ابتکار:
اسارت چیست؟
منظور از اسیری تفکر چیست؟
چه علل و عواملی سبب اسارت تفکر میشود؟
تفکر اثربخش، چه اثری در نجات زندگی دارد؟
اسارت، در لغت به معنی اسیری و زندانی و حبس و
قید و گرفتاری و بردگی و بستن کسی را گویند؛ یعنی، در اسارت و اسر که مصدر از اسر
" به فتح سین و راء" است، در بندکشیدن و محکم بستن چیزی با قیدی و طنابی
و زنجیری است "لاروس" پس بنابراین، در معنای اسارت، محصوریت و تحت سلطه
بودن و گرفتارشدن و محبوس منطوی و مشتمل است؛ این محبوس بودن گاهی با قیود و اسباب
ظاهری است مثل بستن دست و پای کسی؛ و گاهی با تعهدات و الزامات قانونی است؛ مثل
حکم به محبوس بودن کسی بواسطه قانون و قضا، واژه اسارت در لغت انگلیسی " captivity &
bondage & enslavemen" به معنای گرفتاری و بردگی و بندگی و غلامی و یوغ آمده است.
بنابراین، در حقیقت معنای اسارت تفکر، تحقیر و
کوچکی و گرفتاری و فروبستگی و خواری عقل نهفته است؛ در واقع، تفکر که مبنع و
سرچشمه روشنی و رهایی انسان از قیدها و
بندهها، خود اسیر و گرفتار و کوچک و تحقیر میگردد
و این وضعیت همان اسارت تفکر است؛ تفکر و عقلانیت با دستیاری و دستگیری حقایق
ربانی و مطلق؛ هم نهان بین است و هم عیان بین؛ تفکر نیروی تور شناس و دام و تله
دان و راه و مسیر فهم و هدف و مقصد شناس است؛ تفکر، توجه به قیدها و تلههای زندگی
است؛ تفکر راه نجات گرفتاریهای زندگانی است.
حال پرسش این است که تفکر که منبع و منشأ آزادی و
رهایی آدمی است، چگونه گرفتار و اسیر میشود؟ در اینجا به برخی از علل و عوامل
اسارت تفکر قدری میاندیشیم:
اسطورهها یکی از عناصر اسارت تفکر است اگر در
میتولوژی و اسطوره شناسی جایگاه و نقش اصلی اسطورهها را ندانیم و آنها بجای
خردورزی و تفکر بنشانیم؛ اسطورهها، همان افسانهها و قصهها و روایتهای دوران
باستان و پیشینیان است که گاهی محل و منشأ چنگ آویزی انسان برای تبیین و تفسیر
امور زندگی حال خود قرار میگیرد؛ این چنگ آویزها و افسانهها، از منظر اسطوره
پرستان، دارای ویژگی قطعیت و حتمیت و منشاییت و صحت است؛ آنچه موجب میشود اسطورهها،
سبب اسارت و گرفتاری تفکر و عقل ورزی شود، همین ویژگیها و خصوصیات است؛ این خصایص
حقیقی و واقعی نیست و وجه هستی شناختی و حقیقت شناختی ندارند، بلکه در این خصوص
وجه شناخت شناسی و اپستمولوژیک دارند؛ یعنی، از دیدگاه معرفت عامیانه و شخصی یا
گروهی، چنین تلقی از اسطورهها عرضه میگردد؛ به تعبیر دیگر، وقتی اسطورهها و افسانهها،
امر ازلی و مقدس و معتبر تلقی شوند، راه تفکر بسته میشود؛ چون ذات تفکر راه گشودن
و مسیر باز کردن و بن بست شکستن است؛ بستن راه تفکر، اسارت تفکر است؛ اسطورهها،
اگر به امور صامت و ثابت و غیر قابل پرسش و نقد و نظر مبدل شوند، سد راه عقلانیت
قرار میگیرند؛ مثلاً، شاهنامه حکیم فردوسی را ببینیم، افسانهها و اسطورههای آن
را در نظر بگیریم؛ اگر کسی غرق در این افسانهها شد و تمام و کمال این اسطوره
پردازی را عین حقیقت دانست، راه تفکر را بسته است و به اسارت تفکر جان و تن داده است؛
تفکر، خصوصاً تفکر اثربخش؛ اسطوره شناس و افسانه دان میباشد؛ یعنی، حقیقت و
واقعیت و پایگاه معرفتی و تجربی اسطورهها را با منطق و قواعد عقلانی میشناسد و
ریشه افسانهها را بررسی میکند، کار و هنر تفکر، بررسی و مطالعه و تحقیق از چرایی
و چگونگی و چه کاری و عملکردها است؛ اگر اسطورهها در این قالب و چارچوب بررسی و
نقد شوند، عیار واقعی آنها نمایان میگردد؛ این عیان سازی واقعیت و کاذبیت اسطورهها،
همان گشودن راه تفکر است که بواسطه خود تفکر امکان پذیر میشود.
