کد مطلب: ۹۶۴۶
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵

در جنگل سبز خودم راه می‌روم

زینب کاظم‌خواه

اعتماد: مجموعه داستان «از میان شیشه از میان مه» نخستین کتاب علی خدایی است که بیش از دو دهه قبل منتشر شد. این اثر به عنوان نخستین کتاب او در مجله «مفید» که هوشنگ گلشیری اداره‌اش می‌کرد به چاپ رسید و پس از آن در «دنیای سخن» منتشر شد. نشر آگاه مسوولیت انتشار این کتاب را در آن زمان عهده‌دار شد و بعداز سال‌ها با اضافه شدن سه داستان از سوی نشر چشمه دوباره انتشار یافت. داستان‌های کتاب نوستالژیک و لطیف در فضایی گاه مه‌آلود می‌گذرد. داستان‌هایی که انتظار آدم‌هایش را در بر گرفته و با گذشته پیوندی عمیق دارند. خدایی انگار در این داستان‌ها حرف‌های دلی‌اش را زده است. خاطراتش را از انزلی و آدم‌هایی که دیده ورق زده و با نگاهی به گذشته به آنها جان داده است. خدایی داستان‌هایی این کتاب را وقتی جوان بوده نوشته است، انگار تکه‌ای خاطره خودش را در دل داستان‌ها جا کرده است، آدم‌هایی که روزگاری او در انزلی، تهران یا اصفهان دیده به داستان‌هایش آمده‌اند. آدم‌هایی تصویر به جامانده از گذشته را مرور می‌کنند و با فلاش‌بک‌های متعدد و با یک راوی و گاه دو راوی به موازات هم داستان را پیش می‌برد طوری که گاهی در میان خاطرات معلوم نیست که کدام یک دارند روایت می‌کنند. یکی از ویژگی‌های داستان‌های خدایی پرداختن به شهر به عنوان المانی مشخص است. خدایی نویسنده‌ای است که در خانواده‌ای مهاجر بزرگ شده است.

زندگی با مادربزرگ تنهایش خیلی چیزها به او یاد داده است، خودش می‌گوید تنها کاری که کرده شنیدن و خوب دیدن بوده است. حالا سال‌هاست که در اصفهان زندگی می‌کند و این شهر و آدم‌هایش در خیلی از داستان‌های او حضور دارند. او خودش را متعلق شهری نمی‌داند و شهرش همان‌جایی است که در آن زندگی می‌کند. شهر برای او یک المان مهم است و هر تکه از آن برایش هویت جداگانه‌ای دارد. سنگ‌فرش‌های خیابان‌ها، درخت‌ها، تیرهای چراغ برق... او از همه این اجزا لذت می‌برد. بعد از کتاب از میان شیشه از میان مه دو کتاب دیگر از این نویسنده منتشر شد؛ «تمام زمستان مرا گرم کن» و «کتاب آذر». وقتی از او دلیل کم‌کاری‌اش را می‌پرسم می‌گوید که دلش می‌خواهد زندگی هم بکند. البته یادآور می‌شود که این روزها کتاب چهارمش به نام «نزدیک داستان» ازسوی نشر چشمه منتشر خواهد شد، کتابی که تاکید دارد مجموعه داستان نیست فقط نزدیک داستان است. این کتاب قرار است همراه با فایل صوتی‌اش منتشر شود.

 

این کتاب پر از نوستالژی است؛ این موضوع از تجربه زیسته شما می‌آید، در عین حال نوستالژی‌ای که در این کتاب وجود دارد نوستالژی همراه با رنج است. معمولاً نوستالژی چیزهایی است که وقتی به خاطر می‌آورید تهش قدری شیرینی همراه با حسرت دارد. این همه نوستالژیک بودن داستان‌های کتاب از کجا می‌آید؟ آیا می‌توانیم بگوییم که شما آدمی هستید که در نوستالژی زندگی می‌کنید یا اینکه در نوشتن به سراغ شما می‌آید؟

اتفاقاً در زندگی عادی، آدمی نیستم که در نوستالژی زندگی کنم، اما به گذشته خیلی احترام می‌گذارم. گذشته برایم مثل سکه‌های ناب و جواهرات و گوهرهای درخشان است که تلاش می‌کنم که آن درخشانی را در آنها پیدا کنم. زندگی کردن در اصفهان، یعنی شما در یک شهر تاریخی زندگی می‌کنید وقتی در یک شهر تاریخی زندگی می‌کنید این موضوع باعث می‌شود وقتی در خیابان‌هایش راه می‌روید به بناها و آن باقیمانده‌های از گذشته نگاه کنید، وقتی نگاه‌تان طوری باشد که تلاش کند از ورای این گرد و خاک به نقش کاشی برسد، طبیعتاً تلاش می‌کنید که زندگی کردن در آن نقش کاشی را هم تجربه کنید. درباره داستان‌هایی که می‌گویید نوستالژی نقش مهمی دارد و این نوستالژی با رنج همراه است. باید بگویم که شخصیت‌هایی که در این داستان‌ها هستند، در موقعیت‌هایی قرار گرفته‌اند که رو به پایان و افول هستند. حتی بیشتر این شخصیت‌ها پایان زندگی‌شان هستند. تک تک این شخصیت‌ها در دوره کهنسالی زندگی می‌کنند. طبیعتاً آنها آدم‌هایی هستند که از نظر حرکت زندگی هم رو به پایان هستند. یادآوری این آدم‌ها در لحظه حال است و این به یاد آوردن در زمان اکنون و امروز طبیعتاً مقایسه‌ای را با گذشته برایش همراه دارد. او حالا کهنسال است و این یادآوری با رنج، پایان و فقدان می‌تواند روبه‌رو شود. همین رنجی که در داستان‌ها وجود دارد شاید یک دلیل‌اش فراموش شدن است. فراموش‌شدگی شخصیت‌های این کتاب را در بر می‌گیرد و بر رنج آنها دامن می‌زند به هر حال فراموش شدن رنجی است که آدم‌ها می‌برند. در داستان اول، شخصیت به خاطر اینکه امکان رفتن ندارد و نمی‌تواند با شخصیت‌های دیگر داستان همراه شود سر راه گذاشته می‌شود. یا در داستان «دو نامه» همه‌چیزهایی که اتفاق می‌افتد مربوط به دوران سپری شده است.

فضایی که این داستان‌ها دارند در فضایی مه‌آلود، باران و برف می‌گذرد. این فضا بر اندوهناکی داستان‌ها اضافه می‌کند. آیا این فضا هم از پیش فکر شده بود یا در طول داستان‌ها شکل گرفت؟

به‌طور مشخص یک داستان دارم که در آن بارندگی هست. داستان «دو نامه» هم همین طور است. یک داستان هم دریا وجود دارد. من نمی‌دانم اینها هرکدام چه معنایی می‌تواند برای مخاطب داشته باشد. نمی‌دانم یا نمی‌خواهم بگویم آوردن دریا یعنی چه، دوست ندارم اسمی برایش بگذارم. شاید بتوانم بگویم که دریا، مه یا باران ترکیباتی باشند که خیلی مرسوم نبوده و همین دلیل غیر مرسوم بودن باعث شده که فضا غیرمتعارف باشد یا فضایی غیر از آنچه در داستان‌های دیگر معمول بوده به نظر بیاید. به هر حال اگر اینها کمکی به داستان و فضاسازی کرده‌اند که احساس غم کنید کاری نبوده که من بخواهم انجام دهم، اما شاید برای من این طور باشد احساس کنم که در مه ناگهان چیزی را درک می‌کنید. شاید این فضا به شخصیت‌های من کمک می‌کند که چیزهایی را یادآوری کنند.

از سوی دیگر به‌شدت فضاهای این کتاب برای خواننده تصویری است، گاهی آدم را یاد فیلم‌های اروپای شرقی می‌اندازد که فضای سرد و مه آلود دارند یا قاب کافه‌ای در یک بندر مه‌آلود که در فیلم‌ها دیده‌ایم. با خواندن داستان‌ها تصاویر جلوی چشم خواننده جان می‌گیرد. هنگام نوشتن، این قاب‌ها جلوی چشم شما هم بوده است؟

من در انزلی زندگی کرده‌ام. داستان «از میان شیشه از میان مه» در سال ۱۳۶۴ نوشته شده است؛ یعنی موقعی که ۲۶ سالم بود. بنابراین خیلی بیشتر از فیلم‌ها تأثیر گرفته‌ام، در واقع زندگی کردن در آن محیط روی من تاثیرات زیادی گذاشته است. برای همین نمی‌توانم بگویم که فلان فیلم یا فلان قاب‌بندی روی من تأثیر گذاشته است. این تصویرهایی که در داستان‌ها ارائه شده همه به خاطر زندگی‌ام در آنجا بوده است.

