شرق: چگونه ما به هیأت انسان قصهگو درآمدیم؟ این پرسشی است که کتاب «حیوان قصهگو» سعی دارد به آن پاسخ بدهد. چنانکه در مقدمه نیز آمده است این کتاب «درباره روشهایی است که کاشفانی از علم و ادب، با استفاده از ابزارهای جدید و شیوههای تازه اندیشیدن، قلمرو پهناور سرزمینهای ناشناخته را به روی ما میگشاید. درباره شیوهای است از داستانها که زندگی ما را سرشار میسازند. درباره اینکه چگونه قصهها، با ظرافت، باورها و رفتارها و اخلاقیات ما را شکل میدهند و، با قدرت، فرهنگ و تاریخمان را متحول میکنند... و مهمتر از همه درباره رمز و راز خود قصه.» چرا ما انسانها از وابستگی- یا بهتعبیر نویسنده/مترجمِ کتاب- از «اعتیاد» به قصه رهایی نداریم. جاناتان گاتشال در «حیوان قصهگو»، یافتههای علوم مختلفِ زیستشناسی، روانشناسی و عصبشناسی را بهکار میگیرد تا سازوکار اعتیاد انسان به قصه و قصهپردازی و تأثیر بسیار آن بر روان انسان را بکاود. کتاب «حیوان قصهگو»، نُه بخش دارد. «جادوی قصه»، «معمای قصه»، «جهنم قصه پسند است»، «داستان شب»، «ذهن ما قصهگوست»، «نتیجهی اخلاقی داستان»، «آدمهای مرکبی جهان را تغییر میدهند»، «قصههای زندگی» و «آیندهی داستان» عناوینِ بخشهای این کتاب است. خودِ گاتشال در مورد چندوچون و چرایی نوشتن این کتاب مینویسد: «فکر نوشتن این کتاب پس از شنیدن یک آواز به ذهن من رسید. یک روز زیبای پاییزی در بزرگراهی مشغول رانندگی بودم و سرخوشانه پیچ موج افام را میچرخاندم که به یک آواز محلی (کانتری) رسیدم. واکنش معمول من به این نوع فجایع، زدن ضربهای دیوانهوار به رادیو برای خاموشکردن صداست. اما در صدای این خواننده چیز بخصوصی بود که به دل مینشست.» یک داستان موسیقایی چنان نویسنده را تحتتأثیر قرار میدهد که او درهم میریزد و پاک درمانده میشود. از سَر این اتفاق ساده گاتشال به فکر نوشتن کتاب و تحقیقی درباره این تأثیر میافتد. او بر آن میشود تا علوم مختلف را در این زمینه بهکار گیرد شاید به نتایجی ملموس دست یابد و البته خود اعتراف میکند که «وارد کردن علم با آن نظامهای بیعاطفهاش، آمارهای بیاحساساش، و اصطلاحات نچسباش، در این سرزمین خیالی، بسیاری را عصبی خواهد کرد.» بخش اول کتاب از جادوی قصه میگوید و با قولی از «پارناسوس سیار» کریستوفر مورلی، آغاز میشود، کتابی که درباره کتابفروش سیاری بهنام پارناسوس است. «وقتی کتابی را به کسی میفروشید، فقط دوازده اونس کاغذ و مرکب و چسب نیست، بلکه یک زندگی تازه و تماموکمال است.» بعد نویسنده پیشنهاد میدهد که برای دریافتن و درک درست تأثیری که داستانها بر ما میگذارند، باید به غرابت قصه توجه کرد. «زندگی انسان چنان آکنده از قصه است که ما دیگر حساسیت خود را به جاذبه عجیب و جادویی آنها از دست دادهایم، لذا برای شروع این سفر لازم است با سم آشنایی، که مانع از توجه ما به غرابت قصه میشود، فاصله بگیریم. همهی کاری که باید بکنید این است که یک کتاب قصه را در دست بگیرید و به کاری که با شما میکند توجه کنید.» و بعد مثالهایی از رمانهای مهمی چون «موبیدیک» یا «در دل دریا» و «جنگ و صلح» میآورد. از نکات جالب کتاب این است که نویسنده بر تأثیر شگرف و اساسی قصهها بر زندگی ما تأکید میکند و از رابطهای ارگانیک و زنده میان اثر و خواننده سخن میگوید و بهنوعی معتقد است که عمل خواندن، شکلی از تجربهکردن است و به تناسب هر خواننده این تجربه دستاوردی تازه خواهد داشت. جاناتان گاتشال بر این باور است که نویسنده، معمار قادر مطلق تجربه خواندن ما نیست. نویسنده به تخیل ما سمتوسو میدهد، اما تعیینکنندهی آن نیست. او از این هم فراتر میرود، نویسنده را به فیلمنامهنویس شبیه میکند و خواننده را به کارگردان. «داستانها برای جانگرفتن به یک میانجی نیاز دارد» و این میانجی در نظر گاتشال، همان «تخیل خواننده» است. از دیگر نکات جالبتوجه کتاب و نظرگاه گاتشال به قصه این است که او قصه را نهتنها در قالب ادبیات و کتاب، که در هرجای دیگری حتا در برنامههای تلویزیون، میان قصههای نقلی و شفاهی مردم و سریالهای تلویزیونی جستوجو میکند، و این ایده را پیش میکشد که اگر بسیاری از اینها «داستان» نیستند، «داستانی» هستند. خط داستانی دارند، قهرمانان و ضدقهرمانانی دارند و هرکدام از لحاظی عناصر داستانی را در خود دارند. برای نمونه گاتشال مینویسد «کشتی کچ، داستانی خالص است که نسبت به آنچه در گزارشهای ورزشی رسمی میبینیم قدری مبالغه دارد. در این گزارشها، گزارشگر که یک روایتگر ماهر است سعی میکند بازی را به سطح یک نمایش عالی ارتقا دهد.» جالب اینکه خودِ نویسنده نیز هر فصل و موضوع را با یک داستان آغاز میکند و در قالب آن ایده خود را شرح میدهد. «معمای قصه»، فصل دوم کتاب اینطور آغاز میشود: «در مقابل یک درِ امنیتی محکم قرار میگیرم. رمزم را در صفحه کلید وارد میکنم. قفل تقهای میکند و من پا به درون میگذارم. به مدیر که در دفترش کارهای اداری را انجام میدهد با لبخندی سلام میگویم. دفتر ملاقاتکنندگان را امضا میکنم، درِ داخلی را باز میکنم، و وارد آسایشگاهی میشوم که اغلب روزها پس از کار به آنجا سر میزنم.» فضای این اتاقهای عریضوطویل عجیب و گیجکننده است. نویسنده میگوید بیماران آنجا میتوانند چیزهایی را ببینند، بشنوند، حس کنند و بچشند که من نمیتوانم. مردانی شرور در سایهها کمین کردهاند، و هیولاها... در ادامه او این وضعیت داستانی را شرح میدهد و به کودکان میرسد، کودکانی که خود در رویا بهسر میبرند و «بهطور خودکار و سرکوبناپذیر» میتوانند به وانمودکردن بپردازند. کتاب جز داستانهایی که ماحصل تجربه زیسته و شخصی نویسنده است، ارجاعات بسیاری نیز به آثار ادبی مطرح دارد، از «شب عزای فینگانها» جویس، «پیرمرد و دریا» همینگوی، «دنیای قشنگ نوِ» هاکسلی، تا آثار کلاسیکی چون «جنگ و صلح» و «جنایت و مکافات» و البته آثار غیرداستانی هم. در جاهایی نیز نویسنده در موشکافی و خوانش داستانها که جملگی حول محورِ موضوع مورد بحث خود شکل میچرخد، ایدههایی را پیش میکشد که می تواند مورد توجه نقد ادبی نیز باشد. بههرتقدیر «حیوان قصهگو» چنانکه از عنوانش برمیآید، سعی دارد تعریفی از انسان بر محور قصه و تأثیر آن بر زندگی و تاریخ انسان بهدست دهد.