چگونگی رویارویی ایرانیها با غرب در ادوار مختلف تاریخی، همواره موضوعی در خور پژوهش و تحقیق است. طبعا میتوان این موضوع را از نظرگاههای مختلف تحلیل و بررسی کرد و بر اشکال متعدد آن نامهایی نهاد. مثلا میتوان دریافت چه عوامل و مولفههایی موجب شدهاند رویارویی ایرانیها با غرب در مقطعی از تاریخ معاصر «غربستیزی» نام گیرد و در مقطعی دیگر «گفتمان پسااستعماری». قطعا ادبیات داستانی معاصر ایران میتواند در پژوهشی از ایندست به مثابه مولفهای کارساز و اساسی باشد و پرسشهای متعددی را پاسخ گوید.
نفیسه مرادی نویسنده و منتقدی است که موضوع پیشین را در قالب پایاننامهی دکتری خود دنبال کرده است. او با توجه به ادبیات داستانی معاصر ایران و آرای فلاسفه و اندیشمان غربی چگونگی چرخش از گفتمان غربستیز به گفتمان پسااستعماری را تحلیل کرده است.
مرادی سهشنبه چهاردهم دیماه در نشست هفتگی شهرکتاب حضور یافت تا یافتهها و پژوهشهای خود را با مخاطبان این نشست در میان بگذارد. در نشست یادشده دکتر ابوالفضل حری نیز حضور داشت.
پادشاه مجهولالهویهی بلاد فرنگ
حری در ابتدای نشست شرح مقدمهای دربارهی گفتمان غربستیزی را ضروری دانست و ضمن خواندن بخشهایی از نامهی فتحعلیشاه به سفیر خود در استانبول (برگرفته از کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی، نوشتهی جیمز موریه)، اظهار داشت: «اولا بر ذمت همت تو لازم است که به درستی تحقیق کنی که وسعت ملک فرنگستان چقدر است؟ کسی به نام پادشاه فرنگ هست یا نه؟ و در صورت بودن، پایتختش کجاست؟ ثانیا فرنگستان عبارتست از چند ایل شهرنشین؟ خوانین و سرکردگان ایشان کیانند؟ ثالثا در باب فرانسه غوررسی خوبی بکن و ببین فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است یا گروهی و ملکی دیگر دارد؟ بناپارتنام کافری که خود را پادشاه فرانسه میداند کیست و چهکاره است؟ رابعا در باب انگلستان تحقیق جداگانه و علیحده بکن و ببین اینان که در سایهی ماهوت و قلمتراش و ساعت این همه شهرت پیدا کردهاند، از چه قماش مردم و ازچه قبیل قومند؟ اینکه میگویند در جزیرهای ساکنند، ییلاق و قشلاق ندارند و قوت غالبشان ماهی است، راست است یا نه؟ اگر راست باشد چهطور میشود که یکی در جزیره بنشیند و هندوستان را فتح کند؟ پس از آن در حل این مسئله که اینهمه در ایران در دهنها افتاده است، صرف مساعی و اقدام بنما ولیک بفهم که در میان انگلستان و لندن چه نسبت است؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟ خامسا بهعلمالیقین تحقیق بکن که قومپانی هند که اینهمه مورد مباحثه و گفتگو است با انگلستان چه رابطهای دارد؟ و بنا به اشهر اقوال، عبارتست از یک پیرهزن و بهالعیقول بعضهم مرکب است از چند پیرهزن؟ آیا راست است که «مرغریت» یعنی خداوند تاتاران زنده و جاوید است و او را مرگ نیست یا اینکه فناپذیر است؟ همچنین در باب این دولت لاینفهم انگلستان با دقت تمام وارسی نموده بدان که چگونه حکمرانی است و صورت حکمران او چیست؟ سادسا از روی قطع و یقین غوروبررسی حالت ینگه دنیا را نموده و در این باب سر مویی فرونگذار. سابعا و بلکه آخرا تاریخ فرنگستان را بنویس و در مقام تفحص و تجسس آن بر آی که...»
وی افزود: این نامه آغاز خوبی برای بحث امروز است. در آن به سه کشور انگلستان، فرانسه و آمریکا اشاره شده است. البته باید در نظر داشت که روایتهای مختلفی دربارهی اولین رویارویی ایرانیها با غربیها موجود است؛ از منظری دیگری اولین رویارویی ایرانیها با غرب با سفرنامهها صورت یافته است؛ چراکه سفرنامهنویسی در ایران سنتی است دیرپا. برای توصیف اولین مواجهات ایرانیها مطلوب است از تعبیر «عجایب و غرایب» استفاده شود؛ گویا ایرانیها در سفر به غرب ابتدا با عجایب رویارو شدهاند؛ رفتهرفته سفرنامههای ایرانی از امر واقع به امر داستانی بدل شدهاند. از اینروی شاید بتوان آنها را پدر رمان امروز نامید؛ هم سفرنامههای شرقی و هم سفرنامههای غربی این ویژگی را دارند.
حری تاکید کرد: در ابتدا غرب حوزهی جغرافیایی مشخصی نزد ایرانیها نبوده است؛ گویا ایشان تمام کشورهای غیرشرقی را غرب مینامیدهاند؛ اما آنها رفتهرفته (در انتهای قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم) موقعیتهای جغرافیایی خاصی را از این واژه مراد میکردند. البته باید در نظر داشت مفهوم غربستیزی بیشتر در مواجههی ایرانیها با انگلستان و آمریکا (کمتر فرانسه و ایتالیایی) نمود یافته است.
وی در ادامه به تبارشناسی مفهوم غربستیزی پرداخت و تصریح کرد: «فرنگ» و «فرنگی» از واژگان «فرانس» و «فرنچ» گرفته شده است و بر مردم مسیحی و سرزمینهای ایشان اطلاق میشود. از سدهی هجدهم و نوزدهم ابهام در اینباره کمتر شده است. در ادبیات فارسی افرادی چون سعدی و عطار واژهی فرنگ را به کار بردهاند. اما واژهی یادشده (به مفهومی که میشناسیم) مشخصا در دورهی قاجار کاربرد یافته است. به نظر میرسد دو نوع نگاه دربارهی غرب طرح شده است؛ برای افراد بیاطلاع در حکم سرزمین عجایب است؛ اما برای افراد مطلع و تحصیلکرده الگویی در خور تقلید است.
حری در انتها به تنوع سفرنامههای فارسی اشاره کرد؛ سفرنامهی ابراهیمبیگ را اولین این گونهی ادبی در قالب داستانی دانست و بخشهایی از آن را خواند؛ همچنین به اجمال رویکردهای غربستیز در گسترهی ادبیات داستانی فارسی را برشمرد.
روشنفکران و بهتان شیفتگی!
مرادی چگونگی رویارویی ایرانیها با غرب در درازای تاریخ را بهعنوان موضوع بحث خود برشمرد و اظهار داشت: به موجب پرداختن به این بحث در پی بررسی و تحلیل بیشتر گفتمان غربستیزی و گفتمان پسااستعماری هستم. گفتمان غربستیزی یکی از اصلیترین مباحثی است که طی بیش از چهار دهه بر روابط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایرانیها و غربیها سیطره داشته است. گفتمان مفهومی نیست که ما تنها دربارهی آن سخن میگوییم یا بررسیاش میکنیم، بلکه بر اساس آن عمل، فکر و رفتار میکنیم؛ در این روند ما از سیطرهی آن بر خودمان آگاه نیستیم؛ از اینروی ضروری است گفتمان یادشده را تحلیل کنیم.
وی پرداختن به گفتمان پسااستعماری را امری ناگزیر تلقی کرد و گفت: این گفتمان در پی آن است که تقابلهای اساسی میان ملل مخلف را که بر اساس تفاوت رنگ، نژاد یا چون آنها شکل میگیرند، از میان بردارد و دنیایی دیگر بر مبنای شباهتها بسازد. از اینروی دستیابی به صلحی جهانی و دنیایی بهتر با پرداختن به چگونگی حرکت به سوی دنیایی پسااستعماری محقق میشود؛ باید دریابیم چگونه میتوان در چارچوب یک دنیای پسااستعماری فکر و عمل کرد.
مرادی تصریح کرد: اگر در پی بررسی تاریخی رویکردهای ایرانیها در رویایی با غرب باشیم باید آباء روشنفکری ایران را در نظر آوریم. من برای دستهبندی انواع رویارویی ایرانیها با غربیها، رمان و داستان ایرانی را به مثابه سند در نظر آوردهام؛ چراکه اگر سیر اندیشهی سیاسی را تنها در چارچوب ادبیات داستانی بازیابیم، آن را فروکاستهایم؛ از دیگرسو اگر پتانسیل ادبیات داستانی، نمایشی و مطبوعات را در تحلیل اندیشهی سیاسی و سیر تحول آن به کار نگیریم بخشی از مدارک را از دست دادهایم. در پی تحلیل مدارک یادشده، میتوان شیوهی رویارویی ایرانیها با غربیها را به سه دوره تقسیم کرد:
وی در شرح سهدورهی یادشده تصریح کرد: اولین آنها در حدود سال ۱۲۵۰ صورت یافته است. پیش از آن نیز مسافرانی بین غرب و شرق سفر کردهاند؛ خواه بهعنوان مستشاران نظامی، تاجران یا آنها که جلای وطن میکردند. رویارویی جدی با طیف گستردهای از مردم از تاریخ یادشده صورت گرفته است. در نگاه به نخستین برخوردها کنجکاوی دربارهی ناشناختهها اهمیت دارد. در پی این کنجکاویها شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی طرفین قیاس میشد؛ به طبع آنها ضعفها و وضعیت نگرانکنندهی کشور ایران در نظر آورده میشد؛ به ویژه اینکه در آن دورهی خاص ایرانیها زندگی بسیاری دشواری (از حیث معیشت) داشتند. مقایسههای یادشده به نوعی غربگرایی و شیفتگی انجامید.
تبعید و تجارت، دروازههای غرب
مرادی افزود: در دهههای سی و چهل چرخشی از غربگرایی به غربستیزی شکل گرفت. در خور تعجب است که ما در رویارویی با غرب سیری دایرهوار را طی کردهایم. در اواخر دههی شصت و هفتاد داستاننویسان و روشنفکرانی ظهور کردند که به نظر میرسید گفتمان متداول جامعه (غربستیزی) را وانهادهاند و به سوی گفتمان پسااستعماری متمایل شدهاند؛ در پی این رویکرد چرخش به سوی شیفتگی صورت یافت. البته باید در نظر داشت در دورهی اول، شیفتگی خاص طبقهی روشنفکران بود؛ حال آنکه در دورهی دوم تودهی مردم و بافت فرهنگی را نیز فراگرفت. نخستین رویاروییها به همت آباء روشنفکران ایرانی صورت یافت؛ از جمله میتوان به آخوندزاده، ملکم خان و طالبوف اشاره کرد. آنها در پی تبعیدهای سیاسی یا اشتغال به تجارت از ایران واپسگرای آن عصر خارج شدند و از ادبیات، فرهنگ و دستاوردهای سیاسی غرب تاثیر پذیرفتند.
وی تاکید کرد: ایشان سعی داشتند دستاوردهای خود را در قالب مطالباتی از دولت و حکومت در کتابها و مقالاتشان انعکاس دهند. آنچه در دورهی یادشده حائز اهمیت است شکل برخورد جامعهی سنتی با تمدن اروپایی است. در اولین رویارویی با غرب روشنفکران ایرانی در پی نفی سنت نبودند، بلکه درصدد نقد آن برآمدند؛ به عبارتی دیگر روشی متعادل را پیش گرفتند تا چیزهای را از غرب بستانند که برای جامعهی ایران ضروری مینمود. آنها به بخشهایی از سنت که با مذهب پیوند داشت، همچنان معتقد بودند و به آنها تعرض نمیکردند. ایندست روشنفکران بیشتر منتقد حکومت، خرافه و واپسگرایی فرهنگی و سیاسی جامعه بودند.
مرادی، الهام از فرهنگ غربی را موجب بروز شیفتگی در روشنفکران ایرانی دانست و ادامه داد: یکی از پیشگامان این نظرگاه سیدحسن تقیزاده بود؛ جمله معروف او موید این معناست: «ایران باید، ظاهرا و باطنا، جسما و روحا فرنگیماب شود و بس.» به اعتقاد وی جز نفی تمام مظاهر سنت و پیروی از تمامی مظاهر غربی راهی برای پیشرفت نیست. یکی از علل رویارویی با چرخش گفتمانی ناگهانی از غربگرایی به غربستیزی در دورههای بعد، تندروی در رفتار برخی روشنفکران آن دوره است. در تمام ادوار پیش از آغاز غربستیزی (دههی ۱۳۴۰) تمامی رویارویی ایرانیها و غربیها در قالب گفتمان شرقشناسی صورت یافته است؛ این گفتمان غرب را به مثابه سوژهی قدرت و شرق را بهعنوان ابژهی آن مینماید. در این شرایط شرق نمیتواند کنشگر باشد و غرب در موضعی پدرانه قرار میگیرد؛ از اینروی غرب میتواند رفتارهای خردمندانه داشته باشد و نقش راهنما و پیشرو را ایفا کند.
وی شناخت ریشههای برخورد «من ایرانی» با «دیگری» را به مثابه ابزاری برای درک و دریافت چگونگی شکلگیری اپیستمهی ضروری در تعامل «من ایرانی» با «دیگری خارجی» دانست و از آنپس نخستین مرزکشیهای میان ایرانشهر و دشمنان را ضمن تشریح آرای ادوارد سعید در اینباره تبیین کرد؛ مرادی در ادامه اظهار داشت: تثبیت بودن بهواسطهی نبودن دیگری، مفهومی است که فوکو در پی آرای سعید طرح میکند؛ او در کتاب تنبیه و مجازات چگونگی تبدیلشدن اعمال قدرت از حالتی خارجی به حالتی درونی را شرح میدهد. اینگونه میتوان دریافت چگونه یک شرقی در نبود یک غربی خود را تابع او میداند. در داستانهایی که نمایانگر تاثیر غیاب یک غربی بر یک شرقی هستند، رویکرد یادشده دیده میشود. از آنجمله میتوان دندیل نوشتهی غلامحسین ساعدی را نام برد.
مرادی پس از شرح خلاصهی داستان یادشده افزود: این اثر نمود اعمال قدرت درونی است؛ ما سوژهی قدرت را نداریم؛ ابژهی قدرت نیز هرگز تجربهی رویارویی با سوژهی قدرت را نداشته است؛ در درون خود، اعمال قدرت همیشگی را همراه دارد. این اتفاق طی تاریخ رویارویی ایرانیها با غربیها صورت گرفته است. دلایل متعددی بر چرخش ما از غربگرایی به غربستیزی مترتب است. آنچنانکه گفته شد، یکی از آنها شدت عمل برخی روشنفکران در پی شیفتگی به غرب و پیامدهای متعاقب آن بود. بروز بدبینی به غرب طی دوران مختلف، دلیل دیگری مترتب بر این امر است. بخشی از آن به موجب ورود غربیها به ایران در جنگ جهانی دوم و رفتار بد آنها با تودهی مردم بروز یافت. این وضعیت در رمان داییجان ناپلئون، نوشتهی ایرج پزشکزاد نمود یافته است.
وی در شرح دیگر دلایلی که موجب بروز بدبینی ایرانیها به غربیها شده است، اظهار داشت: شکست دولت ملی در شکلگیری وضعیت یادشده بسیار موثر بود. پروسهی ورود مدرنیته به ایران از سوی رضاشاه نیز دلیل دیگری است که بدبینی ایرانیها به غرب را موجب شده است؛ بسیاری از عناصر این طرح با بافت فرهنگی ایران سازگار نبود. از دیگرسو در افکار عمومی مفهوم مدرن با غرب همبسته بود؛ از اینروی مردم پروژهی مدرنیته را ناشی از ارتباط رضاشاه با غرب میدانستند. تمام دلایل یادشده موجب میشوند چرخش گفتمان غربگرایی به غربستیزی در اواخر دههی سی و اوایل دههی چهل صورت یابد.
مرادی ادامه داد: شاید بتوان گفت، اولین کسی که ذهن ایرانیها را متوجه چیستی نسبت ایشان با غرب کرد، سید فخرالدین شادمان است. او در اروپا تحصیل کرده بود و در ایران به تدریس تاریخ اشتغال داشت. او برای اولینبار بحث غربزدگی در پی ناآگاهی دربارهی غرب را طرح کرد. به عقیدهی او باید در دانشگاهها رشتهای با عنوان فرهنگشناسی دایر میشد تا از این رهگذر هم نکات مثبت و هم نکات منفی غربیها بررسی شود. به اعتقاد شادمان رویارویی با غرب برای فرد شرقی که تا پنجاهسال پیش به کار خود مشغول بود و شناختی از دیگری نداشت، باید طی روندی علمی صورت مییافت. برنامهها و ایدههای او عملی نشد و در محافل روشنفکری جایگاهی نیافت.
وی تاثیر احمد فردید در شکلگیری گفتمان غربستیزی را تشریح کرد و اظهار داشت: او ضمن طرح بحث غربزدگی به تشریح چگونگی رویارویی ایرانیان با غربیها پرداخت؛ به زعم فردید پیروی از غرب به ما کمکی نکرد؛ بنابراین ما بخشی از راه را به نادرست رفتهایم و باید غرب را بیشتر بشناسیم. او نسبت به شادمان پیروان بیشتری داشت و در محافل روشنفکری عصر خویش جایگاهی مهمی یافت. اما ایدههای فردید در محافل روشنفکری باقی ماند و در گسترهی جامعه فراگیر نشد. با فاصلهای از فردید آلاحمد غربزدگی را بهعنوان نوعی بیماری تعریف کرد؛ یک بیماری که در بافت فرهنگ اصیل ایرانی نفوذ کرده است و آن را به بیراهه میبرد. فردید با او موافق نبود؛ چراکه اعتقاد داشت آلاحمد خود شناخت دقیقی از غرب ندارد؛ در اینصورت انتقاد از غرب به معنی دچارشدن به غربزدگی مضاعف است. براهنی نیز آسیبی از همین جنس را بر غربزدگی وارد میدانست؛ او اعتقاد داشت ما وقتی میتوانیم از غربزدگی بگوییم که شناخت دقیقی از غرب داشته باشیم.
همسانپنداری بیثمر سه مفهوم
مرادی ادامه داد: عامل دیگری که مانع پیشرفت در سیر رویارویی ایرانیها با غربیها و نزدیکشدن به دنیای پسااستعماری شد، شاید شدت عملی بود که در دوران رواج گفتمان غربستیزی جریان داشت. در این مقطع سه مفهوم مجزا همسان انگاشته شد: غرب، مدرن و استعمار. این مفاهیم کاملا مجزا از یکدیگرند؛ میتوان دربارهی مناسبات و روابط آنها سخن گفت؛ اما نمیتوان آنها را همسان پنداشت. متاسفانه در دوران غلبهی گفتمان غربستیزی این اتفاق صورت یافت؛ پروسهی مدرنشدن به اندازهی غربگرایی زیر سوال رفت؛ ضمن اینکه همهی آنها نمود استعمار برشمرده شد. ادوارد سعید در نظرات خود به این آسیب نیز اشاره کرده است.
وی در ادامه به رواج گفتمان شرقشناسی معکوس، پیش از شکلگیری گفتمان غربستیزی اشاره کرد و گفت: این رویکرد چندان پایدار نبود. گفتمان شرقشناسی معکوس اولینبار به همت صادق جلال العظم (استاد فلسفهی مدرن سوری) مطرح شد. به زعم وی پس از آگاهی از سیطرهی گفتمان شرقشناسی بر عملکرد شرقیها باید دریافت چگونه میتوان خارج از این گفتمان عمل کرد و از اینپس ابژه قدرت نبود. اما در عمل خشم و نفرت کسانی که موضوع اعمال قدرت بودند آنقدر زیاد بود که توقع رفتار منطقی از ایشان بیهوده مینمود؛ آسانترین و خشونتآمیزترین راه مقابله به مثل بود و آنها همان را برگزیدند.
مرادی به پیشینهی شکلگیری گفتمان غربستیزی در جهان اشاره کرد؛ وی از آنپس دلایل گسترش این رویکرد در سطح جهانی را برشمرد و افزود: همراهی غربستیزی در ایران با جریان جهانی آن موجب بقای این رویکرد طی چهار دهه و نیز تبدیلشدن آن به یک جریان فراگیر شد. ارتباط میان استعمارگر و استعمارزده در دورهای به مثابه رابطهی مسلم میان شرق و غرب بوده است؛ فانون در اینباره پژوهشهایی صورت داده است که اگر در شکلی کابردی ادامه مییافت، ما میتوانستیم به سرعت از گفتمان غربستیز به گفتمان پسااستعماری روی آوریم. او در پی آسیبشناسی پدیدهی استعمار به جای کاربست رویکردهای اکتیویستی در رویارویی با این مساله بوده است.
وی تاکید کرد: کار او تا زمان شکلگیری ایدهی فرهنگهای سیال از سوی هومی بابا نادیده گرفته شد. به اعتقاد وی ما باید جهانی را بدون خطکشی میان فرهنگهای مختلف ترسیم کنیم؛ در واقع باید با فرهنگهای سیال رویارو باشیم. بسیاری از نویسندگان این ایده را در آثار خود به کار گرفتند؛ حال آنکه از دیگرسو عدهی بسیار دیگری که به اصالت فرهنگی اعتقاد داشتند آن را در معرض پرسش قرار دادند. آنها به مفهوم هویت محض معتقد بودند.
مرادی در انتها به آرای دیگر صاحبنظران موثر در این حوزه اشاره کرد؛ وی از آنپس تاکید کرد: طی چهار دهه رواج گفتمان غربستیزی در ایران از پتانسیلهای موجود در جامعهی روشنفکری و ادبی برای خروج از گفتمان یادشده استفاده نشد. حال آنکه آثار اندکی که بهمنظور خروج از این گفتمان تولید شدند در خور توجه و ارزشمند هستند. بهعنوان مثال در برخی داستانها متعلق به حوزهی داستاننویسی جنوب (مثل جزیره اثر پرویز مسجدی یا مجموعهی سیاسنبو اثر محمدرضا صفدری) چهرهی متفاوتی از غرب تصویر شده است. جز آنها میتوان به آثار دیگری چون کریستین و کید نوشتهی هوشنگ گلشیری اشاره کرد؛ در این داستان مولفههایی به کار گرفته شده است که در آثار غربستیز مذموم است.
وی به نمونههای دیگری از ایندست اشاره کرد و ادامه داد: آثار این دوره تحلیل نشدهاند؛ چراکه قرارگرفتن زیر سیطرهی یک گفتمان تفکر دربارهی آنها را به امری دشوار بدل میکند. اما اگر در همان دوره تحلیلهایی حول این آثار صورت میگرفت سویهی پسااستعماری آنها نمایان میشد. اگر به پتانسیلهای یادشده و آرای افرادی چون شادمان و فردید توجه میشد (حلقهای واسط میان آباء روشنفکری و افرادی چون آلاحمد) حرکت به سوی جهان پسااستعماری با آهنگی سریعتر در جامعهی ایرانی صورت مییافت.