هر وقت صحبت از مادر در شعر فارسی میشود، خیلیها مثل من ناخودآگاه به یاد شعر معروف ایرج میرزا میافتند؛ شاعری که بیشترین شعرها را برای مادر و در وصف مادر و ذکر قدر مادر سرودهاست:
داد معشوقه به عاشق پیغام / که کند مادر تو با من جنگ
این شعر که رابطهی دوگانهی معشوقه و مادر برای مرد را حلاجی میکند، با عمل غمبار پسر که کشتن مادر و بیرون آوردن قلب اوست، ادامه مییابد و با واکنش تکاندهندهی قلب مهربان مادر تمام میشود که:
آه دست پسرم یافت خراش / آخ پای پسرم خورد به سنگ
مادر به حساب روانشناسانه معشوق ازلی پسر است. در رابطهی ادیپی که نقد ادبی فرویدی پیشنهاد میکند و به این خاطر مادر معشوقیست دست نیافتنی؛ بتی عیار که زندگیبخش است وهمواره فرشتهی نگهبان زندگی. این رابطهی عاشقانهی ازلی در شعر فارسی دستمایهی بسیاری از شعرها بودهاست. این رابطهی ادیپی در شعر فارسی و داستانهای باستانی شاهنامه به اشارت فراوان آمدهاست. ولی در یک جابهجایی نمادین از خود مادر به جایگاه مادر مثل داستان شیرین و شیرویه یا سیاووش و سودابه که هر دو در دو شکل متفاوت یک نگاه ادیپی را روایت میکنند.
جدا ازین که چهقدر این نقش در تاریخ شعر فارسی موضوعی پربسامد بودهاست، میتوان سیر پرداختن به مادر را از سبک خراسانی و از خود شاهنامه شروع کرد. در شاهنامه ذکر مادر (به جز ذکر معمولی که در شعر فارسی است و به زاده شدن آدمی از مادر و جابهجایی استعاری مادر برای زایندگی با طبیعت و دهر و دنیا ودین و ازین قبیل) همواره به خاطر انجام کاری در نهان بودهاست. مادر نماد خردمندیست، مثل داستان اسکندر که همواره چارهجویی را از مادر میطلبد یا مثل خود سیمرغ که مادر پرورندهی زال است و همواره چارهجوی و حافظ او و خانوادهاش در همهی شاهنامه است. در داستان فریدون و ضخاک، طرفه نکتهی قصه رجوع هر دو جانب ماجرا پیش مادر است:
که فرزند بد گر شود نره شیر/ به خون پدر هم نباشد دلیر
مگر در نهانش سخن دیگرست/ پژوهنده را راز با مادرست
فرومایه ضحاک بیدادگر/ بدین چاره بگرفت جای پدر
بر مادر آمد پژوهید و گفت/ که بگشای بر من نهان از نهفت
و بعد عین کار را فریدون میکند، وقتی برای جنگ و استدعای دعا قبل از عزیمت پیش مادرش میآید:
سوی مادر آمد کمر بر میان / به سر برنهاده کلاه کیان
که من رفتنیام سوی کارزار / ترا جز نیایش مباد ایچ کار
به جز این بارها و بارها این موتیف در داستانهای شاهنامه تکرار میشود:
ستمگر چرا گشتیای ماهروی/ همه رازها پیش مادر بگوی
***
اگر تاب گیرد سوی مادرش/ ز گفت پراگنده گردد سرش
***
ز گیتی همی پند مادر نیوش/ به بد تیز مشتاب و چندین مکوش
در بعضی جاها مادر از حالت عاطفی برآمده و نقشی خونی و خاندانی بازی میکند؛ نقشی که معمولاً در روایات شرقی و ایرانی غایب است:
گر از تور دارد ز مادر نژاد/ هم از تخم شاهی نپیچد ز داد
این نژادگی به سبب مادر در رجزخوانی رستم و اسفندیار نیز تکرار میشود؛ جایی که هر دو به نیای مادری خویش فخرفروشی میکنند. این نگاه در ابیات دیگری منسوب به شاهنامه نیز مشهود است. جایی که گویا فردوسی از دربار سلطان غزنه خشمگین بیرون میشود و صلهی پادشاهی او را به نیم نان عوض میکند؛ و در این هجویه به نسب مادری او اشاره میکند که:
اگر مادر شاه بانو بُدی/ مرا سیم و زر تا به زانو بُدی
در سبک عراقی، مادر بیشتر نقش آموزشی و پرورشی میگیرد. کمکم سرپیچی شروع میشود؛ کاری که در روزگار پیشتر اصلاً به فکر نمیآمدهاست. سعدی، سر سلسله ناصحان سبک عراقی است. سبک دورهای که بدون شک نقش مادر تحت تأثیر جنگاوریهای پدرسالارانه فرو کاسته شدهاست. این قصه در نوشتههای منثور این دوره نیز آشکار است. حضور اجتماعی زنان کمرنگ میشود و مادران نقش پررنگ خردمندانهی خویش را از دست میدهند. سعدی میسراید:
نشاید کآدمی چون کرهی خر/ چو سیر آمد نگردد گرد مادر
***
جوانی سر از رأی مادر بتافت/ دل دردمندش به آذر بتافت
***
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد/ کهای سستمهر فراموشعهد
در یک دوره بعدتر، یعنی دورهی جامی، کار ازین هم بدتر میشود. مادر مهربان جانفشان در تصور شاعران این دوره سختدل میشود. جامی در معدود جاهایی در بارهی مادر صحبت کردهاست. یک بار در شکایت از وضع روزگار با بیان فلسفی خویش است که در آن، بر خلاف همه عقاید پیشین، مادر برای فرزند دست از جان نمیشوید. نوعی نگاه دینی- قیامتی که فرزند از مادر و مادر از فرزند میگریزد:
چو از لب بگذرد سیل خطرمند/ نهد مادر به زیر پای، فرزند
این انگاره در داستان لیلی و مجنون او نیز به شکلی تکرار میشود، وقتی لیلی از مادر طلب مهربانی میکند؛ مادری که در منظومه نظامی نقشی کاملاً متفاوت دارد:
گریان شد کای ستوده مادر/ پاکیزه فراش پاکچادر
یک لحظه به مهر باش مایل/ کن دست به گردنم حمایل
در ادامهی سبکی و زمانی این دوره که سبک هندی است، کلاً شعر توصیفی برای مادر کم میشود. به نسبت پیشترها حتا صحبت در بارهی مادر نیز در ملاء عام خوار شمرده میشود؛ و وقتی نیز مادر به عنوان کلمهای دال از معنایی اجتماعی نقشی در شعر میگیرد، این نقش عموماً نشاندهندهی سردی و فاصلهای بسیار در رابطهی مادر و فرزندی است. مثلاً بیدل که مادر در شعرش معمولاً کارکرد بیمهرانه دارد، میگوید:
من آن ستمزده طفلمکه مادر ایام / به جام دیدهی قربانی افکند شیرم
صائب نیز تفاوت چنوانی با بیدل ندارد. مادر درشعر او نیز چندان بیمهر است که خون در بدنش به شیر تبدیل نمیشود یا حتا از پسرش به خاطر مسائل اخلاقی بدش میآید:
در کنار خاک، عمر ما به خون خوردن گذشت / مادر بیمهر خون را شیر نتوانست کرد
***
مادر از فرزند ناهموار خجلت میکشد/ خاک سر بالا نیارد کرد از تقصیر ما
در روزگار جدید، به واسطهی ملاحت روزگار یا رواج سنن غربی زنگرایانه یا تفاسیر تازهی دینی یا به هر حال انقلاب صنعتی که زنها را به جامعه دوباره برگرداند یا به هر دلیل دیگری، این نسبت عوض میشود. مثلاً در بارهی اقبال لاهوری کاملاً اشکار است که پس از مراجعت از تحصیل در غرب با سؤال غافلشمری زنان روبهرو میشود. مادر در شعر او تلقی باکرامتتری از زن است و نقشی که در شعر او بازی میکند، جز این نیست:
حافظ رمز اخوت مادران / قوت قرآن و ملت مادران
***
مسلمی کو را پرستاری شمرد/ بهرهای از حکمت قرآن نبرد
نیک اگر بینی امومت رحمت است/ زانکه او را با نبوت نسبت است
شفقت او شفقت پیغمبر است/ سیرت اقوام را صورتگر است
از امومت پختهتر تعمیر ما/ در خط سیمای او تقدیر ما
در روزگار معاصر ما اما دوباره در نوعی حرکت دایرهای به همان نقش باستانی و داستانی مادر میرسیم. نمونه آن شعر معروف ایرج میرزا بود که ذکر شد و به آن میشود شعر معروف شهریار را نیز افزود؛ شعری که به سوگ مادرش سرودهاست و به حضور مسلط و محافظ او در زندگی اشاره میرود:
او مرده است و باز پرستار حال ماست/ در زندگی ما همه جا وول میخورد
هر کنج خانه صحنهای از داستان اوست/ در ختم خویش هم بسر کار خویش بود
بیچاره مادرم
گاهی هم این بیچارگی در همان مثلث عاشقانه روانشناسانه که ذکرش رفت، صورت عوض میکند؛ یاری که مسالمتآمیز جای مادر را میگیرد:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم / تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
از شعر مدرن فارسی نیز که مادر در آن کارکردی تکراری ندارد، میتوان به شعر سهراب اشاره کرد؛ شعری که شیوهی پرداخت را در نسلهای پسینش تغییر داد. سهراب سپهری و عالم شاعرانهاش که در آن عالم مادر نیز نقشی اسطورهای برای خلق زیبایی ایفا میکند. مادر قصهگوی لالاییخوان، مادر آشپزی و صبر، مادر زیبایی و پرورندگی. مثل نقشی که در فیلم مادر علی حاتمی بازی میکند. مادر شمع محفل:
مادرم ریحان میچیند
نان و ریحان و پنیر
آسمانی بیابر
اطلسیهایی تر
رستگاری نزدیک، لای گلهای حیاط
نور در کاسهی مس چه نوازشها میریزد
***
بوی ترانهای گمشده میدهد
بوی لالایی که روی چهرهی مادرم نوسان میکند
از پنجره
غروب را به دیوار کودکیام تماشا میکنم
این مضمونها دیگر تقریباً در باقی شعر معاصر، چه نوع ایرانیاش و چه نوع تاجیکی و افغانیاش، تکرار میشوند؛ اما نوع نگاه دیگری که جالب است، نگاه خود شاعران زن و برخوردشان با معنی مادر است. از چهرههای شاخص شاعران زن میتوان به پروین و فروغ اشاره کرد. در اولی همان نگاه اقبالی محصول مدرنیته است که شاعر را به چالش میگیرد:
شیرین نشد چو زحمت مادر، وظیفهای/ فرخندهتر ندیدم ازین، هیچ دفتری
پرواز، بعد ازین هوس مرغکان ماست/ ما را به تن نماند ز سعی و عمل، پری
***
ربود مرغکم از زیر پر به عنف و نگفت/ که مادری و پرستاری و نگهبانی است
***
دامن مادر، نخست آموزگار کودک است/ طفل دانشور، کجا پرورده نادان مادری
نوعی نگاه مکتبی قاعدهمند ستنی که تنها در آن اجازه داده شده در بارهی مادری صحبت شود. با این همه در این نگاه نمیتوان به زندگی شخصی او راه یافت؛ به رنجها و رازهای درونی او دست برد. نمیتوان اورا فارغ از مادری دید. مگر اینکه خود زندگی مدرن با قاعدهی طلاق و فردگرایی، با قواعد تازهی اخلاقی یا غیر اخلاقی و بنیانهای جدیدش مضامین تازهای را در بارهی مادر و روابط او کشف رمز کند. مثل فروغ که در شعرش میتواند با مادر خویش یا با همهی مادران دنیا همذاتپنداری کند. میتواند در نسبتی روانشناسانه مسائل و دغدغههایش را به مادر فرضی دیگری فرافکنی کند. یا بهعکس، مادر دیگری را، چه بسا مادر خودش یا مادری از انساب و یا اعقاب خودش را، در داستانهای خویش شریک کند. مثل نامهی «اوریانا فالاچی» ایتالیایی به فرزند به دنیا نیامدهاش یا مثل داستانهای ویرجینیا وُلف انگلیسی که مادران تنها در زایشگاهها به چشم نمیآیند.
مادر این شانه ز مویم بردار/ سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن/ زندگی نیست بجز زندانم
***
دانم اکنون از آن خانه دور/ شادی زندگی پر گرفته
دانم اکنون که طفلی به زاری/ ماتم از هجر مادر گرفته
و بالاخره یکی از بهترین مادرانهها، شعری است از ابوطالب مظفری، شاعر معاصر افغانستان که در گفتگویی غمگین با مادرش از زاویهی روایت، به وقایع روزگار خویش و سرخوردگیها و سرشکستگیهایش میپردازد. مادری که در عین نقش میتواند مادر وطن یا کهن الگویی از مادر (نوعی سیمرغ برای زال و رستم) باشد. خداوندگاری برای شنیدن و چارهجویی. رابطهای که پس از هزار سال، تجدیدکنندهی نقش مادر شاهنامه و سبک خراسانی در شعر امروز فارسی است:
مادر سلام! ما همگی ناخلف شدیم
در قحطسال عاطفههامان تلف شدیم
مادر سلام! طفل تو دیگر بزرگ شد
اما دریغ کودک ناز تو گرگ شد
مادر! اسیر وحشت جادو شدیم ما
چشمی گزید و یکسره بدخو شدیم ما
مادر! طلسم دفع شر از خوی ما ببند
تعویذ مِهر بر سر بازوی ما ببند
ای ماه! ما پلنگ شدیم و تو سوختی
ما صاحب تفنگ شدیم و تو سوختی
پرسیدهای که ماه چه شد اختران چه شد
من ماندهام که وسعت این آسمان چه شد
دوشیزگان قریهی بالا کجا شدند
گلچهره و گلآغه و گلشا کجا شدند
گلشاه شگوفه داد جوان شد عبوس شد
در دشتهای تفتهی تفتان* عروس شد
گلچهره خوش به حال غمش غصه سیر خورد
یک شب کنار مرز وطن ماند و تیر خورد...