غرض از گفتار حاضر معرفی مجموعه اشعاری است که گوته، شاعر آلمانی قرن هجدهم و نوزدهم، به سبک شاعران جهان اسلام به طور عام، شاعران ایرانی به طور خاص، و اما پیش از همه به پیروی از دیوان حافظ سروده است، و در کارنامهی ادبی او مفصلترین دفتر شعر اوست و با اقتدا به شاعران شرقی نام آن را هم دیوان گذاشته است، دیوان غربی ـ شرقی.
اما این گفتار کوتاهتر، و کار معرفی این کتاب آسانتر بود اگر که ما فارسیزبانان هیچ پیششناختی از این دیوان دو قطبی نمیداشتیم. ولی در کشور ما، خاصه از بعد از جنگ جهانی دوم شناختی یا دقیقتر آن که برداشتی از این کتاب رواج یافته که بر اساس داوریای عینی نه با روح این کتاب همخوانی دارد و نه آن که بر کلیت آن شامل میشود. حتی شاید بتوان گفت که برداشتی عوام زده است. از این رو لازم میدانم در گام اول به بررسی این ادعا، و نقد این برداشت بپردازم که نه با جان و کلام این اثر گوته چندان چندان منطبقش نمیدانم.
دیوان گوته نخستین بار در آلمان در سال ۱۸۱۹ به چاپ رسید و خیلی زود، یعنی یک سال بعد از آن، نسخهای از همین چاپ از مبدأ شهر وین در راه بود تا به دست فتح علی شاه قاجار، شاه همروزگار گوته برسد، و در تهران پیشکش او شود.
ماجرا از این قرار بود که میرزا ابوالحسن خان شیرازی، معروف به ایلچی، همان سفیری که پیوسته از سوی فتح علی شاه و در چاره جویی جنگ با روسیه به دربار فرانسه یا انگلستان گسیل میشد، هر باره در رفت و بازگشت از پاریس و لندن، بر سر راه خود از وین، پایتخت اتریش، میگذشت. پیامگذاریهای دیپلماتیک و اقامتهای مکرر در این شهر زمینهساز آشنایی و حتی دوستی میان ایلچی و مترجم فارسی دربار اتریش، یعنی یوزف هامر پورگشتال شده بود و پورگشتال همان مترجم فارسیدان و شرقشناس پرآوازهای است که طی کاری ده ساله دیوان حافظ را به آلمانی برگردانده و در سال ۱۸۱۴ به چاپ رسانده بود و از سر ارادت به گوته نسخهای از این حافظ به آلمانی درآمده را برای این چهره شاخص ادب آلمانی آن روزگار فرستاده بود. و مطالعه همین ترجمه هم بود که سرانجام چشمه ذوقی را که گوته بیشک از روزهای کودکی به ادبیات مشرق زمین داشت، برجوشاند و این شاعر در آن زمان شصت و پنج ساله را به سرودن شعرهایی با درون مایههای تغزل شرقی برانگیخت.
هامر پورگشتال که با اهداء ترجمه آلمانی دیوان حافظ به گوته، خود را در بارور شدن روح این شاعر از چشمه شعر فارسی ـ و در نتیجه در پیدایش دیوان غربی ـ شرقی ـ سهیم میدانست، چنان که رفت نسخهای از این اثر را به میرزا ابوالحسن خان که در سال ۱۸۲۰ در وین به سر میبرد سپرد، تا از طرف او به شاه ایران تقدیم کند.
اگر چه اولین دریچهها به سوی ادبیات مغرب زمین، در ایران از دربار قاجار گشوده شد، با این حال از هیچ دبیر یا دیواندار دربار فتح علی شاهی کمترین اشارهای به این هدیه معنوی پورگشتال به شاه قاجار در دست نیست، اگر چه فتح علی شاه پورگشتال را میشناخت و در سال ۱۸۳۲ به پاس خدمات فرهنگی او به ایران برایش نشان شیر و خورشید فرستاد.
اما نخستین بار در ایران مخبرالسطنه هدایت، در قالب یک مثنوی کوتاه و سست به وصف دیوان گوته، بر محور اسلام دوستی این شاعر آلمانی، میپردازد. کوتاه زمانی بعد از او، در سال ۱۳۲۸ از آقای شجاع الدین شفا گزیدهای از اشعار این دیوان آلمانی زبان، از محمل زبان فرانسوی، به نثر، به فارسی برگردانده میشود. باید گفت در زمانی که این ترجمه انجام می-گیرد، ترجمه در ایران هنوز تعریف جا افتاده و بسا بدیهی امروز را نداشته است و آمیزهای بوده است از اقتباس و بازسرایی و افزود و کاستی بسته به ذوق شخصی.
این گزیده و ترجمة آقای شفا هم از این عیب مرسوم آن روزگار بیآسیب نمانده است و از این رو با معیاری که امروزه از ترجمه میشناسیم، جز پژواکی محو از دیوان گوته ارائه نمیدهد، وانگهی خود آقای شفا هم نمیگوید گلچیناش از این دیوان براساس چه ضابطهای است. البته امروزه که این گلچین را بر مجموع اشعار دیوان غربی ـ شرقی میسنجیم، ناچاریم اعتراف کنیم آن گرایشهای ملّی خاص سرآغاز دوران پهلوی بسا ناخودآگاه و شاید از سرعرق فرهنگی و ایران دوستی، در شیوة گزینش آقای شفا بیتأثیر نبوده است و کار را به آن جا کشانده که در این گزینش بیشتر آن اشعاری از دیوان گوته بازتاب یافتهاند که بیت و مصرعی در مدح حافظ در خود دارند، چندان که در پایان شایبة القاء به وجود میآید، القاء آن که دیوان غربی ـ شرقی عمدتاً تقلیدی است از صورت شعر فارسی و اعتراف گوته به کوچکی خود در پیش عظمت پیشکسوتان فارسی زبانش، به ویژه حافظ شیرازی.
برگردان آقای شفا هنوز هم در کتابخانههای عمومی ایران تنها معرف دیوان گوته است، بخشهایی از آن حتی به کتابهای درسی دبیرستانی راه یافته است و هر از گاه هم مبنای تفسیرهایی ژورنالیستی از دیوان گوته در سطح مطبوعات میشود. و جای تعجب نمیگذارد اگر خود این تفسیرها هم در هر حال، و بسا به عنوان موضوعی کانونی، از تفاخر به غزل فارسی در پیش شعر آلمانی خالی نباشند و دیوان گوته را به یک رابطة مریدی و مرادی صرف میان گوته و حافظ فرو نکاهند، به مصداق آن که تعریف و تملق، اگر از دهان بیگانه برآید، شیرینتر و باور پذیرتر است.
دیوان گوته تنها از تاثیر این نگاه تنگ اندیشانه نیست که در ایران معرفیای مسخ مییابد. طبیعی است: این نکته در ایران از قبول عام برخوردار است که دیوان این شاعر کلاسیک و معتبر آلمانی پایهگذار شاخهای از شرقشناسی در ادبیات کشورهای آلمانی زبان شد که نه تنها رد و رگهای از تکبر اروپا محورانه در آن نیست، بلکه حتی ارج گذار ادب فارسی، خاصه شعر کلاسیک آن است و در معرفی و ترجمة آن، و به این ترتیب در بردن شعر فارسی به عرصة فرهنگ جهانی سهمی چشمگیر داشته است. اما با وجود این داوری، این ارزیابی هم به این یا آن ذهن راه یافته است که این اثر ارزش ادبی ندارد و در مجموعه آثار گوته جنبهای تفننی و خالی از درونمایه ای جدی دارد، برای همین هم تا ۸۰ سال پس چاپ نخستاش در خود آلمان نیز خوانندهای نداشته و گمنام بوده است. براستی هم میشده است حتی تا اوایل قرن بیستم نیز نسخهای از چاپ اوّل این کتاب را در کتابفروشیهای آلمان بخری. اما این سردی آلمانیها در استقبال از دیوان گوته دو دلیل دارد که هیچ کدام عیب درونزاد این کتاب نیست. یک دلیل آن، شرایط فرهنگی ـ سیاسی آن روزگار اروپا و آلمان است، و دیگر دلیلش دشوارفهمی این کتاب برای آلمانیهای معاصر گوته. اگر ایران خاستگاه معنوی دیوان گوته باشد و آلمان زادگاه آن، باید گفت این کتاب در این هر دو کشور دیری مهجور مانده است.