می‌گویید که این داستان‌ها در سال ۶۴ نوشته شده دوره‌ای که شما جوان بودید بنابراین نوستالژی به آن معنا برای‌تان شکل نگرفته بود.

فکر می‌کنم که آنجا زندگی کردن و دیدن آن آدم‌های پیر و جوان در دوره‌ای که جوان بودم تاثیرات خودش را داشته است. بعداً که آمدم در شهرهای دیگر مثل تهران و اصفهان زندگی کردم، شاید این داستان‌ها یادآوری آنها بود. چیزهایی از آنها در خاطرم مانده شاید آن حس را ایجاد کرده است و وقت نوشتن داشتم به تصویری از گذشته فکر می‌کردم؛ نه تصویری نوستالژیک. تصویر من تنها مربوط به گذشته بود؛ اینکه نوستالژیک باشد یا نه، قلم است که این کار را می‌کند نه من.

شهر در داستان‌های شما بسیار مهم است و به عنوان یک المان مهم در داستان‌های شما حضور دارد؛ شهرهایی مثل تهران، اصفهان، انزلی در داستان‌های‌تان حضور پررنگی دارند. می‌توان گفت که نگاه به شهر به عنوان یکی از اجزای داستانی‌تان خیلی شاخص است. آیا این نگاه دیگر داشتن به شهر به خاطر زیستن در شهرهای مختلف است یا اینکه خود را برای جای مشخصی نمی‌دانید و شهر را یک المان جدا می‌دانید و با یک نگاه بیرونی به آن نگاه می‌کنید؟

به هر حال من برای هیچ شهری نیستم، اما برای همان شهری هستم که در آن زندگی می‌کنم. این هم باید بگویم که زندگی کردن در شهر را به زندگی کردن در طبیعت ترجیح می‌دهم. تمام مظاهر شهر روی من و نگاهم تأثیر می‌گذارد؛ چیزهایی مثل خرید کردن از فروشگاه‌های بزرگ، توجه به مواد غذایی، لباس و هر چیز دیگر، استفاده از مظاهر شهری، وسایط نقلیه شهر و حتی خوابیدن در جایی که چراغ سبز و قرمز دارد و در خانه نور می‌انداخته، همیشه با من بوده است. بنابراین نمی‌توانم جایی غیر از شهر زندگی کنم. همیشه فکر می‌کنم وقتی پیاده‌روی می‌کنم و توی پارک راه می‌روم در جنگل سبز خودم راه می‌روم. درخت‌های کنار خیابان را بخشی از بازی بزرگ‌تری می‌بینم که به من نوع زندگی کردن را یاد می‌دهد. با درخت، ماشین، جوی آب، سیمان و... زندگی می‌کنم و لذت می‌برم. اگر مرا به شهر دیگری ببرید که این مظاهر در آن نباشد، خفه می‌شوم. نمی‌توانم تحمل کنم. فکر می‌کنم آدم‌هایی که در شهرها تربیت می‌شوند رفتارهای آن شهر را پیدا می‌کنند. رفتارهای یک شهر، با شهر دیگر بسیار متفاوت است و این رفتارهای متنوع باعث حرکات، نوشته‌ها و روابط گوناگون می‌شود. به نظرم شهرها، روابط امروز را تولید می‌کنند. ما در واقع بازگشت به گذشته نداریم؛ زیرا روابط بسیار ساده‌تر وغیرعادی‌تر نسبت به شهر دیگر است.

در داستان‌های این کتاب چیزی که جلب‌توجه می‌کند شناخت از مردم میانه جامعه است. همان‌طور که فروید می‌گوید مردم فرادست و فرودست هیچ فشاری روی‌شان نیست و بیشترین فشار روی مردم میانه است. به نظر می‌رسد که شما هم شناخت خوبی از مردم میانه دارید شاید این شناخت از میان گشت و گذارهایی باشد که در میان مردم دارید.

این موضوع می‌تواند تا حدی صادق باشد، ولی به هر حال نوع کار من و هم سرو کار داشتن با آدم‌های متفاوت باعث این شناخت می‌شود. در محل کارم، با آدم‌هایی که بیمار هستند ارتباط دارم و به واسطه جایی که محل کارم در آنجا قرار گرفته آن آدم‌ها، سطح بالا نیستند. آدم‌های زیادی در زندگی من بوده‌اند، اما من به بالا و پایین بودن آدم‌ها نگاه نکرده‌ام، فقط آنها را خوب نگاه کرده‌ام.

در این داستان‌ها به نظر می‌رسد که شناخت خوبی هم از زن‌ها دارید. یعنی کارهایی که یک زن ممکن است در خلوتش انجام دهد را با جزییات شرح داده‌اید. حس زنانه‌ای که در داستان‌ها جاری است نشان شناخت خوب شما از این جنس دارد. این شناخت دقیق از کجا آمده است؟

بزرگ شدن با یک مادربزرگ تنها و دوستانی که پیش او می‌آمدند و قصه‌هایی که می‌گفتند فرصت خوبی را ایجاد کرد که دقیق بشنوم.

نکته دیگر این بود که مادربزرگم همیشه به من می‌گفت نگاه کن، دنیا را نگاه کن. من خیلی چیزها را با تماشا کردن به دست آوردم.

پرداختن به یک قشر غیرمعمول در ایران مثل ارامنه و مهاجران چطور برای‌تان جالب شد؟ ضمن اینکه پرداختن به این موضوع در ادبیات داستانی ما کم بوده است. آیا توجه به این قشر به خاطر این بوده که خودتان هم مهاجر بوده‌اید و اینها را بهتر درک می‌کردید؟

من در یک خانواده مهاجر بزرگ شده‌ام اما خودم مهاجر نبودم. اما زیستن با آنها خیلی زمینه خوبی را برای نوشتن فراهم کرد. فکر می‌کردم اگر بخواهم بنویسم موضوع، دم دستم هست. وقتی این کتاب درآمد خیلی‌ها به من گفتند که تو نخستین کسی هستی که قصه مهاجران را نوشته‌ای. شاید کمتر کسی در ادبیات فارسی به صورت داستانی به این مساله پرداخته باشد و پرداختن به این مساله برای تمام کسانی که این کتاب را می‌خواندند جالب است. اتفاقاً آن آدم‌ها در کتاب‌های بعدی‌ام هم زندگی می‌کنند و حضور دارند. این مساله می‌تواند ریشه تاریخی پیدا کند، تمام کسانی که اصفهان می‌آیند به عنوان گردشگر برای‌شان جالب است که بروند آن جاهایی که در کتاب آمده ببینند. کلسیای ارامنه را ببینند. کاری که من در این کتاب کردم این است که به زمان معاصر پرداخته‌ام. اینگونه آدم‌هایی که الان هستند را تصویر کرده‌ام.

مراوده شما با مردم کوچه و بازار آیا باعث شده روی زبان داستان‌هایتان تأثیر داشته باشد؟

این کتاب دقیقاً زبان مردم کوچه و بازار نیست. اگر دقت کنید خیلی از آدم‌های این قصه‌ها شخصیت هستند و زبان خاص خود را دارند. بعضی از آنها حتی فارسی صحبت نمی‌کنند؛ وقتی می‌خوانید لحن شما در جاهایی ممکن است تغییر کند. وقتی صدای‌شان را می‌شنوید می‌بینید که زبان دیگری دارند.

شما مواد داستان‌نویسی‌تان زیاد است اما چرا کمتر کتاب چاپ می‌کنید، آیا وسواس دارید؟

نه وسواس ندارم؛ تنبلی است. قرار نیست که من فقط داستان بنویسم. قرار است هر کاری که دوست دارم هم انجام دهم. نویسنده‌ای هستم که دوست دارم زندگی هم کنم. گاهی اوقات فقط دوست دارم تماشا کنم. البته بگویم کتاب چهارمم هم دارد درمی‌آید. این کتاب با فایل صوتی منتشر می‌شود، اسمش هست «نزدیک داستان». باید بگویم که این اثر مجموعه داستان نیست، بلکه فقط نزدیک داستان است.

 

 

کلید واژه ها: علی خدایی -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST