کد مطلب: ۹۷۰۰
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵

آزمون متمرکزماندن

ترجمه: دانیال حقیقی

شرق: به‌عقیده ایوان پریکو، ژورنالیست مجله هنری جوکستاپوز، نشستن پای گفت‌وگو با دیو اگرز، آزمون متمرکزماندن است. چون همیشه بحث بی‌شمار کتاب و داستانی که او نوشته در میان است ازجمله رمان تازه‌اش «قهرمانانی از مرز». علاوه‌براین دیو اگرز یک هنرمند است اما یک نویسنده از نوع هنرمند.
 دیو اگرز در رشته نقاشی و تصویرسازی دارای تحصیلات است و در کار برگزاری نمایشگاه و گالری‌داری دستی بر آتش دارد و کتاب‌ها و نشریات هنری درمی‌آورد. همچنین هنرمند تجسمی هم هست که کارهایش را در اینجا و آنجای آمریکا در معرض تماشا می‌گذارد، مخصوصا در سانفرانسیسکو. اعتبار هنری او اما در کنار جایگاهش به‌عنوان یک داستان‌نویس، یعنی کسی که رمان‌های «دل‌شکستن استعداد می‌خواهد»، «دایره»، «یک هولوگرام برای خلیفه» را نوشته، که داستانی است درباره شرایط توسعه اقتصادی در عربستان سعودی. از سال
۲۰۱۰ شروع شد وقتی که او تصویرسازی‌های آیکونی، غیرمعمول و طنزآمیزی از حیوانات اعم از خانگی و غیره ارائه کرد که درعین‌حال پرتره‌هایی بودند اگزیستانسی که ترکیب شده بودند با شبه‌بیانیه‌هایی که از دنیای توییتر با آنها آشنا شده‌ایم. مثلا او برای پرتره یک موش چنین کامنتی را در نظر گرفته: «وقتی با گل‌ها حرف می‌زنم هی می‌خواد از دهنم بپره بگم دِ آخه موش بخوردتون.» نکته‌ای که بعد از دیدن تصویرسازی‌های او برای مخاطب پیش می‌آید، این است که با خودش فکر می‌کند «شاید هم واقعا موش‌ها همچین فکرها و احساساتی داشته باشند. من کی هستم که به خودم اجازه می‌دم آن‌قدر راحت مطمئن باشم که این‌طور هست یا نیست؟» اینها حرف‌های ایوان پریکو درباره کارهای هنری اگرز است. اما جنبه نویسندگی او تا اندازه‌ای با وجهه تجسمی‌اش تفاوت دارد. او برنده جوایزی همچون جایزه مدیسی، جایزه ایمپک دوبلین و جایزه کتاب لس‌آنجلس‌تایمز شده است. اگرز علاوه‌بر نویسندگی، مدیرمسئول مجله مک‌سوئینیز است. علاوه‌بر تمام اینها، دیو اگرز فعال امور خیریه، ناشر، ویراستار و بنیان‌گذار نهادهای بدون بازده هم هست. پس طبیعی است که نزدیک‌شدن به شخصیت او و آشناشدن با افکار و تجربیاتش، آزمونی است برای متمرکزماندن. گزیده‌ای از گفت‌وگوی استیزمینی‌مگ را با اگرز می‌خوانید.

وقتی در یک گردهمایی یا همچو چیزی کسی شما را نمی‌شناسد، هیچ ایده‌ای درباره‌تان ندارد و می‌آید می‌پرسد که هستید؟ چطور خودتان را به او معرفی می‌کنید؟
من فقط بهش می‌گویم که کتاب می‌نویسم. پاسخ جذابی هم نیست. گاهی هم خالی‌بندی به نظر می‌رسد. اینجاست که می‌گویم من درواقع یک آدمی هستم که خوشمزه است. اما هرچه بگویم، سعی می‌کنم از بزرگ جلوه‌دادن خودم اجتناب کنم.
می‌شود ایده‌ای از روند نوشتن یک کتاب، از آغاز تا پایانش بدهید؟ می‌دانم که ساده نیست در یک ایده مختصر خلاصه شود، اینکه بشینی و پنجاه هزار کلمه تایپ کنی آن‌هم در طول ماه‌ها که به درازا می‌کشد از بابت بازبینی و بازنویسی تا مرحله انتشار. اگر اشکالی ندارد برنامه زمان‌بندی معمول خود را، مثلا در مورد یکی از کارهای اخیرت برایمان توضیح بده.
