ایران: در زبانشناسی، چهرهای شناخته شده است و در مجامع و محافل ایرانشناسی دعوت میشود. با آنکه در شصت و ششمین پله از نردبان زندگی بسر میبرد اما عشق به ایران، او را هر روز شادابتر از قبل، میکند. به زبانهای باستانی، علاقهای ویژه دارد و به همین سبب هم هست که دکترایش را در رشته فرهنگ و زبانهای باستانی از مدرسه مطالعات شرقی و آفریقای دانشگاه سواس در لندن مسبوق به مدرسهالسنه شرقیه ((School of Oriental and African Studies (Soas) اخذ کرد و در این سالها، بیشتر در این حوزه قلم زده است. بخش اعظم مطالعات او درباره زبان بلخی است اما در این میان، مکتوبات و منشوراتی چون «ساخت نحوی پسوندهای ضمیری در دستور تاریخی زبان فارسی میانه»، «بررسی زبانشناسی گویش شیرازی و بازتاب آن در متون سدههای هفتم تا نهم هجری»، «تأثیر زبانهای ایرانی بر زبان دیگر ملل»، «واژههای گویشی در متون فارسی پزشکی»، «نقش و جایگاه گویشهای ایرانی در خلیج فارس»، «نقش و جایگاه زبانهای ایرانی در قفقاز»، «تحول تاریخی در گویش فینی»، «گویشهایخراسانی در ترجمه قرآن قدس»، «بررسی ریشه شناختی چند فعل در گویش کرمانی»، «تاریخ ترجمه در ایران باستان»، «گنجینه گویشهای آذری، بررسی و نقد متون»، «جایواژههای کرمان» و «ادبیات اندرزی در متون فارسی میانه» هم از او بهچشم میخورد. همچنین در مجموعه ۲۰ جلدی تاریخ جامع ایران که سال گذشته منتشر شد، سرویراستاری بخش پیش از اسلام (۵ جلد نخست) را برعهده داشت. او از سال ۱۳۸۶ به مدت ۹سال، رئیس گروه فرهنگ و زبانهای باستانی و ایرانشناسی دانشگاه تهران بود و در حال حاضر مدیر بخش ایرانشناسی و زبانشناسی مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی است. آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگو با «محمود جعفری دهقی» است.
برای ورود به بحث، از پیشینه خانوادگی خود بگویید. اینکه در چه محیطی رشد یافتید و این محیط، تا چه اندازه در جهتگیری آینده شما
مؤثر بود؟
من در آذر ماه سال ۱۳۲۹ در خمین متولد شدم. خانه پدریام باغی کوچک بود که باغچههای آن را هیچگاه از یاد نمیبرم. الگویی از باغهای ایرانی با داربستهای انگور در دو سوی آن که تابستانهای نسبتاً گرم را میتوانستی در خنکای سایه آن بیارامی. چهار باغچه با گلهای رنگارنگ که در میان آنها حوضی با کاشیهای آبی جای گرفته بود. ماهیهای گلرنگ نوروزی تا زمستان در آن تاب میآوردند. پدرم نمونهای از بیشتر درختان میوه را در این باغچه کوچک کاشته بود. من روزگار کودکی را در چنین جایی در میان موجی از عواطف انسانی به سر بردم و رشد کردم.
تحصیلات مقدماتی خود را در کجا گذراندید؟
پیش از آن، شاید از پنج سالگی با سه کتاب آشنا شدم؛ نصابالصبیان ابونصر فراهی، قرآن مجید، مثنوی مولوی. پدرم نخستین آموزگار من بود و این سه را نزد او آموختم. آموزش پیش از دبستان سبب شد که همواره در کلاس درس حس اعتماد به نفس داشته باشم. تحصیلاتم در دبستان بوعلی، دبیرستان ابوریحان بیرونی و سه سال آخر دبیرستان بوعلی سینا نبش خیابان ملت بود، جایی که بهترین دوران زندگیام در آنجا سپری شد.
در محیطی که در آن رشد کردید، عنصر کتاب چقدر پررنگ بود؟ و آیا اساساً نقشی داشت؟
از کودکی کتاب را دوست داشتم. در دبیرستان رمانهای نویسندگان بزرگ را میخواندم و با همکلاسیها سخن از شعر و ادبیات ایران و جهان بود. تاریخ و هنر را نیز دوست میداشتم و دنبال میکردم. انتشارات اندیشه روبهروی دبیرستان بوعلیسینا پایگاه من بعد از ساعت کلاس دبیرستان بود. «اتللو» و «هملت» شکسپیر ترجمه بهآذین، شعر فروغ فرخزاد و سیاوش کسرایی، این کتابها را با حسرت نگاه میکردم. قیمت کتابها نسبت به پول توجیبی من قابل مقایسه نبود. یاد دارم که به تازگی ۱۰ رمان بزرگ جهان به انتخاب سامرست موام به فارسی ترجمه شده بود و انتشارات نیل نبش میدان بهارستان آنها را چاپ کرده و پشت ویترین کتابفروشی میدرخشیدند. «جنایت و مکافات» داستایوسکی، «سرخ و سیاه» استاندال، «آرزوهای بزرگ» چارلز دیکنز، «برباد رفته» مارگاریت میچل، «دُن آرام» میخاییل شولوخف، «دن کیشوت» سروانتس. این آثار به وسیله بهترین مترجمان روزگار ما ترجمه شده بود؛ نجف دریابندری، محمد قاضی، محمود بهآذین، علیاصغر خبرهزاده و.... بعدازظهر پس از کلاس دبیرستان یا به کتابخانه مجلس میرفتم یا به کتابخانه ملی و تا غروب کتاب میخواندم. کتاب بهترین یار و همنشینم بود. خوب به یاد دارم که کتابهای هنر و ادبیات و تاریخ نقش مهمی در زندگی مردم داشت. برخلاف امروز، جوانها نویسندگان و شاعران را میشناختند و به شعر آنها گوش میدادند.
چرا فرهنگ و زبانهای باستانی را برای تحصیل آکادمیک انتخاب کردید؟ این حوزه چرا برایتان جذابیت داشت؟
از همان دوران دبیرستان به زبان و ادبیات علاقه داشتم. اما به خاطر مشکلات شخصی ناچار به خدمت سربازی رفتم. ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰ در جزیره مینو بین آبادان و خرمشهر در لباس سپاهی ترویج خدمت کردم. بهترین روزگاری بود که بتوانم کتابهای نخوانده را بخوانم. «برادران کارامازوف» و «ابله» داستایوسکی، «باغ آلبالو» آنتوان چخوف و دهها کتاب دیگر. با این همه شعر حافظ و مثنوی معنوی در این میان برایم جایگاه و پایگاه دیگری داشت. پس از پایان خدمت سربازی کاری پیدا کردم و بدین ترتیب توانستم در رشته زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه راه یابم. در کنار دانشگاه به مدرسه مروی در خیابان ناصرخسرو میرفتم. همین جا بود که زبان عربی و پس از چندی شرح منظومه حاج ملا هادی سبزواری را نزد مدرسان مدرسه خواندم. گاهی نیز همراه آنها به منزل علامه جعفری میرفتیم و پای درسهای او مینشستیم. در طول دوره کارشناسی ادبیات فارسی کنجکاو بودم که ریشه و خاستگاه زبان فارسی در کجا بوده و از کجا آغاز شده. همین دلیلی بود که به فرهنگ و زبانهای باستانی روی آوردم.
برای اخذ دکتری، به مدرسه السنه شرقیه در لندن رفتید. آنجا چه فضایی داشت؟ و مهمترین استادان شما چه کسانی بودند؟
سال ۱۳۵۷ دوره کارشناسی ارشد را در دانشگاه شیراز پی گرفتم. پس از اتمام کلاسهای زبانشناسی، زبان اوستا، فارسی باستان، فارسی میانه (پهلوی) و تاریخ و فرهنگ ایران باستان و دفاع از پایان نامهام که عبارت از ترجمه و تحقیق در یک متن پهلوی بود، در دانشگاه شیراز نخست به عنوان ویراستار و پس از اتمام این دوره به عنوان مربی زبان و ادبیات فارسی کار کردم. بهترین ایام زندگی را پس از دوران کودکی در شیراز گذراندم و خاطرههای تحصیل در باغ نارنجستان را هیچگاه نمیتوانم فراموش کنم. چهره خندان و مهربان دکتر محمود طاووسی و کلاسهای درس او و استادان دیگرم عبدالوهاب نورانی وصال، جعفر مؤید شیرازی، یحیی ماهیار نوابی، حمید محامدی، لطفالله یارمحمدی و آخر از همه محمود دستغیب بهشتی. مگر میشود عطر این روزها را از فضای خاطره برد؟! برای ادامه تحصیل تلاش بسیاری کردم، نمیتوانستم متوقف شوم. سرانجام به یاری استادانم و با بورس دانشگاه شیراز به دانشگاه لندن راه یافتم، جایی که توانستم از حضور استادان بزرگی مانند هارولد بیلی، ایلیا گرشویچ، مری بویس، دیوید بیوار، دیوید نیل مکنزی، فیلیپ کراین بروک و نیکلاس سیمز ویلیامز بهرهمند شوم. دیدار این بزرگان خود کلاس درس بود. آنها اخلاق و درس را با هم ارائه میکردند.
پایاننامه دکتریتان، چه موضوعی داشت؟ و در چه سالی و با راهنمایی چه کسی از آن دفاع کردید؟ و بعد به دانشگاه گوتینگن آلمان رفتید؟
کلاسهای درس را در موضوع زبانهای سنسکریت، اوستا، پهلوی، سُغدی و زبان بلخی در همین دوره گذراندم. سپس، موضوع پایاننامه را با هدایت دو استاد عالیقدرم؛ فیلیپ کراین بروک و نیکلاس سیمز ویلیلامز انتخاب کردم. موضوع پایاننامه دکتری من تصحیح و ترجمه و تحقیق در یکی از متون دشوار فارسی میانه (پهلوی)، با نام «دادستان دینی» بود. وقتی پس از چهارسال کار پایان نامه و دفاع از آن به اتمام رسید پیشنهاد چاپ آن مطرح شد و ناچار یک سال دیگر به تکمیل و اتمام کار پرداختم تا اینکه این اثر در سال ۱۹۹۸ میلادی با لطف استاد فیلیپ ژینیو در مجموعه (Studia Iranica)، وابسته به دانشگاه پاریس منتشر شد. انتشار این کتاب و حمایت استادانم سبب شد که دو سال پس از بازگشت به وطن مجدداً به دعوت بخش شرقشناسی و زبانهای باستانی دانشگاه هاروارد یک سال دیگر به تحقیق و تدریس زبان فارسی میانه در آن دانشگاه بپردازم. پس از اتمام این دوره و ادامه کار در دانشگاه شیراز سرانجام در سال ۱۳۸۲ به دانشگاه تهران انتقال یافتم، جایی که تاکنون در آنجا به خدمات آموزشی و پژوهشی اشتغال دارم. در این مدت چندبار با حمایت دانشگاه تهران و نیز مؤسسه فرهنگی و پژوهشی (DAAD) برای تحقیق به دانشگاه گوتینگن مأمور شدهام.
شما عضو چند انجمن علمی و عضو هیأت تحریریه چند مجله هم هستید.
بله، مدیرمسئول و عضو هیأت تحریریه مجله ایرانشناسی، عضو هیأت تحریریه مجلههای ادب فارسی، پژوهشهای زبانی و پژوهشهای باستانشناسی دانشگاه تهران و زبان شناخت متعلق به پژوهشگاه علوم انسانی و نیز مجله زبان و گویش دانشگاه گیلان هستم و در کار داوری مقالات با آنها همکاری میکنم. افزون بر این، به عنوان عضو مجموعه بسیار ارزشمند کتیبههای ایرانی Corpus Inscriptionum Iranicarum ) CII) و عضو هیأت علمی Avesta Digital Archive هستم که یکی از مهمترین مراکز اوستاشناسی اروپا به شمار میرود. البته همکاری علمی با این مراکز همواره موجب پیشرفت دانش زبان شناسی زبانهای ایرانی بوده است و من سعی میکنم از آن بیبهره نباشم.
شما مقالهای با موضوع «پایش و نیایش آب در اساطیر ایران» دارید. عنصر آب چرا در میان ایرانیان اهمیت داشته است؟
همانطور که میدانید یکی از ویژگیهای سرزمین ایران تنوع آب و هوا و جغرافیای طبیعی آن است. بخش چشمگیری از مرکز فلات ایران را کویرهای خشک و بیآب فراگرفتهاند. این ناحیه که از بیحاصلترین و بایرترین کویرهای جهان است، شامل دو بخش، یکی دشت کویر در شمال و دیگری دشت لوت در جنوب است. این پدیده سبب شده تا سرزمین ما همواره مورد تهدید خشکسالی باشد. در چنین شرایطی پیدایی اسطورههای مربوط به باران و باران کرداری امری منطقی به نظر میرسد.
اردویسور اناهید ایزدی است که در اساطیر ایران از او به عناوین پدر و مادر آبها و نیز الهه و مظهر آبها نام برده شده و همواره مورد ستایش ایرانیان بوده است. لقب اردویسور به معنی اردوی نیرومند است و اشاره به آبهای نیرومند دارد. او که در فارسی نو ناهید خوانده میشود، ایزد بانویی نیرومند است با جامهای گرانبها بر تن، کفشهایی زرین بر پا و کمربندی زرین بر میان دارد. او گوشوارهای زرین در گوش و تاجی گوهرنشان بر سر دارد. در میان ستارگان به سر میبرد و گردونه او را چهار اسب نر میبرند که باد، باران، ابر و تگرگ اند. اهورا مزدا او را ستوده و بسیاری چون هوشنگ، جم، ضحاک، فریدون، گرشاسب، افراسیاب، کاوس و دیگران برای او قربانی کردهاند تا به یاری او به نیازهای خویش دست یابند. به نظر میرسد که آیین پرستش ناهید تحت تأثیر ایزد میان رودانی تیشتر باشد. ستایش ناهید و مهر در دوره دوم شاهنشاهی هخامنشی گسترش بسیار یافت. به طوری که آثار مربوط به معابد و ستایشگاههای ناهید امروز در بسیاری از نقاط ایران نظیر کنگاور و بیشابور کشف شده است. افزون بر این، به نظر میرسد که بسیاری از این پرستشگاهها در عهد اسلامی با عنوان «قلعه دختر» تغییر نام دادهاند.
ایزد دیگری که خویشکاری او با آب ارتباط یافته و در اوستا به ایزد آبها شهرت یافته برز ایزد یا آبان است که در اوستا اپام نپات خوانده میشود به معنی «فرزند آبها». او دارای قامتی بلند و اسبی تندرو است و همانند امشاسپندان میدرخشد. تیر یا تیشتر از دیگر ایزدان باران آور است که از او به تفصیل در متون باستانی یاد شده است. همه اینها نشان از اهمیت آب در اندیشه ایرانیان باستان دارد. ایرانیان هر ساله جشنهای متفاوتی در زمینه بزرگداشت آب به عنوان موهبتی الهی برگزار میکردند که شرح این جشنها در مقاله اینجانب به عنوان «پایش و نیایش آب در اساطیر ایران» آمده است.
بخش اعظم پژوهشهای شما درباره «زبان بلخی» است. درباره ویژگیهای آن و دایره جغرافیایی و گستره تاریخی تکلم آن بفرمایید و اینکه آیا در زبان فارسی، واژهای از آن هنوز وجود دارد؟
همانگونه که مستحضرید زبان بلخی یکی از زبانهای ایرانی میانه شرقی است که برای چندین سده در میان ساکنان مناطق شمالی افغانستان رواج داشته است. سرزمین کهنسال بلخ در شمال افغانستان واقع است و از آنهم در اوستا و هم در کتیبه داریوش در بیستون یاد شده است. بلخ در پی حمله اسکندر مقدونی به مدت دویست سال در زمره مناطق یونانینشین درآمد. بنظر میرسد که در طول این مدت تمدن هلنی و نیز استفاده از زبان و خط یونانی در کنار زبان محلی بلخی در آن رواج یافته است. سرزمین بلخ از اواسط سده دوم پیش از میلاد به تصرف قبایل یوئه جی یا تخاریان درآمد و از آن پس به نام آنها «تخارستان» نامیده شد. کوشانیان یکی از همین قبایل بودند که از اوایل دوره مسیحی به قدرت رسیدند و به گسترش متصرفات خود پرداختند تا سرانجام امپراتوری کوشانی را برپا کردند. این امپراتوری که در حدود یک سده دوام یافت، در دوران قدرت، بخش قابل توجهی از آسیای مرکزی تا شمال هندوستان را دربرمیگرفت. در این دوران زبان بلی بهعنوان زبان رسمی جایگزین زبان یونانی شد اما استفاده از خط یونانی در کنار خطوط دیگر از جمله خط بلخی و خروشتی بویژه در اوایل حکومت کوشانیان ادامه یافت. در عهد ساسانی، فرمانروایی کوشانیان روی به زوال نهاد و بخش غربی آن سرزمین به تصرف دولت ساسانی درآمد و آنها فرمانروایانی با نام «کوشان شاهان» بر آن گماردند. زبان بلخی باوجود دو سده تسلط اسکندر مقدونی و جانشینان او بر این سرزمین هیچگاه از رونق نیفتاد.
سرزمین بلخ امروزه استان کوچکی در شمال افغانستان است که به فاصله ۲۲ کیلومتری مزارشریف واقع شده و رود جیحون از شمال شرقی آن میگذرد. اما همانگونه که اشاره شد، این سرزمین کهنسال، تاریخی دیرینه در حافظه خود دارد. خاموشی منابع مربوط به هزاره اول پیش از میلاد، بویژه دوره پیش از فرمانروایی هخامنشیان، سبب میشود که نتوانیم تصویر روشنی از اوضاع تاریخی و ساختار سیاسی این سرزمین به دست دهیم. اما گزارشها و یافتههای تاریخی و زبانشناسی مربوط به دورههای بعدی امیدهای تازهای را در بازشناسی زبان، تاریخ و فرهنگ سرزمین بلخ بیدار کرده و امروزه پژوهشگران با تلاش گستردهای به کنکاش در این یافتهها پرداختهاند.
با توجه به نزدیکی زبانهای فارسی میانه (پهلوی)، فارسی و بلخی وامواژههایی از بلخی در فارسی و بالعکس وجود دارد. بنده در هر دو، مقالهای تدوین کردهام که منتشر شده است. برای نمونه احتمالاً لغات پور «پسر»، خدیو «سرور، شاه»، خزان «پاییز»، ساده «آسان»، مرده ریگ «ماترک، ارثیه»، مل «می، شراب» و ملخ به دلایل زبانشناسی از بلخی به فارسی وارد شده و برای آگاهی از شرح آن میتوان به مقاله «وامواژههای بلخی در پارسی نو» مندرج در نشریه زبان شناخت سال ۱۳۹۰ مراجعه کرد. افزون بر پند مقاله و کارگاه پژوهشی درباره زبان بلخی اینجانب کتابی با عنوان درآمدی بر زبان بلخی تألیف کردهام که از سوی پژوهشگاه علوم انسانی منتشر شده است.
در جایی گفتهاید «الگوی نخستین آرمان شهر فردوسی از جهان مینوی گرفته شده است» چرا؟
بنده در تحقیقی به این نتیجه رسیدم که همواره یک جهان آرمانی یا آرمانشهر یا به اصطلاح مدینه فاضله در اندیشه ایرانیان مطرح بوده که از جهان مینوی یا بهشت الهام گرفته است. نمونههای کهن این آرمانشهرها قلعهای است که جمشید ساخت تا با فرا رسیدن زمستانهای ویرانگر، نمونهای از موجودات اهورایی را در آن نگه دارد. نمونههای متعدد دیگری از این آرمانشهرها در سراسر متون باستانی ایرانی به چشم میخورد. ویژگی این آرمانشهرها این است که در آن نشانی از سرما، گرما، تاریکی، بیماری و مرگ دیده نمیشود. ایزد مهر نیز کاخی بر فراز البرز دارد که همین ویژگیها را دارد. در شاهنامه فردوسی نیز کنگدر و سیاوشگرد نمونه بارزی از همین آرمانشهر است. به باور اینجانب چنین الگوبرداری از جهان مینوی احتمالاً بر مبنای آفرینش دو مرحلهای جهان در اساطیر ایرانی است که بنابر آن در مرحله نخست آفرینش مینوی و در مرحله دوم آفرینش مادی صورت گرفته است.
«زبانها و گویشهای ایرانی: گذشته و حال»، عنوان همایشی است که آبان امسال، سومین دوره آن به دبیری علمی شما برگزار میشود. اما پرسش من، یک گام فراتر از محور همایش است؛ آینده زبانها و گویشهای ایرانی را چگونه میبینید؟
این همایش به همت و حمایت مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی هر دو سال یک بار برگزار میشود. امیدوارم امسال نیز بتوانیم میزبان گروهی از دانشمندان زبانشناس و دانشجویان و علاقه مندان به زبانها و گویشهای ایران زمین باشیم. اما درباره آینده گویشهایی نظیر فارسی، کردی، ترکی، عربی و صدها گویش منشعب از آنها متأسفانه جایی برای خوش بینی وجود ندارد. این زبانها و گویشها ذخایر فرهنگی و بخش اعظمی از هویت ملی و فرهنگی ماست که به اندازه کافی برای آن سرمایهگذاری نمیشود. در این باره و آسیبهایی که هر روز بلکه هر لحظه به این گنجینه بزرگ وارد میشود در همایش ماه آینده به تفصیل خواهیم پرداخت.
اما شما در ایرانشناسی نیز فعال هستید و اکنون هم ریاست بخش ایرانشناسی مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی را برعهده دارید. بفرمایید که ایرانشناسی از چه زمانی و چگونه مطرح شد؟ آیا میتوان هدف برخی از مستشرقان از کشف ایران را مقاصد استعماری دانست؟ یا این گمان، صرفاً توهم توطئه است؟
تقریباً از اوایل عهد صفوی توجه اروپاییان به ایران و ایرانشناسی بیشتر معطوف شد. برخی به عنوان سفیر و فرستاده و بعضی به عنوان سیاح پای به این سرزمین نهادند و بیشتر آنها مشاهدات خود را در قالب سفرنامهها منتشر کردند. بدیهی است که بسیاری از این فرستادگان به دنبال منافع کشور خود بودند. پارهای از ایرانشناسان به عنوان کسب منافع برای کشور خودشان به ایرانشناسی روی آوردند و در این راه از هیچ اقدامی فرونگذاشتند. اما برخی نیز پس از آشنایی با فرهنگ و تمدن ایران عاشقانه به این سرزمین خدمت کردند. بنابراین، کارنامه هر یک از این ایرانشناسان را باید جداگانه نقد و بررسی کرد. این کار در این مجال نمیگنجد و من امیدوارم در فرصتی دیگر به این بحث بپردازیم.
ایرانشناسی در اواخر قرن نوزدهم تا قرن بیستم، روزگار درخشانی را میگذراند. اما آیا اکنون شما موافق هستید که در سطح جهان رو به افول نهاده و از آن ایران شناسانی خبره که حتی زبان فارسی را به تمام و کمال صحبت میکردند، خبری نیست؟
من فکر میکنم که جهان پر رمز و راز ایرانی از چنان جذابیتی برخوردار است که هیچگاه از پژوهندگان آن کاسته نمیشود. اما این بدان معنی نیست که ما دست از حمایت از ایرانشناسان راستین و دانشمند برداریم.