و امّا چرا دیوان گوته بیش از قرن واندی، یا به عبارت دقیقتر تا بعد از جنگ جهانی دوم در خود آلمان هم گمنام ماند، جایی که خود این شاعر به ویژه از قرن نوزدهم در نزد مردم آلمان تا به آن حد نمایندة نخست و شاخص فرهنگ و ادب این کشور شمرده میشود که دولتهای آلمانی هم در سیاست فرهنگی خود آن را در مد نظر میگرفتند.
دیوان گوته زادة آرمان فراگیر قرن هجدهم، یعنی اندیشه روشنگری است، اندیشهای که خواستار صلح میان ادیان در عرصة جهان بود. ولی این که آرمان روشنگران چه بود، با واقعییت های جهان فرق داشت. اندیشه تفاهم میان ادیان در آن زمان هنوز در میان توده ملتهای اروپایی جایی برای خود باز نکرده بود. بلکه برعکس، آن چه تا اوایل قرن نوزدهم اذهان تودههای اروپائیان را در غلبة خود داشت، اندیشة قهر ادیان بود و این اندیشه به کفایت هم انگیزه و آبشخور مییافت. از فتح قسطنطنیه به دست سلطان سلیم دوم در قرن شانزدهم، تا به نبرد دریایی لپانتو که در آن، در سال ۱۵۶۶ نیروی دریایی جهان مسیحیت با اتحاد خود عثمانیها را در فتح و نیز ناکام گذاشت، و از جنگهای داردانل و کریمه که کوتاه زمانی پس از آن کار روسهای مسیحی و ترکان مسلمان را به ریختن خون هم کشاند، از پیشروی ترکان عثمانی در سال ۱۶۸۳ تا به پای دروازة شهر وین، و سپس نبرد دریایی ناوارین در سال ۱۸۲۷ که در آن تمامی جهان مسیحیت کوشید به آرزوی چندین صد سالةاش برای آزاد کردن یونان، این مهد مدنیت اروپایی، از یوغ حاکمان خودکام عثمانی تحقق ببخشد، رابطه میان مسیحیان و مسلمانان را خون و خصومت تعیین میکرد، و ما رد پای نفی و نفرت ناشی از این خصومتها را در بسیاری از آثار اروپایی دورة رمانتیک میبینیم، از جمله در آثار لرد بایرن و فریدریش هلدرین. این خصومتها شرق اسلامی را در چشم هر شهری و روستایی اروپایی به نماد دشمن تبدیل کرده بود. برای هر جنگی که ونیز یا وین با ترکان عثمانی میکردند، هر شهروند مسیحی در هر جای اروپا باید که خون و خراج جنگ صلیبی میداد، سپس وقتی هم که دورة قهرادیان به پایان رسید، نوبت استعمار، برتر منشی اروپا محور، و پیدایش حکومتهای نظامی ـ افراطی، و ناسیونالیستی در کشورهای اروپایی شد. از سال ۱۸۷۱ که آلمان بزرگ یا قیصری تأسیس یافت، تا روزی که نظام آلمان هیتلری در بهار سال ۱۹۴۵ در پایان جنگ دوم جهانی فرو پاشید، این کشور به استثناء دورة بسیار کوتاه جمهوری بحران زده وایمار، همیشه دولتهایی با روح جاهطلبانة ملی داشته است و تمامی این دولتها هم در سیاست فرهنگی خود هیچ خوش نداشتهاند که شاعر ملی کشورشان اندیشمندی دوستدار مشرق زمین و نگرش اسلامی، و بسا متمایل به نوعی نگاه عرفانی معرفی شود. سیاست فرهنگی دولت هیتلر که حتی به خود اجازه داد آثار نویسندگانی مانند لسینگ و هاینه را بسوزاند، این دو نویسنده همدورة گوته بودند و تفکری همرسشت تفکر گوته داشتند. بنا بر این میشود اندیشید اگر که نازیها آثار خود گوته را نسوزاندند، یقین که دلیلی جز بیم از قهر مردم نداشتهاند.
