کد مطلب: ۸۴۰۱
تاریخ انتشار: یکشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۵

مردم میان پپسی‌کولا و کوکاکولا انتخاب می‌کنند

اعتماد: شانتال موف، نظریه‌پرداز سیاسی بلژیکی (متولد ۱۹۴۳م.) همسر ارنستو لاکلائو (۱۹۳۵-۲۰۱۴ م.) فیلسوف سیاسی آرژانتینی از بنیانگذاران مکتب فکری موسوم به تحلیل گفتمانی اسکس است. او در سال ۱۹۸۵ به همراه لاکلائو کتاب اثر گذار و مهم هژمونی و استراتژی سوسیالیستی را نوشتند و در آن کوشیدند قرائت نویی از اندیشه چپ با بهره‌گیری از تحولاتی که جهان واقعی و دنیای اندیشه در سده بیستم از سر گذرانده، ارایه کنند. حالا با گذر ۳۰ سال، موف تاکید می‌کند که اگرچه شرایط تغییر کرده اما همچنان پرسش اصلی این است که چگونه می‌توان در سوسیالیسم بازنگری کرد، به گونه‌ای که آلترناتیوی برای شرایط موجود ارایه کند. پلابراس آل مارخن از سایت ورسو اخیرا در حاشیه سخنرانی موف با عنوان دموکراسی و شور در ۸ جولای ۲۰۱۵ م. در شهر بوگوتای کلمبیا با او گفت‌وگویی صورت داد که سایت ترجمان ترجمه آن را ارایه کرده است. موف در این گفت‌وگوی خواندنی ضمن تاکید بر دیدگاه‌های پیشینش به نقد سرمایه‌داری و سیاست‌زدایی رایج در اروپا می‌پردازد و تاکید می‌کند: «امروزه در جوامعی «پسادموکراتیک» زندگی می‌کنیم. آنها خودشان را دموکراتیک می‌نامند؛ اما در واقعیت چنین نیستند.» در ادامه گزارشی از این گفت‌وگو از نظر می‌گذرد:

به سوی رادیکال کردن دموکراسی

مهم‌ترین کار شانتال موف به همراه ارنستو لاکلائو کتابی با عنوان هژمونی و استراتژی سوسیالیستی حدود ۳۰ سال پیش منتشر شد. او در این گفت‌وگو نخست به نسبت این کتاب با وضعیت امروز اشاره می‌کند و می‌گوید: وقتی کتاب را می‌نوشتیم، مشخص بود که باید در مفهوم سوسیالیسم بازنگری کنیم تا این مفهوم بتواند پاسخگوی اقتضائات جنبش‌های اجتماعی جدید باشد؛ از فمینیسم گرفته تا جنبش طرفداران محیط‌زیست و سایر اقلیت‌ها. اما این پرسش با وجود گذر زمان همچنان ارزش و اعتبار خود را حفظ کرده است. به‌هرحال، حالا دیگر پروژه‌ای نظری برای بازسازی مفهوم سوسیالیسم در سر ندارم چون هنگامی که هژمونی را می‌نوشتیم، ایده سوسیالیسم ایده‌ای محوری و مرکزی بود، اما امروزه‌روز اوضاع دیگر بر سیاق سابق نیست. آن زمان مفتونِ این بودیم که پروژه سوسیالیسم را بر حسب مفهوم «رادیکال‌سازی دموکراسی» بازتعریف کنیم. تصور می‌کردیم که باید پروژه سوسیالیسم را از حدومرزهای تنگ مفاهیمی همچون «خواسته‌های طبقه کارگر» بیرون آوریم. امروزه تفاوت اصلی میان پروژه چپ‌وراست در این واقعیت ریشه دارد که فقط جنبش چپ است که می‌تواند پشتیبان هرگونه رادیکال‌سازی دموکراسی باشد. ازسوی‌دیگر، خودمان را از لنینیسم سنتی متمایز می‌کردیم. لنینیسم سنتی خواهان برچیده‌شدن همه‌جانبه دموکراسی فعلی و جایگزین‌ساختن آن با نظامی ماهیتا متفاوت است. حرف ما در مقابل، این بود که می‌توان این نبرد را در دل همین دموکراسی فعلی ادامه داد و به نتیجه هم رسید. مقصود نقد درونی ما از دموکراسی فعلی نیز رادیکالیزه‌کردن آن است.

