ایران: اگرچه پدر و مادرش، هر دو در عرصههای مرتبط با کشاورزی فعالیت
میکردند اما او شیفته ادبیات شد. در سالهای دبیرستان معطوف به داستانهای بانو
سیمین دانشور شد و حتی در همان زمان - یعنی یک سال پیش از انقلاب - افتخار دیدار
با او نیز برایش حاصل آمد. وقتی برای ادامه تحصیل به امریکا رفت، برای پایاننامه فوق
لیسانس به همین داستانها، نقبی زد و با محوریت رابطه ادبیات و جامعه کار کرد و
حتی ترجمه ۵ داستان کوتاه دانشور را با عنوان «صورتخانه دانشور» در سال ۱۹۸۹ منتشر کرد. اما تلنگری سبب شد تا او به سمت و سوی ادبیات کلاسیک فارسی و
متون نظم گرایش یابد. مولانا جلالالدین محمد عامل این تحول او شد تا
آنجا که خود معتقد است مورد عنایت و کرامت این عارف و شاعر قرن هفتم قرار
گرفته است. «مریم مافی» که ا اکنون روزهای ۵۷ سالگی را میگذراند،
علاقهمند به ترجمه اشعار مولانا به انگلیسی شد اما بیمراد و مرشد
بود. البته همین کارش مورد توجه «نایجل واتس» (Nigel Watts) قرار گرفت و نخستین کارش
در انتشارات «هارپرکالینز»
(HarperCollins) به چاپ رسید. نویسنده «زمزمههای معشوق» (Whispers of the Beloved) اما آثار دیگرش چون «نوای نهان» و «باغهای یار» در سالهای
بعد به نشر سپرده شد. حالا او به چنان مرتبهای در این عرصه رسیده که بر خلاف سیاق
معمول، نه خود، که ناشر، به او سفارش کار میدهد. با او که در لندن، ترجمه اشعار
مولای روم را زندگی میکند، در سفری به تهران، به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
سرکار خانم مافی! برای ورود به بحث بفرمایید که در چگونه
فضایی رشد کردید و فضای خانه پدریتان چقدر در آینده شما تأثیر داشته است؟
من در سال ۱۳۳۸ در تهران
متولد شدم و تا ۱۸ سالگی در تهران تحصیل کردم. پدر و مادرم، هردو در امریکا
تحصیلکرده بودند. اما در خانه ما زیاد کتاب خوانده نمیشد و من همیشه تشنه کتاب
بودم.
خانه پدری شما کجا بود؟
ما در خیابان ایرانشهر زندگی میکردیم و بعد به عباسآباد
رفتیم و در واقع دوران بچگی و نوجوانیام را در عباسآباد گذراندم.
پدر و مادر شما چه رشته تحصیلی خوانده بودند و شغل آنها چه
بود؟
پدر من مدیرعامل بنگاه ماشینآلات کشاورزی بود و مادر هم
کشاورز بود. البته او مدتی هم در حزب مردم نماینده کرمان بودند.
مادرتان اصالتاً کرمانی بود؟
بله، مادرم کرمانی بود.
پدر چطور؟
اصالت پدرم به ایل مافی برمیگشت که یک ایل بزرگ در لرستان
بود ولی در تهران بزرگ شده بود.
گفتید که به کتاب علاقه داشتید و تشنه کتاب بودید. چگونه
این تشنگی به کتاب برطرف شد؟
من از روزی که توانستم بخوانم کتاب خواندن را شروع کردم و
از روزی که انگلیسی را در حد چند کلمه هم آموخته بودم، کتاب میخواندم. به یاد میآورم
وقتی ۷ ساله بودم کتاب «پیرمرد و دریا» اثر ارنست همینگوی را خواندم
که همیشه داییام به من میگفت که اصلاً امکان ندارد که این کتاب را خوانده باشم
ولی من خواندم. حتی فکر کنم ۱۴ سال داشتم که یک شب مادرم از میهمانی
برگشته بود و یک دیکشنری فرانسوی آورده بود و آن کتاب را هم در کنار خود داشتم.
