از روزی که برشی از رمان دومم برای خواندن در برنامهی داستانخوانی انتخاب شد نگران حجمی بودم که قرار بود خوانده شود. چهار فصل، در حدود چهل صفحه از رمان را به مترجم دادند تا در برنامه خوانده شود. تصور اینکه عدهای روی صندلی بنشینند و به چهل صفحه از رمانی گوش بدهند برایم باورکردنی نبود. چندبار به برگزار کنندههای برنامه گفتم این حجم برای خواندن زیاد است. برایشان عجیب بود. گفتند کمتر نمیشود. از آنها که ناامید شدم شروع کردم به پرسیدن از مردم، در برنامههای دیگری که رفته بودم. در برلین برنامههای ادبی زیاد برگزار میشود. سالنهای تئاتر را برای داستان خواندن و گفتگو در اختیار نویسنده میگذارند و مردم برای شنیدن داستان بلیت میخرند. غیر از سالنها ادبیات در مراکز ادبی بسیاری که در شهر هست هم برنامهی ادبی برگزار میشود. در مرکز ادبیات برلین هم نشستهای گوناگونی برگزار میشود. از گردهمایی بزرگ مترجمین از زبانهای مختلف به آلمانی گرفته تا برنامهی سینمای مورد علاقهی کافکا که دو شب طول کشید و در آن چند فیلم صامت که کافکا دوست داشت را نمایش دادند و دربارهی تاثیرش بر کار او حرف زدند. در روزهای آخر اقامت ما یک شب هم پل آستر مهمان آنهاست.
این برنامهها همه حداقل دوساعت طول میکشند. با احتساب سوال و جواب برنامهی داستانخوانی باید یک ساعتی طول میکشید اما باز هم تصورش تحمل حاضران برایم سخت بود. هر چند که همه خیالم را از اینکه مردم مینشینند و گوش میدهند راحت کرده بودند. به برنامههای داستانخوانی خودمان فکر کردم. چند نویسنده را دعوت میکنند و هر کدام تکهای کوتاه را میخوانند و بلیت هم فروخته نمیشود اما باز هم تعداد کسانی که برای شرکت در برنامه میآیند آنچنان زیاد نیست. در حالی که اینجا سالنها معمولا همه پر است و بلیتهای ۸ یا ۱۰ یورویی سالنها از روزها قبل از برنامه تمام میشود.
بعد از رفتن به چند برنامهی داستانخوانی و صحبت با حاضران فهمیدم اینجا تحمل و اشتیاق مردم برای داستان شنیدن خیلی بیشتر از چیزی است که در ایران مرسوم است. بدون اینکه تکان بخورند یا خمیازه بکشند یا موبایلشان را در آورند و چک کنند، به داستان گوش میدهند. بدون اینکه لازم باشد تذکری داده شود موبایلها زنگ نمیخورد. در عرفشان قوانین بسیار سختی برای حرف نزدن در سالن و گوش دادن دارند. فقط با شنیدن یک لحظه صدای پچپچ برمیگردند و تذکر میدهند که مزاحم شنیدنشان شدهایم و باید ساکت باشیم.
بگذریم از اینکه برنامهها هم با اختلاف جدیتر برگزار میشود. برای برنامههای دوزبانه مترجم همزمان میآورند و مثل جلسههای رسمی سیاسی به حاضرین دستگاهی میدهند تا زبانی که میخواهند را انتخاب کنند. با این روش وقت کسی با انتظار برای مترجم تلف نمیشود. شخصیتهای مهمی مثل سفیر برای برنامهها میآیند و به علاوه برای خواندن داستانهایی که نویسندهی آنها آلمانی بلد نیست بازیگری را دعوت میکنند تا با صدا و لحن درست داستان را بخواند. بازیگر از قبل روی متن تمرین کرده و چیزهایی که نمیداند را با نویسنده هماهنگ میکند.
در انتهای برنامه حاضرین در بحثها شرکت میکنند. البته سوال و جوابهایشان کمی عجیب و دور از ذهن است. برخلاف ما ذهنشان به کنایه عادت ندارد. دوست دارند تمام داستان را صریح و روشن بفهمند و نکتهی گنگی در ذهنشان نباشد. خیلی صریح دربارهی منظور نویسنده از پاراگرافی یا تشبیهی میپرسند. در ذهنشان همه چیز را سمبلسازی میکنند و دوست دارند و نویسنده مستقیم به آنها دربارهی چیزی که پشت ذهنش گذشته توضیح بدهد. بیشترین سوالی که از نویسندههای ایرانی میپرسند دربارهی سانسور ادبیات در ایران است و برایشان مهم است که آثار نویسندهها چقدر به شرایط سیاسی اجتماعی کشورشان وابسته است.
ادبیات در کشور آنها جاری است. مردم میآیند، سالنها را پر میکنند و به داستانها گوش میدهند.