ایران: رشته فلسفه، در سال ۱۲۹۶ ابتدا در دارالمعلمین عالی به همراه رشتههای ادبیات فارسی و ادبیات عرب تأسیس شد و از سال ۱۳۰۷ شروع به فعالیت کرد. پس از تشکیل دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ این گروه با عنوان گروه فلسفه و علوم تربیتی و روانشناسی اقدام به پذیرش دانشجو کرد. به رشته فلسفه همواره به عنوان مادر علوم نگریسته میشد اما سالیان درازی است که سمند تیزپای «علم» گوی سبقت از این دایه رنجور ربوده است. به منظور بررسی «نسبت میان آموزش فلسفه و زبان فارسی» با دکتر مصطفی شهرآیینی، مترجم آثار فلسفی و عضو هیأت علمی گروه فلسفه دانشگاه تبریز به گفتوگو نشستیم. ترجمه آثاری چون دکارت نوشته جان کاتینگهم، جلد چهار تاریخ فلسفه راتلج، طرح اجمالی فلسفه اسپینوزا نوشته ارول هریس، در جستوجوی امر قدسی، گفت و گوهای رامین جهانبگلو با سید حسین نصر، بخشی از کارنامه علمی شهرآیینی در بخش ترجمه است. از تألیفات او میتوان به تأملاتی در باب تأملات دکارت و چندین مقاله در حوزههای مختلف فلسفه غرب و فلسفه اسلامی اشاره کرد. شهرآیینی پویایی فلسفه را منوط به پویایی زبان فارسی و پاسداری از آن میداند. او بر این باور است که در تدریس و آموزش فلسفه باید به همان اندازه که به انتقال آرا و دیدگاههای فلسفی توجه میکنیم به زبان فارسی مناسب برای این انتقال نیز بها بدهیم و تا جایی که میتوانیم متون اصیل فارسی فلسفی و حکمی را در این راه هم برای استادان و هم برای دانشجویان الگو قرار دهیم.دکتر مصطفی شهرآیینی، نخستین مواجهه ایرانیان با فلسفه جدید غرب به چه دورانی بازمیگردد و این مواجهه از چه طریقی بود؟با نگاهی به سیر تاریخ فلسفه در جهان اسلام متوجه میشویم که این سیر با ترجمه متون یونانی به عربی آغاز میشود هرچند برخلاف نظر بسیاری از شرقشناسان به همینجا ختم نمیشود و این ترجمهها در حکم بذرها و نطفههای رویش اندیشههای اصیل فلسفی در دل و جان اندیشمندان مسلمان بوده است. نیازی به گفتن نیست که ایرانیان در این سیر چه نقش یگانهای بر عهده داشتند که در این راه از سرمایه اندیشه فلسفی دوران پیش از اسلام خود نیز فراوان بهره میبردند.
پس از سیطره مسیحیت بر جهان غرب و در طول دوره قرون وسطی، زبان لاتینی در مقام زبان واحد جهان مسیحیت در سرتاسر اروپا تا اوایل سده هفدهم رسمیت یافت. از اواخر دوره نوزایی و اوایل دوره مدرن که علم و دانش از سیطره کلیسا و از انحصار جمعی خاص در آمد و مخاطبان عمومی یافت، رفتهرفته گرایش به زبانهای بومی و محلی نظیر فرانسه، انگلیسی و آلمانی نیز در میان فیلسوفان و اندیشمندان پررنگتر شد تا جایی که آنها میکوشیدند آنچه تا آن روزگار تنها به لاتین در دسترس بود، به زبان خودشان برگردانند تا با این کار هم مخاطبان بیشتری داشته باشند و هم بستر لازم را برای نهادینهسازی تفکر علمی و فلسفی در میان همزبانان و هممیهنان خود هرچه بیشتر فراهم آورند.
آشنایی ایرانیان با فلسفه جدید غرب به دوره قاجار بازمیگردد و آن نیز از رهگذر ترجمه بوده است. اما نخستین فیلسوف مدرن غربی که آوازهاش به گوش ایرانیان رسید دکارت فرانسوی بود که او را بیشتر با ترجمه درخشان مرحوم محمدعلی فروغی از کتاب «گفتار در روش» میشناختند.