همیشه این خاطره به یادم هست و از آن موقع هر کتابی که پیدا میکردم و به دستم میرسید
میخواندم.
در چه دبیرستانی درس خواندید؟
دبیرستان ایران زمین در خیابان ۳۰ متری
حوالی میدان ۲۴ اسفند (انقلاب کنونی). در آنجا
ما زبان فارسی را بهعنوان زبان دوم میآموختیم. یک معلم به نام آقای ناظمی داشتم
و البته خانم قدیمی که معلم سال دوازدهم من بود. این دونفر خیلی زیاد در من اثر
گذاشتند.
شما داستانهای فارسی هم میخواندید یا
بیشتر انگلیسی ؟
آن موقع هم فارسی و هم انگلیسی میخواندم.
از رمانهای فارسی که در سالهای نوجوانی خواندید و در ذهنتان
مانده، به چند مورد اشاره میکنید؟
«سووشون» و دیگر کتابهای خانم سیمین دانشور را خواندم که
حتی پایاننامهام را هم با محوریت کتابهای خانم دانشور نوشتم. برای کلاس دوازدهم
که باید رسالهای مینوشتم و تحویل میدادم که حتی رفتم دانشگاه تهران و با ایشان
مصاحبه کردم. بعد هم برای پایاننامه فارغالتحصیلی فوق لیسانس هم از کتابهای
ایشان استفاده کردم.
شما در سن ۱۸ سالگی به امریکا
سفر کردید؟
بله، برای تحصیل در دانشگاه به امریکا رفتم.
کدام دانشگاه تحصیل کردید؟
در حاشیه بوستون، به دانشگاه تافتس (Tufts University) رفتم و در آنجا تحصیل
کردم.
چرا برای تحصیل به خارج از کشور رفتید؟ چرا نخواستید که در
ایران تحصیلات عالیهتان را ادامه دهید؟
پدر و مادر من در امریکا تحصیل کرده بودند. طبیعی بود که
من هم در خارج از ایران تحصیل کنم و چون من هم در ایران زمین درس میخواندم به طور
اتوماتیک به امریکا رفتم و در آن دانشگاه، جامعهشناسی و ادبیات خواندم.
نام رشتهای که تحصیل کردید همین جامعهشناسی بود؟
جامعهشناسی بود ولی ادبیات در کنارش بود.
برای فوق لیسانس به کدام دانشگاه رفتید؟
برای فوق لیسانس به واشنگتن رفتم. به آنجا رفتم تا برای انتشارات
سه قاره(Three Continents
Press) کار کنم. البته مدیر انتشارات به نام «دونالد هردک»(Donald Herdeck) که
خود او هم استاد ادبیات دانشگاه جرج تاون بود، میخواست که من به دانشگاه برگردم.
در واقع به اصرار او بود که من برای فوق لیسانس، به دانشگاه برگشتم.
شما در انتشارات سه قاره مشغول به کار شدید؟
بله، چون کتابهایی که میخواستند تدریس کنند را پیدا نمیکردند،
به همین دلیل، خود او انتشارات ایجاد کرده بود تا کتابهایی که میخواهد تدریس کند
را در آنجا چاپ کند. من هم رفتم برای او کار کردم.این انتشارات تنها جایی بود که
کتابهایی از آفریقا، امریکای لاتین، خاوردور و خاورمیانه را چاپ میکرد و
کتاب «ماهی سیاه کوچولو» که اثر صمد بهرنگی بود را برای نخستین بار در غرب منتشر
کرد و آن زمان خیلی هم طرفدار داشت. کتاب «ترس و لرز» نوشته غلامحسین ساعدی را جهت
ویرایش به من دادند. آن زمان سیستمهای تایپ رایانهای نبود و خط به خط باید حروف
را میچسباندیم. کار سنگینی بود و یک سالی طول کشید تا این کتاب را تدوین کنم.
ایشان علاقه زیادی به کتب فارسی داشتند و مرا تشویق به ترجمه
میکردند و از من خواستند که داستانهای خانم دانشور را ترجمه کنم. البته تصمیم
داشتم به ایران برگردم و با پسرعمهام دکتر رضاقلی نظاممافی یک انتشارات تأسیس
کنیم که بعدها خانم منصوره اتحادیه که از اقوام من است، این کار را کرد و نشر
تاریخ ایران را تأسیس کرد.
پس صاحب آن انتشارات، شما را تشویق کرد که به دانشگاه برگردید؟
بله، چون میخواست که من برایشان کتاب ترجمه کنم. من هم به American University در واشنگتن دی سی رفتم. این دانشگاه به شما اجازه میداد که خودتان میتوانستید
واحدهایی که به دانشگاه واشنگتن دی سی ربط دارد را با هم انتخاب کنید و من هم
موضوع فوق لیسانسم را «تأثیر رابطه اجتماعی بر ادبیات» انتخاب کردم و روی آثار
خانم دانشور کار کردم.
درباره اثر خاصی نوشتید؟
خیر، البته کار من دو قسمت بود؛ قسمت اول این بود که آیا
رابطه اجتماعی بر ادبیات تأثیر میگذارد یا بالعکس و قسمت دوم این بود که تعدادی از
داستانهای کوتاه خانم دانشور را ترجمه کردم. بعد از مدتی همان ناشری که با آنها
کار میکردم، این کار را از من خرید و بعد به یک ناشر دیگر فروختند که آنها چاپ
کردند.
شما در داستانهای خانم دانشور به چه نکاتی دست پیدا کردید؟
به بیان دیگر، درک و دریافت شما از آنها چه بود؟
در کارهای داستانی که خوانده بودم و کار کرده بودم به این
نتیجه رسیدم که هر دو آنها یعنی جامعه و ادبیات روی هم تأثیر میگذارند؛ هم ادبیات
بر جامعه و روابط اجتماعی و هم جامعه و روابط اجتماعی بر ادبیاتی که در آن زمان
هست، تأثیر متقابل دارند.
چه شد که شما درباره خانم دانشور کار کردید؟
من در دوران دبیرستان با خانم دانشور آشنا شدم و ما در دبیرستان
باید یک رساله مینوشتیم و من هم خانم دانشور را انتخاب کردم. حتی در سال ۱۳۵۶ به دانشگاه تهران
رفتم و با ایشان مصاحبه کردم. از همان دوران جوانی خیلی کارهای ایشان را دوست
داشتم. بالاخره در آن زمان بهترین نویسنده زن ما بود.
سیمین دانشور را چگونه شخصیتی یافتید؟
زن فوقالعادهای بود؛ واقعاً زنِ خونگرم و مقتدری
بود و ته لهجه شیرازی هم داشت. بسیار به من لطف کرد. با اینکه من یک جوان بودم و چیزی
نمیدانستم اما در حقم بسیار خوبی کرد. من رابطه بینمان را نگه داشتم و سالها بعد
که قصد داشتم پایاننامه فارغالتحصیلی (تز فوق لیسانس) را بنویسم، این بار هم دوباره روی داستانهای
ایشان کار کردم.
کدام یک از کارهای ایشان را کار کردید؟
مجموعه داستانهای کوتاه ایشان را که شامل پنج داستان کوتاه
«در بازار وکیل»، «تصادف»، «صورتخانه» و «کیدالخائنین»، «به کی سلام کنم» و «غروب جلال» است،
تحت عنوان «صورتخانه دانشور» منتشر کردم.
بحثی درباره نویسندگان زن بخصوص خانم دانشور یا خانم قمر
آریان وجود دارد. این زنان در حوزه کاری خود شخصیتهای برجستهای بودند و آثار آنها
همچنان دارد خوانده میشود ولی آیا به نظر شما آنان زیر سایه نام همسرانشان بودند؟
یا آنها شخصیت مستقل خودشان را حفظ کردند و بالیدند؟
خانم دانشور که شخصیت خود را صددرصد نگه داشت. چون او تا
قبل از اینکه با جلال هم آشنا شود در حوزه تألیف و ترجمه حضور داشت. البته بعد از اینکه
همسر آلاحمد شد به مدت یکسال و نیم در برکلی درس خواند و مجبور بود که کار ترجمه
انجام دهد که خرج زندگیشان دربیاید. پس شاید این استقلال و اینکه شخصیت بسیار قوی
داشت تحت تأثیر همین باشد. حتی فکر میکنم که آلاحمد بیشتر زیر سلطه خانم دانشور
بودند.
