شرق: تعریفی که علیاکبر معصوم بیگی و نسترن موسوی در پیشگفتار کتاب
«مارکسیسم دگراندیش» از آن ارائه کردهاند چنین است: «گرایشی که به هستهی اصلی مارکسیسم
وفادار است ولی از هرگونه تصلب نظری، عادت فکری و یا چارچوب تخطیناپذیر گریزان.»
با این تعریف، هاینر مولر یکی از کسانی است که بیهیچ تردیدی در این تعریف جای میگیرد؛
مولر در آلمانشرقی بهخاطر تخطی از اصول حزبی از حزب سوسیالیست آلمان اخراج شد و
در آلمانغربی به دلیل چپگرابودنش تحت تعقیب بود. او اما کسی بود که بسیاری پس از
برتولت برشت، مهمترین چهرهی تئاتر در آلمان میدانند.
هاینر مولر بیش از سی اثر نمایشی را به رشتهی تحریر
درآورده و بسیاری از آنها را بارها به صحنه برده. ویژگی بارز مولر در درام، این
بود که با رجوع به آثار کلاسیک، از یونان باستان تا شکسپیر، سعی میکرد با خوانشی انتقادی،
آنها را برای امروز معاصرسازی کند. نمایشنامهی «هملت ماشین» یک نمونهی مکبتی در
شیوهی کار مولر است. شانزدهساله بود که جنگ تمام شد و او برای سالها در آلمانشرقی
گیر افتاد و زیر فشار کمتر توانست چیزی منتشر کند. خودش دربارهی آن سالها گفته:
«تاریخ آلمان دشمن من است و من، قصدم این است که کماکان خیره در چشم سفیدیاش زل
بزنم».
سال ۱۹۵۱ به آلمانغربی رفت و برای مدتی روزنامهنگاری کرد تا آنکه از
این کار هم منع شد. او دربارهی این دوره از زندگیاش گفته است: «من در سایهی دو
دیکتاتوری زیستهام، هم آلمانغربی و هم شرقی». پس وقتی متوجه شد آلمانغربی هم
تفاوت چندانی با شرقی، دستکم برای او ندارد، مدتی در اروپا سرگردان بود تا آنکه
در سال ۱۹۵۸ اولین کار خود را روی صحنه برد.
کارهای او دشوارفهم و مرموز بودند، پس روشن بود که دولت آلمان همچنان با او درگیر
بماند و کمتر اجازهی فعالیت در خود آلمان را به او بدهد. این ماجراها اما در سال ۱۹۸۶ که مولر «هملت ماشین» را تمام کرد
بسیار کمرنگ شد. چراکه این نمایشنامه، پس از اجرا در نیویورک شهرتی جهانی برای او
جمع کرد. «هملت ماشین» به تروریسم و قتلعام مردم در تاریخ آلمان، نگاهی انتقادی
داشت از زاویهای که تا آن زمان کمتر مطرح شده بود: اخلاق فردی. او با برقرارکردن دیالوگ
با تاریخ بهمثابهی یک سوژهی مرده سعی در احیای او در عصر حاضر میکرد و
نیروهایی را که منجر به رخداد یک واقعهی تاریخی میشدند مجددا روبهروی هم قرار
میداد و با دستبردن در آن تلاش میکرد به این سوال پاسخ دهد که «چه میشد اگر
تاریخ آنگونه رقم میخورد؟». و برای اینکار مولر راهی نداشت جز برهمزدن دیدگاه
رایج در برخورد با تاریخ، یعنی نگاه خطی و گاهشماری که از رویدادهای تاریخی،
روایتی پیوسته ارائه میکند. مولر به داستان خطی اعتقادی نداشت. در جایی از
یادداشتهای روزانهاش در همین رابطه مینویسد: «داستانی هست راجع به دانشآموزی
که وسط کلاس درس هگل، بلند میشود و از کلاس بیرون میرود. وقتی میپرسند چرا؟
گفته بوده دیگر نتوانسته تحمل کند، زیرا این احساس را داشته که یک مرده دارد آنجا
حرف میزند. آخر این تفکر افراطی مربوط به اردوگاههای کار اجباری است. این جنبهی
منفی تا مغز استخوان میرود و همیشه یک مسئلهی کاملا آلمانی بوده و هست». علاوهبراین،
مولر شاعر مهمی هم بود و قطعات مفصل و گاه کوتاه شعری از او بهجا مانده که میان
شعر و نثر در نوسان هستند و با ارائهی تصاویر شاعرانهی بدیع، در تاریخ شعر
آلمانی هم توانسته جایی برای خود باز کند. فارغ از اینها،
پس از فروپاشی دیوار، در دههی ۱۹۹۰، مولر یک لیدر هنری و ادبی برای هنرمندان و نویسندگان آلمان
بود و در این دوران بیشتر بر کارگردانی و راهاندازی بنیادهای مستقل و NGOهای نویسندگان تمرکز کرد.
او که در سال ۱۹۳۹ متولد شده بود، به سال ۱۹۹۵ بر اثر بیماری سرطان از دنیا رفت. در سالهای اخیر، پژوهشهای
صورتگرفته روشن کرده که هاینر مولر در قیاس با برتولت برشت، یک تئاتر باز و
چندگانه را پیشنهاد کرده است و از آنجا که متنهای او مادیتی گشوده دارند، از
فروغلتیدن در دگماتیسمی که گاهی برشت به آن دچار میشد در امان ماندهاند.