بعد از جنگ جهانی دوم بود که فضای جهانی، به ویژه در آلمان، تا آن حد مناسب شد که این کتاب آن نقشی را بر عهده بگیرد که گوته برایش آرزو کرده بود: تجسمی عینی بودن از ادبیات مدرن جهانی. امروزه که در آلمان شمار غیرقابل انکاری مسلمان زندگی میکند، اگر نظام این کشور نخواهد یکسره تسلیم قواعد بازی اقتصاد و سیاست بشود، بلکه به تنوع و تفاهم فرهنگها هم مختصر میدانی بدهد، بدیهی است که دیوان غربی- شرقی دستاوردی بنیادین است.
گفتیم دیوان گوته به یک دلیل محتوایی هم دیری گمنام ماند. این کتاب در شالوده خود از ارتباطهایی میان متنی و میان فرهنگی شکل گرفته است، از وام گرفتن از متنهای ادبی- دینی ملتهای گوناگون به ویژه از حوزه فرهنگی ادیان جهانی یکتاپرستانه و کیشهای طبیعیای مانند کیش زرتشتی. و بدیهی است که در دورانی که مشخصهاش قهر ادیان، تمایلات ملی و رقابتهای استعماری بود، کمتر خوانندهای در اروپا از آن دانش فراملی و خالی از غیض و غرضی برخوردار بود که شرط درک بیدردسر این کتاب است، هر چند که گوته خود بیش از شصت یادداشت و مقاله در شرح تاریخ فرهنگ و ادب ایران پیوست پایانی آن کرده بود، تا دانش مقدماتی لازم مستقیم و در خود دیوان در اختیار هموطنانش قرار بگیرد. در ضمن لازم است بگوییم مجموعه آثار گوته بیش از چهل جلد است و با همة آن که این شاعر نماد ادب آلمان شمرده میشود و شهر کوچک وایمار، سکونتگاه گوته اعتلای فرهنگی، معماری و اقتصادی خود را همچون زیارتگاهی از نام گوته دارد، امروزه هم همة آثار او به یکسان خواننده ندارند.
و حال یک بار دیگر نگاهی به دیوان غربی ـ شرقی، این بار از چشمانداز زندگی خود گوته.
گوته در میانة قرن هجدهم، یعنی در سال ۱۷۴۹ به دنیا آمده است. به این ترتیب جهانبینی او در اساس از تفکر نهضت روشنگری و مکتب کلاسیک شکل گرفته است. با این حال سه دهه از عمر این شاعر در قرن نوزدهم، یعنی قرن سرآغاز شکلگیری صنعت و سرمایه و استعمار، و در نتیجه جهانی شدن خواسته یا ناخواسته و خوشایند یا ناگوار رابطة ملتها گذشته است و در آثار دوران پیری او نقد دنیای صنعتی و فزونطلبی سرمایهداری و مسئله استعمار بازتاب یافته است. تنها دوازده سال پس از مرگ او در آلمان نخستین شورش های کارگری رخ داده است. ادبیات کارگری ـ رئالیستی آلمان در کمتر از یک نسل پس از او شکل گرفت و برد اجتماعی یافت. گوته مظاهر قدرتگیری کمپانی هند شرقی را در هند، و نیز رقابتهای خونین کشورهای نوصنعتی اروپا، خاصه رقابتهای خونبار فرانسه و انگلستان، بزور انقلاب فرانسه و ظهور ناپلئون را از نزدیک دیده است. از این چشمانداز است که دیوان غربی- شرقی او تبلور این آرزوی اوست که بسا ادبیات جهانی بتواند به درون مناسبات جهانی شدة ملتها، مناسباتی که از غارت، جنگ، برتری جویی و بهرهکشی شکل میگرفت، با تکیه بر میراثهای مشترک ادبی و فرهنگی آنها بارقهای از تفاهم بدواند. و از این حیث یک نگاه او همیشه به مشرق زمین بود که در آن روزگار در جوامع روشنگری خاستگاه ادیان و تجلیگاه نور شمرده میشد.
