فرهیختگان: بخش زیادی از روشنفکران تجددخواه در ایران پس
از مشروطه که نسل اول این گروه شناخته و گاه مقهور لعاب غربی تجدد میشدند، اغلب
بر این گمان بودند که پایههای تجدد را میتوان روی ویرانههای سنت گذاشت، آنچنانکه
مجله تجدد در تبریز شعار میداد که «نترسید، نوشتجات پیشین را با آب بیقدری و
انتقاد بشویید» حال آنکه تجدد، تکرار بیفکر و تقلیدی از غرب نیست، چه یکی
از وجوه آن نوزایی جنبههای باور سنتی است که زیر بار تنگنظریها مسکوت مانده است.
تجدد و حکومت
«تجدد همزاد شهرنشینی است و نخستین تجربه تجدد در ایران
را ظاهراً میتوان در اصفهان سراغ کرد.» زمانی که شاهعباس معمار ایران باثبات و
مقتدر در این شهر رحل سلطنت انداخت و همه قدرت را در میدان نقش جهان که خود طراحیاش
کرده بود نشان داد، مسجد و بازار و کاخ عناصر پیوند یک وحدت ملی را در این میدان
نقش کرد که در ذات خود عرفیگرایی کارکردگرایانهای را نشان دهد. اگر اوضاع ایران
را در اواسط سده شانزدهم با اروپا مقایسه کنیم، درمییابیم ایران آن روز در بسیاری
از موارد همپای اروپا بود و قدرت سیاسی نظامیاش اگر بیشتر از کشورهای غربی نبود
به هیچ وجه کمتر نمیبود. اصفهان شاهعباس روبه آینده و ریشه در گذشته داشت و در
وصف عظمت این شهر بسیار نوشتهاند.
اما با مرگ شاه عباس شیرازه امور از هم پاشید، بیشتر
قصور این امر اتفاقاً بر گردن خود شاهعباس است. چه او خود با از بین بردن یا
منزوی کردن لایقان در دربار راه را برای رجالهها و نادانان باز کرد و ظرف مدت
کوتاهی آن جبروت و اقتدار به دست قومی فقیر از بین رفت. «درست در زمانی که غرب جهش
تجدد را میآغازید و خردگرایی و انقلاب علمی به وجوه مختلف حیات اجتماعی آن حاکم
میشد»، یعنی همان روزهایی که کسانی چون شکسپیر، کپرنیک و ماکیاولی آغاز عصر
نوزایش را نوید میدادند، ایران به سیر قهقرایی افتاد. نکته جالبتر مهمترین
گرایشهای فلسفی آن روزگار بود که در حلقه اصفهان تجلی مییافت که روایتی تازه و
بدیع از اندیشههای افلاطونی را تعریف میکرد، درحالی که میدانیم در غرب احیای
اندیشههای ارسطو و بازخوانی و انزوای آرای افلاطون گام مهمی در حرکت به سمت تجدد
بود. «از آغاز تجربه تجدد در ایران، مفهوم روشنفکر و هنرمند با نوعی سیاستزدگی
همراه شد.» انگار تنها کسانی به این جرگهها راه مییافتند که آثارشان رنگی از
سیاست داشت و اعتراض به وضع موجود. بیشک فقدان فضای باز و جامعه مدنی به هر چیزی
رنگ سیاست میزند و هرگونه تلاش اجتماعی به نوعی رادیکالیسم منجر میشود که تسخیر
قدرت سیاسی غایت هدف آن است. از سوی دیگر گفتمان روشنفکری در ایران به نوعی متصل
به تفکر روسیه است.
تجدد در ایران
ایران پس از صفویه درگیر جنگهای بیپایان و کشورگشایی و
حاکمان مستعجل شد تا آقامحمدخان توانست به زور سرنیزه امنیت را تقریباً در کشور
فراهم کند اما در روند چندده ساله جنگ و خونریزی، عدم ثبات، عدم امنیت روانی، هیچ جایی
برای تفکر و از آن مهمتر غور در تجدد باقی نمیماند. تا مدتها پس از شروع حکومت
قاجارها مشغول سرکوب مدعیان داخلی بودند و پس از آن نایره جنگ با روسیه تزاری
فرصتی برای حکومت باثبات باقی نمیگذاشت. همانطور که میدانیم عباسمیرزا نایبالسلطنه
مصلح قاجار جزء اولین متجددین بود که وقتی فاصله زیاد ایران از اروپا را دید به
چرایی قضیه فکر کرد، فکری که شاید تا آن زمان بسیاری از ایرانیان حتی به ذهنشان
خطور نکرده بود.
اصلاحات بنیادین امیرکبیر هم به دلیل مدت کوتاه صدارت و
زعامت امیر نتوانست روحی در کالبد بیجان کشور بدمد. سده نوزدهم عصر رواج استعمار
در ایران بود. نبرد تجدد دیگر تنها بین سنتپرستان و متجددین نبود. نفوذ شوم استعمار
همواره بر این نبرد سایه افکنده بود. در اوج این تحولات ناصرالدینشاه به فرنگ
رفت، ارمغان سفرش اما چیزی جز یک تجدد مسخشده، چند لباس گرتهبرداری شده و سه سفرنامه
نبود.