اما حالا میخواهم درباره ترجمه شما از اشعار مولانا پرسشهایی
را مطرح کنم. نخستین مواجهه شما با مولانا و اشعار او چگونه رخ داد؟ چون خواندهام
که در جایی گفته بودید خود حضرت مولانا به شما عنایتی کرده که به سراغ شعرهای مولانا
رفتید و شروع به جستوجو کردن در آن کردهاید. آیا اصلاً شما در دوران کودکی یا
نوجوانیتان اشعار ایشان را خوانده بودید؟ یا به گوشتان خورده بود؟
نه، من تا جایی که یادم هست در مدرسه اشعار مولانا جزء تکالیف
مدرسه ما نبود و بیشتر درباره حافظ، سعدی و فردوسی میخواندیم.
در خانه چطور؟
نه، اصلاً. جوانتر که بودم قبل از اینکه از ایران بروم اگر
هم شعری میخواندم، شعر نو بود . چون شعر کلاسیک فارسی را در مدرسه مجبورمان میکردند
که حفظ کنیم که من هیچ مایل نبودم بخوانم. در خانواده هم پدر و مادرم چندان اهل
شعر نبودند. به همین دلیل هم خیلی شعر کلاسیک فارسی نخواندم. اما اصلاً نمیتوان
گفت در ایران رشد پیدا کنی و تحصیل کنی و در خیابان راه بروی و روزنامه بخوانی و
با شعر برخورد نداشته باشی. شعر در تار و پود همه ایرانیها وجود دارد. ولی من با شعر
حضرت مولانا طوری آشنا شدم که مانند این میماند که غذایی را اشتباه در دهانم
گذاشته باشم. من از قلم یک نویسنده به نام اندرو هاروی (Andrew Harvey) خیلی خوشم آمده بود،
کتابی از او خوانده بودم و یک روز که زودتر از همیشه برای کلاسهای مراقبه میرفتم،
به کتابفروشی محله رفتم و نام او را روی کتابی دیگر دیدم. آن کتاب که «The Way of Passion» نام داشت، درباره حضرت مولانا بود و با خواندن این کتاب شیفتهی این شاعر
شدم.
چند سال پیش؟
آن زمان به ۲۲، ۲۳سال
پیش برمیگردد.
چرا به مولانا علاقهمند شدید؟
چون من آن زمان که در لندن بودم و این کتاب را خواندم، همیشه
دنبال استاد بودم. با یکی دو نفر از دوستانم کاستهایی از سخنرانی استادی دربارهی
شرح مثنوی را گوش میدادیم و اینطور شد که با رباعیات حضرت مولانا بیشتر آشنا شدم
و به قول معروف توانستم زیر پوست اشعارش بروم و زیر لایههای شعرش را درک کنم. تنها راه فهمیدن
آن این بود که فقط باید آن اشعار را بارها بخوانی. زیرا با یک بار خواندن آن، در
وجود آدم نفوذ نمیکند و هر دفعه که آن را میخوانی یک مطلب جدیدتر یاد گرفته میشود
و ما با این کاستها شروع کردیم و چون کار ترجمه کرده بودم در واقع فکر کردم که
بهترین راه برای خودم هست. چون استاد نداشتم فهمیدم بهترین راه هست. پس از مدتی
شروع به ترجمه اشعار کردم. آن زمان تحصیلات من هم در آن حد نبود که بخواهم به
تنهایی مثنوی بخوانم اما رباعیات هم آسانتر و هم کوتاهتر است. به همین دلیل با
رباعیات شروع کردم. تنها راه برای من این بود که آنها را ترجمه کنم تا اشعار در
وجودم رخنه کند.
آیا به عقیده شما، زبان انگلیسی توانست بار سنگین وجوه گوناگون
اشعار مولانا را منتقل کند؟
به نظر من هر زبانی این قابلیت را دارد. زبان چینی، ژاپنی
و فرانسوی همگی زبانهایی قدیمی هستند. زبان ما فوقالعاده است و معادل هر لغت در
انگلیسی، ممکن است چندین لغت در فارسی وجود داشته باشد. گرچه زبانهایی جز فارسی
همانند انگلیسی محدودتر هستند ولی غنی هستند. یکی از خصوصیات زبان انگلیسی این است
که بسیار دقیق است. زبان فرانسه به هر چیزی پر و بال میدهد و موسیقی کلامی زیبایی
دارد. اگرچه انگلیسی به زیبایی فرانسه نیست اما دقیقتر است.
عـکسالـعمل مـخاطـبان جـامـعـه انگلیسی زبان را هم دریافت
کردهاید؟
در شبهای شعری که داشتیم بله. خیلیها گریه میکردند. بسیاری میگفتند
مثل خنجر به قلب ما زدی. یکی میگفت که وقتی فارسی میخوانی متوجه نمیشوم اما
انگار مستقیم با قلب من سخن میگویی، البته مولانا با قلبشان سخن میگفت و ایشان
را تنها از راه قلب درک کرد و من همیشه از راه دل به این وادی سفر کردم. مخاطبان با آهنگ
کلام فارسی منقلب و با ترجمهی انگلیسی متوجه معنی آن میشدند.
ترجمه شعر فارسی به انگلیسی به طرزی که آهنگین باشد و شعرگونه،
چگونه انجام شد؟
همیشه از پله اول آغاز میکنم. در هر شعری اول لغت به لغت
ترجمه میکنم. در بسیاری از مواقع شاهد این هستید که مترجمان در همان پلهی اول میایستند
و فکر میکنند ترجمه معنی لغات کافی است اما اینگونه نیست. در مرحلهی بعد، هر خط
حداقل ده بار ویرایش میشود و همزمان به معنی مصرع ترجمه شده میپردازم. ممکن است کلمات
همان باشد اما مفهومش به انگلیسی معنایی ندارد. منظور اصلی باید فهمیده شود. چرا
که زیبایی شعر فارسی را نمیتوانید به انگلیسی برگردانید. پس برای من معنی و افکار
اشعار حضرت مولانا مهم است. در ضمن خیلی هم از اصل موضوع دور نمیشوم. سعی دارم میانگین
و حد وسط این دو را در نظر داشته باشم. تا زمانی که شما شعر فارسی را به همراه
ترجمه انگلیسی آن میخوانید، متوجه شوید که دقیقاً ترجمه کدام مصرع است. چون
مترجمانی هم هستند که با وجود ترجمههای خوبشان نمیتوانید مصرع فارسی را با متن
انگلیسی مطابقت دهید. من خیلی با این قضیه موافق نیستم.
و ترجمه نظم و نثر به زبانی دیگر چقدر تفاوت دارند؟
طبیعتا نثر راحتتر است. من تنها شعرهای حضرت مولانا را ترجمه
کردم. شما در ترجمه یک مصرع باید مراقب باشید و این نسبت به ترجمهی نثر دقیقتر
است. در انتخاب لغتها و جایگزین کردن آنها باید خیلی مراقب باشید. اما در نثر دستتان
بازتر است. من هیچگاه از انگلیسی به فارسی ترجمه نمیکنم. چون از ابتدا میخواستم
که ادبیات فارسی را به دنیای خارج معرفی کنم و به اندازه کافی مترجمهای خوب در
ایران داریم که از فارسی به انگلیسی این کار را انجام دهند.
تصور میکنید اکنون در کجای راه ترجمه آثار فارسی به انگلیسی
قرار داریم؟
هنوز خیلی راه داریم. آثار بسیاری در زبان فارسی وجود دارد
که ارزش ترجمه شدن به انگلیسی را دارا است. یکی از علتهای اصلی، عدم ترجمهی این
آثار است. انتشار یک اثر مثل هر چیز دیگری در خارج یک تجارت است. شما اگر نتوانید
کتابتان را بفروشید کتاب بعدی شما را چاپ نمیکنند. حالا ممکن است چند کتاب سنگین
چاپ کنند و باقی کتب سبکتر باشد تا بتواند مخارج شما را تأمین کند. معرفی ادبیات
فارسی در خارج از ایران بیشتر در دانشگاهها اتفاق میافتد. ما استادانی داریم که
در بخش آکادمیک مطالعات بسیاری در این زمینه دارند اما این آشنایی هنوز به عموم
سرایت نکرده است اما طبیعی است که باید از نقطهای آغاز کرد.
آیا مولانا را میتوان متعلق به ایرانیها یا بهطور اعم،
فارسی زبانها، دانست؟ یا شما او را شخصیتی فراملیتی و جهانی میپندارید؟
ما ایرانیها، ترکها و افغانها همگی مولانا را از آن خود
میدانیم. ولی واقعیت این است که مولانا فرافرهنگی است. افکار او در درجهای است
که از فرهنگ و ناسیونالیته و ملی و ملیتی فراتر است. اگر ما او را فقط در چارچوب
فرهنگ ایران یا ترک و... قرار دهیم این خدمت به او نیست؛ بلکه او را کوچک کردهایم.
اتفاقاً ما ایرانیها مسئولیت بزرگی داریم که مولانا را به همه واگذار کنیم نه
اینکه او را تنها برای خود نگه داریم. این شانس را داشتهام که ایرانی و
فارسی زبان هستم و اشعار او را به زبان خودش میخوانم. ولی خارجی که این شانس را
ندارد. پس باید یک متخصص ایرانی اشعار مولوی را در دسترس آنها قرار دهد. امروزه جوانها
در هر فرهنگی از همه جا بریدهاند. ولی این افکار عرفانی است که جوانها به آن
گرایش یافتهاند.
در حال حاضر چه کاری را در دست نگارش یا انتشار دارید؟
به تازگی کاری درباره شمس تبریزی با عنوان «اسرار عرفانی»
را پایان بردهام که در دست چاپ است. کتاب دو بخش دارد بخش نخست بررسی زندگی و
اندیشههای شمس است و بخش دوم ترجمهی بیش از ۳۰۰ فراز از گفتهها
و آموزههای او در زمانی که همراه و همدم حضرت مولانا بوده است. اما کار بعدی،
ترجمه تعدادی از داستانهای تعلیمی حضرت مولانا است که داستانها از شعر به نثر در
میآیند.
ترجمه
نمونهای از ترجمه اشعار مولانا به انگلیسی
ترجمه «مریم مافی» از یکی از غزلهای مولانا که برای نخستین
بار در «ایران» منتشر میشود.
بیا تا عاشقی از سر بگیریم
جهان خاک را در زر بگیریم
بیا تا نوبهار عشق باشیم
نسیم از مشک و از عنبر بگیریم
زمین و کوه و دشت و باغ و جان را
همه در حله اخضر بگیریم
دکان نعمت از باطن گشاییم
چنین خو از درخت تر بگیریم
ز سر خوردن درخت این برگ و بر یافت
ز سر خویش برگ و بر بگیریم
به دل ره بردهاند ایشان به دلبر
ز دل ما هم ره دلبر بگیریم
مسلمانی بیاموزیم از وی
اگر آن طره کافر بگیریم
دلی دارد غمش چون سنگ مرمر
از آن مرمر دو صد گوهر بگیریم
Let us fall in love again
.and scatter gold dust all over the world
Let us become a new spring
.and feel the breeze drift in the heavens scent
,Let us dress the earth in green
and like the sap of a young tree
.let the grace from within sustain us
Let us carve gems out of our stony hearts
.and let them light our path to Love
The glance of Love is crystal clear
.And we are blessed its light