مهر: در غرب مدلی از تفکر سالها حاکم بوده است که آن مدل، غرب فعلی را پدید آورده است. در این نگاه که فعلاً ما آن را به نام فرهنگ فعلی غرب میشناسیم چند نقطه ثابت وجود دارد. یکی اصالت مفهوم منفعت و لذت است که غرب از باب فلسفی به اینها معتقد است. یعنی دو اصل اصالت لذت و اصالت منفعت نقاطی است که همه غربیها با آن موافقاند. یعنی شما هیچ فرد غربی را نمیتوانید پیدا کنید که با این دو مخالف باشد و از منظر فلسفی این دو را غلط بداند. حتی آن دسته از غربیهایی که الان به سمت فرهنگ شرقی میروند مثلاً مدلی از بودیسم و هندوئیسم و فرقه جین و فرق شرقی را در غرب ترویج میکنند؛ آنها نیز منکر این دو اصل نیستند، منتهی تعریف آنها از منعت و لذت فرق کرده است. آنها هم از باب یک التذاذ نفسانی که از آئین بودا نصیب آنها میشود؛ منتهی تعریف این لذت فرق کرده است. نفس او فقط جسم اش نبوده بخشی از روح او بوده و قسمت عمدهای از نفسانیات ما در روح نهادینه میشود و حالا از طریق جسم ما این نفس قابل رصد میشود. آنها نیز با یک رویکرد کاملاً نفسانی به سراغ مفهومی به نام عرفان شرقی یا عرفان بودایی، عرفان سرخ پوستی، عرفان حلقه و دیگر عرفانها میروند.
بنابراین باز اصل اصالت لذت و منفعت زیر سؤال نمیرود و غربیها بهشدت به این امر معتقدند و وقتی به ساحت رسانه ورود پیدا میکنند این دو اصل را خیلی پاس میدارند.
مطلب بعد در ساحت فرهنگی غرب، اصالت تصویر است. غربیها به دلیل ساختار تمدنی و حتی آئینی بهشدت تصویر محورند و تصوراتشان را تصویری میپذیرند. این را به چه اعتباری عرض میکنم؟ شما به هنرهایی مثل پیکرتراشی و مجسمهسازی نگاه کنید. ببینید این موضوع در غرب چه میزان پیشرفت کرده و در مشرق زمین به چه میزان پیشرفت کرده است؟
مثلاً نقاشان زبردست که شما در تاریخ هنر اروپا میبینید و در دائرهالمعارفهای سینمایی از آنها یاد میشود چه تعدادی هستند و نقاشان مشهور شرقی را هم با آنها مقایسه کنید. تعداد آنها کاملاً باهم فرق دارد و نوع و مدل نقاشی هم متفاوت است. نقاشیهای شرق و نقاشان شرقی عمدتاً به سمت انتزاع و تمثیل و نماد و سمبل گرایش پیدا میکنند و غربیها بیشتر در خود تصویر جا میمانند و اصالت ظاهر را در مکاتب نقاشی آنها میبینید؛ بهجز گروهی که آنها هم اگر به سراغ باطن میروند اصالت ظاهر را منکر نیستند مثل سورئالیستها و سمبلیستها.
جالب است که نماد و سمبل در فرهنگ شرق و غرب و تعریف آن در نگاه ما و غربیها کاملاً متفاوت است. یعنی اگر شما کتاب سمبلیسم اریک فروم را که شهید آوینی هم بارها به آن کتاب استناد میکرد، مطالعه کنید، میبینید که سمبل در نگاه غربی یعنی ظاهری که بهظاهر دیگر دلالت میکند. در نگاه اسلامی ما، سمبل و نماد یعنی ظاهری که به باطنی دلالت میکند. این خیلی فرق دارد. یعنی سمبلیسم ما با آنها خیلی متفاوت است.
شهید آوینی در چند شماره سوره به تفصیل به این معنا پرداخت که در مسجد همه نمادهای ما توحیدی است. از گنبد مسجد که انگار همه حجم و قضا را قطبی میکند و همه فضا را میمکد و در یک نقطه فرازین به سمت آسمان نشانه میگیرد، انگار انرژیها، مغناطیس زیر سقف مسجد، همه بهگونهای شکل میگیرد که به زیر گنبد منتهی میشود. یا این بحث که تعریف گلدستهها و یا تعریف نگارگری اسلامی چیست و این بتهجقه و اسلیمی و شمسه هر کدام چه تعاریف عرفانی دارند و چگونه میشود از این نمادها بحث وحدت وجود یا ولایت تکوینی را برداشت کنید. شهید آوینی بحثهای اشراقی و عرفانی بسیار زیبایی در همان شمارههای سوره دارد که من بعداً کمتر دیدم از اینها یاد بشود. جان کلام اینکه در نمادگرایی ما ظاهر به باطن دلالت میکند ولی در نمادگرایی غربی ظاهر به ظاهر دیگری دلالت میکند.