ایران: سیمون دو بووار زمانی گفت که «زندگی من، کار من است» این
حرف نشاندهنده این است که او یک اگزیستانسیالیست حقیقی بود؛ برای او زندگی و
اندیشه بهطور غیر قابل تفکیکی به هم پیوند خورده بودند؛ ما با کارهایی که انجام میدهیم
تعریف میشویم. «اگزیستانسیالیسم» فلسفهای است که بر شرایط وجود انسان تأکید دارد
اما مفهوم ماهیت انسان را رد میکند؛ فلسفهای که آزادی بشر را تأیید میکند ولی
بر این اصرار دارد که چنین آزادیای با خود نیروبخشی فرهمند به همراه ندارد بلکه
منجر به اضطراب و استیصال میشود.
فلسفهای که بر این تأکید میورزد که انسانها انتخابهایی
دارند اما به اینکه انسانها بتوانند از آنها استفاده درستی کنند یا حتی این را
درک کنند که انتخاب درست به چه معنایی است چندان خوشبین نیست. همین نکته آخر است
که سیمون دو بووار را بر آن میدارد که از شریک زندگیاش، ژان پل سارتر، فاصله
بگیرد.
اگزیستانسیالیسم دوبووار در میان آثار فراوان او، چه داستانی
و چه غیرداستانی، از جمله در کتاب کلاسیک او «جنس دوم» تعمیم یافته است، اما اگزیستانسیالیسم
او، به روشنترین و دقیقترین شیوه در کتاب «اخلاق ابهام» او تبیین شده است؛ کتابی که به نسبت
کمتر از آنچه سزاوارش است بها یافته است. عنوان کتاب هم توجه را جلب میکند و هم
غیرجذاب است؛ این واقعیت که یک اگزیستانسیالیست به طور صریح در مورد اخلاق حرف میزند
(به جای اینکه صرفاً بر آزادی ناگریز ما تأکید ورزد) امری نادر است، اما مطمئناً
«اخلاقی» که خود را به «ابهام» پیوند میزند به سختی میتواند برای مشکلات اخلاقی پاسخی
مفید بدهد؟
این دقیقاً همان منظور دو بووار است. او انگارههای
اگزیستانسیالیستی سارتر (که انسان ماهیتی ندارد و آزادی انسان محض است) را میپذیرد
یعنی در هر موقعیتی که باشیم بالاخره انتخاب داریم. به عبارت دیگر، نه زندگی انسان
به طور خودکار است و نه دفترچه راهنمایی وجود دارد که به ما بگوید انتخابهای درست
چه هستند. این بدین معنا است که میزان زیادی «ابهام» وجود دارد و دو بووار به طور
خلاصه به ما میگوید که باید با آن مواجه شده و زندگی کنیم.
با پیش شرط گرفتن این ابهام فرصت زیادی برای نظریهپردازی
باقی نمیماند اما دو بووار با این نتیجهگیری معمول اگزیستانسیالیستی مخالف است.
ما نباید منتظر راهحلهای مطلق و پاسخهای جاودان باشیم: «فرد در [جهانی] گذرا شکوفا میشود
یا اصلاً به شکوفایی نمیرسد.» اما این بدین معنا نیست که همه سبکهای زندگی و همه
مسیرهای عمل به یک میزان خوب هستند. راهپیشرو این است که به ماهیت روابطمان با
دیگر مردم توجه کنیم. اگزیستانسیالیسم سارتر منجر به فردگرایی مشخصی میشود
که طی آن این واقعیت که دیگر افراد وجود دارند، تهدید دائمی برای افتادن به دام
«ایمان بد» است. دیگران ما را قضاوت کرده و تا بدانجا محدودیتهایی بر ما تحمیل میکنند
که «جهنم یعنی دیگران». در مقابل، فردگرایی دو بووار به روشی کانتی دارای درجاتی
است؛ «آیا این نوع اخلاق فردگرایانه است یا نه؟ اگر به این معنا باشد که به فرد ارزش
محض داده و تنها برای او این قدرت را قائل باشد که زیربنای وجودش را بنیان نهد،
فردگرایانه است. فرد تنها با روابطش با جهان و دیگر افراد تعریف میشود.... آزادی
او تنها از طریق آزادی دیگران به دست میآید.»
و در اینجا است که در نهایت به نتیجه میرسیم: «هیچ
وجودی اگر محدود به خود باشد به شکل معتبری شکوفا نمیشود.» اخلاق دوبووار وجود
«دیگران» را چونان فرصت میبیند. در واقع این تنها فرصتی است که ما برای واقعیت
بخشیدن و معنا دادن به آنچه انجام میدهیم و از پی آن برای آنچه هستیم، در اختیار داریم؛
باید دیگران را دعوت به شرکت در طرحهایمان کنیم.
دو بووار مثالهایی میزند که چگونه بسیاری از ما از
آزادیمان استفاده نامطلوب کرده یا اصلاً از آن استفاده نمیکنیم. او حتی توضیح میدهد
که چگونه آزادی برای کودکان با بزرگسالان متفاوت است. کودکان میتوانند آنچه میخواهند
را تا حدودی انجام دهند و بواسطه آن مورد قضاوت قرار نگیرند چرا که تا حد زیادی از
داشتن مسئولیتی نسبت به دیگران رها هستند بزرگسالان این گونه نیستند ولی برخی از
بزرگسالان سعی میکنند در آزادی سادهلوحانه کودکانه به زندگی ادامه دهند. دیگرانی
هستند که سعی میکنند یا افراد را کنترل کرده یا فریبشان دهند تا آزادیشان را
محدود کنند؛ تاکتیکی که از نظر دو بووار به طور طعنهآمیزی محکوم به این است که
منجر به خودفریبی و محدود کردن آزادی خود فرد شود. استفاده پخته و سازنده از
آزادی، تنها شانس ما برای شکوفایی خودمان به عنوان یک فرد، شامل این است که از
دیگران «درخواست» کنیم، از آنان توجه و همکاری طلب کنیم. این فضای کم، برای اینکه به
شما ایدهای درست از غنای اخلاق دو بووار بدهد، فوقالعاده ناکافی است. بنابراین باید
خودتان کتاب «اخلاق ابهام» را بخوانید. متن به زیبایی نوشته شده است؛ فراموش نکنید
که دو بووار رماننویس و مؤلف تحسین شدهای بود و برای اینکه ارتباط ایدههایش را
نه تنها به نظریههای اخلاقی بلکه به همه انسانها نشان دهد تلاش زیادی میکرد.
چرا؟ زیرا تمام زندگی ما با زندگی با «دیگران» و با «ابهام» و «آزادی» نشانهگذاری شده است. تا این
حد قضیه روشن است و ابهامی ندارد.
* فیلسوف آلمانی و از بنیانگذاران «مدرسه فلسفه
لندن» است. او دکترای فلسفه خود را از دانشگاه هامبورگ آلمان دریافت کرده است.