه. حتی بین
خود ما هم اختلاف نظر است چون ما هم هنوز مطمئن نیستیم. در دوره مشروطه شاعران
زیادی بودند اما چقدر کم ماندهاند. در ادبیات معاصر هم همین طور است و مطمئناً صد
سال دیگر باید خیلی از اسمها را حذف کنیم. به این دلایل خاورشناسان نمیتوانند
توجه خاصی به ادبیات معاصر ما داشته باشند.در چند دهه اخیر در پی کارهای مهمی که
بخصوص در امریکا در مورد ادبیات معاصر فارسی صورت گرفته یعنی ترجمهها، پژوهشها و
بررسیها که علت اصلیاش حرکت نویسندهها و روشنفکران به طرف امریکا بوده، باعث
شده که ادبیات معاصر به سوی کرسیهای دانشگاهی اروپا هم برود و کمکم شرقشناسان
غربی را به ادبیات نوین علاقهمند کند. علت مهم این مسأله ارزش ادبی ادبیات معاصر
برای آنها نیست بلکه ارزش ادبیات در رابطه با تحولات و دگرگونیهای اجتماعی معاصر
است و این دلیل مهم علاقهمند شدن آنها است. مسأله مهم فعلاً این است و ما هم اگر ادبیات
معاصر را در قالب روایتکننده تحولات اجتماعی نگاه نکنیم فکر نمیکنم بتوانیم ارزش
چندانی برایش قائل شویم چون ادبیات کلاسیک ما خیلی قوی است و در صورتی ادبیات
معاصر ما قابل ارزش نهادن میشود که مانند ادبیات کلاسیک ما محمل دانش و آگاهی و
فلسفه و شور درون و تاریخ و دین و اخلاقیات و... باشد. اگر ادبیات معاصر به همان
غنای ادبیات کلاسیک برسد آن وقت ماندگار میشود اما ما هنوز این را نمیدانیم. اما
میدانیم ادبیاتی که با دگرگونیهای انسان و تاریخ همقدم بوده بیشتر تأثیرگذار
بوده و بیشتر منتشر شده است و شرقشناسان هم اهمیت بیشتری به آن دادهاند چون
آیینه زمانش شده است. و هیچ چیز ارزشمندتر از این نیست که یک هنرمند آیینه زمانش باشد.
این زمان ممکن است خوب یا بد باشد اما آنچه اهمیت دارد صادق بودن هنرمند در قبال
زمان و واقعیت جهان خویش است. شاعران و نویسندگان ما در صد سال اخیر مجبور بودهاند
که آیینه دگرگونیهای فردی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خودشان باشند و سخنگوی
اتفاقات و دگرگونیهای دنیا هم باشند. چون دگرگونیهای ایران در صد سال اخیر از
دگرگونیهای جهان چندان جدا نبوده است. ما از اوایل قرن بیستم به بعد میتوانیم
ایران را در حیطه دگرگونیهای دنیا قرار دهیم. ما جنگ اول و جنگ دوم جهانی را در
شعر میبینیم با اینکه این اتفاقات و جنگها در غرب رخ میدهد ما تأثیر شدیدش را
در ایران میبینیم چون سربازهای روسی و ترک و انگلیسی و امریکایی را روی خاکمان داشتیم
که با خودشان زبان و فرهنگ و دگرگونیهایشان را آوردند. ایران از اوایل قرن بیستم
جزوی از شطرنج دنیا شد و ادبیاتش هم از همین موضوع تأثیر گرفت و همین گام به گام
پیش رفتن با تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی تا به امروز است که موجب اهمیت
ادبیات معاصر شده است و این حتی در ادبیات غنایی وعاشقانهها هم بخوبی دیده میشود
چون روابط عاطفی تغییر کرده، شعر عاشقانه نیما با شعر عاشقانه بهار بسیار متفاوت
است برای اینکه بینشان فاصلهای است که به طبع این فاصله روابط انسانی هم دگرگون
شده است.ادبیات ما نیازها را احساس کرد و به دنبال دگرگونی فرد و جامعه، ساختار
خودش را هم تغییر داد و این در اثر شاعران دو دوره کلاسیک و مدرن کاملاً محسوس
است. چون دنیای ما دگرگون شده است.
منابع فارسی قابل دسترس دانشجویان در دانشگاه بولونیا
چقدر به روز میشود؟ خود شما به عنوان یک ایرانی تلاش میکنید تا کتابهای جدید در
دسترس علاقهمندان قرار بگیرد؟
بله.تدریس زبان فارسی در آنجا هر دو جنبه را در نظر میگیرد.اما
منابع ادبیات معاصر چه به زبان فارسی و چه ایتالیایی بسیار محدود است. یعنی دانشجوی
من اگر بخواهد شعر نیما یا بهار را بخواند و آن را ترجمه کند کتابش را ندارد اما
حافظ و صائب را دارد.
در این زمینه با توجه به تجربه چندین سالهتان فکر میکنید
ما نسبت به یادگیری زبان فارسی در ایتالیا با صعود مواجه هستیم یا افول؟
خوشبختانه با صعود مواجه هستیم.چون همانطور که گفتم در
سی تا پنجاه سال اخیر وقایع ایران خیلی مورد توجه بوده و زمانی که شرقشناسان
متوجه ارتباط زیاد ادبیات معاصر با وقایع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران شدند
علاقهمند به شناخت ادبیات معاصر شدند.ترجمهها هم به دنبال این توجه بیشتر شده است.خوشبختانه
در چند سال اخیر در ایتالیا ترجمه برخی از کارهای صادق هدایت منتشر شده، همچنین
اشعار فروغ فرخزاد را خودم ترجمه کردم. همزمان با ترجمه من مجموعه دیگری از اشعار
فروغ توسط یک دانشجوی دکترای ایتالیایی منتشر شد. مطالبی هم مربوط به ادبیات معاصر
بهصورت مقاله چاپ شده یا نتایج تحقیقات دانشجویان در این زمینه در سایتهای
دانشگاهی به اشتراک گذاشته شده است که همینها کم کم تبدیل به مأخذ میشود و
دیگران هم میتوانند از آن استفاده کنند.که این پژوهشها توسط دانشجویان علاقهمند
ایرانی و ایتالیایی انجام میشود.همچنین ترجمههایی از متون معاصر توسط استادان
زبان و ادبیات فارسی صورت میگیرد. مثلاً استادی به نام خانم آنا وانزان که تخصصاش
ادبیات معاصر زنان است که کارهای تحقیقی خوبی در این زمینه انجام داده و داستانهایی
از گلی ترقی، شهرنوش پارسیپور، زویا پیرزاد و دیگران ترجمه کردهاست.خودم هم چون
به شعر علاقهمندم و کارم همیشه در این زمینه بوده کتاب کامل «ایمان بیاوریم به
آغاز فصل سرد» و «تولدی دیگر» فروغ فرخزاد را ترجمه کردم.از اشعار نیما یوشیج،
احمد شاملو، سهراب سپهری و ضیا موحد هم ترجمههایی دارم که در مجموعه مقالات یا
روی سایت منتشر شده است. همکار من در بخش زبان فارسی خانم ناهید نوروزی هشت کتاب
سهراب سپهری را به ایتالیایی ترجمه کرده و استاد دیگری در دانشگاه ناپل به ترجمه و
نقد آثار محمدعلی جمالزاده پرداخته. تلاشهای دیگری هم در زمینه شناخت شعر و نثر
معاصر در حال انجام است.
اما به نظر میرسد الآن در حال کم شدن است. شاید به خاطر
تبادلات اقتصادی ایتالیا با عربستان یا چین، گرایش به یادگیری زبانهای عربی یا
چینی بیشتر از فارسی باشد.
بله. دانشجویان زبان فارسی درمیان علاقهمندان زبانهای
شرقی مثل چینی یا ژاپنی و عربی خیلی کمترند. علت مهمش هم این است که مثلاً تعداد
کشورهایی که به زبان عربی صحبت میکنند خیلی بیشتر از کشورهای متکلم به زبان فارسی
است. در چند سال اخیر به دلیل توجه رادیو و تلویزیون و روزنامهها به اخبار و
اتفاقات سیاسی باز هم کنجکاوی زیادی در دانشجویان ایجاد شده و من احساس میکنم توجه
به زبان فارسی بیشتر شده است.
آیا میدانید که نخستین آثار ادبیات ایرانی چه زمانی به
ایتالیایی ترجمه شده است؟
فکر میکنم در دوره صفویه باشد. بد نیست اشاره کنم که ما
امسال چهارصدمین سال سفر شرقشناس ایتالیایی به نام «پیترو دلّاواله» (Pietro Dell Valle) را جشن میگیریم. او شرقشناس و ایرانشناس مهمی است و مطالب زیادی را
راجع به فرهنگ و تمدن و زبان و ادب ایران نوشته است.
مردم ایتالیا ادبیات عرفانی ایران را مثل مردم امریکا میشناسند؟
نه متأسفانه، این شناخت خیلی کمتر است. به اسم شاعری مثل
خیام را میشناسند اما مثل امریکا نیست.در امریکا ممکن است این ماجرای پرفروش بودن
کتاب مولانا به دلیل حضور گسترده ایرانیها یا حتی کمی اغراق در روایت این قضیه
باشد. به نظر من منطقی نیست که یک امریکایی معمولی، خبری از ادبیات ایران داشته
باشد. در طبقات فرهیخته و روشنفکر و دانشگاهی که نگاه گستردهتری دارند و به
ادبیات بینالمللی توجه دارند این امر ممکن است اما اینکه مردم عادی شناختی نسبت
به شاعران ما داشته باشند به نظر بعید است.
افق آینده مطالعات زبان فارسی و ایرانشناسی در ایتالیا
را با استنباطی که از فضای آنجا دارید چگونه ارزیابی میکنید؟
بر حسب صحبتهایی که درباره تشابهات زیاد فرهنگی ایران و
ایتالیا داشتیم اگر روابط بیشتر شود علاقهمندی ایتالیاییها به شناخت ایران خیلی
زیاد است حتی مردم کوچه و بازار. البته این مردم بیشتر جنبه توریستی و گردشگری را میبینند
تا جنبه زبانی و ادبی و تاریخی. اما اگر روابط و حمایتها بیشتر شود مطمئناً زمینه
برای شناسایی و شناخت زبان و ادبیات فارسی در ایتالیا و بالعکس بسیار زیاد است.