درگذشته، هرکتابی که می‌نوشتم به شکل رادیکالی با قبلی‌هایش متفاوت بود. چون پروسه نوشتن طولانی بود و شامل سیر مفصلی می‌شد از تحقیقات، سفر، مصاحبه‌گرفتن، رجوع به آمار و اسناد و مدارک و غیره و غیره. رمان «دایره» که اخیرا نوشته‌ام، فرآیند تولید سریع‌تری داشت. مدت‌ها بود که چیزهایی نوشته بودم در دنیای تکنولوژی و به مفهوم دموکراسی سرکی کشیده بودم اما هیچ‌وقت نتوانسته بودم یک چیزی از دل آن‌ها بیرون بکشم تا سال ۲۰۱۲. وقتی می‌خواستم درباره زنی بنویسم که داشت غرولند می‌کرد چون مجبور بود آخر هفته‌اش را بدون ثبت‌کردن در شبکه‌های مجازی بگذراند. شاید این فقط موقعیتی با طنزی گزنده به‌نظر برسد اما خود من را خیلی خنداند و رمان هم از دل همین بیرون آمد. گاهی یک رمان با یک قطعه، یک قطعه مواصلاتی آغاز می‌شود. صحنه‌ای که جرقه نوشتن کلیت رمان را می‌زند. این رمان از این بابت که شلاقی و از دل یک‌سری جرقه‌زدن‌های پی‌درپی نوشته شد خیلی سریع به اتمام رسید، هرچند که مراحل مختلفی در نوشتنش وجود داشت و بازنویسی هم کردم. بعد کتاب را به ده، دوازده نفر از افراد معتمد دادم که بخوانند و برخی از قسمت‌ها را با همفکری آنان دوباره نوشتم، روتوش کردم، بالا پایین کردم، بعد تمام این‌ها که تمام شد، فرستادم برای ناشر. این کارها منتها در این مورد خاص بیشتر از یک سال طول نکشید که برای من سریع‌ترین موردی است که تجربه کردم.
شخصیت اصلیِ رمان «دایره»، که در آینده‌ای نزدیک رخ می‌دهد، درحال فروپاشی است، رو به زوال می‌رود از بابت گرفتاری‌هایی که تکنولوژی‌های در راه پدید آورده‌اند. درعین‌حال دچار نوعی خودشیفتگی افراطی هم هست که نتیجه حضورش در شبکه‌های اجتماعی است. چقدر آینده نه‌چندان دوری را که در انتظار ماست به چیزی که در رمان هست، نزدیک می‌بینی؟ جایگاهش را در سی، چهل سال آینده چطور پیش‌بینی می‌کنی و اینکه آیا در این رمان، شرکت خاصی را مدنظر داشتی؟ مثل گوگل یا اپل؟
«دایره» یک شرکت تخیلی است که هرگوشه‌اش با الهام از یکی از جنبه‌های شرکت‌ها و کمپانی‌های واقعی شکل گرفته و خدماتی هم که این شرکت ارائه می‌کند ترکیبی است از خدماتی که هرکدام از شرکت‌های ملهم واقعی من به‌طور انحصاری ارائه می‌کنند. اگر کمی دقیق‌تر شویم و از زاویه دید بازتری نگاه کنیم، خواهیم فهمید که هرکدام از این شرکت‌ها و کمپانی‌ها تمایل دارند تا بیشترین سهم را داشته باشند از مقداری که زندگی یک فرد مطابق خط‌مشی درگاه‌های آنها هدایت می‌شود. این میل احمقانه، جنونی قدرتمند است که خطری غیرقابل پذیرش را از دنبال خودش می‌آورد. اینجا بود که من نشستم و فکر کردم اگر چنین کمپانی‌ای پدید بیاید چه اتفاقی می‌افتد و بعدش، اگر این کمپانی به‌دست آدم‌های خطرناکی بیفتد که هیچ محدودیتی برای آزادی، حریم خصوصی و حقوق بشر قائل نباشند، چه بلایی سرمان خواهد آمد. فکر می‌کنم همین حالا هم بخشی از اتفاقاتی که در کتاب هست با کم‌وزیاد، اینجا و آنجا رخ داده. ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که همه‌چیز را اندازه می‌گیرند و تصمیم‌سازی‌ها مطابق با داده‌ها و تحلیل‌های آماری صورت می‌گیرد. حالا من کاری به درست یا غلط این ندارم، نکته اینجاست که ما تا چه اندازه بی‌فکری می‌کنیم در میزان اطلاعاتی که در اختیار چنین کمپانی‌هایی قرار می‌دهیم که همچون ظرفیت‌های خطرناکی برای تجاوز به زندگی و آزادی ما دارند این داده‌ها و اطلاعات شخصی ما را کالایی می‌کنند. این روند می‌تواند به‌اندازه آنچه در رمان نشان داده شد تاریکی با خودش به همراه بیاورد.
  کمی هم درباره آثار تجسمی‌ات حرف بزنیم. من کارهای اخیرت را دیده‌ام و از حجم زیادشان یکه خورده‌ام. می‌دانم که در دانشگاه تصویرسازی خوانده‌ای و در این رشته فعال هستی. نوشتن هم عین هنر است اما چطور تو از نوشتن می‌چرخی به‌سمت طراحی و نقاشی‌کردن؟
من در دانشگاه چندین سال نقاشی خواندم و یک‌بار هم یک دوره تصویرسازی برداشتم در مدرسه هنری دیگری. بزرگ‌تر که شدم، فکر کردم قرار است هنرمند باشم. در دبیرستان و بعد از آن دوران، یعنی در دانشگاه ایلینویز در مدرسه روزنامه‌نگاری هم کار گرفتم و این‌طور بود که به ژورنالیسم هم علاقه‌مند شدم. من با ارتباط بی‌واسطه‌ای که اشکال با ما برقرار می‌کنند و تأثیری که بر ما می‌گذارند، احساس نزدیکی زیادی می‌کنم. من دوره‌ای هم در گالری شیکاگوپلاس بودم و تجربه‌های عجیب‌وغریبی دارم. من آنجا با دم‌ودستگاه حیرت‌انگیزی آشنا شدم که هنر معاصر را نمایش می‌دهد و به‌فروش می‌رساند، اما در آن تابستان فقط ده نفر هر ماه برای بازدید از کارها می‌آمدند. این دیگر اوج انزواطلبی و نخبه‌گرایی است که من را چنان غمگین کرد که تا مدت‌ها نتوانستم نقاشی کنم. اما به‌تازگی، ابزار الکترونیکی کار را کشف کردم. یک گالری معرکه در سانفرانسیسکو کارهایی را در حد و حدود هنر شهری-خیابانی با بروبچه‌هایی در سطح ما ترتیب داده. بهترین نتیجه‌اش هم این است که ما یک نقاشی می‌فروشیم و کل عایدی هم می‌رود برای برنامه‌های  scholarmatch که کارش دادنِ وام تحصیلی به دانشجوهاست. این چیزها بهانه‌هایی دست من می‌دهد برای اینکه باز هم نقاشی کنم.
پروژه بعدی‌ات چیست؟ هنرهای تجسمی است یا ادبیات؟ آیا وقتی روی یکی متمرکز هستی آن یکی را کنار می‌گذاری یا هردو را با هم می‌توانی پیش ببری؟
نقاشی در لحظه‌ای که دارم نقاشی می‌کنم، چنان لذتی به من می‌دهد که نمی‌توانم وصفش کنم. هم این است، هم اینکه درکنار بچه‌هایم می‌توانم نقاشی بکشم. اما نوشتن نه. غیر از این، من در زمان سفر هم می‌توانم نقاشی کنم. ابزار دیجیتال این امکان را در اختیار من قرار می‌دهد.
 بسیاری از دانش‌آموزان از اینکه وارد رشته نویسندگی خلاق و ژورنالیسم شوند هراس دارند. آن‌ها از بابت مسائل مالی و اعتباری نگران هستند، چون همه‌چیز در حال حاضر به‌شکل مجانی دارد منتشر می‌شود. شما در نهادهایی که به همین جهت تأسیس کردی و در مقام یک نویسنده چطور با این مسئله برخورد می‌کنی و توصیه‌ات به آنها چیست؟
خب، شرایط کاری برای کار روزنامه‌نگاری در حال حاضر چندان خوب نیست. من با تعداد زیادی از دانشجویان در این رشته در ارتباط بوده‌ام و دیده‌ام که آن‌ها بعد از اتمام درس‌شان، یا رفته‌اند در یک وب‌سایت مربوط به آموزش کار گرفته‌اند، یا در یک مجله ورزشی یا کتاب‌فروشی، یکی هم در مجله سانفرانسیسکو کار گرفته. می‌دانی؟ راه‌های زیادی وجود دارد تا به‌عنوان یک نویسنده کاری تمام‌وقت یا پاره‌وقت بیابید. من از نوشتن خرج خودم را در نیاوردم تا وقتی به سن بیست‌وهشت‌سالگی رسیدم. قبل از آن کارهای پاره‌وقت انجام می‌دادم یا تصویرسازی می‌کردم یا طراحی گرافیک. خرده‌کاری‌هایی که سرهم جمع می‌شود و یک‌مرتبه می‌بینی خیلی کار کرده‌ای و من می‌دانستم از این کارها یاد می‌گیرم. نویسندگان جوان باید این را یاد بگیرند که از بیست‌سالگی تا سی‌سالگی سن در آب‌نمک ماندن‌شان است. در این مدت باید حسابی بیاموزند، سفر بروند، ببینند، تجربه کنند. پس کمی جسارت به‌خرج بدهید و از بابل‌های شخصی‌تان بیرون بیایید. بروید و یک کاری روی کشتی بگیرید یا در یک بیمارستان، این‌طوری است که کلی چیز یاد می‌گیرید.
  به‌عنوان آخرین سوال، آیا از نوشتن خسته شده‌اید؟
نه نشدم. من شاید موقتی مشغولیت دیگری داشته باشم اما هرگز نوشتن را رها نمی‌کنم.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST