کد مطلب: ۹۲۵۴
تاریخ انتشار: شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۵

نویسندگان ما جسارت هنجار شکنی ندارند

مریم شهبازی

ایران: شاید تعداد آثاری که از او روانه بازار کتاب شده خیلی زیاد نباشد اما همان تعداد اندک هم کافی بود تا نظر بسیاری از منتقدان ادبی و حتی مردمی که چندان اهل مطالعه نیستند را به خود جلب کند. محمد کشاورز، آن طور که خودش می‌گوید سال هاست که می‌نویسد اما براحتی دل به انتشار نوشته‌هایش نمی‌دهد. از همین رو فاصله زمانی قابل توجهی میان انتشار کتاب‌هایش دیده می‌شود. بواسطه حساسیت هم تنها آثاری را در اختیار علاقه مندان قرار داده که گمان می‌کرده استانداردهای فرمی و محتوایی بیشتر در آنها رعایت شده است. شاید به همین خاطر باشد که برای مجموعه داستان‌های «پایکوبی» و «بلبل حلبی» جوایز متعددی از جمله جایزه‌های منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی، گردون، اصفهان، فرهنگ پارس و... را از آن خود کرده است. داستان‌هایی که در اغلب آنها می‌توان رد پای پررنگی از جغرافیا، فرهنگ بومی و حتی تلاش جدی وی برای مقابله با چالش‌های زندگی از راه‌هایی غیر از عرف‌های موجود را دید. حالا «روباه شنی» تازه‌ترین کتاب وی برگزیده بخش داستان کوتاه نهمین دوره از جایزه ادبی جلال آل احمد شده که به همین بهانه گفت‌وگویی با وی داشتیم.

در اغلب داستان‌های مجموعه «روباه شنی» و حتی کتاب‌های قبلی‌تان رد پایی از تلاش‌تان برای کنار زدن برخی عادت‌های فرهنگی دیده می‌شود، آنچنان که حتی از آرزوی فوتبالیست شدن یک روحانی هم نوشته‌اید که شاید قدری دور از تصور باشد!
به عقیده من یکی از کاربردهای ادبیات را می‌توان تلاش برای آشنایی زدایی دانست. نویسنده باید بواسطه قدرت قلم خود بتواند عادت‌های رایج را کنار زده و چهره دیگری از زندگی نشان بدهد. این در شرایطی ست که متأسفانه بخشی از ادبیات داستانی معاصر بر خلاف این هدف حرکت کرده و حتی گرفتار تکرار شده است. به نظر می‌رسد نویسندگان‌مان جسارت روبه‌رو شدن و شکستن بسیاری از هنجارهایی که تنها بر اساس عادت تبدیل به عرف شده‌اند را ندارند و مدام خود را تکرار می‌کنند. این در شرایطی است که داستان باید قادر به نشان دادن بخش‌های مختلف زندگی بشود. تلاش خود من بر این است تا چهره‌هایی که کمتر دیده شده‌اند و خواسته‌هایی را که شاید اغلب‌مان جرأت بیان کردن آنها را نداشته باشیم  به تصویر قلم بکشم. البته نمی‌دانم در مجموعه داستان «روباه شنی» چقدر در انجام این کار موفق شده‌ام، بنابراین بهتر است که درباره این مسأله دیگران صحبت کنند.
 گفتید که بخشی از وظیفه ادبیات، آشنایی زدایی و تلاش برای نشان دادن سایر وجوه زندگی است. با این تفاسیر «روباه شنی» کدام بخش از زندگی را به مخاطبان نشان می‌دهد؟
تلاش من این بود که چالشی میان آدم‌ها و مسائل پیرامون آنها را به تصویر بکشم. اغلب ما در برهه‌هایی از زندگی با مسائلی روبه‌رو می‌شویم که خلاف عادت‌های رایجمان به شمار می‌آید. این مسائل گاه ما را به چالش‌های مختلفی از زندگی می‌کشاند که شاید روبه‌رو شدن با آنها برای‌مان ساده نباشد و بنابراین از کنارشان بگذریم.
 در کدام یک از داستان‌های این مجموعه می‌توان بیش از همه به ویژگی مذکور برخورد؟
 داستان «روز متفاوت» هم در همین حال و هوا نوشته شده است. شخصیت اصلی داستان از سمت یکی از دوستان خود به باغی دعوت شده که در آنجا با چهره دیگری از زندگی روبه‌رو می‌شود. آدم‌ها مدام چهره‌های مختلفی از زندگی را می‌بینند که گاه خلاف روند عادی زندگی آنان است و ما باید آن را در داستان نشان بدهیم.
با این حساب می‌خواهید به مخاطب بگویید می‌تواند به شیوه‌ای خلاف عادت‌های رایج با زندگی روبه‌رو شود؟
نه نمی‌توانم مدعی این شوم که با چنین هدفی نوشتن داستان‌های این مجموعه را آغاز کردم. نشان دادن چنین مسائلی وظیفه علومی نظیر روانشناسی و جامعه شناسی است. نویسنده می‌نویسد و خواننده هم برداشت خود را از نوشته‌هایش خواهد داشت. نویسنده باید تلاش کند تا مخاطبان همپای او وارد داستان شوند، فضای مذکور را حس کرده و حتی با آن همذات‌پنداری کنند. نویسنده در خلق داستان‌هایش باید کاری کند تا آنان خود را در شرایط مختلفی که به تصویر قلم کشیده‌اند مجسم کند.
در داستان هایتان به اشیا و حیوانات هم نگاه خاصی دارید، علت این توجه چیست؟
اگر نویسنده اشیا را وارد داستان‌هایش کند به آنان شخصیت بخشیده است؛ در ارتباط با حیوانات هم همین طور است. اشیا و حیواناتی که هر کدام در جایگاه یکی از شخصیت‌های داستان جان پیدا می‌کنند؛ حداقل در نوشته‌های خود من حضور اینها به هیچ وجه تزئینی نیست و هر کدام کارکردهای خاص خود را دارند.
البته توجه داشتن به اشیا یا حیوانات در ادبیات داستانی معاصرمان چندان مشهود نیست!
این موارد هم جزئی از زندگی ما آدم‌ها هستند. حتی اگر بی‌تفاوت از کنار آنها رد شویم فرق چندانی ندارد و نقش اشیا و حیوانات از زندگی‌مان حذف نمی‌شود. به هر حال حتی آن گنجشکی که روی شاخه‌های درخت نزدیک خانه‌مان می‌نشیند هم بخشی از این جهان و از همه مهم‌تر زندگی ما است.
یعنی خواهان نشان دادن بخشی از زندگی بودید که اغلب بی‌توجه از کنار آن می‌گذریم؟
به طور مستقیم قصدم انتقال چنین پیامی نبود اما به هر حال گوشه چشمی هم به این مسأله داشته ام. اغلب زمانی که نوشتن داستانی را شروع می‌کنم هدف بیرونی خاصی در نظر نمی‌گیرم. با وجود این داستانی که خلق می‌شود به نوعی این موارد را هم در برمی گیرد. اصلاً جهان داستانی بدون این مسائل که شکل نمی‌گیرد، حتی اگر من نویسنده به این کار آگاهی نداشته باشم در ناخودآگاه ذهنم آن را لحاظ می‌کنم.
پس بخشی از نگاهی که در داستان‌هایتان محسوس است آگاهانه و بخش دیگری از ضمیر ناخودآگاه‌تان ناشی می‌شود؟
همین طور است.
با وجود این داستان‌های این مجموعه از جهت اجتماعی و روانشناختی هم قابل بررسی هستند.
بر اساس برنامه‌ریزی قبلی نبوده است. داستان‌نویسی را خیلی زود، تقریباً در سنین نوجوانی آغاز کردم. مهم‌ترین عاملی که منجر به آن شد که داستان‌نویسی مشغله ذهنی‌ام شود همین مباحث اجتماعی بود که از آنها گفتیم. احساس کردم باید به شیوه‌ای برخلاف دیگران با مسائل و مشکلات روبه‌رو شوم و شاید به همین دلیل است که چنین نگاهی در داستان‌هایم محسوس است. دلم می‌خواست نوشته هایم برای مخاطبان تنها سرگرمی صرف به دنبال نداشته باشد و انعکاسی از جامعه و مردم هم در آن دیده شود. البته همان طور که اشاره شد داستان‌نویسی مانند فعالیت‌های صنعتی نیست که بتوان با یک برنامه مشخص آن را پیش برد. شما وقتی به‌عنوان خالق یک داستان وارد آن می‌شوید، شخصیت‌ها و کاراکترهای داستان در تعامل با یکدیگر فضای آن را شکل داده و حتی به سرانجام می‌رسانند. شاید باورتان نشود اما بارها برای خود نویسندگان هم پیش می‌آید که بعد از اتمام داستانی سراغ آن رفته و از نوشته‌های خودشان تعجب کنند. برخی مواقع روند یک داستان به مسیری می‌رود که ممکن است زمینه اجتماعی و روانشناسی هم داشته باشد اما از ابتدا هدف خالق آن نبوده باشد. این را گفتم که بدانید همه چیز برنامه‌ریزی شده نیست.
داستان‌هایی که تا به امروز از شما روانه بازار کتاب شده چندان درگیر فضای آپارتمانی نیست. برای نجات نوشته‌هایتان از تکراری که بخشی از ادبیات داستانی‌مان به آن دچار شده چه کرده‌اید؟
از این شانس برخوردار بوده‌ام که زندگی‌ام در مکان‌ها و فضاهای متفاوتی سپری شود. بخشی از زندگی‌ام در روستا گذشت؛ چند سالی در شهرستان مرودشت و مدتی هم در اهواز زندگی کردم. حتی در بوشهر و شیراز هم بوده‌ام. البته به غیر تهران که فعلاً در آن ساکن هستم به برخی کشورها نیز سفر کرده ام، تجربه زندگی در جغرافیاهای مختلف به گسترش دید نویسنده کمک بسیاری می‌کند. تمام مواردی که به آنها اشاره کردم برای این بود که بدانید شرایط زندگی‌ام به گونه‌ای بوده که خود به خود به این مسیر قدم گذاشته ام.
فکر می‌کنید اگر اسامی شخصیت‌های داستان‌هایتان حذف شود باز هم بتوان رد پای جغرافیا و به نوعی ایرانی بودن را در آنها دید؟
شما اگر داستان‌های قبلی‌ام را هم بخوانید در آنها هم به مشخصات جغرافیایی برمی خورید. به‌عنوان نمونه در داستان اول مجموعه «روباه شنی» فضایی از باغ ایرانی به تصویر کشیده شده است. فضایی که خاص خود ایران است و در کشور دیگری مشابه‌اش دیده نمی‌شود. در داستان «هر شب، میدان آرژانتین» هم همین طور است و شاهد وقوع اتفاقی در پل مدیریت تهران خواهید بود. معمولاً جغرافیای داستان هایم را در فضای رئالی به تصویر می‌کشم که مخاطبان قادر به درک آن باشند و باور پذیرتر شود. حتی خود داستان «روباه شنی»، در جاده‌های خارج از شهر، جایی بین شیراز و یزد اتفاق می‌افتد. نمی‌دانم چقدر موفق عمل کرده‌ام و قضاوت آن به عهده مخاطبان است. به هر حال گاهی جغرافیا هم به یکی از بخش‌های مهم یک داستان تبدیل می‌شود.
روح بخشیدن به جغرافیای داستان‌هایتان هم ناآگاهانه بوده؟
برخلاف زمینه‌های اجتماعی و روانشناسی که گفتم عمد یا برنامه‌ریزی در کار نبوده در ارتباط با جغرافیا کاملاً آگاهانه بود. توجه به جغرافیا از جمله موارد مورد علاقه خودم است.
توجهی که به جغرافیا دارید برای بومی کردن داستان هایتان است؟
به هر حال ما برای مخاطبان فارسی زبان می‌نویسیم و باید به نکاتی از این دست توجه داشته باشیم. باید آثارمان قدری مهر بومی بودن داشته باشد. اگر چنین ویژگی ای را برای داستان هایمان قائل شویم حتی در ترجمه هم بیشتر مورد توجه مخاطبان آن سوی مرزها قرار می‌گیرد چراکه حداقل حرف تازه‌ای برای آنان دارد و...
طنزی که در نوشته هایتان دیده می‌شود برای جذب بیشتر مخاطبان است یا از علاقه شخصی‌تان ناشی می‌شود؟
از طنز چندان عمدی استفاده نمی‌کنم، گاهی شخصیت‌های داستان‌هایم به فضاها و شرایطی قدم می‌گذارند که ناچار به استفاده از آن می‌شوم. تولد طنز در برخی از این داستان‌ها بیشتر به دلیل موقعیت‌های متناقضی است که شخصیت‌ها با آنها درگیر می‌شوند. مانند داستان «پرنده باز» که فضای آن خود به خود قلم طنز می‌طلبد. از سوی دیگر مردم ما با اینکه چندان شاد نیستند اما به طنز علاقه بسیاری دارند. شما به محتوای پیام‌هایی که در قالب پیامک تلفن همراه یا حتی در شبکه‌های اجتماعی رد و بدل می‌شوند هم نگاه کنید خواهید دید که مردم حتی گلایه‌های خود یا مشکلاتشان را هم با زبان طنز بیان می‌کنند. از همین رو حتی نویسنده‌ای که کاملاً جدی می‌نویسد، نوشته‌هایش گاهی به سمت طنز می‌رود. البته طنز علاقه شخصی خودم هم هست و اگر فضای داستان هایم اجازه بدهد از آن بهره می‌گیرم.
معمولاً فاصله زمانی بسیاری میان انتشار آثارتان وجود دارد، علت این وقفه‌های طولانی چیست؟
شاید بخشی از آن بواسطه حساسیت‌های خودم باشد. همان طور که گفتید مجموعه داستان «بلبل حلبی» حدود ۱۰ سال بعد از «پایکوبی» منتشر شد. بخشی از آن بواسطه حساسیت‌های خودم است و بخشی دیگر هم به مشکلات و گرفتاری‌های زندگی باز می‌گردد. طی این سال‌ها داستان‌های متعددی نوشته‌ام اما تصمیمی بر انتشار آنها نگرفته ام. ترجیح می‌دهم آثاری را با مردم به اشتراک بگذارم که خودم آنها را پسندیده باشم. برخی از این داستان‌ها در مطبوعات منتشر شده‌اند اما آنها را در قالب کتاب جمع‌آوری نکرده ام. حتی چند کتابم که اوایل انقلاب منتشر شده‌اند را دیگر تجدید چاپ نکرده ام. برخی از نوشته هایم هم بواسطه شرایط ممیزی، احتمال انتشارشان کم بود و ترجیح دادم که اقدامی برای نشرشان انجام ندهم. بنابراین آن طور نبود که بگویم در این سال‌ها بیکار بوده ام.
کتاب بعدی‌تان هم با چنین فاصله‌ای روانه بازار می‌شود؟
کتاب بعدی‌ام یک رمان است که به احتمال بسیار یکی- دو سال آینده روانه بازار کتاب می‌شود. البته یک مجموعه داستان کوتاه هم دارم که تا یک سال دیگر منتشر می‌شود.
این دو کتاب هم در فضای رئال نوشته شده اند؟
رمانی که به آن اشاره شد در فضای رئال حرکت می‌کند که البته گاهی هم به سوررئال نزدیک می‌شود. تقریباً می‌توان گفت که در مرزی میان این دو قرار دارد، مجموعه داستان «ثانیه به ثانیه» هم تقریباً در چنین فضایی نوشته شده است.
آشنایی زدایی در این دو اثر هم مورد توجه‌تان بوده؟
بله در این دو اثر هم تلاش کردم به این ویژگی توجه داشته باشم حالا نمی‌دانم چقدر موفق بوده ام. البته رمانی که به آن اشاره شد را با استفاده از تکنیک داستان‌های پلیسی و با همان حال و هوا نوشته ام. امیدوارم زمانی که منتشر شد نظر مردم و منتقدان را به خود جلب کند.
هدفتان از تألیف این مجموعه داستان چه بود؟ روباه شنی چه پیامی برای مخاطبان خود دارد؟
شناخت جهان دیگری، (دیگری به معنای انسان دیگر) مهم‌ترین هدفی بود که می‌خواستم از طریق این مجموعه منتقل کنم. نویسنده با نوشته‌های خود برای آشنایی مخاطبانش با افراد دیگر تلاش می‌کند و من هم مستثنی از آنان نیستم. داستان خواندن تمرینی برای این است که یاد بگیریم آدم‌ها را در وضعیت‌های مختلف درک کنیم.
«روباه شنی» از میان تمام آثاری که به بخش کوتاه جایزه جلال فرستاده شدند موفق به کسب عنوان برگزیده شد، به نظر خودتان چه ویژگی خاصی منجر به انتخاب آن شد؟
شاید همین تلاشی که برای آشنایی زدایی در ذهن مخاطبان شده است، اما در کل نمی‌دانم. شاید بهتر باشد که داوران به این سؤال شما پاسخ بدهند. اگر تصور خودستایی پیش نیاید خودم هم چنین  انتظاری درباره روباه شنی داشتم. در حد توانم تلاش می‌کنم تا نوشته‌هایم هم از جهت ساختار و فرم و از نظر مضمون از استانداردهای لازم برخوردار باشد. نام نویسنده امضای او به شمار می‌آید، از همین رو نباید با بی‌دقتی آن را خدشه دار کرد. نویسنده باید همزمان به محتوا و مضمون توجه ویژه داشته باشد چرا که تصور هیچ کدام از اینها بدون دیگری نمی‌شود.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST