آرمان: وقتی که مریلین رابینسون در سال ۱۹۸۰ نخستین رمان خود «خانهداری» (برنده جایزه پنهمینگوی) را منتشر کرد، در دنیای ادبیات چندان شناخته شده نبود. اما سیوپنج سال بعد، یعنی در سال ۲۰۱۵، او به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان آمریکا، مقابل رئیسجمهوری این کشور قرار گرفت، و باراک اوباما با او درباره آثارش گفتوگو کرد؛ اتفاقی که برای کمتر نویسندهای در جهان میافتد. اما پیش از این گفتوگو، رابینسون در سال ۲۰۰۴ با رمان «گیلیاد» که بیستوچهار سال بعد از رمان اولش منتشر شد، به دنیای ادبیات داستانی بازگشت؛ کتابی که با آن توانست جایزه پولیتزر و جایزه انجمن منتقدان ملی آمریکا را از آن خود کند. سومین رمان او «خانه» در سال ۲۰۰۸ بیرون آمد و برایش جایزه اورنج و کتاب ملی آمریکا را به ارمغان آورد. چهارمین رمانش هم «لیلا» در سال ۲۰۱۴ منتشر شد که برنده جایزه انجمن منتقدان ملی آمریکا شد. رابینسون یک زن مسیحی هفتادوساله است و اعتقاد دارد که جنگ نمیتواند چهره نژادپرستانه را کاهش بدهد. کالون [مصلح و متکلم شهیر فرانسوی و بنیانگذار کالونیسم (۱۵۶۴-۱۵۰۹)] تاثیرات شگرفی روی او داشته و او بارها در مقالاتش از او به عنوان یک شخصیت انسانگرا نام برده است. رمانهای او میتوانند به راحتی تجلیل از انسانیت را نشان بدهند، شخصیتها طوری خلق شدهاند که ماندگار هستند. انتشار چهار رمان مریلین رابینسون به فارسی با ترجمه مرجان محمدی، از سوی نشر «آموت» و نشر «قطره»، مناسبتی شد برای بازخوانی آثار این نویسنده بزرگ آمریکایی. آنچه میخوانید گفتوگوی سارا فی خبرنگار پاریسریویو با مریلین رابینسون است که مریم طباطباییها از زبان انگلیسی ترجمه کرده است:
وقتی که بچه بودید فکر میکردید در بزرگسالی چهکاره خواهید شد؟
اوه، یک راهبه. برادرم به من میگفت که تو به دنبال شعر و شاعری خواهی رفت. من برادر خیلی خوبی داشتم. او چیزی بیشتر از برادر برای من بود. ما در شهر کوچک تاینی زندگی میکردیم و به گفته برادرم قرار بود مثل اسکندر دنیا را به دو قسمت تقسیم کنیم: من نقاشی و تو هم شعر.
این درست است که وقتی نوشتن کتاب «خانهداری» را شروع کردید درگیر یک سری تحولات درونی بهویژه درباره گرفتن مدرک دکترایتان در رشته ادبیات انگلیسی بودید؟
وقتی که به دانشگاه میرفتم، در ادبیات آمریکا تخصص داشتم. اما حقیقت این بود که من درگیر ادبیات آمریکا در قرن نوزدهم بودم. از خواندن آثار نویسندگان آمریکایی لذت میبردم. خواندن ادبیات آمریکا را با اثری از امرسون [نویسنده آمریکایی: ۱۸۸۲-۱۸۰۳] آغاز کردم. وقتی که وارد مقطع دکترا شدم، این سبک نوشتن را آغاز کردم. بعد از آنکه رسالهام را به پایان رساندم، درباره این سبک نوشتن مطالعه کردم و به چیزهایی دست پیدا کردم که اصلا انتظارش را نداشتم. و دیدم که چیزی را خلق کردم که خیلی بیشتر از چیزی بود که منتظرش بودم. بعد از آن شروع کردم به نوشتن رمان «خانهداری» و تمام کاراکترهای آن کتاب برایم از اهمیت ویژهای برخوردار بودند. به یکی از دوستان نویسندهام به نام جان کلایتون گفتم که تصمیم دارم، روی یک چنین رمانی کار بکنم، و او خواست که رمان را ببیند.
چطور توانستید شخصیتهای روت و سیلویا را در «خانهداری» خلق کنید؟
در خلق هر کاراکتری یک نوع گرفتاری و درگیریهای احساساتی وجود دارد. شخصیتها همانهایی هستند که مرا سرگرم میکنند و وادارم میکنند که دربارهشان حسابی فکر بکنم. بهطور معمول وقتی درباره شخصی زیاد فکر میکنید تا جایی که میتوانید در زوایای زندگی او غرق میشوید که این خیلی اسرارانگیز و البته آنی است.