گوته در پنج دوره از عمر خود سروکاری فشردهتر با ادبیات مشرق زمین داشته است. نخست آن که در کودکی مثل هر بچهای از یک خانوادة فرهنگی اروپایی اولین قصههایی که میشنید، قصص توراتی بودند. و متناسب با سالهای پذیرندگی کودکی تورات اثری عظیم در جان او گذاشته است. تورات پژوهی مشغلة شوقانگیز او بوده است و بازتاب آن را در دفتر خاطرات زندگی او، سرایش و حقیقت میبینیم، و در جستار مفصل هم که در دیوان غربی ـ شرقی آمده است و تفسیری دلکش بر خروج بنی اسرائیل از مصر به دست میدهد.
دوم بار گوته در ۲۳ سالگی و در سال ۱۷۷۲ با ادبیات شرق زمین سروکار یافت و این زمانی بود که در مقام دانشجو به استراسبورگ آمد و در این شهر با گتفرید هردر فیلسوف، زبانشناس و دین پژوه بزرگ دوران خود آشنا شد و در معاشرت با او بود که نام سعدی و حافظ را برای نخستین بار شنید و با قرآن آشنا شد. حاصل آشنایی او با قرآن آن که با رجوع به ترجمههای انگلیسی، ایتالیایی، لاتین و آلمانی آن، خود از برخی سورههای کوتاهتر قرآن ترجمههای فراهم کرد. و به قصد آن که نمایشنامهای دربارة حضرت محمد بنویسد، «چکامه محمد»، «گفت و گوی محمد با حلیمه» و نیز شعر «بنگر که چاد طلوع میکند» را سرود، اما طرح این نمایشنامه را ناتمام رها کرد، در پروای آن که شرح غزوات پیامبر به زندگی او در این نمایشنامه شاید که بیش از حد رنگی زمینی میداد.
گوته بار سوم در سال ۱۸۰۰ بود که باز سر و کاری فشردهتر با متون اسلامی یافت، چرا که از سوی دربار زاکسن- وایمار مأمور ترجمه تراژدی محمد اثر ولتر شده بود.
سرانجام در نوبت چهارم، و شصت و پنج سالگیاش در سال ۱۸۱۴ بود که با دیوان حافظ آشنا شد و این بار همه آن اندوختههای عاطفی و علمیاش از شرق، اندوختههایی که حاصل عمری پذیرش و دهش فرهنگی او بود، سرچشمهای یافت و سرریز کرد و دیوان غربی- شرقی را پدید آورد. با این شرح میخواهم بگویم خطاست است اگر تصور کنیم دیوان او نتیجه یک جرقه آنی برخاسته از آشنایی بیمقدمه وی با غزل حافظ بوده است. گوته نه قالب غزل را دوست داشت و نه ترجمه هامر صلابت زیبایی شناسانه شعر حافظ را تا به آن حد و حجم انتقال میداد که گوته را به تواناییهای صوری و نظم پردازانه حافظ راهبر شود. آن چه گوته از حافظ گرفته است، تعریف عینی و به حق خود را بیش از هر چیز در چهارچوب داد و ستد اندیشه مییابد، اندیشهای البته در قالب تغزل. و گوته مقدم بر شناخت حافظ شناخت تورات و قرآن و متون جهانگردان سدههای گذشته را داشته است و در شعر پیش درآمد دیوانش هم قبل از یاد کرد از حافظ از سرزمین پدر شاهی توراتی و از مشرق زمین به عنوان دیار ایمان و کلام آسمانی یاد میکند. دیوان غربی ـ شرقی در بلندی افق نگاه از صرف ملاقات گوته و حافظ فراتر میرود، اگر چه این ملاقات در آن نقشی محوری و کانونی دارد.
گوته یک بار دیگر، یعنی برای بار پنجم به شرق رجوع کرد و این بار در هشتاد سالگیاش بود که به یک سفر معنوی دورتر از ایران رفت، یعنی به چین. و حاصل آشنایی عمیقتر او از ادبیات چین کتابچة البته بسیار نازکتر او، «دفتر ساعات فصلها و روزهای چینی ـ آلمانی» است که حاوی شعرهایی بسیار کوتاه و به ویژه فلسفی است، با درون مایههایی برگرفته از تغزل چینی.
و اما پس از آن که گوته با حافظ آشنا شد و این آشنایی او را به رقابتی در عرصه تغزل برانگیخت، این شاعر آلمانی در یک دوره ده ساله و به کمک همهی زبانهایی که میدانست، یعنی به کمک فرانسوی، ایتالیایی، انگلیسی، عربی و لاتین به تحصیل ادبیات فارسی روآورد، و در دیوان او سعدی، قابوس ابن وشمگیر، فردوسی، و تا حدی اندکتر مولوی، عطار و انوری و نیز لطایف ملانصرالدین به فراخور جایگاه خود راه یافتهاند و گوته با این برزگان ادب فارسی از ورای قرن و مکان به گفت و گو درآمده است.
تا پیش از گوته ادیبان آلمانی بیشتر مروج ادبیات تهذیبی فارسی بودند، از جمله گلستان سعدی و کلیله و دمنه. و این با ذوق نهضت روشنگری و تعریفش از ادبیات همسویی داشت.
گوته در قدمی فراتر با دنیای عاطفی شعر فارسی رابطه برقرار کرد و آن را به ساحت شعر خود درآورد، و همخوان با جهانبینی خود با اندیشه وحدت وجود، تفکر دیالتیکی منعکس در شعر فارسی، با عرفان، خاصه از نوع عرفان حوزه فارس و حافظ آشنایی برقرار کرد و در دوازده فصل، که هر کدام دریچهای از یک منظر نو به روی ادبیات فارسی باز میکرد به دیوان خود تنوع و غنای موضوعی داد، چندان که دیوان او علاوه بر آن که نخستین کتاب ادبیات مدرن جهان نام گرفته، بلکه به آن کتاب جامع هم گفتهاند.
ما یک بار دیگر، و خلاصهتر این بار از منظر خلاقیت ادبی گوته به دیوان غربی- شرقی او میپردازیم:
در دوران رنسانس زبان آلمانی در میان دیگر زبانهای صاحب فرهنگ در اروپا سنت ادبی چندانی نداشت. فریدریش کبیر، که با تفاوتی اندک همدوره گوته بود، مشهور است که میگفته است فقط با اسبهایش آلمانی حرف میزند. دربار خود او فرانسوی زبان بود. ادیبان آلمانی در آن روزگار برای شعر گفتن و نمایشنامه نوشتن مکتبیوار اول به آراء فلاسفه یونانی و فرانسوی رجوع میکردند، تا بر اساس قواعد آنها شعر بگویند یا نمایشنامه بنویسند.
آغاز دوران آفرینش ادبی گوته به دوران طوفان و طغیان معروف است و برپادارندگان این نهضت ادبی چند جوان نابغه، بزرگ و شورشی آلمانی بودند، از جمله شیلر ولنس. این نابغهها به جبران عقب ماندگی ادبی زبانی آلمانی هرگز به مکتب هیچ مرجعی نرفتند. اینها خود را برخوردار از نبوغ و از این رو به خدا نزدیکتر میدانستند. یعنی که در کارگاه آفرینش به خود به عنوان ترادیدهای تابناکتر نگاه میکردند و از این موضع استدلالشان آن که مگر خداوند به دست غیر نگاه کرد که جهان را آفرید. پس هر آن چه از طبیعت وجود ما، از ذوق و سرشت ما بیرون تراوید، آن اثری هنری است و نیازی به مکتب رفتن در نزد قدما نیست، اگر که می-خواهی هنربیافرینی.
از این حیث کافی است که به اشعار دوران جوانی گوته رجوع کنیم، به شعر پرومته، یا گانیمد یا چکامة محمد، در این اشعار روحی سرکش تا مرز جدل با خدایان پیش میرود، تا به Apothose، آن عروج عرفانیی که شاید برای ما بیش از همه در آن غزل مولانا تجلی مییابد آن جا که وی خود را کائناتی میشمرد و در جواب این پرسش کودکانه که اهل کجا هستی میگوید:
نیمیام زترکستان است و نیمیام ز فرغانه
و در پایان خود را نمادی از قوانین خدایی و طبیعی میشمرد، چندان که میگوید من خویش را ز بیگانه به نشناسم.
چنین کسی آدمی نیست که وقتی با حافظ آشنا شد، خود را چنان کوچک بداند که زمین زیر پایش خالی شود. بلکه هنر را برخوردار از جاذبهای عینی، جاذبهای میداند که در کل کائنات مستتر است، و این تعریف او از هنر، یاریاش میدهد همه جا و در همه فرهنگها از پی پذیرش و دهش هنری بربیاید. و مطمئن است که در این دیدگاه هم حافظ با او همسوست، دست کم به گواه این بیت که میگوید:
جلوهگاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید هم این آینه میگردانند
لذا آن چه گوته را بیش از همه به سرودن دیوان غربی ـ شرقی برانگیخته است، به گفته خودش بیش از همه آتش خویشتن است. ولی روح این آتش جهان وطن است، آگاهانه جهان وطن است و دم و بازدمش با جهان در آمیخته است و به گفته توماس مان عینیت و ذهنیت اروپایی خود را در پذیرش و پیام برآورده میبیند، و روشن است که ادبیات جهانی دستاورد این هر دو کنش است؛ نتیجه وقوف بر مکتب خودی و وامداری در قبال اندیشه دیگران، و نیز ضرورت استقبال از این اندیشه به عنوان عنصری کمال بخش.
اندیشههایی درباره ترجمه شعر، به عنوان مقدمهای در توجیه ترجمه منثور دیوان گوته
۱- صنعت، اقتصاد، نیروی کار و تربیت فنی نیروی کار، باری همة آن چه که پایههای زندگی مادی انسانها را میسازد، مرزهای ملی را فرو میریزد، ملتها را به هم وابسته میکند و جهانی میشود. این روند فرهنگ و ادبیات ملتها را هم در برمیگیرد. خروج ناگزیر ادبیات ملتها از انزوای فرهنگی ـ زبانیشان، ادبیات جهانی را به وجود میآورد. کارگزار و تحقق بخش مستقیم ادبیات جهانی، مترجم است.
۲- آیا میتوان شاخهای غنی از ادبیات ملتها، یعنی شعر را، از ساحت ادبیات جهانی و روابط میان فرهنگها کنار گذاشت با این استدلال که شعر بر صورت تکیه دارد و لذا ترجمه ناپذیر است؟ گذشته از آن که ادبیات جهانی و روابط میان فرهنگی نباید که از شاخة تغزلی آن، یعنی شعر محروم بماند، از دید منطق هم نمیتوان شعر را ترجمه ناپذیر دانست. متنی که ترجمهاش ناممکن باشد، منطق چنین متنی را درخواندن و فهمیدن هم ناممکن میداند.
۳- هیچ دیدگاهی، هر اندازه هم که ساختارگرا باشد و کارکرد زبان را به نشانههای صرف معناشناسانه فرو بکاهد، نمیتواند در تعریف خود از ترجمه، مترجم را محکوم به آن کند که طوطی یا ماشینی برنامهریزی شده باشد. مترجم در راه وفاداری به متن، در پس متن محو و نابود نمیشود. بلکه منش او، مسئولیت هنری ـ فرهنگی او، سبک قلم خاص خودش همه و همه در کار ترجمة او حضور دارد و این حضور انسانی است و مطلوب.
۴- ترجمه آمدن متنهاست به میهمانی زبانی دیگر. اماهیچ ترجمهای تا ابد متنی بیگانه یا صرفاً میهمان نمیماند. خواهی ترجمة روایت باشد یا ترجمة تغزل. و بینیاز از توضیح است که داد و ستد فرهنگی قاعدتاً به آمیزش و اعتلای فرهنگی میانجامد. با این تعبیر و محض مثال همة آن رمانها که بعد از جنگ جهانی دوم تا به آغاز انقلاب از زبانهای غربی به زبان فارسی درآمده است: از بالزاک تا رومن رولان، شولوخف، سروانتس، همینگوی واشتاین بک و برشت، همه به سهم خود بخشی از ادبیات فارسی این دورانند و مکملی بر روایتپردازی بومی.
۵- این که بگوییم سخن منظوم حتماً باید به نظم ترجمه شود، استدلالی صرفاً ساختارگرایانه است و نه تنها در زبان مقصد، بلکه در زبان مبدأ هم تعریفی یکجانبه از شعر میدهد، ولو صورت در شعر مهمتر باشد. خاصه در ترجمه شعر یا سخن منظوم یک معیار دیگر، یا به عبارتی معیار گزینه میتواند رجوع به ذوق هنری و پرورش زیبایی شناختی خوانندگان زبان مقصد باشد. ترجمه منثوری که من از دیوان منظوم گوته کردهام، امروزه شاید به عنوان نوعی شعر آزاد یا شعر سپید، قابلقبول باشد، دست کم نوظهور و حیرتانگیز جلوه نمیکند. عرضه همین ترجمه منثور به خواننده شعر فارسی، در دوران پیش از نیما و نهضت شعر نو، بسا جز تنفر و تمسخر نصیب نمیبرد. اما قبول در این میان عام یافتن درک نیمایی از کلام تغزلی، انحصار تغزل را از نظم گرفته است.
۶- همچنان که مفهوم وفاداری به متن اصل به مفهوم محو شدن مترجم در پس نویسنده، و یا تنزل او در مقام طوطی نیست، بند ناف هیچ ترجمهای هم تا ابد به متن اصل متصل نمیماند. یعنی آن که هر ترجمهای پس از آن که در مقام متن مقصد اعلام وجود کرد، استقلال و کارکرد ادبی- اجتماعی خود را مییابد. و در مقام متنی مستقل میتواند هدف خاص خود را دنبال کند. در حوزة شعر یک ترجمه میتواند بر انتقال درونمایههای تصویری شعر زبان مبدأ همت بگذارد، یا بر درونمایههای موسیقایی آن. و باز ترجمهای دیگرمیتواند متناسب با رابطة دو فرهنگ یا دو زبان جنبههای مدرن شعر یک زبان را به زبان دیگر در آورد، یا بکوشد در زبان مقصد چند برگی یا دفتری بر آنتولوژی تغزل جهانی اضافه کند. ترجمهای دیگر هم میتواند بر اندیشههای شاعر زبان مبدأ تمرکز داشته باشد. در این صورت ترجمه منثور بسا راه و روشی مطمئنتر باشد. آن چه محال است و حتماً محال است، این که یک ترجمه بتواند به تمامی این ارزشها دست بیابد و در بازآفرینی همة این درونمایهها موفق باشد.
قضا را در ایران بیشترین لطمه را به دیوان گوته کسانی زدهاند که آشکارا توان لازم را در نظم پردازی نداشتهاند، ولی با زور و زحمت خواستهاند حتماً این یا آن شعر این دیوان را به نظم ترجمه کنند و آن افزودن و کاستنی که ترجمة منظوم به ناچار بر آنان تحمیل کرده است، در نهایت به مسخ دوگانة این اشعار در فارسی انجامیده است: به سستی کلامشان، و به دور افتادن بیش از پیششان از مفهوم.
۷- متن منثور یعنی متن آزاد از وزن و قافیه. تا به اینجا این آزادی به مفهوم سلبی آن است، به معنای خسران و کمبود. ولی این آزادی مثل هر آزادی دیگر میتواند سازنده هم باشد، و در جایی دیگر دست مترجم را باز بگذارد. من از این آزادی بیشترین بهره را گرفتهام، تا به درونمایههای محتوایی، اندیشهها و جنبههای روایی شعرهای دیوان گوته نزدیکتر شوم. و معتقدم اگر روزی نظمپردازی بسیار توانا هم پیدا شود و دانش لازمه آلمانی را هم خود به کفایت داشته باشد، و بخواهد دیوان گوته را به نظم برگرداند، یقین که از کنار ترجمة من بیاعتنا نمیگذرد، و بسا که ترجمة من در کنار یک ترجمه منظوم و همزمان موفق از دیوان گوته، باز هم ارزش ادبی ـ هنری مستقل خود را حفظ خواهد کرد.
این همه استدلالهای من است در ترجمه منثورم از دیوان گوته، و دفاعم از این ترجمه.