نباید دموکراسی پوپولیستی را نابود کرد
موف معتقد است که پروژه چپ نباید در پی نابودی دموکراسی پلورالیستی یا لیبرال‌دموکراسی باشد و تاکید می‌کند: چپ باید بکوشد دموکراسی موجود را تاحدممکن رادیکالیزه کند. اگر مبانی اخلاقی‌سیاسی دموکراسی پلورالیست برای ایجاد آزادی و برابری برای همگان را بفهمیم، درمی‌یابیم که خود این مبانی کاملا رادیکال هستند. هر پروژه پیشرویی باید جوامعی را که وانمود می‌کنند حامی این اصول هستند، وادار سازد تا آنها را در واقعیت محقق سازند. همچنین از آنها تضمین بگیرد تا این اصول را در بخش‌های مختلف روابط اجتماعی عملی کنند. این اصول صرفا در رابطه با اقتصاد نیستند؛ به‌رسمیت‌شناخته‌شدن افراد به‌اندازه بازتوزیع ثروت مهم است. رادیکالیزه‌کردن دموکراسی هم به‌معنی جنگیدن برای وضعیت اقتصادی بهتر برای همگان است و هم، برای مثال، دفاع‌کردن از حقوق اقلیت‌ها.
از نظر موف پروژه‌ای که در هژمونی و استراتژی سوسیالیستی طرح شده بود، همچنان با اوضاع و زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، ربط وثیقی دارد و می‌گوید: اما اوضاع فعلی برای محقق‌ساختن آن به‌مراتب دشوارتر از گذشته است. از زمان انتشار کتاب در سی سال قبل و به‌موازات گذار جوامع اروپایی از هژمونی سوسیال‌دموکراسی که ما آن را در هژمونی نقد کرده بودیم، این جوامع اسیر سیری قهقرایی شده‌اند و در دام هژمونی نولیبرال افتاده‌اند. اینک طبقه کارگر حقوق به‌دست آمده در زمان دولت رفاه را از کف داده و همین امر نشان می‌دهد که این طبقه اکنون بیش از گذشته در معرض خطر است. بر همین اساس، تصور می‌کنم امروزه در جوامعی «پسادموکراتیک» زندگی می‌کنیم. آنها خودشان را دموکراتیک می‌نامند اما در واقعیت چنین نیستند. به همین خاطر امروزه ضروری است که نخست دموکراسی را پس بگیریم تا پس از آن بتوانیم رادیکالیزه‌اش کنیم. بی‌شک ما ملزم هستیم تا از نهادهایی دفاع کنیم که بر بنیاد سوسیال‌دموکراسی بنا نهاده شده‌اند؛ البته شنیدن این حرف از زبان فردی رادیکال شاید تا اندازه‌ای لجوجانه به نظر برسد، آن هم در وضعیتی که شاهد هجوم همه‌جانبه نولیبرالیسم هستیم. تا پیش از پیدایش اوضاع امروزی، اتخاذ چنین راهکاری حتی به مخیله ما هم خطور نمی‌کرد.

ظهور نیروهای جدید
در ادامه گفت‌وگو، پلابراس آل مارخن به موف می‌گوید که نیروهای عمده‌ای در زمانه معاصر در حال پدیداری‌اند. این نیروها در کار پس‌گرفتن دموکراسی‌اند؛ از جنبش‌های بومیان و دهقانان در پیرامون خودمان گرفته تا دولت‌های پیشرو در امریکای لاتین و تجربه‌هایی مانند سیریزا و پودموس در اروپا. او از موف می‌پرسد به نظر او این بسیج‌های سیاسی و اقتصادی چگونه می‌توانند در بازپس‌گیری دموکراسی سهمی داشته باشند؟ موف نیز در پاسخ می‌گوید: «به نظر من، جالب‌ترین نکته درباره سیریزا و پودموس این است که ما به عینه دیدیم که چپ می‌تواند هژمونی نولیبرال را زیر سوال ببرد. اروپا مصداق تمام‌عیاری است از آنچه من «امر پساسیاسی» می‌نامم. در طول ۳۰ سال گذشته، ما شاهد بوده‌ایم که با به‌قدرت‌رسیدن گروه‌هایی مثل جریان سوم بلر، تفاوت‌های میان چپ و راست کمرنگ و کمرنگ‌تر شده‌اند. این پدیده نشان‌دهنده آن است که چگونه تمامی احزاب سوسیال‌دموکرات به سوی مرکز میل کرده‌اند و دیگر نمی‌خواهند ذیل لوای چپ شناخته شوند. یکی از خصیصه‌های دوران پساسیاست همین فقدان تفاوت میان مرکز-راست و مرکز- چپ است. هر دوی این احزاب، این ایده مارگارت تاچر را پذیرفته‌اند که هیچ بدیلی برای جهانی‌سازی نولیبرال وجود ندارد و بنابراین تنها کاری که سوسیال‌دموکراسی‌ها می‌توانند بکنند، این است که هژمونی نولیبرال را به‌شیوه‌ای کم‌وبیش انسانی‌تر و بازتوزیعی‌تر اجرایی کنند. این امر سبب شده علاقه به امر سیاسی به‌نحو چشمگیری کاهش یابد و مشارکت در انتخابات شدیدا کم شود. این امر نشان‌دهنده بحران دموکراسی نمایندگی است. من سیاست را در قالب مفاهیم آگونیستی و ستیزه‌جویانه می‌فهمم که تلویحا بر این امر دلالت دارد که شهروندان حقیقتا قادرند تا میان پروژه‌های مختلف در جامعه دست به انتخاب بزنند. اما امروزه در اکثر انتخابات، مردم میان پپسی‌کولا و کوکاکولا انتخاب می‌کنند: دو مسمی ذیل یک اسم؛ همان طور که امروزه درباره سوسیال‌دموکراسی و راست- مرکز در اروپا این امر اتفاق افتاده است.

بدیلی برای نولیبرالیسم
موف به نقش احزاب پوپولیست در به چالش کشیدن هژمونی نولیبرالیسم اشاره می‌کند و می‌گوید: آنها می‌گفتند که بدیلی بیرون از هژمونی نولیبرال هست و در عمل هم امکان تغییر وضعیت فعلی را نشان می‌دادند؛ اما چپ‌ها جنبش مشابهی نداشتند. وی سپس به نقش چپ اشاره می‌کند و می‌گوید: درست است که چپ رادیکال مواضعی انتقادی دارد؛ اما موضع آنان از منظر مخالفت اپوزیسیونی است و چنین امکانی وجود ندارد تا آنان به قدرت برسند و اوضاع را عوض کنند. البته در این میان نباید هواداران اندیشه‌های آنتونیو نگری را فراموش کرد که از ایده «خروج» دفاع می‌کنند: رهاکردن نهادها و تکرار این نکته که نیازی نیست دولت را تغییر دهیم یا به قدرت برسیم؛ بلکه باید تماما بیرون از حیطه دولت، جامعه بدیلی بسازیم؛ بنابراین هیچ خطری از جانب نیروهای چپ، هژمونی نولیبرال را تهدید نمی‌کند. آنچه موجود است، صرفا مواضعی لفاظانه و خطابی است و آنچه مفقود است، برنامه‌ای است برای تصرف نهادها به‌منظور تغییر آنها. مقصود سیریزا همین بود؛ گرچه پیشرفت و گسترش آن ناشی از اوضاع وحشتناک یونان بود. پودموس هم استراتژی سیاسی جالب‌توجهی اتخاذ کرده است.

تاثیر امریکای لاتین بر اروپا
اشاره موف به پودموس باعث می‌شود که پلابراس آل مارخن، به تاثیرپذیری او از جنبش اجتماعی و دولت‌های بدیل در امریکای لاتین اشاره کند. شانتال موف نیز در این زمینه می‌گوید: رهبران اصلی پودموس، یعنی پابلو ایگلسیاس، انیگو رخون و خوان کارلوس موندرو، به‌خوبی با امریکای لاتین آشنا هستند و تجربه دولت‌های پیشرو در امریکای لاتین، الهام‌بخشِ آنانوده است. به‌نحو خاص، آنها تحت‌تاثیر ایده برساختن یک ملت هستند. در واقع، دولت‌های پیشروی امریکای لاتین خودشان را دولت‌های ملی و مردمی می‌شناسند. به‌هرحال من با تصمیم پودموس درباره کنارگذاشتن تفاوت میان چپ و راست موافق نیستم. آنها اصرار دارند که نه شباهتی به حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا دارند و نه نسبتی با چپ متحد. آنها می‌گویند که می‌خواهند سیاست پیشروانه را به‌شیوه‌ای متفاوت در پیش گیرند و بر این امر پای می‌فشارند که دگرگشت سرمایه‌داری، ماهیت طبقه کارگر را دچار دگرگونی کرده است. به همین دلیل دیگر نمی‌توان از دستورالعمل‌هایی تبعیت کرد که روزگاری گفتمان چپ را تشکیل داده بود. آنها می‌کوشند دموکراسی را رادیکالیزه کنند. مثلا تلاش می‌کنند از طریق گفتمان‌شان آرای حزب مردم را به سبد خویش واریز کنند.

تغییر ماهیت سرمایه‌داری
موف همچنین به تغییر ماهیت سرمایه‌داری اشاره می‌کند و می‌گوید: پیش‌ازاین، تحلیل‌های جامعه‌شناختی همواره هدف تحلیل خود را طبقه کارگر قرار می‌دادند؛ اما اکنون سرمایه‌داری تغییر ماهوی کرده است و درست هم همین است که سایر لایه‌های اجتماعی را از یاد نبریم. درواقع رای‌دهندگان پیشرو در اسپانیای امروزی، هواداران چپ‌سنتی نیستند. پودموس مخاطبان گسترده‌تری دارد و توانسته است با پیش‌کشیدن مضامینی جدید آنها را حول محور خود سامان دهد. مخاطبان پودموس اینانند: مردمانی که خواهان تغییر بنیادی اوضاع در اسپانیا هستند؛ آنهایی که مخالف سیاست‌های ریاضت اقتصادی هستند؛ آنهایی که نه دل خوشی از حزب محافظه‌کار مردم دارند و نه برای‌شان از حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا آبی گرم شده است؛ مردمانی که از فساد خسته شده‌اند.
او تاکید می‌کند: افرادی که امروز در زیر چرخ‌های سرمایه‌داری له می‌شوند، منحصر به کارگران شرکت‌های بزرگ یا کارخانه‌ها نیستند. ما امروز با سرمایه‌داری پسافوردی و سیاست‌زیستگانی مواجهیم و این سرمایه‌داری همه ما را در شعاع تاثیر خود گرفتار کرده است. سیاست‌های خصوصی‌سازی، تحمیل سیاست‌های ریاضت اقتصادی و گسترش سرمایه مالی روابط اجتماعی را زیروزبر کرده است. پیامدهای سرمایه‌داری نیز فراتر از روابط میان سرمایه و کارگر رفته است. به همین دلیل، بسیار مهم است که این سوال را پیش بکشیم: «ما چگونه یک ملت را برمی‌سازیم؟» یا به‌تعبیر گرامشی «چگونه می‌توان اراده‌ای جمعی را پدید آورد؟» منظور نوعی اراده جمعی هم‌گراست که فراتر از ایده قدیمی سازمان‌دهی طبقه می‌رود.

چرخش پوپولیستی در اروپا
موف درباره ارتباط آنچه در امریکای جنوبی رخ داده با سرمایه‌داری متاخر می‌گوید: قبل از هر چیز باید این وضعیت را برای خودمان واضح‌تر کنیم. بسیار ضروری است که سیاست را به‌منزله برساختن حدومرزها بفهمیم. مرزبندی میان «ما» در برابر «آنها»: این تعریف بیانگر همان تلقی ستیزه‌جویانه از سیاست است. پیش‌ازاین، مرزبندی میان چپ و راست کاملا آشکار بود؛ اما امروزه این مرزبندی محو و محوتر شده است. به نظر می‌رسد اکنون شاهد شکل‌گیری مرزبندی تازه‌ای هستیم: مرزبندی میان مردم و به‌قول پودموسی‌ها «کاست»، طبقه حاکم یا نخبگان فوق‌ثروتمند. در آثار ارنستو لاکلائو با برداشتی از پوپولیسم مواجه می‌شویم که مبتنی بر تعریفی محتوایی نیست؛ بلکه مبتنی است بر ایجاد مرزبندی میان مردم و دشمنان‌شان. پوپولیسم برمبنای این مرزبندی صورت‌بندی می‌شود. ما امروزه در اروپا شاهد چرخشی پوپولیستی هستیم؛ حتی می‌توانیم از «امریکای‌لاتینیزه‌شدن اروپا» حرف بزنیم. در امریکای لاتین با جوامعی عمیقا الیگارشیک و مردمانی مواجهیم که از ساختار قدرت حذف شده‌اند. دولت‌های پیشرو در امریکای لاتین برای عوض‌کردن همین وضعیت به قدرت رسیده‌اند؛ گرچه نتایج سیاست‌های‌شان با یکدیگر متفاوت بوده است. امروزه در بولیوی و اکوادور توده‌ها تا اندازه‌ای در قدرت سهیمند؛ اما در اروپا اوضاع برعکس است: مردم طی دوران دولت رفاه در قدرت سهیم بودند و حالا با ظهور نولیبرالیسم از قدرت حذف شده‌اند. علاوه‌براین، امروزه جوامع اروپایی نیز بدل به جوامعی الیگارشیک شده‌اند. پیکتی به‌خوبی نشان داده است که امروزه ما با طبقه‌ای از ابرثروتمندان مواجهیم که در مقابل مردم قرار دارند.

باید دموکراسی را پس بگیریم
موف همچنین معتقد است که اروپا می‌تواند از تجربه امریکای لاتین درس بگیرد و تاکید می‌کند: ما باید دموکراسی در اروپا را پس بگیریم و به همین دلیل است که پودموس، با همراهی روشنفکرانی مانند رخون، بر این مطلب پای می‌فشارد که ما باید از امریکای لاتین درس بگیریم. باید تلاش کنیم پروژه برساختن یک ملت را پیش بریم و دولت‌هایی ملی و مردمی تشکیل دهیم. باید بکوشیم بر گفتمان چپ سنتی غالب آییم، پا را از طبقه کارگر فراتر نهیم و افکارمان را به محورهای تلاقی ایده‌ها معطوف کنیم.
او این بازپس‌گیری دموکراسی را به معنای بازپس‌گیری خود سیاست می‌داند و می‌گوید: به همین دلیل است که من در وضعیت فعلی از «پساسیاست» حرف می‌زنم. خصیصه ستیزه‌جویانه سیاست سویه‌ای نفی‌کننده نیز دارد که همان ایجاد «ما» ست برای مقابله با «آنها». بدون این نزاع آگونیستی هیچ سیاستی وجود ندارد؛ گرچه این خصیصه خصمانه ممکن است در برخی مقاطع محصولاتی سیاسی به بار آورد که مطلوب سیاست دموکراتیک نیست؛ بنابراین نه‌تنها نباید این مولفه تقابل‌جویانه را کنار نهاد، بلکه باید سیاستی آگونیستی ایجاد کرد که دموکراسی را به سوی رادیکال‌شدن پیش می‌راند. وقتی از بازپس‌گرفتن دموکراسی حرف می‌زنم، منظورم دقیقا همین است.
 
جنبش پوپولیستی برای رادیکالیزه کردن دموکراسی

او در پایان در مقام جمع‌بندی می‌گوید: مخلص کلام آنکه ما امروزه به یک جبهه چپ پوپولیستی نیازمندیم که هدفش رادیکالیزه‌کردن دموکراسی باشد. در سال‌های پیش رو ما باید آنتاگونیسم را به رسمیت بشناسیم و به نهادهای دموکراتیک اعتماد کنیم؛ یعنی نهادهایی که تنور را برای داغ‌شدن آتش این نزاع، گرم و گداخته نگه می‌دارند. نمی‌توان با سلاح مقولات سنتی در این نبرد سرنوشت‌ساز به پیروزی رسید. مطمئنم در سال‌های پیش رو شاهد نبردی سرنوشت‌ساز خواهیم بود: نبرد پوپولیسم چپ با پوپولیسم راست. این ملتی که برساخته می‌شوند، هم می‌توانند از دل کوره راست درآید و هم از دل کوره چپ. مراد از کوره راست، همان کاری است که ماری لوپن در فرانسه می‌کند: برساختن مردمانی انحصارطلب که خواهان بیرون‌راندن مهاجران هستند. مراد از کوره‌چپ نیز همان مردمانی است که مهاجران را به‌جان می‌پذیرند و دربرابر نیروهای جهانی‌سازی نولیبرال می‌ایستند.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST