کد مطلب: ۹۳۹۰
تاریخ انتشار: شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵

نویسندگان و روشنفکران با ترامپ کنار نخواهند آمد

ایلنا: آمریکا را بیشتر به عنوان قلب سرمایه‌داری و کاپیتالیسم می‌شناسیم، با این وجود ادبیات آمریکا و نویسندگان این سرزمین نیز گاهی در لفافه و گاهی هم مستقیم به آنچه در جامعه آمریکا گذشته یا می‌گذرد، پرداخته‌اند و بعضاً انتقادات تندی را در قالب داستان به سیاست آمریکایی وارد کرده‌اند.

به گزارش خبرنگار ایلنا؛ ادبیات امروز آمریکا با نویسندگانی همچون کورت ونه‌گات، پل آستر، جویس کرول اوتس و ... با زیرکی هم رویای آمریکایی را به تصویر می‌کشد و هم جامعه آمریکا را زیر تیغ تیز نقد قرار می‌دهد. در این میان اتفاقات سیاسی البته جای خود را داشته و دارد. در همین روزها و هفته‌های گذشته؛ روی کار آمدن رئیس جمهوری همچون دونالد ترامپ واکنش‌های زیادی در میان جامعه فرهیخته و نویسندگان آمریکایی در پی داشته و به‌نظر می‌رسد در دوره ریاست‌جمهوری او که از فردا (بیستم ژانویه) و با مراسم تحلیف رئیس‌جمهور منتخب این کشور رسماً آغاز می‌شود، چالش میان ترامپ و نویسندگان دست‌کم در قالب داستان‌ها و رمان‌های آمریکایی همچنان ادامه یابد.

فریدون مجلسی (نویسنده، مترجم و دیپلمات سابق) در گفت‌وگوی تفضیلی با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) درباره تأثیرپذیری و ادبیات آمریکا در دوران ترامپ سخن گفت.

مشروح این گفت‌وگو را در ذیل می‌خوانید:

در ابتدا بهتر است بپرسیم توجه به مسائل سیاسی و اجتماعی برای نویسندگان امریکایی چه جایگاهی دارد؟ آیا در نگارش و پرداختن به‌داستان‌هایشان، چه میزان تعهد سیاسی و اجتماعی وجود دارد؟

 بسیار زیاد. فراموش نکنید، وقتی که راجع به ادبیات امریکا صحبت می‌کنید، نباید روی آنها قضاوت‌های سطحی و خیابانی بشود. امریکا، ثروتمندترین، برجسته‌ترین و بزرگترین کشور اقتصادی و سیاسی جهان است و سطح ادبی و فرهنگی شهر نیویورک در دنیا بی نظیر است.

هر قدر هم که بگوییم مهاجران اروپایی با ریشه فرودست و روستایی با سطح فرهنگ پایین‌تر جامعه را تشکیل داده‌اند، و در عمق آمریکا اکثریت محافظه‌کاران چنین و چنان هستند و درست هم هست، اما مانع از طرح این پرسش نیست که پس کسانی این جامعه را با این قدرت، عظمت و صنعت درست کرده‌اند، چه کسانی هستند؟ در واقع نیازی نیست که در یک جامعه همه دانشمند و صنعت‌گر باشند که آن را به جلو ببرند. باید این کار رهبری بشود و برای این رهبری، به‌اندازه کافی آدم بوده و هست. آدم‌هایی با افکار مختلف. آمریکا را همین‌طور که مجسم می‌کنید، مظهر سرمایه‌داری جهانی کرده‌اند. در حالیکه در میان گروه‌های روشنفکر و هنرمند و نویسنده، انسان‌هایی که واقعاً اجتماعی‌تر می‌اندیشند، بسیار زیاد است.

در طبقه متوسط؟

طبقه متوسط معمولاً طبقه بالای فرهنگی است اما معنای فرهنگی طبقه متوسط در آمریکا با جاهای دیگر متفاوت است. در جوامع دیگر، طبقه متوسط اغلب کسانی هستند که متن و بستر فرهنگی جامعه را تشکیل می‌دهند. اما در امریکا به خاطر سطح بالای اقتصادی خیلی‌ها هستند که از نظر اقتصادی جزء طبقه متوسط محسوب می‌شوند، اما از نظر اجتماعی و فرهنگی در سطوح پایین‌تری قرار دارند و سطح فرهنگی خودشان را به سطح اقتصادی‌شان نرسانده‌اند. البته از امکانات رفاهی زندگی برخوردارند.

چنین طبقه‌ای در ایران ما هم در حال تشکیل شدن است. یعنی طبقه متوسطی که از نظر اقتصادی تحولاتی در زندگی‌شان پیدا شده، مثلاً از حاشیه‌نشینان قبلی بوده‌اند، نسل قبلی آن‌ها به‌صورت کارگران ساده و فصلی و غیره به شهر آمده‌اند و تدریجاً از حاشیه به شهر آمده‌اند و فرزندان آنها در شهر بزرگ شده‌اند. برای بسیاری از افراد این طیف جامعه نماد و آرمان توسعه فرهنگی کفش آدیداس است نه دیدن یا شنیدن یا خواندن فلان اثر فرهنگی. شاید یک نسل طول بکشد که فرزندان آنها وارد این مقولات بشوند. منظور از طبقه متوسط فقط این نیست که ظواهر زندگی و سر و پُز و لباس خود را بتواند اصلاح کند. از این لحاظ طبقه متوسط آمریکا قابل مقایسه با طبقه متوسط اروپایی نیست که طی زمان تدریجاٌ شکل گرفته است. در اروپا بیشتر کسانی که به تئاترها و سینماها می‌روند، کتاب‌هایی را خریداری می‌کنند و حرکت‌های فرهنگی را پیگیری می‌کنند، طبقه متوسط هستند. در امریکا هم این گونه اشخاص بیشتر متعلق به طبقه متوسط هستند، منتهی اکثر طبقه متوسط آمریکایی در آن سطح نیستند.

معمولاٌ یک نویسنده هم در طبقه متوسط شکل می‌گیرد. برای اینکه در طبقات بالا شرایط و امکانات تجملی زندگی ممکن است که فرد را از پرداختن به مقولات فرهنگی باز دارد. چون وقتی که امکانات زیاد شد، او ترجیح می‌دهد دنبال تفریح برود. چنین زمان‌هایی را یک فردی از طبقه متوسط می‌تواند صرف کتاب و فرهنگ کند.

کسی که از مزایای استثنایی برخوردار است نیز گاهی ممکن است فعالیت فرهنگی انجام دهد البته بستگی به پیشینه فرهنگی و هوشمندی شحص دارد. آدمی مانند آقای ترامپ، در پول و با پول بزرگ شده و جنبه‌های ثروت اندوزی و اقتصادی او بر جنبه‌های فرهنگی‌اش می‌چربد. آدم دیگری مانند بیل گیتس، در شرایطی فرهنگی بزرگ شده و ثروتمندترین فرد جهان هم هست. سادگی زندگی آنها فرزندانشان را  هم همه می‌دانند و با اینکه ثروتمندترین اشخاص دنیا هستند، تازه آن ثروت باعث می‌شود که بتوانند موتور حرکت فرهنگی باشند و در بنیادی علمی و فرهنگی که بیل گیتس درست کرده مشارکت داشته باشند.

در امریکا انتظار ندارید که حرکت چپ مشاهده کنید ولی در عمل می‌بینیم که نویسندگان بسیار خوب امریکایی، کسانی که بیشتر نسل ما قدیمی‌ها با آنها سر و کار داشته‌اند و یا من مترجم آثار برخی از آنها بوده‌ام، در سمت چپ طیف فرهنگی قرار می‌گیرند. مثلاٌ هاوارد فاست که من او را از زمان نوجوانی‌ام خیلی دوست می‌داشتم. او از عضویت در حزب کمونیست آغاز می‌کند و بعدها جزو منتقدان شیوه‌های استالینی قرار می‌گیرد.

کمونیسم مدعی عدالت اجتماعی بوده است، ولی در عمل تبدیل به حکومتی ایدئولوژیک شده بود که دیگر نگران آن نبود که کسی از آن انتقادی کند زیرا اجازه انتقاد نمی‌داد. یعنی نگران این هم نبود که کسی مخالفت کند، چون به کسی اجازه مخالفت نمی‌داد و با آن حالت سرکوبگرانه، در عمل حکومتی فاشیستی درست کرد که مزایایی را در اختیار گروه حاکم در بالای هرم قدرت قرار می‌داد و عملاً پیوسته در فکر بزرگ‌نمایی، قدرت‌نمایی و لذت بردن از قدرت بودند. فاست از آن تفکر می‌بُرَد، ولی تا آخر عمر آدمی با تعهدات اجتماعی باقی می‌ماند و در آثارش هم منعکس می‌کند. البته در آثار بعدی او، کمتر از آثار اولیه‌اش، بوی خشم و ستیز به مشام می‌رسد.

جان اشتاین بِک، ارنست همینگوِی که در کتاب سمبلیک «پیرمرد و دریا» تلاش و مبارزه را به تصویر می‌کشد و پیامش حکایت از این دارد که نباید به‌سادگی تسلیم شد نیز همین نگرش اجتماعی را داشته‌اند. مانند همه جوان‌های هم‌نسلم، من در گزینش کتاب‌های خودم از زمان‌هایی که در دوره دبیرستان کتاب خواندن را یاد گرفتم، بهره بردم. به خصوص که در آن زمان تفریحات کمتر بود و از این تلفن‌های هوشمند در دستشان نبود که بخواهند روزی چند ساعت از وقت خودشان را تلف کنند. جوان‌ها می‌نشستند و کتاب می‌خواندند. یا به سینما می‌رفتند و بعد راجع به آن فیلم در مجلات مطالبی نوشته می‌شد، یا کتاب آن فیلم منتشر می‌شد، و تفریح دیگری هم نبود. در آن موقع من، ترجمه آثار نویسندگان انگلیسی و آمریکایی را زیاد می‌خواندم. البته از قبل آثار ادبیات فرانسوی بسیار بود. آثار انگلیسی مانند چارلز دیکنز بعداٌ آمد که مورد استقبال قرار گرفت. چون من هاوارد فاست را دوست داشتم. وقتی در یک دوره‌ای شروع به ترجمه کردم، خیلی از آثار هاوارد فاست را ترجمه کردم و بسیار شیفته سبک ادبی هاوارد فاست شدم. قبل از آثار او از نویسندگان قدیمی‌تر نسبت به نسل امروز هم آثاری را ترجمه کرده‌ام. مثلاٌ رمان «دژ»، که رمان محبوبی هم هست، اثر دکتر کرونین، او پزشکی انگلیسی است که این رمان را خیلی شیرین نوشته است. من در آغاز کار دیپلمات بودم و علوم سیاسی، آمیزه‌ای از حقوق، جامعه‌شناسی، اقتصاد، به‌خصوص تاریخ است، که ابزار اصلی دیپلماسی است.

دیپلماسی واقعی مرتب در حال تاریخ‌سازی است. دیپلمات باید تاریخ را بداند که بتواند ادامه دهد. بعداٌ که از این کار بازداشته شدم، به سراغ ادبیات تاریخی رفتم. بخشی از کار خودم را روی ادبیات تاریخی گذاشتم، که شامل رمان‌هایی است که نوشته یا ترجمه کرده‌ام. در ادبیات تاریخی، رابرت گرِیوز را به خوانندگان ایرانی معرفی کردم و او را بزرگترین ادیب زبان انگلیسی در قرن گذشته می‌دانم. در قرون قبلی، فقط شکسپیر را با او قابل مقایسه می‌دانم. ولی آثار او در ایران شناخته شده نبود. در حال حاضر به او استناد می‌شود و مردم اهل کتاب تدریجاٌ او را شناخته‌اند.

رابرت گرِیوز آثار ادبی و شعر فراوان دارد اما من زیاد اهل شعر نبودم. با این حال آثار تاریخی او را که آمیخته با جنبه‌های ادبی و شعر اوست، انتخاب کردم. از رابرت گرِیوز چهار اثر بزرگ ترجمه کردم که اگر حالا بود، به‌خاطر ترس از حجم زیاد آن، هرگز نزدیک آن نمی‌شدم.

دو جلد کتاب کلودیوس (منم کلودیوس و خدایگان کلودیوس) را  نیز ترجمه کردم. این اثر جزو آثار ادبی برگزیده قرن بیستم قرار دارد. کتاب «کلودیوس» رابرت گرِیوز، به ایران زمان اشکانیان یعنی قرن اول میلادی مربوط می‌شود. همچنین کتاب عیسای پادشاه کتاب ویژه‌ای است که قدری هم جنبه‌های ابهام‌آمیز دارد. زیرا ملزم به رعایت تعصبات جامعه خودش بوده است. او می‌خواهد زمینه‌های اجتماعی واعتقادی پیدایش عیسی را نشان دهد که در چه محیط و شرایطی، همچنین در میان چه نوع اعتقادات و تعصباتی فناتیک یهودی که در آن جامعه حاکم بود، عیسای پادشاه، بوجود آمده است.

کتاب چهارم گریوز، «قیصر و کسری» عملاً شرح زندگی موازی و اوضاع سیاسی و اجتماعی دوران خسرو انوشیروان و یوستینیان امپراطور روم شرقی و جنگ‌هایی که است با هم کرده‌اند. نام اصلی آن کنت بلیزاریوس بود. ولی من کنت بلیزاریوس را اسم فرعی کتاب کردم و اسم اصلی آن را قیصر و کسری گذاشتم که نام کتاب برای خواننده ایران نشانی از محتوا داشته باشد.

نویسنده دیگر مورد علاقه‌ام گور ویدال است. او سیاستمدار، ادیب، تاریخ‌دان و جزو خانواده‌های برجسته امریکایی بود. او تاریخ‌دان برجسته‌ای خصوصاٌ در تاریخ ایران باستان بود. یکی از کتاب‌های او بنام «دو خواهر» ، که ناشر من آن را با نام هلنا منتشر کرد، با نگاهی از دوران حاضر به گذشته مقایسه‌هایی میان وضعیت اجتماعی و سیاسی معاصر آمریکا با دوران هخامنشی و جریانات مشابهی می‌کند که در دوران اردشیر دوم رخ می‌دهد.

در ارتباط با بحث سیاسی اجتماعی ادبیات امریکا صحبت شد. ادبیات مورد توجه عامه مردم کدام است؟ ادبیات سرگرم‌کننده، فانتزی یا همین ادبیات سیاسی اجتماعی که به‌آن اشاره نمودید؟

هیچکدام از این کتاب‌هایی که  من ترجمه کرده‌ام، در آن حد سرگرم‌کننده به‌معنی عامه‌پسند نمی‌گنجد. سرگرم‌کننده مانند آثار خانم دانیل استیل است.

جامعه امریکا بیشتر به سمت کدام آثار تمایل دارد؟ آیا به سمت آثاری مانند دانیل استیل، هری پاتر و ... کشش بیشتری دارد، یا بدنبال آثار جدی‌تر و سیاسی‌تری است؟

باید قدر آثار عامه‌پسند را دانست. برای اینکه آنها آثاری هستند که توده کتاب‌نخوان را به دام کتاب می‌اندازد و بعد از مدتی، بسیاری از آنگونه کتاب‌ها تدریجاٌ دیگر پاسخگوی نیاز آنها نیستند و به مراحل بعدی کتاب‌خوانی می‌روند.

این کار درستی نیست که بخواهیم گروهی را به خاطر نوع کتابی که می‌پسندند تحقیر کنیم، با این فرض که کتابی را که می‌خوانند، نیاز به سطح تفکر کمتری دارد، یا اینکه کتابی را می‌خوانند که به شما آگاهی‌های کمتری می‌دهد.

هر قصه‌ای تخیل شما را تحریک می‌کند و برمی‌انگیزد. و کسانی که در کودکی قصه‌های بیشتری را در خانواده خود شنیده‌اند، این‌ها کسانی هستند که می‌توانند نویسندگان بهتری بشوند. تخیل خیلی مهم است. حتی قصه‌های بزبز قندی را نباید دست‌کم گرفت. اما عامه‌پسندترین کاری را که من انجام دادم، رمان«دژ» است. که مورد پسند همه است. مورد پسند استاد دانشگاه، خانم خانه‌داری که احتمالاً تحصیلات محدودتری دارد، استادکار تراشکاری که اهل کتاب خواندن است و .... به‌خاطر اینکه زندگی واقع گرایانه‌ای را نشان می‌دهد که در آن غم، شادی و سازگاری با محیط آمیخته است. در ضمن مقداری اطلاعات می‌دهد، بدون اینکه خواننده متوجه بشود، که اطلاعات مختلفی را از سبک زندگی در زمانی خاص به‌دست می‌آورد. در واقع سینماتوگرافیک است. یعنی ضمن خواندن گویی دورانی را از زندگی جامعه‌ای را مشاهده می‌کنید.

بعد هم به‌عنوان یک ایرانی آن دوران را که مربوط به هشتاد نود سال پیش انگلیس است، با دوران‌های جدیدتر خودمان مقایسه می‌کنیم. مثلاً پزشک قهرمان داستان برای اینکه بیماران بیشتری به‌او مراجعه کنند، کارهایی را انجام می‌داده که امروز نمونه آن را در اینجا مشاهده می‌کنید، یا قسمت‌های دیگری که عاطفی و رمانتیک است، در هر زمان و هر جامعه‌ای می‌تواند رخ بدهد، که آن ابزار شیرین‌کننده داستان برای کشش و جلب و بیان حرف‌های اوست.

شخصاً کارهایی را که انجام داده‌ام تحت تأثیر پیشینه حرفه‌ای و کار من بوده است. در ضمن من بدنبال سلیقه شخصی رفته‌ام و کتاب‌هایی که به‌صورت عادی مطالعه می‌کردم، آن‌هایی را علاقه‌مند می‌شدم، به‌قول امروزی‌ها می‌خواستم دیگران را هم در آن سهیم کنم. قبول دارم که خیلی از این آثار ازجمله کارهای رابرت گریِوز، ضمن اینکه بیشتر از همه برای آنها احترام قائل هستم، ممکن است که کمتر از همه خواننده داشته باشند. این کتاب‌ها در جوامع خیلی پیشرفته اروپایی و غربی و ژاپن، جزو پرفروش‌ترین کتاب‌ها هستند. برای اینکه در آنجا سطح فرهنگی بالا است.

در ایران بعد از اینکه گروه بزرگی از نخبگان فرهنگی نسل گذشته از ایران مهاجرت کردند و رفتند، ما دچار یک خلاء شدیم. اما جامعه دارد بالا می‌آید و الان احساس می‌کنم که در ارتباط با نخبگان ادبی ایران، شرایطی مانند دهه چهل و پنجاه دارد پدید می‌آید. مشاهده می‌کنم که موج تازه‌ای در حال به وجود آمدن است که کسانی هستند که پخته‌تر و آموزش دیده‌تر هستند، نه کسانی که زمانی موقعیت‌هایی را بدست آوردند و البته نتوانستند خودشان و فرهنگ‌شان را با آن موقعیت تطبیق دهند. در نسل بعدی نخبگان و کسانی که علاقمند به مسائل اجتماعی روز باشند، طبیعتاٌ برگزیدگان جامعه حودشان هستند.

در امریکا رابطه سیاست و سیاست‌مداران با هنر و ادبیات چگونه است؟ آیا این جامعه مانند جوامع ما تحت فشار قرار می‌گیرد یا خیر؟ به‌طور کلی در آنجا چه رابطه‌ای میان این دو حوزه  وجود دارد؟

شما ببیند در آمریکا راجع به آقای ترامپ چه شوخی‌هایی می‌شود! چه کاریکاتورهایی کشیده می‌شود! چه حرف‌هایی زده می‌شود! حتی روی جلد مجلات می‌رود!

ترامپ که آدمی است که ادعای نخبگی فرهنگی ندارد، در یک مدرسه لیسانسی گرفته است و آدم عامی محسوب می‌شود، ولی با اینکه آدم دست راستی است و بیشتر از دیگران دارای تعصباتی است، کاملاٌ این نقدها را تحمل می‌کند و هیچ طوری هم نمی‌شود.

صحبت‌هایی که بین ایشان و خانم کلینتون رد و بدل شد، در جوامعی همچون ما هرکدام می‌توانست منجر به فاجعه‌ای بشود.

در آن جوامع اصل یکم قانون اساسی که شامل آزادی بیان و عقیده است، واقعاٌ اصل یکم است و این اصل قانون در آنجا خیلی عادی و جدی است.

بعضی از موارد انتقادی در قوانین بعضی از کشورها، به‌عنوان جرم تلقی می‌شود ولی در آنجا فرد ممکن است بگوید که دارند به‌من تهمت می‌زنند، ولی قانون به او می‌گوید که بله، ولی در حدود آزادی بیان است.

یعنی تهمت زدنی که در بسیاری از جاها جرم است، در آنجا باید چیزی باشد که در اثر آن خسارت جدی و اصولی به فردی وارد شود والا اگر شما هر ایرادی بگیرید و بگویید که به من تهمت زده شده است، فرد مقابل می‌گوید که این ایراد به نظر من رسیده و بازگو کردم و الان هم متوجه اشتباه خود شده‌ام و متأسف هستم و این بحث تمام می‌شود و اینگونه تلقی نمی‌شود که شما راست نگفته‌اید و دروغ گفته‌اید. انسان‌ها خیلی حرف‌ها می‌زنند و فکر نمی‌کنند که دارند دروغ می‌گویند. خیال می‌کنند که دارند صحیح می‌گویند. بعدهم متوجه می‌شوند که این درست نبوده است و توضیح می‌دهند. یعنی اهمیت اصل آزادی بیان بیشتر است و نباید بهانه‌ای برای نقض آن داده شود. در غرب تمام این مسائل را پشت سر گذاشته‌اند.

در ایران در دوره‌ای که ما جوان بودیم، به‌مقوله‌ای تحت عنوان غرب‌زدگی با تعصب و خیلی زیاد اشاره می‌شد و هر کسی که می‌خواست معیارهای خودش را با مدرنیسم بین‌المللی تطبیق بدهد، می‌گفتند که غرب‌زده است. در حالیکه غافل بودند، در اروپا هم این غرب‌زدگی وجود داشت و یک قدری قبل از ما، زندگی در بخشی از آن اجتماع به همانگونه و با همان مشکلات، با همان فقر فرهنگی و اجتماعی بود که در ایران وجود داشت. واقعاً چه کسی غرب‌زده است؟

کتابی را که تقریباٌ همه مطالعه کرده‌اند و آن را دوست داشته‌اند و می‌دارند، «بینوایان» ویکتور هوگو است. ویکتور هوگو را که مطالعه می‌کنید، تناردیه چه شخصیتی است؟ تناردیه آن آدم خبیث، خسیسی است که دختری را در برابر پولی به او می‌سپارند که در کنار خانواده‌ای نگه‌داری شود. ولی آنها آن پول را خرج می‌کنند و با کوزت رفتاری خشن و خفت بار دارند. فیلم‌هایی را که درباره بینوایان ساخته‌اند، خیلی خوب تأکید کرده‌اند که مربوط به چه جامعه‌ای می‌شود. آیا افغانستان و بغلان امروزی است و یا فرانسه. ولی می‌بینیم که بغلان امروزی در فرانسه‌ای‌است در زمانی کهنه‌تر. هم‌زمان در آن جامعه کسانی را مشاهده می‌کنید که مدرن‌تر هستند. پسری که متعلق به خانواده منتفکری است و به انقلابیون می‌پیوندد. او هم دارای سطح زندگی اجتماعی متفاوتی است. آیا غرب‌زده است و یا از نظر مقایسه واقعی، اگر می‌خواهد زندگی بهتر و زیباتری داشته باشد و به هنر و ادبیات هم بپردازد بد است؟

اگر امکانات در اختیار همه باشد، همه از آن استفاده می‌کنند. ولی در جامعه‌ای مانند گذشته ما در پنجاه شصت سال گذشته، این مسئله خیلی بیشتر از حالا مطرح بوده است. در حالیکه این معیارهای امروزی هم وجود نداشت. ولی آن قضاوت‌هایی که آقای جلال آل‌احمد می‌کند، امروز هیچ نویسنده‌ای آن اجازه را به‌خود نمی‌دهد که آنها را به روی کاغذ بیاورد و عنوان غرب‌زدگی را مطرح کند.

این یک نوع مقایسه زندگی سطح محقر در برابر یک زندگی آبرومندتر است. این عنوان غرب‌زدگی در زمان خود مانند دشنام دادن برای خالی کردن احساسات خصمانه درونی نسبت به زندگی‌ای بوده است که امکان دسترسی به آن وجود نداشته است.

البته این نتوانستن دست‌یابی حتماٌ مادی نیست. ممکن است روانی هم باشد و فرد بخواهد به آن ناکامی دشنام بدهد. منتها بعد از یک زمانی متوجه می‌شوید تمام آن چیزهایی که به آن دشنام داده‌اید، عادی شده و همان کسانی که دشنام می‌داده‌اند، دارند آن شیوه‌ها را بکار می‌برند. در روزنامه‌های ما کسانی که خودشان را خیلی ویژه و خالص می‌دانند، یک زمانی به روزنامه‌های دیگر که عکس رنگی چاپ می‌کردند، عنوان رنگین‌نامه می‌دادند. بعد از چند سال دیدیم که خودشان هم عکس‌های روزنامه‌هایشان را رنگی چاپ کردند و اسم رنگین‌نامه را کنار گذاشتند.

همیشه در جوامع یک چیزهایی که یک گروه آن را پیشرفت تلقی می‌کنند، طرف مقابل آنها را دور شدن از سنت و ارزش‌های چنین و چنان تلقی می‌کنند. بعد از مدتی متوجه می‌شوند که غذا خوردن با دست کثیف است. حتی اگر دست خودتان را بشویید، دست شما کثیف می‌شود. غذا تمیز است ولی غذا کثیف می‌شود. بعد یاد می‌گیرد که برای غذا خوردن از قاشق و چنگال یا کارد و چنگال استفاده کند. بعد از مدتی که غذا خورد آن مسخره کردن اولیه هم از بین می‌رود.

حضور ترامپ در جامعه امریکا در حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی چه واکنش‌هایی می‌تواند داشته باشد؟ آیا این حضور در بعد فرهنگی و ادبی امریکا هم تاثیرگذار خواهد بود یا در آنجا سیاست و فرهنگ از یکدیگر جدا هستند؟

خیر؛ جدا نیستند. برای اینکه همه آدم‌های فرهنگی، سیاسی هستند. اما آدم‌های سیاسی همه فرهنگی نیستند. فرهنگ جامعه از سیاست آن جدا نیست. وقتی که فرهنگ احساس فشار کند، اگر فشار به خودش یا دیگران باشد، اعتراض می‌کند. فکر می‌کنم که الان امریکا مانند سایر نقاط دیگر جهان، دارد یک دوران بحران سایبرنتیک و اینترنتی را طی می‌کند. در آنجا هم به نوبه خودش کتابخوانی اُفت پیدا کرده است. روزنامه‌ها هم دچار یک افت شده‌اند. ولی به‌این دلیل نیست که مردم از نظر کسب اطلاعات دچار کمبود باشند. بلکه مردم بیش از اندازه اطلاعات در اختیارشان قرار گرفته است. اشکالی که این امر پیدا می‌کند، تدریجاٌ یک اشکال هویتی می‌تواند باشد. چون وقتی که کتابی در یک جامعه بیرون می‌آید، همه مردم در آن تورقی می‌کنند. بعد تعداد بسیار زیادی از این کتاب‌ها خوانده و راجع به آنها بحث می‌شود. یک نوع هماهنگی هویتی پیدا می‌کنند. اما وقتی که تعداد اینها رو به بی‌نهایت می‌رود و در وقت‌هایی که برای آن‌ها گذاشته می‌شود، یک پراکندگی در بین مشترک بودن در میزان آگاهی‌های جامعه پیدا می‌شود، یک گسست هویتی می‌تواند به وجود بیاید.

غیر از آن، هنوز مردم در امریکا بسیار کتابخوان هستند. مردم شهرهای سواحل غربی و شرقی خیلی کتابخوان‌تر هستند. من اسم آن سواحل را دو پرانتز در دو سمت امریکا گذاشته‌ام که اکثر دانشگاه‌هایشان آنجا قرار گرفته‌اند. در کالیفرنیا، که یک ایالت طولانی است. از جنوب، مرکز ، شمال و تا اورگان و واشنگتن، در غرب که مرکز نیوانگلند، مرکز فرهنگی امریکا هست، بیائیم و به بوستون، نیویورک و واشنگتن برسیم. این قسمت، ازدحامی فرهنگی است که تا شیکاگو ادامه می‌یابد.

درواقع جامعه آمریکا، جامعه‌ای کتابخوان است و شخصی مانند ترامپ هم در آنجا نمی‌تواند فشارهای زیادی به ادبیات و نویسندگان وارد کند. در امریکا اختیارات رئیس جمهور ممکن است در خارج خیلی زیاد باشد.

رئیس‌جمهور در آمریکا رئیس تمام اقتدارات در یک کشور عظیم است و می‌تواند منعکس کننده بسیاری از مسائل باشد، می‌تواند جنگ یا کار دیگری انجام دهد. اما در داخل کشور، او تابع پنجاه مجلس، پنجاه ایالت، پنجاه استقلال و پنجاه هویتی است که برای خودشان قوانین دارند و البته بارها به سمت راست و چپ سیاسی نوسان داشته‌اند.

ما هنوز دوران ترامپ را تجربه نکرده‌ایم که بدانیم کار او به کجا خواهد کشید. او یک مقدار صحبت می‌کند، یک مقدار تهدید می‌کند. یک مقدار واکنش در برابر تهدیدهایی است که در حوادث تروریستی به آنها شده است. همین چند روز پیش کسی که از عراق آمده بود، جوانی بود که چند نفر را در فرودگاه فلوریدا کشته بود، دو روز پیش هم فرد دیگری را کشتند. عده زیادی از اینها پاکستانی و یا از عربستان سعودی هستند و از درون جامعه و تربیت وهابی برخاسته‌اند که چهل پنجاه سال است روی آن کار می‌کنند و در این بحثی نیست. همین‌ها موجب خصومت گاهی نسبت به کل وهابی‌گری و گاهی هم که برای شخصی که در نظر او تفاوتی ندارد، نسبت به کل مسلمان‌ها می‌شود و این جریانی نیست که بتواند ادامه پیدا کند.

آیا جامعه امریکا این شناخت را دارد که تفاوت بین تکفیری‌ها و سایر بدنه مسلمان‌ها قائل شود؟

الزاماٌ خیر. جامعه امریکا در حدود پنجاه سال گذشته، در آن یک موج بزرگ اسلام‌گرایی، به‌خصوص در جامعه سیاه‌پوست پیدا شد. علت هم تبعیض‌ها و تفاوت‌های مطرح در مبارزات حقوق مدنی بود. به‌سیاهان از لحاظ قانونی آزادی داده بودند. اما این آزادی منجر به برابری نشده بود. برابری هم منجر به برادری نشده بود. این‌ها احساس می‌کردند که مورد تحقیر واقع شده‌اند. کلیساهای آنها باید جدا می‌بود. در آن زمانی که مارتین لوتر کینگ شروع به مبارزه کرد، نشستن در اتوبوس و حتی آبخوری‌های آنها جدا بود. سفیدپوست که وارد اتوبوس می‌شد، سیاه‌پوست را به زور از روی صندلی بلند می‌کرد و می‌گفت چون سفیدپوست است باید جای او بنشیند. فرد سفید ابداً احساس نمی‌کرد که زدن چنین حرفی چقدر انسان را تحقیر می‌کند. او فکر می‌کرد که دارد از حق خود دفاع می‌کند. ولی امروز دیگر آن گونه نیست. در چنان جامعه‌ای اینها احساس می‌کردند که اگر بیایند و مسلمان بشوند، در اسلام این حرف‌ها و تبعیض‌ها وجود ندارد.

در یک زمان رفتار با سیاهان اینگونه بود. الان هم آن زمان شدت عمل گذشته است. ما راجع به گروه نخبگان و برجستگان فرهنگی در امریکا صحبت کردیم که بسیار مؤثر و کتابخوان هستند. اما به خصوص در مقایسه با اروپا و ژاپن، درصد آنها خیلی زیاد نیست. توده مردم بیشتر اخبار را از طریق تلویزیون می‌شنوند و بیشترین آرایی هم که آقای ترامپ به دست آورد از همان‌ها بود. به‌خاطر اینکه اکثریت کسانی که ما روی آنها حساب نمی‌کردیم، خشمگین‌ترین کسانی بودند که می‌گفتند مسلمانان این کارها را انجام داده‌اند و می‌گویند که باید مانع ورود مسلمانان شد.

مثلاٌ در ایران، آیا افغان‌ها غیر از خود ما هستند؟ هرات شهری بوده که همیشه ایرانی و با جمعیت ایرانی بوده است. در ایران هم خانواده‌هایی وجود دارند که هراتی و هروی هستند. چگونه شد که در اینجا چهار نفر افغانی می‌آیند، و زورگیری می‌کنند و خلافی می‌کنند و اگر اتفاقی بیفتد، خشم فرودست‌ترین طبقات فرهنگی ایران برانگیخته می‌شود و اعتراض می‌کنند. بدرفتاری‌ها با مهاجران و آسیب‌دیدگان اجتماعی توسط یک نخبه صورت نمی‌گیرد، بلکه توسط فرودست‌ترین طبقات فرهنگی جامعه صورت می‌گیرد که متاسفانه تعداد آنها بیشتر است.

به عبارت دیگر این احساس در طبقات پایین‌تر ما که ممکن است فرزندشان بیکار باشد دیده می‌شود، که هر افغانی را که ببینند می‌گویند که او آمده و جای کار کردن فرزندشان را گرفته است. چنین دیدگاه‌هایی در آمریکا هم وجود دارد و کم هم نیست. ولی یقین بدانید به جز گروه‌هایی که با تحلیل و مطالعه نتیجه‌گیری می‌کنند سایرین همان قضاوت سطحی را دارند. به همین دلیل است که در امریکا نظریه هانتینتون در اواخر قرن بیستم پدید می‌آید که دنیا را به حوزه‌های تمدنی مذهبی تقسیم و آن را دوایر تمدنی نام‌گذاری می‌کندکه شامل تمدن‌های اسلامی، هندو، کنفسیوسی و مسیحی هستند که با یکدیگر در تضاداند.

در پاسخ به او کسانی می‌آیند که می‌گویند چنین چیزی نیست. حتی در داخل جوامع خودتان که بیائید عین همین تقسیم‌بندی در امریکا بین دو طبقه یا گروه وجود دارد. همین که شما اشاره کردید ترامپ نصف آراء را آورده است. نصف دیگر به آن طرف رأی داده‌اند، یعنی آنطور فکر نمی‌کنند. آن‌ها وضعیت را برای خودشان خطرناک نمی‌دانند و اطلاعات بیشتری دارند. شما در جوامع دیگر مانند ایران هم مشاهده کنید، متعصبین اصول‌گرایی در هر امری با اینکه اقلیت باشند، می‌گویند مهم نیست که اقلیت هستند، حق با ماست و هر کاری را که بخواهیم می‌توانیم انجام دهیم. و در آنجا هم همین گونه است. و این انتخابات هم نشان داد که تعداد آنها کم هم نیست و آنها قضاوتشان بر این مبانی‌ست.

اوباما رابطه خوبی با کتاب و نویسنده داشت. آیا ترامپ چنین رابطه‌ای را دارد و آیا نویسندگان نسبت به رئیس‌جمهور شدن ترامپ واکنش داشته‌اند؟ آیا در امریکا صف‌بندی بین نویسندگان بر سر ترامپ بوده یا خیر؟

بله؛ اوباما تفاوت داشت. جامعه امریکا تا سال‌ها باید افسوس بخورد که تا مجدد رئیس جمهوری نصیب آن جامعه بشود. کلینتون هم  تا حدودی از نظر فرهنگی با اوباما قابل مقایسه بود ولی آقای جورج بوش پسر قابل مقایسه نبود که به‌همین دلیل اسیر تعصبات خودش بود.

حتی روزنامه‌نگاران و نویسندگان امریکا در تمام دوران مبارزات انتخاباتی علیه آقای ترامپ بودند. و او بسیار از آن‌ها گله‌مند بود.

بعد از انتخابات وقتی به سیان ان مراجعه کرد، در آنجا این دلخوری خودش را عملاٌ عنوان کرد. ولی زرنگی ترامپ این بود که در کنفرانس‌های خودش به زبان توده‌های عوام صحبت می‌کرد و به آنها وعده‌هایی مانند سیب‌زمینی و این چیزها می‌داد، مانند اینکه اجازه نمی‌دهد ماشین‌های آمریکایی یا ژاپنی در مکزیک ساخته شود و باید ماشین در آمریکا ساخته شود. می‌گفت من می‌خواهم آمریکا را قوی کنم و آمریکایی مشغول به‌کار شود. تمام کسانی را که بیکار هستند و مشکل اقتصادی دارند، و کسانی که در بخش فرودست‌تر جامعه امریکا قرار دارند، جذب کرد و تعداد آنها کم نبود.

او همچنین مسائل دیگری را مطرح می‌کرد که بدتر بود. او به آن‌ها می‌گفت، شما که توده بزرگ سفیدپوست هستید، در این جریانات سر شما کلاه رفته است. اینقدر تساوی تساوی گفتند که به قول جورج اورول گروه‌های اقلیتی مساوی‌تر شده‌اند. در حالیکه این شما هستید که مساوی‌تر محسوب می‌شوید. یعنی کفه تساوی را آقای ترامپ، جورج اورولی کرد و اینگونه آرا را به نفع خود چرخاند.

چرا ما شگفت‌زده شدیم؟ به‌دلیل این است که ما با گروه‌های فکری خودمان سر و کار داریم و از منابعی که منعکس‌کننده افکار خودمان است، تغذیه می‌شویم. بنابراین ما فکر می‌کردیم که همه از خانم کلینتون طرفداری می‌کنند. ولی در اواخر کار چنان حمله شدیدی علیه خانم کلینتون انجام گرفت که اکثراٌ موارد دروغین بود، اتهام سوءاستفاده، دزدی، دیگر چیزی نبود که به او اتهام زده نشود. این‌ها و همه شایعاتی که در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود، مورد قبول مردم قرا گرفت.

در مورد ترامپ هم خیلی مسائل مطرح می‌شد...

مسائلی که در ارتباط با ترامپ مطرح می‌شد، خیلی‌ها از جانب سازمان‌های مورد حمایت خودش مطرح می‌شد. که توجه افراد را به مسائلی که جنبه خصوصی دارد، جلب می‌کرد.

این اواخر بود که گروه مقابل او مطرح کردن مسائلی را همچون مالیات ندادن بر سر زبان‌ها آوردند و او هم پاسخ داد که مالیات‌های او طبق قانون امریکا بوده و می‌توانید ببینید که آیا مالیات پرداخت کرده است یا خیر و چون پولدار هم بود، کسی نمی‌توانست به او بگوید که از کسی رشوه گرفته است، یا اینکه از عرب‌ها پول گرفته است.

برای او هم حرف‌هایی در آمد که از بنیاد خیریه ترامپ سوءاستفاه‌هایی کرده است. ولی وعده‌هایی را که در همان شبکه‌های اجتماعی می‌داد و قول قدرت‌مند کردن آمریکا را می‌داد مردم را جذب کرد. هرچه سطح مردم پایین‌تر باشد، بیشتر به مسائلی که به طور مصنوعی و کاذب آنها را بزرگ کند، نیاز دارند. وقتی که به تماشای یک مسابقه فوتبال می‌روید، طبقات پایین اجتماعی بیشتر هستند، بخصوص اگر قرار باشد که تیم محبوبشان برنده شود و با این برنده شدن، بیشترین احساس شادمانی و احساس باز شدن روانی و روحی برای آنها محقق می‌شود.

آیا گلایه ترامپ از جامعه فرهنگی و نویسندگان امریکا، ادامه پیدا می‌کند یا او  سعی می‌کند به آنها نزدیک شود؟

خیر، نمی‌تواند. سعی کردن فایده ندارد. او چند کتاب هم نوشته است. چگونه می‌توان میلیونر شد یا چگونه با کمترین خسارت همسر خود را طلاق دهید، البته ممکن است که خودش نوشته باشد یا حرف‌هایی را که زده، دیگران برای او نوشته‌اند. ولی اینها برای بالا بردن فرد، کافی نیست.

چنین کسی اگر بخواهد به نمایشگاه برود و تابلو هم نگاه کند، آن را براساس قیمتی که الان و در چهار سال آینده دارد محک می‌زند، و اگر در چهار سال آینده قیمت آن بالا نباشد، نظرش این است که آن تابلو ارزشی ندارد و به سراغ تابلو دیگری می‌رود. و همه چیز را از نگاه کاسب‌کارانه مشاهده می‌کند. نه اینکه براساس علاقه‌ای که به‌تابلو داشته باشد و قیمت آن هرچه باشد، اگر بتواند بپردازد.

او چنین آدمی به‌نظر نمی‌رسد که بخواهد و بتواند به نویسندگان و اهالی فرهنگ نزدیک شود پس این گلایه او ادامه پیدا می‌کند. البته آن طرف هم چنین کسی را نمی‌تواند تحمل کند.

  

برای من حیرت‌انگیز است. روزنامه‌های امریکایی مانند واشنگتن‌پست که مقالاتش برای من می‌آید، گاهی هم در نیویورک تایمز و نیویورکِر می‌بینیم، همه به هر عمل و کار او انتقاد می‌کنند. ولی این انتقادات تاثیری ندارد و جمعیت عظیمی که به او رأی داده‌اند، هیچ‌یک از این روزنامه‌ها را نمی‌خوانند. همه آنها گروه‌های اجتماعی خودشان را دارند و اطلاعات آنها در آن گروه‌ها مبادله می‌شوند.

نکته‌ای که در مورد کشورهای توسعه یافته وجود دارد و در آمریکا خودش را بیشتر نمایان می‌کند این است که امریکا وزارت فرهنگ ندارد اما می‌تواند برد فرهنگی وسیعی را اعمال کند. این سیاست‌گذاری‌های فرهنگی چگونه در آنجا برنامه‌ریزی و اعمال می‌شود؟

درست است که امریکا وزارت فرهنگ ندارد، ولی دولت‌های ایالتی به آموزش و پرورش خودشان خیلی اهمیت می‌دهند و سیستم کلی هم تابع ایالات و بعد هم تابع شهرداری‌هاست. اگر ایالتی از نظر آموزش و فرهنگ ضعیف باشد حیثیت آنها به‌خطر می‌افتد.

در ایالت ماساچوست و در شهر بوستون یا شهرهای دیگر آنجا، مرکز تمرکز بیشترین دانشگاه‌های دنیاست و انتظارات آنها از بچه‌های آنجا بسیار بالاست. ضمن اینکه آنها بهترین مغزها را از سراسر دنیا جذب می‌کنند. بورس می‌دهند و به آنجا می‌آورند. بعد هم آنها را آزاد می‌گذارند و عملاٌ آن‌ها در آنجا ماندگار می‌شوند و اینها هستند که نواقص این هرم هوشمندی امریکا را پیوسته‌ترمیم می‌کنند.

شما اگر آمار بهترین دانشگاه‌های دنیا را مشاهده کنید، از صد دانشگاه برتر دنیا، بیشتر از 60% آن در امریکا قرار گرفته است. هرچه که در امریکا سطح آموزش بالاتر می‌رود، کیفیت آموزش جدی‌تر می‌شود. دیپلمه‌هایی هستند که خواندن و نوشتن بلد نیستند. و این دیپلم را یک طوری گرفته‌اند.

مدارس عمومی یعنی دولتی امریکا، اکثراٌ خیلی خوشنام نیستند. البته در بعضی از جاها خیلی هم خوشنام هستند. اما زمانی که به‌کالج رفتید، کالج‌ها سعی می‌کنند که با تعداد دانشجویانی که به‌دانشگاه‌های خوب می‌فرستند، و پیروز می‌شوند، موقعیت خودشان را تثبیت کنند.

کالج حد واسط بین دبیرستان و دانشگاه است. بعضی از دانشگاه‌ها از همان آغاز دانشجو را می‌گیرند، بعضی از دانشجویان که دسترسی به آن دانشگاه‌ها ندارند، سعی می‌کنند که دو سال را در شهر خودشان، نزد پدر و مادرشان باشند و به خاطر کمتر بودن هزینه، به‌کالج‌ها بروند. این کالج‌ها به اینها مدرکی در حد فوق‌دیپلم می‌دهند. بعد باید بروند و در سال سوم دانشگاه بنشینند. ممکن است این‌ها را یا قبول کنند یا قبول نکنند. بستگی به این دارد که سطح آن کالج چگونه باشد و چون بین کالج‌ها رقابت جدی وجود دارد، برای قبول شدن شاگردانشان و منتفع شدن از این رقابت، سطح خودشان را بالا می‌برند.

هر ایالتی دانشگاه‌های دولتی با هزینه‌های خیلی کمتر دارد و دانشگاه‌های غیردولتی با شهریه‌های خیلی گزاف. دانشگاه هاروارد، در دانشکده مدیریت و بازرگانی آن، شهریه‌ای دویست هزار دلار در سال دریافت می‌کند که با این مبلغ در امریکا می‌توانید خانه خریداری کنید. دانشجویی که به آنجا می‌رود باید دویست هزار دلار پرداخت کند. اما اگر همین دانشجو ممتاز باشد، همه این هزینه‌ها، از همه صندوق‌هایی که در اختیار آن دانشگاه هست، از طرف آن صندوق‌ها برای او پرداخت می‌شود.

بعضی از دانشجویان ناچار هستند که برای ادامه تحصیل وام بگیرند. مثلاٌ کسی که حقوق می‌خواند، دستگاه‌های وام دهنده می‌دانند که او دو سال دیگر وکیل می‌شود و درآمدش به او اجازه می‌دهد که به اقساط با بهره خوب، اقساط را بازپرداخت کند. بهره‌های آن‌ها نسبتاٌ زیاد است و می‌تواند وام را از آن‌ها پس بگیرد. اما آن‌هایی که نمی‌توانند باید به سراغ دانشگاه‌های دولتی که ارزانتر هستند، بروند.

یک زمانی برای دکترا در اروپا، وقتی که لیسانس را می‌گرفتید، می‌گفتند که یک موضوع را انتخاب کنید، بعد از انتخاب، استاد آن را می‌پذیرفت. آن وقت شما تزی را می‌نوشتید. بعد از چند وقت هم که تز را می‌بردید، ایرادهای آن را می‌گرفت و تصحیح می‌کردید، قبول می‌کرد و بعد از چند وقت شما دکتر می‌شدید. اما الان اینگونه نیست. باید چهار سال سر کلاس بروید. بعد از سال سوم به بعد می‌توانید تز خودتان را با پروفسور و دو نفر دستیاری که با شما همکاری می‌کنند، با آن‌ها مطرح کنید. با اینکه دوره تحصیل فوق لیسانس یک سال و نیم الی دو سال است، دوره دکترا چهار سال به‌صورت تمام وقت است و بقیه ساعات آزادتان هم باید در کتابخانه‌ها باشید. بخاطر این است که در امریکا، هرچه سطح به مقاطع بالاتر برسد، جدی‌تر می‌شود.

سطوح لیسانس خیلی ساده است. برای اینکه می‌خواهند دانشجو مسیر زندگی خودش را پیدا کند. بعد در مسیر زندگی خودش را در یک بخشی تکمیل می‌کند، که ممکن است بستگی به آن چیزهایی که خوانده‌اند نداشته باشد و اکثراٌ هم همینطور است. ولی وقتی که به فوق لیسانس و دکترا می‌آید، مسیر زندگی او روی آن تخصص پیاده می‌شود. دکترا را هم انتظار دارند که بیشتر کار آکادمیک انجام دهد، یا اینکه کار خیلی تخصصی انجام دهد و برای شغل یابی موقعیت او ممکن است خیلی کمتر از دیگران باشد.

و در آخر به کارهای خودتان اشاره کنید و اینکه آیا کتاب جدیدی در دست دارید؟

بله مشغول تنظیم مجموعه‌ای از یادداشت‌های سیاسی غیرخبری هستم. اما در این سه الی چهار سال اخیر، تعداد کارهایی که انجام داده‌ام، کم نبوده است. بیشتر وقت من را مقاله‌نویسی می‌گیرد. این مقاله‌ها را به‌توصیه بعضی از دوستان و ناشرین طبقه‌بندی کرده‌ام. بعضی‌ها با تمرکز بر «چهره‌ها» و اشخاص بوده است و درباره نقش آنها صحبت کرده‌ام. بعضی دیگر راجع به مکان‌های مختلف بوده است به اسم «گذار از چهره‌ها». بعضی از آنها گذار در فرهنگ بوده تحت عنوان «گذاری در مقولات فرهنگی». همچنین تعدادی کارهای زیست‌محیطی و آب و انرژی‌های پاک که انجام می‌دادم، مقالات آنها را جمع‌آوری کردم که با عنوان «آب و باد و خاک و آتش» منتشر شده است.

پنجمین مورد کار سیاسی‌تر به نام «دمکراسی دروغ نیست» است. یکی دو ماه پیش  هم رمانی که خیلی سیاسی است بنام «اسیر افتخار»، چاپ شده که مربوط به دوران ملی شدن صنعت نفت و تأثیرات بعدی آن تا 28 مرداد است. یک مقداری تجربه شخصی هم در این رمان دخیل است.

قبل از این‌ها هم دو سال پیش رمان دیگری را که از زمان‌های پیشتر، از یک روستای دور افتاده شروع می‌شود و جریان بیست و یک آذر و اقداماتی که روس‌ها برای استقلال داخلی آذربایجان کرده بودند و تا فروپاشی دولت پیشه وری، بود با نام «ساعت طلا»  منتشر شد. این شش کتاب، حاصل چهار سال کار اخیر من بوده است.

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST