دو پارهی تمدنی و فرهنگی متعلق به ایران بزرگ تاریخی در آن سوی مرزهای شمالی ایران امروز.
این شاید کوتاهترین و گویاترین تعبیر از قلمرو جغرافیایی - سیاسی موسوم به آسیای مرکزی و قفقاز است که به ویژه پس از فروپاشی شوروی معنا و اهمیتی دیگرگون یافته و در معادلات منطقهای و حتی جهانی، جایگاهی ویژه را به خود اختصاص داده است.
به این قلمرو از زوایای مختلفی میتوان نگریست و از منظرها و رویکردهایی به غایت متفاوت، به تشریح و توصیف عناصر تشکیل دهنده آن و ویژگیهای فرهنگی، تاریخی، جغرافیایی و سیاسی / اقتصادیشان پرداخت.
موقعیت خاص ژئوپلتیک، تنوع قومی/مذهبی / زبانی، پتانسیلهای چشمگیر اقتصادی و عناصر تعیین کننده و مهم امنیتی از جمله رویکردها و منظرهاییاند که توجه به این منطقه را از جهات مختلف، برجسته و شایان تأمل میسازند.
نگارنده به اعتبار سالها مطالعه، بررسی و حضور میدانی در عرصه فرهنگی این منطقه، در این مقال به اختصار سعی دارد ورودی متفاوت به مقولهی آسیای مرکزی و قفقاز داشته و با نیم نگاهی به پیوستگیها و گسستگیهای فرهنگی در این قلمرو، رویکردی دیگر به آن را رقم زند.
دو پارهی جغرافیایی آسیای مرکزی و قفقاز فقط در منابع ایرانی و نزد محققان و پژوهشگران ما به منزلهی تِرم یا قلمرویی واحد موسوم به «آسیای مرکزی و قفقاز» خوانده میشوند و در متون و منابع دیگر کشورها اعم از منابع اروپایی و امریکایی و نیز منابع و متون روسی، تجمیع این دو منطقه ذیل یک نام صورت نمیگیرد. این امر بیش از هر چیز به سبب همان واقعیتی است که در صدر مقال آمده است. این دو منطقه دو پارهی تمدنی و فرهنگی متعلق به ایران بزرگ تاریخی در آن سوی مرزهای شمالی ایران کنونیاند و جز این - که در جای خود در بردارنده و نیز فراهم آورنده مشترکات فرهنگی، تاریخی، زبانی و دینی بسیاری است - واجد وجوه مشترک ویژهای که متمایز کنندهی آنان از دیگر مناطق یا کشورها باشند نیستند. به عنوان مثال جمهوری گرجستان از منطقه قفقاز را با جمهوری تاجیکستان از منطقه آسیای مرکزی در نظر بگیرید و جز اشتراک تاریخی / تمدنی منبعث از پارادایم ایران بزرگ فرهنگی که در زبان و ادبیات و برخی شئون فرهنگی و هنری دو کشور و مردمانشان وجود دارد به جستجوی مشترکات و همانندیها بپردازید. حتی زبان و فرهنگ و منتالیتهی روسی که به باور برخی وجه مشترک کشورهای واقع در قلمرو آسیای مرکزی و قفقاز است را در این دو کشور نمییابید. بگذریم از این که این وجه مشترک، دیرینهای کمتر از یک سده داشته و در خلال بیست و چند سالهی اخیر رو به کاستی و زوال است.
همانند این مقایسه را در مورد شماری دیگر از کشورها و مردمان واقع در قلمروی موسوم به آسیای مرکزی و قفقاز نیز میتوان یافت و نتایجی مشابه، گویای ضرورت تغییر نگاه کل نگر و مبتنی بر تعریف واحدِ یکپارچه به این منطقه و سوق دادن این نگاه به زیرمجموعههایی از این منطقه متشکل از کشور/کشورهای دارای مشترکات و هماننندی های فرهنگی / تمدنی /زبانی / مذهبی است.
با پذیرش این پیش فرض و انگارهی قابل دفاع و مبتنی بر مصادیق و موارد عینی، از منظرها و جوانب متفاوت میتوان تفکیکهای متناسبی از کشورهای واقع در این منطقه به عمل آورده و بر اساس این جداسازیهای واقع گرایانه، تبیین دقیقتر و منطبق بر واقعتری از پیوستگیها و گسستگیهای فرهنگی با مردمان این قلمرو به دست داده و بر مبنای آن به طراحی و برنامه ریزی شیوههای کارآمد و اثربخش تعامل فرهنگی با «آسیای مرکزی و قفقاز» دست یازید.
تفصیل این جداسازیهای واقع گرایانه مجال و موقعیت و فرصتی دیگر و صد البته افزونتر میطلبد ولی در چارچوب طرح بحث و مقدمهای راهگشا که به نوعی فتح بابی برای تفصیل و تدقیق و تجمیع بحث باشد ذیلاً تفکیک قلمرو آسیای مرکزی و قفقاز بر اساس دین به منزله یکی از عوامل و عناصر مهم هویت ساز ) به اجمال طرح میگردد.
فارغ از گستره وسیع ادیان و مذاهب در کشورهای واقع در منطقهی مفروض ما - آسیای مرکزی و قفقاز - که به سبب تنوع قومی و مذهبی گستردهی این کشورها، دامنهی وسیعی از ادیان و مذاهب را در بر میگیرد، عمدهترین و اصلیترین تقسیم بندی از این منظر را میتوان تقسیم بندی اسلام و مسیحیت خواند.
در چارچوب این معیار تقسیم بندی، تمام کشورهای تعریف شده در ذیلترم آسیای مرکزی، ذیل کشورهای اسلامی دسته بندی میشوند چرا که غالب سکنهی آنها در این منطقه، مسلمان و عمدتاً حنفی مذهباند.
در آن سوی خزر و در منطقه موسوم به قفقاز، دو کشور مسیحی ارمنستان و گرجستان با مذهب ارتدوکس ارمنی و ارتدوکس مسیحی از جمهوری آذربایجان و جمهوریهای روسیه واقع در شمال قفقاز جدا میشوند که در این پاره ما با هویتهایی شیعی (جمهوری آذربایجان با اکثریت شیعه دوازده امامی و جمهوری داغستان روسیه با اقلیت شیعهی قابل اعتنا) و هویت غالب سنی (جمهوریهای شمال قفقاز ذیل فدراسیون روسیه همچون داغستان، چچن، اینگوش، کاباردینا بالکار، کاراچای چِرکس، استاوروپول) و هویت خاص مسیحی - پاگانی (آستیای شمالی) مواجهیم.
اهل سنت در قفقاز از نظر مذهبی از اهل سنت در آسیای مرکزی متمایز میشوند چرا که اگر در آسیای مرکزی غلبهی تقریباً مطلق با مذهب حنفی است، در قفقاز مذهب شافعی و علاوه بر آن و شاید مهمتر از آن فِرَق مختلف تصوف، رنگ مذهبی خاصی به این منطقه بخشیدهاند که این امر در بسیاری از شئون اجتماعی و فرهنگی آنان به نحوی از انحاء متجلی گردیده است.
این ترسیم اولیه از تفکیک دینی / مذهبی مردمان ساکن در قلمرو موسوم به آسیای مرکزی و قفقاز که البته نیازمند شرح و تفصیل دقیقتر و اصولیتر است، آشکارا نشان دهندهی شمهای از گسستگیهای بالفعل و بالقوه قابل تصور در این قلمرو است که با توجه به نقش و کارویژه همچنان مهم، اثربخش و حیاتی دین و مذهب در مردمان این منطقه - که فاصله زیادی با هنجارهای انسان طرازِ نوین متأثر از مدرنیته و جهانی شدن دارند - یکی از مهمترین و اصلیترین عوامل گسست در شاکلهی تعریف شده با عنوان آسیای مرکزی و قفقاز را به خوبی نشان میدهند.
بر همین منهاج و روال میتوان دیگر عناصر و عوامل مقوم هویت ملل و اقوام را در کشورهای این منطقه آزمود و به نتایجی مشابه رهنمون شد. زبان و نژاد، دو عامل مهم دیگر مؤثر در شکل دهی هویتهای این منطقه است که گستره وسیعی از تنوع و تفاوت را در برگرفته و به گسستگیهای پردامنهای منجر میشود که تفصیل و شرح مصادیق آن مثنوی هفتاد من کاغذ شود!
باز به صدر سخن بازگردم.
تِرم آسیای مرکزی و قفقاز در ادبیات سیاسی، فرهنگی و دیپلماتیک ما - و فقط ما - واجد هویت برساخته منسجم و یکتایی است و در ذهن و زبان محققان، پژوهشگران و تحلیلگران ایرانی خوش نشسته و از ادا و ابراز آن مقصود و غایت واحدی را افاده مینماییم فقط و فقط با این پیش فرض نهادینه وجدانِ تاریخی مشترکمان که این قلمرو پارهای جدایی ناپذیر از تاریخ و هویت ایران بزرگ فرهنگی است.
زبان و ادب پارسی امروز میراث گرانمایهی فرارود به فرهنگ و تمدن ماست چرا که رودکی بزرگ از قلب آسیای میانهی امروز پیامبر وار آیه آیه شعر پارسی را به گوش جانمان خوانده است و دیگر بزرگان و معاریفِ ادب و شعر این ملک در پی ِ او روان بوده و هر یک گوشههایی از ذوق و هنر و خلاقیت ایرانی را در معرکهی ادب جهان آراسته و به صحنه آوردهاند.
همین منطقه در دامان خود بزرگان و سلسله بندان عرفان و تصوف ناب ایرانی را که در آموزههای خود عمیقترین معارف را در لطیفترین صورتها عرضه کردهاند پرورده است. نجم الدین کبری و میرسیدعلی همدانی و بزرگانی از این دست از زمره این پیام آوران قرائتی رحمانی از اسلاماند که اتفاقاً ضرورت زمانه ما نیز هست.
در آن سوی بحر خزر، دربند داغستان که امسال دوهزارمین سال بنانهادن آن جشن گرفته شد یکی از زیباترین نشانههای معماری ایران باستان را بر تارک معماری منطقه نشانده و با تمام وجود از اصالت و گذشته عمیقاً ایرانی خود خبر میدهد و قدری آن سوتر، گنجه با آرامگاه منظومه سرای بی بدیل شعر تغزلی فارسی خودی نشان میدهد و از نهادینهترین نشانههای حضور فرهنگی ایرانیان در قفقاز که همانا زبان و شعر شیرین پارسی است خبر میدهد.
مردمان ارمنستان و گرجستانِ مسیحی در حماسهها و اساطیر ملی خود وامهایی آشکار از پهلوانان اساطیری ایران گرفتهاند و در یکی داوید ساسونتسی و در دیگری پلنگینه پوش، بازسازیهای بومی رستم و سهراب و گردآفرید و دیگر پهلوانان افسانهای ایران زمیناند.
اگر گسستگیهای فرهنگی در منطقه موسوم به آسیای مرکزی و قفقاز را میتوان به تفصیل برشمرد و در باب هرکدام فصلی مشبع داد سخن داد، جلوههای گوناگون فرهنگ و تمدن و ادب ایرانی را شاید بتوان تنها مصادیق پیوستگیهای فرهنگی مردمان آن قلمداد کرد. جلوههایی که البته چنان پرشمار و رنگارنگ و گوناگوناند که به سبب همین تنوع سطح و گسترهی عمقشان در حوزههای مختلف زیست فردی و اجتماعی آنان، توان چیره شدن بر عوامل و عناصر جدایی ساز و گسست آفرین را داشته و با عطف به گذشتهای نه چندان دور، و بهره بردن از تجربیات چند نسل پیش، قابلیت تحکیم دوستی و مودت پایدار در منطقه را خواهند داشت.
سیاستگزاران فرهنگی کشور اگر در فرهنگ واژگان و اصطلاحات خود «آسیای مرکزی و قفقاز» را به مثابه هویتی جدا پذیرفتهاند - که با توجه به فراگیری این ترکیب در کشور ما به نظر این گونه میرسد - شایسته است در نگاه دوباره خود به شیوهی تعامل با مردمان این منطقه، از هرگونه ورود به عرصههای گسست آور و واگرایی ساز پرهیز کرده، بر نقاط مشترک که مصادیق پرشمار پیوستگیهای فرهنگی مردمان این منطقه است تاکید ورزند.
با این نگاه و رویکرد و با مفروض انگاشتن هویت تاریخی ایران بزرگ فرهنگی، بر بسیاری از آفات و تهدیدات پیشاروی میتوان چیره شد که از مهمترین آنها مصادره مفاخر فرهنگی و شیوع و گسترش افراط گرایی دینی، به منزله دو پدیدهی شایع و البته گسست آور در این عرصه را میتوان نام برد.
در این پارادایم، صورت مسالهی مصادره مفاخر فرهنگی به شیوهای کاملاً فرهنگی و متمدنانه پاک میشود و از دل آموزههای عمیق و اصیل دینی، منسجمترین و محکمترین موانع و مواضع در برابر هجوم اندیشههای افراط گرایانهی دینی سر بر میآورد. چه این که نظامی و مولوی و رودکی و دیگر بزرگان و شهسواران عرصه فرهنگ و ادب نه متعلق به قوم و ملتی خاص که میراث مشترک قلمروی بزرگ فرهنگیای به وسعت ایران تاریخی خواهد بود و از سوی دیگر، عرفان ناب مبتنی بر انسانیترین و لطیفترین قرائت از اسلام، الگو و پیشقراول کاروان دیانت و معنویت مسلمانان منطقه خواهد شد.
سخن را با نقل گفتهای از نویسنده بزرگ تازه درگذشتهی ایرانی تبار روس، فاضل اسکندر، که خود را به حق آوازه خوان سرزمینهای قفقاز نام نهاده بود به پایان میبرم. نقل قولی که در آن اوج هماوایی و همراهی مردمان منطقه قفقاز در کمتر از یک سده پیش هویداست:
«در کوچه باغهای روستای چِگِم نیوشای آواهایی پارسی، آبخازی، گرجی، روسی و ارمنی بودهام. این آواها نه فقط صداهایی در گوشم که سمفونیهایی معنوی در درونم بود».
*وابسته فرهنگی پیشین ایران در روسیه