اعتماد: باور خامدستانه متفکران عصر روشنگری آن بود که با رشد علم و گسترش خردباوری (rationalism) اسطورهها از زندگی بشر محو خواهند شد و لوگوس بر میتوس پیروز خواهد شد.
تحولات جهان در عرصه عملی و نظری اما نشان داد که اسطورهها هر زمان به نحوی از انحا در گفتار و رفتار فردی و جمعی بشری حضور پیدا خواهند کرد و تأثیر و تأثر خواهند داشت. از این جهت شناخت اسطورهها و سازوکارهای آنها و نحوه پدیداریشان در زندگی روزمره ما اهمیتی اساسی دارد. جوزف کمبل، از اسطورهشناسان برجسته معاصر است که در این زمینه آثار متعدد و ارزشمندی دارد، ضمن آنکه نظریهای نیز درباره اسطورهها دارد که از آن با عنوان نظریه اسطوره واحد یاد میکند. خوشبختانه به تازگی هادی شاهی، پژوهشگر و استاد دانشگاه کتابی از کمبل با عنوان زندگی در سایه اساطیر را ترجمه کرده که نشر دوستان آن را منتشر کرده است. پیش از این نیز برخی از آثار کمبل چون قدرت اسطوره (با ترجمه عباس مخبر)، اساطیر مشرق زمین (با ترجمه علیاصغر بهرامی) و تو آن هستی (با ترجمه مینا غرویان) به فارسی ترجمه شده بود. به همین مناسبت با هادی شاهی گفتوگویی صورت دادیم و از او درباره نگاه کمبل به اسطوره و کارکردهای آن به ویژه در زمانه حاضر پرسیدیم که حاصل از نظر میگذرد.
نخست بفرمایید جوزف کمبل کیست و آموزه یا آموزههای بنیادین و اساسیاش در حوزه اسطورهشناسی چیست؟
اول بگذارید نقل قول معروفی از کمبل را بیان کنم که به نظرم عصاره اندیشه فاخر این اندیشمند را نشان میدهد، «به دنبال سعادتت باش.» کمبل متولد ۱۹۰۴ و درگذشت ۱۹۸۷ اسطورهشناس آمریکایی است که در حوزه اسطورهشناسی تطبیقی و دین فعال بوده. شاهکار او کتاب قهرمانی با هزاران چهره است که نظریه سفرِ قهرمان کهن الگویی را در اساطیر جهان مورد بحث و بررسی قرار میدهد. اما همان نقل قول معروف کمبل «به دنبال سعادتت باش» شاید بزرگترین آموزه اوست. از دیدگاه کمبل همه ما انسانها به نحوی قهرمان زندگیمان هستیم چه آن را بدانیم یا ندانیم و اما تنها کسانی که به دنبال آن چیزی هستند که آنها را با خودآگاهی و هستیشان به وجد میآورد در آن صورت آنها در مسیر درست زندگی افتادهاند و آن سفر قهرمان مراحلش را به درستی طی کرده و به سرمنزل مقصود رسیده است.
آموزه یا مفهوم اسطوره واحد کمبل چه چیزی را بیان میدارد؟
اسطوره واحد کمبل، تمام داستانهای اسطورهای را یک داستان واحد بزرگ در نظر میگیرد. از دیدگاه کمبل الگوی یکسانی در ورای داستانهای اساطیر بزرگ دیده میشود. در این مورد کمبل بیشتر به نظریه آلدوف باستیان، محقق آلمانی رجوع میکند که بین انگارههای «قومی» و «بنیادی» تمایز قائل میشود. انگارههای بنیادی در واقع ماده اولیه اسطوره واحد است و اما انگارههای قومی از فرهنگ به فرهنگی دیگر تفاوت دارند و همیشه خود را با مقتضیات زمان و مکان آن قوم یا ملت تطبیق میدهند. یکی از الگوهای مهمی که کمبل بررسی میکند سفر قهرمان است که نخستین بار در کتاب قهرمانی با هزاران چهره توصیف کرد. کمبل شیفته رماننویس ایرلندی جیمز جویس بود و کلمه اسطوره واحد (مونومیت) را از رمان «اِحیای (خانواده) فینگان» به عاریت گرفت. در دیدگاه کمبل، وحدت روان در میان همه انسانها وجود دارد که نمود شاعرانه آن را میتوان در اساطیر دید. انسانها همیشه به دنبال معناسازی از دنیای پیرامون خود بودهاند و بنابراین استعارههای اسطورهای به معنایی ماورای معنای نمادین صرفشان اشاره دارند و استعلاییاند. سفر قهرمان اسطورهای سه مرحله دارد: ۱) جدایی، ۲) تشرف و ۳) رجعت. یک قهرمان از دنیای معمولی به منطقه ماورای طبیعی عجیب و غریبی میرود. در آنجا با نیروهای خارق العاده برخورد میکند و با عزم راسخ پیروز میشود. قهرمان با نیرویی برای دادن عطیه به هموطنانش از سفر مرموز خود بر میگردد. در دیدگاه کمبل این الگو برای تمامی داستانها صدق میکند و بنابراین مشترکاند.
شما اشاره کردهاید که کمبل در نظریهاش متأثر از اندیشمندانی چون شوپنهاور و نیچه بوده است. اگر ممکن است در این زمینه توضیح بیشتری ارائه فرمایید و بفرمایید وامداری او به این متفکران از چه جهت است؟
کمبل تحت تأثیر تفکرات و نظریههای زیادی
بوده. برای مثال نویسندگان مدرنی مانند جیمز جویس و
توماسمان و در فلسفه آرتور شوپنهاور و فردریش نیچه یا تحت تأثیر شدید روانشناسی
فروید و کارل یونگ و دیگران بوده. در آثار کمبل به فور میتوان ارجاعات کمبل به
آثار این اندیشمندان را دید. به عنوان نمونه زمانی که کمبل درباره جوهره مشترک
انسانها که در وجد عشق یکی هستند بحث میکند برای تبیین این موضوع به مقاله مهمی
از شوپنهاور به نام «شالوده اخلاق» اشاره میکند. «او میپرسد چگونه است که یک فرد
آنچنان میتواند خودش و امنیتش را فراموش کند که برای نجات دیگری از مرگ یا رنج،
خود و زندگیاش را در معرض خطر قرار دهد، مثل اینکه زندگی دیگری، زندگی خودش و خطر
دیگری، خطر خودش است؟ شوپنهاور این چنین پاسخ میدهد که این چنین فردی از روی بصیرتی
ذاتی که او و دیگری در واقع یکی هستند، عمل میکند. او نه با معرفت پست و کوتهبینانه
از خود که جدای از دیگران است، بلکه با بصیرت آنی، حقیقتی واقعیتر و بزرگتر که
همه ما از یک شالودهایم، برانگیخته میشود و به حرکت در میآید. نامی که شوپنهاور
روی این انگیزه میگذارد «شفقت» است و آن را تنها الهامبخش ذاتی اعمال اخلاقی ما
میپندارد. در دیدگاه او، این انگیزه بهطور معنوی از بصیرت درست نشات میگیرد» (۱۷۴- ۱۷۳). یا در جای دیگر در کتاب زندگی در سایه اساطیر نظر نیچه در
مورد هنر کلاسیک و رمانتیک را بیان میکند: نیچه هر کدام را به دو نوع تقسیم میکند.
اول رمانتیسمی است که قدرتی حقیقی دارد که فرمهای معاصر را میشکند تا به فرمهای
جدید برسد؛ دوم رمانتیسمی است که اصلاً نمیتواند به فرم برسد، بنابراین از روی
استیصال و خشم، خراب و تحقیر میکند. در مورد کلاسیسیسم همین طور است، اول کلاسیسیسمی
است که به راحتی به دستاوردی در فرمهای شناخته شده میرسد که میتواند با آن فرمها
هرجور که بخواهد برخورد کند و فرم دهد و از این طریق اهداف خلاقانه خود را
به نحوی قابل قبول بیان کند. دوم کلاسیسیسمی است که فقط از روی ناچاری به فرم چسبیده
و خشک و سخت، استبدادی و سرد و بیروح است. نکتهای که مدنظر من است و به اعتقادم
مورد نظر نیچه هم بود این است که فرم، واسطه و وسیلهای است با ویژگی باشکوه، شیوا
و
بلند مرتبه که زندگی، خود را در آن نمایان میکند، و بنابراین، شکستن و نابود کردن
فرم نهتنها در زندگی انسان بلکه در زندگی حیوانات نیز فاجعهآمیز خواهد بود زیرا
آیین و آداب و رسوم، فرمهای ساختاری کل تمدن هستند (۶۰-۶۱).
از نظر کمبل اسطورهها چه نقشی در زندگی بشری ایفا میکنند؟ آیا این تأثیر مثبت است یا منفی؟
کمبل چهار نوع کارکرد برای یک اسطوره مناسب و کارآمد مطرح میکند: نخستین کارکرد، عرفانی است که در فرد، حسی از بهت و قدردانی در رابطه با بعد رازگونه عالم بیدار و حفظ میکند، نه اینکه فرد با ترس زندگی کند، بلکه به این بینش برسد که در این عالم حضور دارد، زیرا راز وجود، راز وجود عمیق خود نیز هست. دومین کارکرد یک اسطوره زنده این است که تصویری از عالم ارائه دهد که با دانش زمانه، علوم و حوزههای عملکرد انسانها منطبق باشد. سومین کارکرد یک اسطوره زنده این است که هنجارهای نظام اخلاقی و معین جامعهای را که فرد در آن زندگی میکند تأیید، حمایت و حک کند و چهارمین کارکرد این است که فرد را مرحله به مرحله در سلامت، توان و هماهنگی روح در تمام مسیر قابل پیش بینی زندگی مفید هدایت کند و به یقین این تأثیر مثبت خواهد بود.
سازوکار حضور اسطورهها در زندگی امروزین بشر چگونه است؟
کمبل این سؤال را میپرسد که اسطوره
جدید چه چیزی است و چه چیزی خواهد بود؟ و اجازه دهید پاسخ خود کمبل را در کتاب
زندگی در سایه اساطیر مرور کنیم: «در دوران گذشته زمانی که واحد اجتماعی مرتبط، قبیله،
فرقه دینی، یک قوم، یا حتی یک تمدن بود، اسطورههای محلی، بهتر میتوانستند در
خدمت یک واحد اجتماعی باشند تا نشان دهند که تمام چیزها یا کسانی که فراتر از
مرزهایشان است، فرومایه و پستند و شکل محلی خود از میراث
جهانشمول انسانی از صور اسطورهای را یگانه، حقیقی و مقدس میدانست یا حداقل اصیلترین
و قدرتمندترین در نظر میگرفت و در آن دوران این نحوه تفکر برای نظم گروه اجتماعی
سودمند بود، زیرا در آن صورت نسل جوان آن گروه بدین گونه آموزش میدید تا بهطور
مثبت به نظام نشانههای قبیلهای خود واکنش نشان دهد و به دیگران پاسخ منفی بدهد،
تا محبت و عشق خود را در خانه نگاه دارد و انزجار خود را به جهان خارج از گروه
اجتماعی خود، فرا افکند. امروزه اما همه ما مسافران این سفینه واحد، یعنی کره زمین
هستیم که با سرعت زیاد در تاریکی و بیکرانگی فضا در حرکتیم.» اساطیر، به عبارت دیگر،
اساطیر و ادیان، اشعار بزرگی هستند و زمانی که بدین گونه در نظر بگیریم، از ورای کائنات
و رخدادها، خالصانه به «حضور» یا «ابدیتی» همیشگی اشاره میکنند که کامل و مطلق
است. در این کارکرد، تمام اساطیر، تمام اشعار بزرگ و تمام روایات عارفانه با هم
مطابقت دارند: پس وقتی هر یک از این بصیرتهای الهام بخش در تمدنی تاثیرگذار باقی
بمانند، هر چیز و هر موجودی در گستره آن، زنده است. بنابراین، نخستین شرطی که هر
اسطورهای باید محقق کند، اگر میخواهد زندگی را با زندگی مدرن منطبق کند، این است
که درهای ادراک را به شگفتی خودمان و جهان که در اول وحشتناک و سحرآمیز بود، بگشاید،
زیرا ما گوش و چشم و ذهنِ جهان هستیم. اساطیر که از دل روان نشات گرفتهاند به خود
روان اشاره میکنند و هر کسی که بهطور جدی به درون بنگرد، در واقع، ارجاعات اساطیر
را در خودش دوباره کشف خواهد کرد. بنابراین به پرسشی که ابتدا مطرح کردیم بازگردیم:
اسطوره جدید چه چیزی است یا چه چیزی خواهد بود؟ تا ابد و تا زمانی که نژاد انسان
زنده است اسطورهای کهن، همیشگی و جاودانی در «مفهوم ذهنیاش» است، که خودش را نه
با یاد گذشته یا فرافکنی آینده، بلکه با اکنون و شاعرانه احیا و نو میکند: یعنی دیگر
خود را به دست تملق «اقوام» نمیسپارد، بلکه انسانها را به معرفت خودشان بیدار میکند،
نه اینکه صرفاً برای مکانی روی این سیاره زیبا با هم بجنگند، بلکه بهطور یکسان کانونهای
ذهن کل باشند- چنان که هر کس به شیوه خودش بدون هیچ افق محدودکنندهای با کل هستی یکی
شود. (۳۰۳)
در پایان اگر ممکن است به نقدهایی که به نظریه کمبل صورت گرفته اشاره فرمایید و کاستیهای احتمالی دیدگاه او را بفرمایید.
از منتقدان کمبل میتوان به برندن گیل
اشاره کرد که کمبل را به نژادپرستی و تعصب نسبت به سیاهان متهم میکند. همچنین جفری
ماسون، محقق زبان سانسکریت و روانکاو، درک و اشراف کمبل به زبان سانسکریت را مورد
تردید قرار میدهد یا برخی محققان با مفهوم اسطوره واحد کمبل موافق نیستند زیرا در
دیدگاه ایشان مفهوم اسطوره واحد بیش از حد فرهنگهای مختلف را ساده
در نظر میگیرد. یا به عقیده برخی منتقدان ادبی مفهوم سفر قهرمان شاید برای داستانهای
کلاسیک درست باشد اما برای داستانهای مدرن یا پسامدرن چندان صدق نمیکند که
قهرمان دیگر آن قهرمان سنتی نیست بلکه ضدقهرمان است و آن مراحل سیر و سلوک را طی
نمیکند. به یقین هر کار یا تحقیقی بدون کاستی نخواهد بود اما در عین حال نمیتوان
کار بیمانند کمبل در حوزه اسطوره را نادیده گرفت که دنیایی پر از رمز و راز را
برای ما میگشاید.