فلسفه چگونه پا به دانشگاههای ما گذاشت و در قالب یک رشته درسی درآمد؟
از همان آغاز تأسیس دانشگاه در ایران، رشته فلسفه جایگاه خاصی داشت و جزو نخستین رشتههایی بود که در دانشگاه دایر شده است. هرچه امروز از این رشته و متون درسی آن داریم بهنوعی ریشه در آن روزگار دارد. بزرگانی که در آن زمان دستاندرکار در این رشته بودند، همگی در استفاده از متون اصلی فیلسوفان و در ترجمه آن متون به زبان فارسی توجه ویژهای مبذول میداشتند، تا جایی که خود آنها بهترین نمونههای ترجمه متون فلسفی به زبان فارسی را از خود برجا گذاشتهاند. از دیگر سو، اهمیت وقوف دانشجو به زبانهای غربی و عربی و توانایی او در استفاده از متون اصلی فلسفه غرب و اسلامی در همه مقاطع تحصیلی مدنظر بوده است و بدون بهرهمندی از این مهارت، گذراندن مراحل تحصیل در این رشته ناممکن مینمود.
در آن دوره، استادان فلسفه ما از چه سطح دانشی برخوردار بودند؟
استادان فلسفه در آن روزگار، هرکدام را که در نظر بگیریم، از تحصیلات سنتی بسیار قوی برخوردار بودند، اغلبشان علوم حوزوی خوانده بودند، به زبان عربی تسلط داشتند و متون فلسفه اسلامی را خوب میشناختند. بسیاری از ایشان زبان فرانسه و معدودی نیز زبان انگلیسی یا آلمانی را میدانستند. تقریباً اکثریت قریب به اتفاق آنان در آغاز راه، معلمی در دبیرستانها را تجربه کرده بودند و در دانشسراهای تربیت معلم درس خوانده و تدریس کرده بودند و از اینرو، میتوان گفت پیش از ورود به عرصه آموزش فلسفه در دانشگاه، شغل معلمی را تجربه کرده بودند و ظرافتهای کار آموزش را نیک میدانستند و در یک کلام، معلمان حاذق و کاربلدی بودند. دانشجویان فلسفه نیز گرچه به لحاظ کمّی چندان پرشمار نبودند اما بهلحاظ کیفی از پیشینه تحصیلی تقریباً بالایی بهرهمند بودند. آنها برای ورود به دورههای تحصیلات تکمیلی فلسفه باید غیر از کسب صلاحیتهای مدنظر استادان، آزمونهای شفاهی چندین ساعتهای را پشت سر میگذاشتند که با حضور استادان برجسته و طرح پرسشهایی از مواد درسی گوناگون و متنخوانی متون فلسفه غرب و اسلامی برگزار میشد. استادان برجسته و مطرح امروز ما در عرصه فلسفه در چنین نظام آموزشی درس خوانده و تربیت یافتهاند.
از میان مؤلفههای بسیاری که در کیفیت آموزش فلسفه میتواند دخیل باشد (مانند نحوه پذیرش دانشجو، داشتن آینده روشن شغلی، متون درسی مناسب، بهکارگیری استادان مجرب و توانا و...) شما کیفیت «زبان فارسی»در متون فلسفی یا به عبارت دیگر سطح کیفی ترجمههای متون مرجع و کلاسیک را چگونه ارزیابی میکنید؟
شاید بتوان گفت تنها منبع فارسی قابل اعتماد و اصیلی که دانشجویان ما امروزه در دوره کارشناسی فلسفه در مقام مواد و منابع درسی در اختیار دارند اگر از جزوهها و تقریرات استادان صرفنظر کنیم، در اصل محدود و منحصر است به قدیمیترین کتاب فلسفه غرب به زبان فارسی یعنی «سیر حکمت در اروپا» نوشته محمدعلی فروغی که با وجود گذشت بیش از ۸۰ سال از ترجمه، تدوین و نگارش آن، هنوز اصلیترین منبع و به لحاظ سبک نوشتاری و ادبی و اصالت زبان فارسی و صحت ترجمه شاید بتوان آن را در مقام نخست جای داد.
