نوآوران: نام بیژن زرمندیلی را برای اولین بار در یک خبر کوتاه دیدم. خبری که حاکی از نوشتن مقدمه بر بوف کور و سه قطره خون صادق هدایت به زبان ایتالیایی بود. بعدها دانستم که بیژن زرمندیلی خود از نویسندگان مشهور در ایتالیاست و آثار او با استقبال زیادی مواجه می شود. تا جایی که آسور روزا تاریخدان و منتقد شهیر ایتالیایی که دائره المعارفی از نسلهای مختلف نویسندگان ایتالیا جمع آوری کرده، به بیژن زرمندیلی نیز اشاره کردهاست. او معتقد است امثال بیژن زرمندیلی نویسندههایی هستند که اگرچه تم کتابشان با کشورشان ارتباط دارند اما متعلق به ادبیات ایتالیا هستند. خود زرمندیلی اما خود را نه ایتالیایی و نه ایرانی میداند، او خود را نویسندهای التقاطی میداند که جنبههایی از دو فرهنگ را با خود دارد.به هرحال از طریق یکی از دوستان نزدیک ایشان ابوالحسن حاتمی از سفر زرمندیلی به ایران آگاه شدم و فرصت را مغتنم دانستم تا گفتوگویی با او انجام دهم تا مخاطبان ایرانی نیز او را بهتر بشناسند.
شما بیش از پنجاه سال است که در ایران زندگی نمی کنید. چه شد که تصمیم گرفتید در ایران زندگی نکنید؟ در ابتدای اقامتتان در ایتالیا به چه کاری مشغول بودید؟
بله من در سال ۱۳۳۹-۴۰ یعنی حدود ۵۴ سال پیش از ایران خارج شدم و مستقیم به ایتالیا رفتم. بیست سال اول اقامت من در ایتالیا مربوط به دوران پهلوی بود و شرکت من در جریانات اپوزوسیون و ضدشاهی عملا باعث شده بود که پاسپورتم را از من بگیرند و برگشتنم غیر ممکن بود. لذا بیست سال اول زندگی را به هیچ وجه نتوانستم به ایران بیایم.
این فعالیت های سیاسی شامل چه کارهایی می شد؟
ما در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور بودیم و بخشی از جریاناتی بودیم که کنفدراسیون و نیروهای سیاسی را جلو می بردند، تقریبا تبدیل به کادرهای دائمی شده بودیم و لذا تمام کارهای دیگر را کنار گذاشته بودیم و به این فعالیت ها می پرداختیم.
اخطاری هم از جانب رژیم گرفته بودید؟
خیلی. علاوه بر خودم برای خانواده ام هم مشکلات زیادی پیش آمد. آن زمان خواهرم در بیمارستان آبادان کار می کرد، سراغ او رفته بودند و به او اخطار داده بودند که شما زمان استخدام باید می گفتید که کسی از اعضای خانواده تان در فعالیت های ضدشاهنشاهی کار می کند و به او گفتند باید استعفا بدهی. پدرم را چندبار احضار کرده بودند و به طور غیابی برایم حکم صادر کرده بودند. بعد از انقلاب بلافاصله به ایران آمدم، در آن زمان پسرم شش ساله بود. مدتی در ایران ماندم اما به علت بیمارقلبی و کمبود امکان مداوا مجبور شدم دوباره به رم برگردم و از همان زمان روزنامه نگاری پرداختم. ناگزیر با شغل روزنامه نگاری امکان رفت و آمد زیاد برایم فراهم نبود. فرستنده مخصوص بودم و هرهفته و هرماه مرا به کشوری می فرستادند، از شهرهای خاور میانه گرفته تا اروپا و آن سال ها هم اینگونه گذشت.
آخرین باری که به ایران آمدید چه زمانی بود؟
بار آخری که به ایران آمدم رئیس دولت ایتالیا «پرودی» و در ایران دولت اصلاحات بر سر کار بود که رئیس این دولت از ایشان (پرودی ) دعوت کرده بود به ایران بیاید. من همراه او به تهران آمدم ولی آن زمانی که اینجا به همراه هیات دیپلماتیک ایتالیا آمدم، خیلی زمان محدود بود و فقط توانستم در فرصت کمی پدرم را ببینم و بیشتر مشغول کار بودیم. بعد هم که برگشتیم دوباره به قدری درگیر کار بودیم که فرصت به ایران آمدن پیش نیامد تا امروز که حدود ده-دوازده سال از آن ماجرا میگذرد. خاطرات من از تهران همان خاطرات بچگی و اوایل جوانیم است. پدرم رئیس «سینما متروپل» بود. جالب است دیروز که از آنجا میگذشتم دیدم هنوز آن سینما همان جا هست و حتی آن نئونی که آن زمان نوشته بودند هم همانطور مانده بود. هتل فردوسی و محوطه وزارت امور خارجه را بهیاد دارم اما بقیه جاها برایم غیرقابل تصور است و تقریبا نمیتوانم تشخیص بدهم. تهران خیلی تغییر کرده است. به نظرم هنوز یک برخورد عاطفی و احساسی به تهران دارم. واقعا در باره تهران امروزی هیچ چیزی نمیتوانم بگویم.
گفتید پدرتان رئیس سینما بود، از آن روزها بگویید، مسلما شما در کودکی فیلم های زیادی دیدهاید؟
شاید اولین سینمای تهران سینما ایران در لاله زار بود که پدر من در جوانی کار را از آنجا شروع کرد و بعد چندین سینما داشت. سینمای متروپل و سینما آسیا از آن جمله هستند. در آن زمان عمدتا فیلمهایی از ایتالیا نشان میداد و تا زمانی تمام فیلمهای ایتالیایی که به ایران میآمد یعنی از دوره نئورئالیسم و سالهای بعد از جنگ که سینمای ایتالیا رشد زیادی داشت تا زمانی که فیلمهای «هرکول» و «وسترن» نمایش میداد، همیشه کارهای سینمایی میکرد و تمام کودکی من هم در این سینماها سپری شد. در تابستانها که تعطیل بودیم بعد از ساعت چهار که پدرم به سینما میرفت من را نیز با خود میبرد و من همه این فیلمها را میدیدم. شاید باورتان نشود اما فیلم «برنج تلخ» را که «سیلوانا مانگانو» در آن بازی می کرد، تقریبا ۱۸ دفعه دیدم. بعضی وقت ها مرا با یکی از کارمندان به سینما «مایاک» میفرستاد و آن جا فیلمهای هندی با بازی «نرگس» و «راچ کاپور» پخش می کرد و تقریبا تمام تابستان را من با پدرم در سینما بودم.
در همان عالم بچگی علاقمند به ساختن فیلم یا بازیگری نشدید؟
نه. اما پسرم فیلمساز شده و فکر میکنم او بیشتر تحت تاثیر پدربزرگش بودهاست. با اینحال خیلی از اطرافیان به من میگویند در همه رمانهایی که من نوشتهام سینما هست. گویا سینما در روانم رفته و آنجا ماندهاست. تقریبا در کلیه رمان ها به یک صورتی سینما هست و شاید در کتاب آخری که نوشتهام بیشتر این موضوع به چشم بیاید.
شما شش رمان پرفروش در ایتالیا منتشر کرده اید و در آنجا نویسنده مشهوری هستید، شاید این سوال مطرح باشد که چرا شما تا به حال به زبان فارسی چیزی ننوشتهاید؟
در رمان های من همیشه موضوع ایران بوده وهست. منتها در چارچوب این التقاطی که از نقطه نظر فرهنگی و روانی و فکری بین این دو کشور برایم پیش آمده فکر من هم گیر کرده است. احساسم این است که این می تواند یک پدیده شخصی نباشد و باید تعمق بیشتری روی مساله کرد. اولین رمانم «خانه بزرگ منیریه» بود که ۱۴ سال پیش نوشتم. پس از آن ۵ رمان دیگر نوشتم و هفتمین آن یک ماه و نیم دیگر منتشر میشود. در همه این رمانها به نحوی ایران وجوددارد.
هیچ کدام از کتابهای شما به فارسی ترجمه نشده، به همین خاطر مخاطب ایرانی هیچ تصوری از سنت داستان نویسی شما ندارد...
یک واقعیت عمومی در همه دنیا مطرح شده که در چندین سال گذشته میلیون ها آدم از کل دنیا به دلیل جنگ، انقلاب و فقر از جایی به جای دیگر منتقل شده اند و دنیا دچار تغییر شده است. از طرفی اسباب ارتباط جمعی به شکل عجیبی متحول شدهاست و هر اتفاقی می افتد در صدم ثانیه خبر آن در کل دنیا منتشر می شود. در گذشته شما برای آگاهی از وضعیت جامعهای حتما باید به آن سفر میکردید اما امروزه اینگونه نیست و این در چگونگی روزنامهنگاری و زندگی ما تاثیر می گذارد و ادبیات هم تغییر میکند و شما نمیتوانید این را مستقیم به سنتهای ادبی و بومی وصل کنید. در این جریان نسلهای جدیدی به وجود آمدند، وقتی سیل میلیونی آدمها از جایی به جای دیگر مهاجرت میکنند در این سیل میلیونی دزد هست، قاچاقچی هست، موادمخدر فروش هست شاعر و نویسنده هم هست، یعنی همه نوع آدم هست، پس خلاقیتهایی که در آدمهای مختلف به وجود می آید تبدیل به یک سنت خاص میشود، حال در پاسخ به سوال شما درباره سنت نویسندگی خودم باید بگویم به نظرم سنت من یک سبک التقاطی است. شاید این کلمه زیاد مناسب نباشد اما می توانم بگویم این سنت یتیم باشد. یعنی نسبت به سنت آنجا یک التقاطی به وجود میآید که به بیرون این امپرسیون را می دهد که سنت مشخصی نیست. این سبک نه به سنتهای ادبی ایران مربوط می شود و نه به سنتهای ایتالیا، و این مختص من نیست. در بعضی جوامع این هضم شده، مثلا در انگلیس یا فرانسه خیلی به این موضوع فکر نمیکنند که نویسنده اثر از کجا آمده و فقط به اینکه چه نوشته توجه میکنند، اما در ایتالیا این هنوز کاملا پذیرفته نشدهاست. هست و نیست. معمولا کتابهای من که بیرون می آید نقدهای زیادی رویشان نوشته میشود و تقریبا تمام روزنامهها هم درباره آن مینویسند. همه مینویسند: «نویسنده ایتالیایی! »منتها من می دانم که اینطور نیست، چون در تلویزیون و جاهای دیگر که دعوتم میکنند به ایرانی بودنم اشاره می کنند. من همیشه توضیح میدهم که نویسنده ایرانی به آن صورتی که آنها گمان میبرند نیستم و اشتباه است که فکر کنند یک نویسنده ایرانی هستم که آمده ایتالیایی بنویسد. من نویسندهای هستم که در جریان این مهاجرت سبک خودش را به وجود آورده. نکته دیگری که باید یادآوری کنم این است که در بخشهایی داستانهای من حالتهای سوررئالیستی پیدا میکنند. مثلا در این کتاب آخرم «داستان تاریک» بخشهای زیادی از آن به سوررئالیسم فرانسوی مربوط میشود، البته بخشی از آن هم رئالیسم و واقعیت است تا حدی که صورتها، موجودیتژها و مکانها به طور واقعی تعریف میشوند. موضوع دیگر این است که بخش روانی کارهای من خیلی بیشتر است یعنی عمدتا آنچه سعی میکنم بفهمم روان آن پرسوناژ است و این یک جنبه سخت دارد که گاهی حالت هم هویت شدن با آن پرسوناژ را برایم به وجود می آورد. مثلا در چندین کتاب من خانمها شخصیتهای اصلی هستند. از من میپرسیدند چطور این کار را میکنی؟ آدم هم هویت میشود. این یک جنبه خوب دارد که میتوان پرسوناژ را خوب درآورد ولی این هم هویت شدن و دیگری شدن مشکلات روانی خود را نیز دارد.
تا جایی که من میدانم استقبال زیادی از داستانهای شما در ایتالیا میشود، این استقبال را چطور میبینید؟
متفاوت است. مثلا کتاب اول من خانه بزرگ منیریه زمانی که منتشر شد ده هزارنسخه فروخت. توجه داشته باشید که نویسندههایی هستند که یک میلیون هم میفروشند اما آن داستان دیگری است. اکثر نویسندههای ایتالیایی که اینگونه می شوند به سیاستهایی که ناشر برایشان ریخته ربط پیدا میکند. در واقع این کتاب ها را ادیتور می نویسد. به این شکل که نویسنده یک ایده را مطرح می کند و ادیتور به او میگوید چه بنویسد. ادیتور میگوید باید ساده بنویسی تا میلیون ها نفر بفهمند، عقاید عجیب و غریب نیاوری و داستانهایی بگویی که مورد قبول همه باشد. به این شکل خاصیت ادبی خود را از دست میدهند و تبدیل به فیکشن یا داستان عامه پسندی میشوند که میلیون ها نسخه فروش دارند. معمولا کتاب هایی که هنوز بخش ادبی خود را حفظ کردهاند چهار تا پنج هزار نسخه می فروشند. در ایتالیا معمولا بعد از چهار یا پنج ماه کتاب را جمع میکنند و دیگر در بازار نیست. یک هفته پیش، به شهر «پارما» دعوت شدهبودم و با تعجب دیدم که هنوز این کتاب خانه بزرگ منیریه که چهارده سال از انتشارش میگذرد بر روی پیشخوان کتابفروشی بود. سالیانه ۷۰ تا ۱۰۰جلد این کتاب به فروش میرود. کتاب بعدیام «تابستان بیرحم» شش هزار نسخه فروخت، که آنرا هم ناشر اولی، «فرتینلی» که یکی از مهمترین ناشران ایتالیاست،منتشر کرد. مقدمه بر دوکتاب «بوف کور» و «سه قطره خون» صادق هدایت بود هم توسط این ناشر چاپ شد. بعد از آن کتاب «قلب دشمن» را با ناشری دیگر قرار داد بستم و سه رمان بعدی را با ناشری که به اندازه فرتینلی بزرگ نیست منتشر کردم. تمام نویسندگانی که با این ناشر آخری کار میکنند، نویسندگان پرتیراژ هستند و فروش آنها بین پنج تا شش هزار نسخه است. بار اول معمولا کتاب با ۱۵۰۰ نسخه چاپ میشود. البته من جزو پرفروش ترین نویسندههای ایتالیا نیستم اما می دانم و جای شکرش باقی است که با چاپ هر کتاب من، تمام روزنامه ها و منتقدان معتبر در باره آن مینویسند. این کتاب ها مخاطبین خود را پیدا کردهاند. تعدادی از خوانندهها در انتظار بیرون آمدن کتابهایم هستند و راضی بهنظر میرسند. از منتقدان ایتالیا« کُنچیتا دِ گرگوریو» که هم برای روزنامه «رِپولیکا» مینویسد و هم برنامهای برای معرفی کتاب و نویسندگان در تلویزیون دارد، مرا به این برنامه دعوت کرد، و در باره کتاب های من هم نقد نوشته، همینطور « لوچو کاراچولو».
بیشتر درباره شما چه می گویند؟
میگویند چه آدم خوبی است!(می خندد) در واقع کتاب را معرفی می کنند و معمولا به اینکه من ایرانی هستم هم اشاره می شود. به جز کتاب سومم« قلب دشمن» که سوررئالیستی است و به ایران ربطی ندارد، بقیه مرتبط به ایران هستند. این داستان در کشوری رخ می دهد که معلوم نیست کجاست. میتواند لبنان یا هرجا باشد، اسم ندارد . شخصیت اصلی یک فرد انتحاری است. او را به جزیره ای بردهاند تا در زمان مناسب از او استفاده کنند. در آن جزیره بینام، با دختری برخورد میکند و داستان عشقی دراماتیک پا میگیرد. اینجا بخشی ازین سورئالیسم بیرون میآید که آنها زبان هم را نمیفهمند و این عشق گویا احتیاجی به زبان ندارد.معمولا همه چیزها را خیلی دراماتیک مینویسم (میخندد)، همه میگویند:«تو که آنقدر ملودرام و دراماتیک نیستی، چگونه این ها را مینویسی!»
به نظرمی رسد بیشتر مولفه های داستان های مدرن در آثار شما وجود دارد ؟ این بی نامی که اشاره میکنید به این مسأله می تواند مرتبط باشد.
بله همین گونه است. مثلا در منیریه که پر از پرسوناژ است هیچکدام اسم ندارند وعلتش هم این بود که میخواستم مرکزیت آن زن را معرفی کنم.
جایی اشاره کردید که مولفه روانشناختی در آثار شما برجسته است و این هم از خصوصیات رمان های مدرن است. این مولفه چگونه در آثار شما نمود پیدا میکند؟
احساس میکنم اینکه ما تعاملات خارجی یک پرسوناژ را توضیح دهیم خیلی کامل نیست، بلکه باید به آنچه درون او میگذرد بپردازیم. احساسات و تضادهای درون او و اینکه چه عللی باعث انجام کارهایش می شود، و این خواه ناخود آگاه با بخش روانی مرتبط است. این را هم به شما بگویم یکی از رفقای من به نام « مونتاناری» از مطرح ترین روان شناسان ایتالیاست و «فدریکو فلینی» کارگردان بزرگ ایتالیا پیش او میرفت. من برای اینکه این نظریات روانشناسی بی پایه و پیش پاافتاده نباشد، بهخصوص کتاب هایی که جنبه روانی آنها زیاد است را، قبل از اینکه به ناشر بدهم، به او برای خواندن میدهم تا مطمئن باشم اضافه بر برنامه چیزی نگفته باشم. با اینکه رمان خصوصیت داستانی دارد و آنجا میگویند «سوبلیماسیونه» یعنی آن را میتوان به آسمان برد و تخیلی است، منتها نباید حالت مصنوعی به خود بگیرد. داستان نویسان پلیسی و جنایی برای نوشتن این داستانها یا مستقیما روابطی با این قوانین دارند یا باید به آن مراجعه کنند. حالا من پلیسی نمینویسم وداستانم مربوط به انسانهاست. اگر ادعا میکنم از درونشان مینویسم نباید حالت مصنوعی داشتهباشد.
شما خیلی خوب فارسی صحبت میکنید، چرا هیچوقت به زبان فارسی ننوشتهاید؟
این کافی نیست. در نگارش و نوشتن نباید ادعای بیمورد کرد. گاهی شما زبانی را حتی بعد از شصت سال میتوانی صحبت میکنی و افکارت را منتقل کنی، اما این دلیل بر این نیست که بتوانی بههمان زبان بنویسی. نوشتن سبک و مهارت خود را میطلبد. من فکر میکنم درست نیست به فارسی بنویسم و خودم بر آن واقفم. من سالهای سال روزنامه نگاری کردهام و قابلیت فکر کردن من به ایتالیایی بوده، لذا ایتالیایی را از نقطه نظر نگارش خوب واردم. در پیشنویسی که بر مجموعه شعری نوشتم، یادآور شدم کسی که از زبان مادریاش به دلایل مختلف، آنگونه که باید استفاده نمیکند بهگونهای مادر کش است! و این اتهام را به خودم زدم و حس می کنم اینگونه است و این لاجرم است و راه دیگری هم نیست. اگر این امر محدود به تعداد افراد کمی بود، فرق داشت، اما وقتی این مسأله مربوط به میلیون ها نفر میشود تبدیل به یک جریان میگردد، یعنی عده ای مجبورند بدون اینکه بخواهند به دنیای دیگری تعلق پیدا کنند، و وقتی این امر در مورد زبان به وجود میآید، من نامش را مادر کشی میگذارم.
یعنی شما فکر می کنید دیگر بیان احساساتتان با زبان مادریتان ممکن نیست؟
شاید اینطور باشد. دلم نمی خواهد اما شاید راست نگویم اگر غیر ازاین بگویم دروغ گفتهام! من تمام عمرم را آنجا گذرانده ام، تازه ۱۸سالم بود به آنجا رفتم و سرنوشت زندگی من این بود که آنجا باشم. ببینید یک دورهای بعد از جنگ در ایتالیا کار نبود و کارگران ایتالیایی برای کار به آلمان و سوئیس برای کار میرفتند. بعد از مدتی در آنجا موج نژادپرستانه برخاست و با ایتالیاییها بد برخورد میکردند. فیلمی ساخته بودند که یکی ازاین کارگرانها برای اینکه خودش را سوئیسی کند موهایش را بور کرده بود و در مسابقه فوتبال به جای اینکه طرفدار ایتالیا باشد طرفدار سوئیس بود. با این مثال نمیخواهم بگویم که من ایتالیایی شدم یا موهایم را بور کردم، نه! هنوز هم به ایران فکر می کنم و هنوز هم درباره ایران مینویسم، اما آن بخش هایی که مربوط به زبان می شود تقصیر من نیست و ناگزیراست.
داستان ایرانی هم میخوانید؟ نظرتان راجع داستانهای ایرانی چیست؟
من هنوز در زمان ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه هستم(به شوخی) پیش از این که به اینجا بیایم «آل احمد» میخواندم، چند داستان کوتاه دارد که واقعا قشنگ هستند و «محمود دولت آبادی» را هم میخوانم کتاب «نون مثل نوشتن» و هنوزهنوزهم صادق هدایت میخوانم. اعتقاد دارم که بسیار هم مهم هستند. گاهی صحبت هم می شود درباره سینمای ایران امروز که معجزه ادبی و معجزه فرهنگی است و این به چند کارگردان خوب منحصر نمی شود و یک نسلی از فیلمسازان خوب داریم. چه کارگردان و چه نویسنده نسلی از سینما داریم که واقعا معجزه هستند. آقای «عباس کیارستمی» که در تمام فستیوال های بزرگ جهان او را می شناسند. احساسم این است که پشت این سینما ادبیات یک قرن پیش ایران است. همان فیلم «طعم گیلاس» به نظرم صادق هدایت است. به نظرم زبان سینما بلافاصله قابل انتقال است چون تصویری است و راحت تر منتقل میشود. حال اگر میخواهیم این را در حوزه کتاب تسری بدهیم باید آن لم را به دست بیاوریم که چگونه این ادبیات را تبدیل کنیم که دنیا آن را بفهمد. به نظرم ما هنوز آن را پیدا نکردهایم. «اورهان پاموک» ترک و «نجیب محفوظ» مصری نوبل می گیرند ما چرا نگیریم؟
اتفاقا این موضوع از مباحث بحث برانگیز در ایران هم هست، جالب است که شما هم به این نکته اشاره کردید، دوست دارم دلیل این موضوع را از زبان شما هم بشنوم.
ببینید این نظر من است و شاید عده ای آن را قبول نداشته باشند، به نظرم نویسنده های ما خانگی و بومی فکر می کنند و این ادبیات ما خانگی است. حتما کسانی هستند که بلدند چگونه جهانی بنویسند باید آنها را پیدا کنیم. باید این را در نظر بگیرید که پاموک نوبل می گیرد، اما قبل از آن همه دنیا او را میشناختند ودرست است تمام کتابهایش درباره استانبول است و اگر سطحی نگاه کنیم شاید به نظر برسد که بومی مینویسد یا تورکی فکر میکند، اما مفاهیم و جریاناتی که پاموک اشاره میکند عام است. مثلا او در استانبول درباره رابطه با مادر میگوید، مسائل و بغرنجی را مطرح میکند که همگانی است و همه آن را میفهمند. این را هم بگویم که احساس من این است که کتاب هایی هم که از فارسی به ایتالیایی ترجمه میشوند بیشتر از ۴۰۰ یا ۵۰۰ نسخه بفروشند. باید راهکاری را پیدا کنیم که سینمای ماپیش گرفت. چرا سینمای ما که بومی بود، مثل همان فیلم «جدایی نادر از سیمین»، با اینکه از تهران حرف میزند در آنجا می گیرد؟ چرا کیارستمی برای همه میتواند بنویسد؟ من نمی دانم دلایلش چیست؟ اما می دانم که این یک مشکل است و من از این موضوع متاسفم. اینجا کشوری است که اکثریت آن جوان هستند و اکثر جوانانش قابلیت دارند، چرا این نتوانسته تبدیل به ادبیات شود؟ در جوانان خیلی چیزها هست و باید آنها را پیدا کرد. چرا ادبیات امروزی نتوانسته به این هرج و مرج دنیا وصل شود؟
در بین نویسندگان ایتالیایی به کدام ها بیشتر علاقه مند هستید؟
از آنها که امروز هستند تقریبا هیچکدام! اقرار هم می کنم حسادت است تقریبا همه نویسندهها به هم حسادت میکنند و همدیگر را نمیخوانند!
در ایران هم همینطور است...
همه جا همین است. البته کمی شوخی کردم. کتابی هست که حدود۵۰سال پیش از یکی از تاریخ دانان و منتقدان معروف ایتالیا آن را نوشته است و این کتاب خیلی جنجالی شد. نویسنده این کتاب «آلبرتو آسور روزا» ست وموضوعش درباره نویسندگان و ادبیات ایتالیا در دوره بعد از جنگ با نام «نویسندگان و خلق» است. او میگفت نویسندگان آن زمان همه همدیگر را می شناختند و انجمنهای فرهنگی فعال و یک نهضت ادبی موجود بود. نویسندگانی چون «اومبرتو اکو» آخرین آنها و جزو "نهضت ۶۳ " بود. بهترین نویسندگان جزو آن نهضت بودند و در عین حال از هم متنفر بودند! «موراویا»، «پاویزه» و... . بعد از ۵۰سال او کتاب جدیدی نوشت و نامش را گذاشت "نویسندگان و توده ها". او معتقد است دیگر خلقی وجود ندارد بلکه تنها توده مانده و این نسل دیگر با هم ارتباط ندارند. او در آنجا مینویسد که نویسندگان آنچه بازار تعیین می کند را می نویسند، یعنی ناشران هستند که نویسندگان را جهت دهی می کنند. آنها سلیقه مردم را تربیت میکنند و این باعث میشود نهضتهای ادبی نباشند. من هم همین نویسندگان خلق را میپسندم و می خوانم.
اتفاقا جالب است که در ایران هم همین اتفاق افتاده است...گویا در همه جهان هم همین است و جریان ادبیات در کل دنیا رو به افول نهاده است، مثلا برندگان نوبل سالهای اخیر را با کسانی چون توماسمان مقایسه کنید.
بله این حرف من نیست حرف آسور روزا است. او میگوید نویسندگان فعلی هیچگونه ارزش و نهضت فرهنگی را ارائه نمیکنند. تکه تکه می نویسند و ویراستاران هم آنها را درست می کنند و آنها تبدیل به پدیده ها می شوند! البته بهنظرم غلو می کنم، حتما بین اینها نویسندهای خوبی هم هست. مثلا کاتالوگ « نوتِه تِمپو» ناشر کتابهای آخری من را ببینید، تمام نویسندگانی هستند که پرفروش نیستند اما وزنه ای در ادبیات امروز ایتالیا هستند.
به عنوان سوال آخر دوست دارم بدانم مخاطبان ایرانی کی می توانند آثار شما را بخوانند؟
نمیتوانم به این سوال جواب دهم. احیانا هنوز کتابهای من برای ارشاد کافی نیست، من هنوز نمیدانم مساله شان چیست؟ کتابهای من سیاسی نیستند، شاید یک تغییر و تحولاتی در آینده ایجاد شود. در عین حال باز هم نمیدانم.