شما خانواده مذهبیای دارید؟
خانواده من از آن خانوادههای باتقوای پروتستان بود، چراکه پدربزرگم مردی زاهد و از فرقه پروتستان بود. اما درحقیقت تمام اینها درک و بصیرتی بود که از قدیم به ارث برده بود. ما بیشتر از هر چیز دیگری، درباره سیاست سر میز شام صحبت میکردیم. و تمام اینها موضوعات روز درباره سیاست بودند. چیزهایی که میباید درباره آنها حرف میزدیم یا شاید حرفزدن دربارهشان به دردمان میخورد.
شما تا به حال تنها یک داستان کوتاه نوشتید که بعد از چند سال از چاپ کتاب «خانهداری» چاپ شد، تا به حال داستان کوتاه دیگری هم نوشتهاید؟
در دانشکده که بودم داستان کوتاه مینوشتم. انس زیادی با نوشتن داستان کوتاه داشتم، چراکه این کار مرا به نوشتن «خانهداری» بیشتر نزدیک کرد. راستش همیشه از نوشتن داستان کوتاه لذت میبردم. این کار مرا خیلی به خودش جذب میکند.
در رمان «گیلیاد»، نقش محوری بر دوش کشیشی به نام جان ایمز است. آیا شما خودتان را یک نویسنده مذهبی میدانید؟
من نه شبیه به خشکهمذهبیها هستم و نه شبیه به کسی که هیچ دینی نداشته باشد. چیزی که در وجود من مذهب را تعریف میکند بیشتر معنای فلسفه دارد.
نوشتن «گیلیاد» چقدر طول کشید؟
رمان «گیلیاد» را در بازه زمانیای تقریبا هشت ماهه نوشتم و تمام کردم. معمولا رمانهایم را سریع مینویسم، اما این موضوع مرا با دیگران متمایز نمیکند.
علم چقدر در کالبد کارهای شما متبلور است؟
در همان حالی که نوشتن را ادامه میدهم، به خواندن درباره فلسفه هم میپردازم؛ چراکه حقیقت ژرفای پهناوری دارد. تئوری کوانتوم و فیزیک کلاسیک، بدون در نظرگرفتن محدودیتها و تفاوتهایشان بسیار دلپذیر هستند و در کنار هم نمود بیشتری پیدا میکنند. و هنوز هم که هنوز است تا حدودی نمیتوانند از هم جدا باشند. اگر دو سیستم نمیتوانند از راههای قابل درکی در کنار هم قرار گیرند این به آن معنا نیست که واقعا قابل درک نیستند، بلکه ممکن است از درک و فهم ما دور باشند و باید برای رسیدن به آنها مطالعه داشته باشیم.
از قرار در موقعیتهای خاص برای کلیسایی که به آن میروید موعظه هم نوشتهاید. چطور این کار را انجام دادید؟
ما معمولا وقتهایی به موعظه در کلیسایمان احتیاج پیدا میکنیم، که یا راهب بیمار باشد یا خارج از شهر به سر ببرد. در این جور مواقع آنها معمولا از کسی درخواست میکنند که به مناسبات تبریک و تسلیت برایشان موعظه بنویسد. من هم معمولا وقتی این کار را کردهام که از من درخواست شده است.
آیا تابهحال پیش آمده که بر سر مسائل جزئی عصبانی بشوید؟
بله اتفاق افتاده. شما در حال صحبت هستید بدون اینکه جماعتی به حرفتان گوش بدهد. آنها معمولا همهچیز را میدانند و میدانند که باید چطور رفتار بکنند. خیلی چیزها هستند که در هنگام موعظه باید رعایت شود و همه افراد هم این موضوع را میدانند. اما خب خیلیها این موضوع را رعایت نمیکنند. در مراسم مذهبی به طور قطع همه باید سکوت را رعایت کنند و به تمام قوانین احترام بگذارند، اما رعایتنکردن این موضوعات به ظاهر جزئی مرا عصبانی میکند. و البته بخشندهنبودن هم جزو مسائلی است که مرا ناراحت میکند.
بخشنده نبودن؟
ایدهها و نظرهایی که شما دارید مثل یک خط است و شما آن را ترسیم میکنید. مردم درستکار این سمت خط هستند و مردم بد آن سمت خط. این یعنی اینکه شما بخشنده نیستید. جداکردن انسانها به خوب و بد و اینسوی خط و آنسوی خط گذاشتن آنها یعنی بخشندهنبودن.
رمان «خانه»، در همان فضا و زمانِ رمان «گیلیاد» اتفاق افتاده و تعداد زیادی از شخصیتها ترکیبی است از همان آدمها. چرا این تصمیم را گرفتید؟
بعد از اینکه داستان یا رمانی را مینویسم، دلم برای شخصیتهای آن تنگ میشود، انگار برایشان عزادار میشوم. به همین دلیل احساساتم بعد از نوشتن رمان «گیلیاد» حسابی جریحهدار شد. بعد از آن با خودم فکر کردم که اگر آن شخصیتها اینقدر برای من قوی هستند چرا دوباره درباره آنها ننویسم؟ مخصوصا درباره جک و بوتون پیر. همینطور درباره «گلوری». من این شخصیتها را دوست داشتم. با خودم فکر کردم که واقعا نمیتوانم آنها را ترک کنم. البته که در خیلی جاها، صحنهسازیها و دیالوگها، نسبت به کتاب اولم خیلی فرق داشت. برای مثال میهمانی شام، در هیچکدام از آنها جان ایمز چیزهایی را که در داستان قبلی میگفت به زبان نمیآورد.
با در نظرگرفتن اینکه در رمان «گیلیاد»، جان ایمز بیشتر درباره پسرش مینویسد، اما در رمان «خانه»، کاراکتر متفاوتی را تجربه میکند.
خیلی از جاهای این رمان به شکل دیالوگ است. من واقعا غافلگیر میشوم. یک جاهایی را ادامه میدهم و یک جاهایی را ثابت نگه میدارم. این داستان در واقع بیشتر حالت صحبتهای دو سویه را دارد.
آیا رمانهایتان داری پلات است؟
واقعیت را بخواهید نه خیلی. در کارهای من همیشه یک طرح اصلی وجود دارد، البته که این طرح باید وجود داشته باشد، برای رمان «گیلیاد» میباید آن را تا حدودی از رمان «خانه» جدا میکردم و من برای این کار به این طرح احتیاج داشتم. به نظرم صحنههای خیلی تاثیرگذار از پس شخصیتهای حقیقی برمیآید و من نمیتوانم هرگز با برنامه قبلی حق تقدم را به یکی از شخصیتها بدهم.
تمام تمرکز داستان «خانه» روی جک است، اما این موضوع از دید گلوری عنوان میشود. آیا همهچیز در این رمان از دیدگاه او بررسی میشود؟
جک در تمام لحظات به کارهایش فکر میکند -خیلی زیاد فکر میکند- اما نمیتوانم به عنوان یک نویسنده در هر کجای داستان که دلم بخواهد او را رها کنم و بروم. او از راههای پیچیدهای حرفهایش را میزند. مردم فکر میکنند که او نمیتواند نظرانش را به راحتی شرح بدهد و او هم این فکر را دارد که شاید هرگز نتوانسته است آنچه را که در ذهن دارد بیان بکند.
خلق یک کاراکتر بد برایتان سخت است؟
به گفته جان کالون، خداوند در وجود هر انسانی ظرافتهای لذتبخشی را نهادینه کرده است. این به آن معنا نیست که اگر کسی تا حدودی کارهای ناشایستی را بروز بدهد به تمام معنا از خوبیها به دور است و بدی تمام وجودش را دربرگرفته است. همهچیز در عمق وجود انسان وجود دارد و همه انسانها چیزهای خوب و بد زیادی دارند.
چطور قسمتهای تاریخی رمانهایتان را مینویسید؟
برای نوشتن و رسیدن به هر چیزی، ابتدا با مطالعه کار را شروع میکنم و مواد خام مورد نیاز برای نوشتن را پیدا میکنم. سعی میکنم مواد خام لازم برای نوشتن قسمتهای تاریخی رمانهایم را همینطور شروع کنم و ادامه بدهم. جان براونِ [آزادیخواه و مبارز و اندیشمند آمریکاییِ ضد بردهداری، که در سال ۱۸۵۹ اعدام شد] من، تنها صدایی است که در تاریکی شنیده میشود.
آیا شما رمانهای معاصران را هم مطالعه میکنید؟
نسبت به ادبیات معاصر بیتمایل نیستم، فقط وقت چندانی برای آن ندارم. برای من خیلی آسان است که بخواهم خودم را با معاصرها هماهنگ کنم و بخواهم در راستای رسیدن به آنها قدم بردارم.
معمولا آثارتان را با خودکار مینویسید یا از کامپیوتر استفاده میکنید یا هر دو؟
رمان «گیلیاد» و «خانهداری» را با دست نوشتم. برای نوشتن کامپیوتری ندارم و معمولا با شنیدن صدای دکمههای ماشین تایپ یا کیبورد حواسم پرت میشود.
عادات یا رفتار خاصی برای نوشتن دارید؟
معمولا خیلی راحت لباس میپوشم. جان چیور معمولا برای نوشتن لباس رسمی میپوشید و کلاه هم به سر میگذاشت و همیشه و در همه حال آماده بود. اما من اینطور نیستم. خیلی وقتها اصلا به طور کل وجود فیزیکی خودم را فراموش میکنم.
جداول زمانبندی نوشتن آثارتان را نگه میدارید؟
واقعا در نظم و انضباطدادن به اشیا با مشکل مواجه هستم. وقتی مینویسم که، یک نیروی قوی بر من تاثیر بگذارد. وقتی که حس میکنم دوست ندارم بنویسم، این یعنی اینکه واقعا دلم نمیخواهد در آن لحظه چیزی بنویسم. من آدمی نیستم که بخواهم در زمان زندگی بکنم و تابع آن باشم و چندان هم به دستورات و قواعد دستوپاگیر پایبند نیستم.