ایران: «ساندویچ ساز مو دم اسبی باف» با وجود اسم عجیبی که دارد
میخواهد به کودکانی که ممکن است روزشان در سوریه یا سایر مناطق جنگ زده آغاز شود
بگوید که دنیا هنوز هم آنقدرها تاریک نشده. هنوز هم دستیابی به آرزوهای کودکانه محال
نیست. شاید بواسطه همین نگاه، کتابخانه مونیخ آلمان در تعامل با شورای کتاب کودک،
این کتاب «مهدی رجبی» را در زمره آثار برگزیده خود قرار داده است. نویسنده جوانی
که کارشناسی سینما و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی دارد و فیلمنامه چند سریال، تله
فیلم و انیمیشن را هم نوشته است. با وجود این عمده فعالیتهای او در تألیف رمان و
ادبیات برای کودکان و بویژه نوجوانان است. طی این ۱۰- ۱۵ سالی که به عرصه کتاب قدم گذاشته آثار متعددی نوشته و علاوه
بر «ساندویچ ساز مو دم اسبی باف»، برای دو نوشته دیگرش هم عنوان کتاب برگزیده
فهرست کتابخانه مونیخ که از آن با عنوان کلاغ سفید یاد میشود را به دست آورده. او
این روزها مشغول آماده کردن مجموعه داستان «نامههای نیلی» است؛ کتابی که برای آن
بیش از دو سال به مطالعه تاریخ، فرهنگ و جغرافیای کشورمان پرداخته و اواخر بهمن ماه، به طور همزمان سه جلد
آن روانه کتابفروشیها میشود.
چرا بیش از حوزه بزرگسال، در حوزه کودک و نوجوان است که
آثارمان در سطح جهان دیده شده است؟ علت این مسأله را میتوان ضعیفتر بودن داستانهای
حوزه بزرگسال دانست؟
نه گمان نمیکنم. ما نویسندگان کودک و نوجوان خوشبختانه
از وجود شورای کتاب کودک و استادان دلسوزی برخوردار هستیم که در این شورا مشغول
فعالیت هستند. اعضای شورای کتاب کودک ارتباط خوبی با آژانسهای ادبی جهان دارند و این
در شرایطی است که در حوزه بزرگسال چنین شورا یا تشکلی دایر نیست. وگرنه در حوزه
بزرگسال هم آثاری که قابلیت عرضه جهانی را داشته باشند منتشر شده است.
فکر میکنید کتابتان از چه ویژگی خاصی برخوردار
بوده که در آن سوی مرزها مورد توجه قرار گرفته است؟
نمی دانم. این را باید از اعضای شورای کتاب کودک و
افرادی بپرسید که در کتابخانه مونیخ، کتابم را انتخاب کردند. شاید انتخاب کتابم به
دلیل سادگی بیان آن بوده است. البته اگر از حق نگذرم تصویرگری خوب این کتاب هم به
دیده شدن آن کمک کرده است. «ساندویچساز مودم اسبیباف» درباره آرزوهای کودکانهای
است که شاید در دنیای ما آدم بزرگها بسیار ساده به نظر بیایند. داستان این کتاب
درباره دو کودک، یک مارمولک و یک سگ است که خیلی اتفاقی با هم همراه شده و به
دنبال دستیابی به دستگاهی راه میافتند که قادر به برآورده کردن آرزوهای آنان شود.
در آخر همه آنان به آرزوهایشان دست مییابند و در این مسیر ناامید نمیشوند. نمیدانم
چقدر موفق شدهام اما دلم میخواست به کودکانی که کودکی برخی از آنان در جنگ و
ناامنی سپری می شود بگویم که هنوز میتوانند به داشتن دنیایی بهتر فکر کنند. این
داستان از کودکانی میگوید که آرزوهایشان در نهایت به داشتن یک سرپناه یا دست
مهربان ختم میشود.
پس شما به دنبال انتقال این حس امیدواری به کودکان بوده
اید؟
بله میخواهم به آنان بگویم هنوز هم دنیا آنقدر تاریک
نشده و آدمهای مهربان همچنان وجود دارند. جمله زیبایی از داستایفسکی نقل شده که
میگوید: «عاقبت، زیبایی جهان را نجات خواهد داد.» ما هم باید بکوشیم تا این مفهوم را
از همان کودکی به نسلهای آینده منتقل کنیم تا در ساخت جهانی بهتر با آنان شریک
شویم.
شما بر پیامی تأکید دارید که در این داستان طرح شده. در
حالی که امروزه بسیاری از منتقدان ادبی معتقدند که نباید در داستانهای کودک و
نوجوان به دنبال انتقال پیام بود!
اتفاقاً من هم معتقدم که نیازی نیست که در داستانها
حتماً به دنبال آموزش و انتقال پیام باشیم. قصدم انتقال پیام یا نصیحت نبود؛ تنها
دلم میخواست قدری به روح مخاطبانم امید بدمم و تلاش کردم اجازه ندهم مخاطب کتاب
احساس کند با یک نصیحت داستان گونه روبهرو شده است. متأسفانه یکی از آسیبهایی که
متوجه ادبیات کودک و نوجوانمان شده همین پیامهای مستقیم است. آقای مرادی کرمانی
جمله خوبی گفته؛ اینکه وقتی ما میوه میخوریم خود به خود ویتامینهای آن جذب
بدنمان میشود. اما اگر میوه نخوریم و ویتامینها را به شکل قرص و کپسول استفاده
کنیم حالمان از آنها بهم میخورد. در ارتباط با داستان هم همین طور است. پیام باید
به گونهای منتقل شود که حال مخاطب بد نشود.
شما از یک طرف میگویید به دنبال منعکس کردن پیام نبوده
اید اما از طرف دیگر میگویید که خواهان این بوده اید که به کودکان نشان بدهید
هنوز دنیا تاریک نشده است!
در این داستان خواهان انتقال پیام بودم، اما به شکلی غیر
مستقیم! البته قبول دارم که ذات ادبیات کودک به گونهای است که بهتر است بیشتر به
دنبال سرگرم کردن این مخاطبان کم سن و سال باشیم تا به دنبال نصیحت کردن آنان. این روزها آنقدر
از طریق رسانههای مختلف مانند تلویزیون، مخاطبان با انواع و اقسام نصیحتها اشباع
شدهاند که دیگر نیازی به ادامه آن در خلال داستان هایمان نیست. نه تنها ادبیات،
بلکه سایر بخشهای هنر هم تریبون فریاد زدن نصیحت نیست. باید به مخاطب و قدرت فهم وی
احترام بگذاریم؛ حالا فرقی ندارد که مخاطبمان چه سن و سالی داشته باشد. راستش دلم
میخواست آرزویی که برای داشتن جهانی بهتر دارم را با آنان به اشتراک بگذارم.
با وجود گفتههایی که درباره ضرورت انتقال غیرمستقیم
پیام در کتابهای کودک و نوجوان میشود اما کتابهای این گروه سنی اغلب گرفتار
شعار و نصیحت زدگی شده اند!
بله و این یکی از مهمترین آسیبهایی است که این روزها
متوجه کتابهای کودک و نوجوانمان شده است. تأثیری که کتابهای نصیحت زده
روی مخاطبان کم سن و سال میگذارند، هولناک است. شرایط در جامعه ما به گونهای است
که کودک در خانه با نصیحت والدین روبهرو میشود؛ وقتی به مدرسه میرود با نصیحتهای
دیگری از سوی معلمانش روبهرو میشود. پای تلویزیون هم که بنشیند باز هم با انواع
و اقسامی از نصیحتها مواجه میشود.
حالا اگر قرار باشد که در کتاب هم جایی برای نفس کشیدن کودکان
باقی نگذاریم چه بر سر آنان میآید! با این همه خوشبختانه نسل جدیدی قدم به عرصه کتاب
گذاشتهاند که با اتکا به تجربه گذشتگان در صدد تغییر این فضا برآمدهاند.
بر چه اساسی معتقدید که نویسندگان جوان کودک و نوجوان
فضای فعلی را تغییر میدهند؟
این نویسندهها، همانهایی هستند که در فضای محصور شده
با انواع و اقسام نصیحتها رشد کردهاند. آنان آسیبی که متوجه دوران کودکی خودشان
بوده را درک کردهاند و میدانند که در قدم نخست باید شعار و نصیحت زدگی از نوشته هایشان
حذف شود. این نویسندگان میدانند که نصیحتهای اینگونه هیچ تأثیری ندارد و تنها
موجب دور شدن کودکان از مطالعه میشود. در شرایط فعلی بویژه در مؤسسات نشری که
حمایت سازمانی میشوند با آثاری مواجه هستیم که نویسندگان آنها، نوستالژیهای
دوران کودکیشان را برای کودکان در قالب کتاب بازگو میکنند. آنان گمان میکنند که
خاطرات سالهای دورشان برای کودکان امروز هم جذاب است. این در شرایطی است که توجه
ندارند کودکی آنان با شرایط کودکان امروز، زمین تا آسمان تفاوت دارد. کودکی که در
عصر تبلت و تکنولوژیهای نوین ارتباطی زندگی میکند دیگر چنین خاطراتی را درک نمیکند.
یعنی در تمام داستانها باید رد پایی از دنیای مدرن باشد
تا کودکان با آنها ارتباط برقرار کنند؛ اگر اینگونه است داستانهایی که در بستر
تاریخی شکل گرفتهاند چگونه با استقبال جهانی روبهرو میشوند؟
چنین منظوری ندارم؛ برعکس معتقدم اگر جذابیتهای لازم در
کتاب هایمان لحاظ شود میتوان حتی موضوعات تاریخی و علمی را هم در قالب داستان به
کودکان و نوجوانان عرضه کرد. در غیر این صورت ادبیات آنقدر بیرحم است که خود به
خود آثار بیارزش را به دست مخاطبان حذف میکند. حتی اگر یک صفحه از کتاب، کودک را
آزار بدهد او آن را به گوشهای پرت کرده و سراغ playstation میرود. کتاب خواندن عمل
لذتبخشی است اما یکی از سختترین کارها در مقایسه با بازیهای رایانهای و سایر
رسانهها به شمار میآید.
با این تفاسیر و با تکیه بر فعالیت نویسندگان جوانی که
میگویید آسیب فعلی را درک کردهاند آینده روشنی پیش روی این بخش از کتاب کشور میبینید؟
تصور من بر این است که در آینده قادر به تعاملی دوسویه
با حوزه جهانی ادبیات در این بخش خواهیم بود. البته این تغییر بسرعت رخ نمیدهد؛
شاید حتی ۱۰ - ۲۰ سال زمان لازم باشد تا ادبیات کودک و
نوجوانمان با چنین پیشرفتی روبهرو شود. از همین رو باید تلاش شود تا کودکان جذب
کتاب و کتابخوانی شوند.
جذب کودکانی که هم تکنولوژیهای مختلفی نظیر تبلت و
کنسولهای بازی را در اختیار دارند و هم در خانوادههایی زندگی میکنند که ضرورت
مطالعه در آنان درک نشده کار سادهای نیست! آن هم در شرایطی که به محتوا و ساختار
کتابهای فعلی کودک و نوجوان نیز نقد وارد است.
شاید به بخشی از کتابهای تألیفی این گروه سنی نقد وارد
باشد اما مسأله اینجاست که ما در حوزه ترجمه هم کتابهای خوبی داریم. البته منظورم
این نیست که توانایی نویسندگان ما فلان درصد پایینتر از نویسندگان خارجی است، بلکه
میخواهم بگویم در کنار تمام آسیبهایی که متوجه آثار تألیفیمان است همچنان آثار
خوبی در دسترس مخاطبان قرار دارند و از این جهت نمیتوان بهانهای آورد. مهمترین
راهکاری که میتوان در همین شرایط برای کتابخوان شدن مردم به کار برد تعاملی است
که متأسفانه هیچ توجهی به آن نمیشود.
سالهاست که اهالی کتاب از فقدان تعامل آموزش و پرورش با
نویسندگان میگویند اما هنوز اتفاقی رخ نداده است. وقت آن شده نویسندگانی که
از دانش و تجربه کافی برخوردارند در تألیف کتابهای درسی شریک شوند. از سوی دیگر باید
طوری برنامهریزی شود که نویسندگان و مترجمان به مدراس راه پیدا کنند و تعامل
نزدیکی با کودکان و نوجوانان داشته باشند.
حالا که بحث لزوم برنامهریزی به میان آمد، زمان کمی به
برگزاری هفته کتاب باقی مانده؛ با برنامههایی از این دست چقدر میتوان مخاطبان کم
سن و سال را با کتاب آشتی داد؟
برنامههای هفته کتاب خوب است اما بواسطه آنکه تنها به
یک هفته محدود میشود بازده چندانی ندارد. این قبیل برنامهها باید در تمام طول
سال برگزار شوند؛ آن وقت میتوان به نهادینه شدن ضرورت مطالعه امیدوار شد. باید از
سایر برنامهها، همچون برگزاری جایزههای خاص کتاب هم بهره گرفت. البته در صورت
برگزاری جایزههای کتاب، متولیان باید حواسشان باشد که نگاه گزینشی نداشته باشند.
کتابخانههای مدارس باید بر اساس نیاز دانشآموزان و میزان استقبال مخاطبان از
کتابها تجهیز شوند. البته هیچکدام از این برنامهها به تنهایی کارساز نیست و مهمترین
کلید آن در دست آموزش و پرورش است.
تحقق بخش مهمی از تمام راهکارهایی که پیشنهاد دادید به
عملکرد قویتر شما و همکارانتان بازمی گردد. در غیر این صورت اگر متولیان هم دست
به کار شوند اما تعداد آثار خوب، قابل توجه نباشد بیفایده خواهد بود!
بله و متأسفانه بخش مهمی از آسیبی که متوجه ادبیات کودک
و نوجوانمان شده این است که برخی گمان میکنند نوشتن برای این گروه سنی کاری
بسیار سهل است. آنان تصور میکنند اگر نمیتوانند یا نتوانستهاند در حوزه بزرگسال
بنویسند پس میتوانند به این عرصه قدم بگذارند. این در شرایطی است که نباید کودکان
را دست کم گرفت چراکه این مسأله در نهایت موجب دور شدن آنان از کتاب و کتابخوانی
میشود. ادبیات کودک و نوجوان به یک دانش همهجانبه نیاز دارد؛ شما اگر خواهان
فعالیت در این حوزه هستید باید در حد معقولی با اغلب علوم آشنا شوید. نویسنده
امروز باید آنقدر مطالعه داشته باشد که حداقل دو قدم جلوتر از کودکان باشد.