ترجمه فارسی تاریخ فلسفه کاپلستن اما از همه منابع درسی برای دانشجویان فلسفه آشناتر است. این تاریخ فلسفه افزون بر اینکه سالیان سال از نگارش آن میگذرد و چهبسا دیگر در غرب چندان محل رجوع و استناد هم نیست، به لحاظ صحت ترجمه و یکدستی نثر فارسی در مجلدات گوناگون، بسیار پر فراز و نشیب است تا جاییکه در مجلدی نثر فارسی فدای ترجمه متن شده است و در مجلدی دیگر سرهنویسی فارسی خواننده را از محتوا دور میسازد. در مجلدی آنقدر اغلاط مطبعی و سهوالقلم مترجم فراوان است که هم نثر فارسی و هم متن انگلیسی را مخدوش کرده است. یکی از مجلدات هم که نه به لحاظ صحت ترجمه قابل اعتماد است و نه به لحاظ نثر فارسی. شاید بتوان تنها ترجمه یک مجلد از این دوره تاریخ فلسفه را به لحاظ رعایت نثر فارسی و صحت ترجمه مطلوب ارزیابی کرد.
شاهد هستیم که افرادی تنها با اتکا به «زبان»، بدون برخورداری از «دانش فلسفی» به ترجمه متون فلسفی مبادرت میکنند یا اینکه دانشجویان فلسفه گاهی با دانش نهچندان کافی، ترجمه متون کلاسیک فلسفه را به دست میگیرند. در این بین، چقدر دانشگاهیان و ناشران دانشگاهی میتوانند این فضا را غربالگری کنند تا شاهد ترجمههای مطلوبتری باشیم؟
آثار فراوانی در حوزه فلسفه ترجمه شده است و هر روز هم به شمار آنها افزوده میشود که شوربختانه هیچ سبکوسیاق واحد و یکسانی بر آنها حاکم نیست؛ نه به لحاظ گزینش متن متناسب با آموزش دانشجویان و نه بهلحاظ رعایت شیوه واحد در فارسینویسی و برابرگزینی و رسمالخط فارسی.
دانشگاهیان و ناشران دانشگاهی که نقش اصلی را در آموزش بر عهده دارند، چندان نقش پررنگی در گزینش متون مناسب فلسفه غرب برای ترجمه ندارند و این امر مهم بیشتر در میان چند ناشر مطرح و صاحبنام خصوصی دستبهدست میشود که آنها نیز نه نیاز آموزشی و ملاحظات زبان فارسی بلکه سیاستهای خاص خود را در نظر دارند. البته این نباید مایه نگرانی باشد که ناشرانی اینچنین هستند که کمر همت به ترجمه و انتشار آثار فلسفی بستهاند بلکه نگرانی اصلی این است که ناشران دانشگاهی و دولتی که سرمایه اصلی برای کارهای سترگ فرهنگی در اختیار آنها است، در این کار چندان دستی ندارند و اگر هم کتاب خوبی منتشر میکنند در چنبره توزیع و ارائه به بازار نشر گم میشود. در این میان آسیب اصلی به کسانی میرسد که در فضای آموزشی دانشگاهی در میان این همه آثار فلسفی ترجمهشده که نه بهلحاظ محتوا، نه بهلحاظ سبک ترجمه و نه بهلحاظ فارسینویسی از هیچ خط مشی واحدی تبعیت نمیکنند، جز تشتت و آشفتگی نصیبی نمیتوانند داشت. در میان این آثار ترجمهشده، همانطور که شما اشاره کردید، مواردی هم یافت میشود که مترجم جز دانش زبان انگلیسی آن هم نه بهتمام و کمال، از فلسفه تقریباً بیاطلاع بوده است و زبانفارسی را هم خوب نمیدانسته است؛ تا جایی که در این قسم ترجمهها هم فلسفه از میان رفته است و هم زبانفارسی.
میان «فلسفه» و «زبان فارسی» چه نسبتی وجود دارد که شما به این اندازه بر زبان فارسی و اهمیت آن در فلسفهورزی به زبان بومی تأکید میکنید؟
بهگفته استاد پیشکسوت فلسفه، دکتر رضا داوری اردکانی «زبان جان آدمی است» و هر جا که زبان مادری به مخاطره افتد یا در مضیقه و تنگنا قرار گیرد، گویی جان آدمی به خطر میافتد و تلخی غربت در کشورهای بیگانه بیشتر زمانی در جان آدمی کارگر میافتد که مجبور میشود زبان خود را کنار بگذارد و بهنوعی از خود فاصله بگیرد.
وقتی کسی مجبور باشد به زبانی غیر از زبان مادریاش که با آن زبان بازکرده و همه احساسات و عواطفش را با واژگان آن زبان ابراز کرده، سخن بگوید، بخواند و بنویسد، گفتار و اندیشهاش از حالت «طبعی» به حالت «قسری» میگراید. آنچه مایه اشتیاق به اندیشیدن و تکاپوی عملی در مخاطبان میشود «زبان مادری» آنها است نه «زبان آکادمیک» که ویژه جمعی خاص بوده و تنها برای نقض و ابرامهای نظری و مجادلات مدرسهای مناسبت تام دارد. اندیشه با زبان بومی در پیوند است و تا متون تخصصی علمی به زبان اصلی مخاطبان به رشته تحریر درنیاید، نمیتوان بومیشدن آموزش آن علم و ظهور اندیشههای نوین در آن حوزه را در میان گویندگان به آن زبان توقع داشت.
غایت آموزش فلسفه در دانشگاهها چیست؟ قرار است فیلسوف تربیت کنیم یا حافظ اطلاعات فلسفی؟
مراد از آموزش فلسفه این نیست که تنها جمع خاص و محدودی در میان دانشگاهیان مجموعهای از کتابها را فراگیرند و مشتی اصطلاحات تخصصی دشوار را در سخنان و نوشتههای خود تکرار کنند بلکه غایت اصلی آموزش فلسفه باید اندیشهورزی اصیل و خلاقی باشد که در جامعه روح و روحیهای نو از جستوجوگری برای دانایی بدمد و این مهم زمانی حاصل میآید که میان «تفکر فلسفی» و «زبان فارسی» پیوندی اصیل و راستین در کار باشد. باید کوششی فراگیر و ساماندهی شده صورت گیرد تا متون اصلی فلسفه غرب نه فقط ترجمه بلکه به زبانی روان و آسانفهم در زبان فارسی بازآفرینی شوند بهگونهای که نه تنها دانشجویان فلسفه بلکه هر فرهیخته علاقهمندی به این متون دسترسی داشته باشد. باید متون ساده و کوتاهی از افکار و اندیشههای فلاسفه فراهم آید که مناسب مخاطبان عام باشد و در همه این کارها، نظارت مجموعهای آشنا به زبان فارسی و ظرافتهای آن سخت مورد نیاز است.
از نثر فلاسفه ایرانی به زبان فارسی چه نمونهای را به خواننده امروزی پیشنهاد میکنید؟
ما در این راه پیشینهای غنی و پربار داریم که میتوانیم از آن سود ببریم. برای نمونه، میتوان به یکی از حکیمان فارسینویسی اشاره کنیم که با کمال تأسف در میان اهل فلسفه ناشناخته مانده است. این حکیم بزرگوار کسی نیست جز «باباافضل کاشانی» که تمام آثار فلسفی خود را به زبانفارسی نوشته است و این کار را بحق که بهشایستهترین شیوه ممکن به انجام رسانیده است. در این زمینه بیمناسبت نیست اگر به سخنی از استاد سعید نفیسی در این باره استناد جوییم:
«رسائل افضلالدین همه به فارسی بسیار فصیح و رشیق و در نهایت جزالت و بلاغت نوشته شده و انشای او در نثر فارسی، یکی از بهترین نمونهها و حتی میتوان گفت از بهترین آثار حکمای ایران است و نثر فارسی او نه فقط بر تمام معاصرین و اقران وی رجحان دارد، بلکه بر اغلب از متقدمین وی نیز مرجّح است و به هیچ وجه به پایه نثر زمان او نیست و سیصدسال کهنهتر میکند و پیداست که وی اصلاً متعمّد بوده و همواره کوشیده است بهسبک قدمای زبان فارسی بنویسد و از این حیث، نهایت استادی وی در این زبان معلوم میشود.»
باباافضل میکوشد در این زمینه سنتشکنی کند و برخلاف رسم زمانه خود، دستگاه فکری خویش را بهزبان فارسی و برای فارسیزبانان طراحی و تدوین میکند. اصولاً چنین میکند که در نظام فکری او میان «فلسفهورزی» و «فارسینویسی» پیوندی ناگسستنی در کار است چنانکه گویی باباافضل نیز مانند هگل که آشکارا میگفت میخواهد به فلسفه، زبان آلمانی بیاموزد، سرِ آن دارد که به فلسفه، زبانفارسی بیاموزد. او غالباً به فارسی مینوشته است و اگر هم اثری بهعربی نگاشته است، بعدها آن را به فارسی برگردانده است. او برخلاف نظر رایج در روزگار خود (برای نمونه غزالی) که زبان فارسی را ناتوان از انتقال معانی بلند میدانستند، زبان فارسی را برای بیان آرا و افکار فلسفی خود مناسبتر مییابد. او بر آن است که تنها زبان فارسی است که میتواند فارسیزبانان را به تکاپوی فکری و فعالیت نظری خلاقانه وادارد.
برخی معتقدند که الگو قراردادن آثار حکیمی چون باباافضل در حوزه فلسفه غرب که بیشتر با ترجمه سروکار داریم، چندان مناسب نیست. شما برای این منتقدان چه پاسخی دارید؟
در پاسخ به این ایراد باید گفت از قضا باباافضل نه تنها در نگارش بهزبان فارسی استادی خود را نشان داده است بلکه در ترجمه نیز اثر ماندگاری از خود بر جا نهاده است که میتوان آن را الگویی برای ترجمههای امروزی دانست. ترجمه او از «درباره نفس ارسطو» چنان دقیق، روان و فخیم است که بعضیها را به شک انداخته است که شاید او این ترجمه را نه از روی ترجمه عربی بلکه از اصل یونانی به فارسی برگردانده است.
شما برای مطلوبتر شدن آموزش فلسفه در دانشگاهها چه پیشنهادی دارید؟
اگر قرار باشد فلسفه و فلسفهورزی را بیاموزیم و بیاموزانیم و آن را در جامعه خودمان همچون روزگاران کهن رواج و رونق بخشیم باید از قابلیتهای زبان فارسی برای این مهم بهره گیریم. برای سروساماندادن به کار ترجمه متون فلسفی و در کل متون علوم انسانی، سازمان یا نهادی (ترجیحاً غیردولتی) با مشارکت دانشگاهیان دایر گردد که نظارتی بر متون ترجمه شده داشته باشد و چنین نباشد که هر کسی هر متنی را به هر رسمالخط و سبکی که خودش میخواهد، به فارسی برگرداند و روانه بازار نشر کند. در تدریس و آموزش فلسفه به همان اندازه که به انتقال آرا و دیدگاههای فلسفی توجه میکنیم به زبان فارسی مناسب برای این انتقال نیز بها بدهیم و تا جایی که میتوانیم متون اصیل فارسی فلسفی و حکمی را در این راه هم برای استادان و هم برای دانشجویان الگو قرار دهیم. در نشریات و مجلات دانشگاهی به زبان فارسی توجه بیشتری صورت گیرد و از بهکارگیری واژگان بیگانه در مقالات تا جایی که ممکن است دوری جوییم. بکوشیم در کنار معادلهای لاتینی که برای واژگان تخصصی میآوریم برابرهای فارسی اصیل بهکاررفته در متون قدما را نیز بیاوریم تا از این رهگذر خواننده به گنجینه واژگان فلسفی فارسی نیز دسترسی داشته باشد. فلسفه را همان «عشق به دانایی» بدانیم تا رشتهای دانشگاهی که تنها جمع محدودی را سرگرم خود کرده است.