یکی دیگر از عناصر اسارت تفکر، شعر و اشعار بدون
تفکر و مبتنی بر عواطف و تخیلات صرف است؛ یعنی، اگر شعر بر عواطف و خیال اتکا کند
و فقط به شکل و هیات ظاهری که وزن و قافیه و سایر صنایع ادبی است، بسنده کند؛ تفکر
به اسارت می افتد؛ چرا؟ چون، شعر محض، در مقابل شعر اثربخش، به عمل توجه ندارد،
یعنی، شعر، اساساً، با ساحت عمل فاصله دارد؛ برای ما ایرانیان از این مطلب نکتههای
باریک و مؤثر نهفته است، شاید، دقت در این مطلب یک راه و مسیر واقعیتر بگشاید؛
اگر شعر گرایی و شاعرانگی را به معنای دوری از واقعیت و حقیقت عمل و اثر و زندگی
تلقی کنیم و در واقع چنین تلقین و اثری در اذهان و افکار داشته باشد؛ از قلمرو
واقع گرایی دور خواهد بود و بدون عمل و اثر در زندگی خواهد گشت؛ شعر و اشعار بدین
معنا و تحلیل، بستن راه تفکر و گرفتاری و حبس عقل و عقلانیت است؛ عاطفه و حس و
خیال در جای خود بسیار نافع و سودمند و تأثیر گذار است؛ ولی راه زندگی، اولاً و
بالذات، راه عقل و تفکر است؛ زندگی به عمل نیاز دارد، و شعر دوری از عمل و قرب به
آرمان و آرزو است.
یکی دیگر از عناصر اسارت تفکر، تاریخ است؛ تاریخ
به معنی سرگذشتها و حکایتها و زمان وقوع امور و نسب شناسی و شناسنامه دانی؛ هر
گاه به حکایت چیزی بسنده و اکتفا شود، و از حکمت و حقیقت آن غفلت گردد، تفکر به
اسارت و گرفتاری و گرفتگی می افتد؛ اصل چیزها مهم و حیاتی و بنیادی در اصالت زندگی
است؛ یعنی، زندگی و انسان با خود چیزها و امور و حقایق سر و کار دارد نه با تاریخ
و سرگذشت امور. از لحاظ دیگر نیز تاریخ تفکر را به اسارت میکشد؛ و آن این که
تاریخ امر گذشته و زمان ماضی است، در حالیکه زندگی و انسان در زمان حال و آینده
زندگی میکند؛ ماندن در تاریخ و گذشته، حبس و حصار عقل و خرد و تفکر است؛ تاریخ،
برای عبرت و ریشه شناسی و درس آموزی و نکته دانی و تذکر یابی مفید و مؤثر است؛ نه
توقف کردن و بسنده نمودن به آن؛ اگر حکایتهای تاریخ را با تفکر و فهم وضع و حال و
سیر جوامع و سرگذشت اسلاف بخوانیم و بدانیم؛ قطعاً تاریخ صحیفه اثربخش خواهد بود؛
تفکر تاریخ را از سطحی بودن و بی اثری و حاشیهای در زندگی به متن و بطن زندگی میآورد؛
شرط آن نقد و شناخت واقعی جایگاه تاریخ در اثربخشی زندگی است؛ ملتی که فقط به
تاریخ خود افتخار کند، تمدن و فرهنگ خود را میبازد، زیرا، اوضاع و اقتضاییات
زندگی امروز با شرایط دیروز، فرقها دارد، این فاصلهها را تفکر در مییابد؛ پس، تاریخ
بی تفکر ره بجایی نمیبرد. یکی دیگر از عناصر اسارت آور تفکر خرافات است؛ خرافات یعنی، مجموعهی باورها
و گمانها و تصورها و اعتقاداتی که ناشی از نادانی و ترس از امور ناشناخته و
رازآلود و غیر عقلانی برهانی و علمی باشد؛ خرافات، دامنه وسیعی دارد، از سحر و
جادو و رمل و فال و سخنان بی اساس و بی علت و بی معنی و بی ریشه گرفته تا امور و افسانههای
تاریخی و غیرواقعی؛ ریشه خرافات در عدم درک و معرفت و آگاهی و شناخت حقیقی است؛ ریشه
خرافات در درک نادرست از روابط علی و معلولی است؛ پس، اگر آدمی در خرافات گرفتار
شود و به خرافات اکتفا کند و آنها را حقیقت و واقعیت پندارد، گویی، راه تفکر و
خردورزی را بسته است و عقل را به اسارت برده است؛ خرافات مانع تفکر و خردورزی
هستند، شاهد عینی جوامعی است یا اقوامی است که دل و جان و عقل و هوش به خرافات سحر
و جادو دادهاند و عقل و تفکر و حق را رها کردهاند، اندک مطالعه و پژوهش نشان میدهد،
جامعهای که به خرافات معتقد است؛ سر و سامان حقیقی ندارد؛ چون، خرافات اساساً،
زاده منافع آدمیان سودجو و خودپسند و رمال و بی تفکر است؛ اگر در زندان خرافات
بمانیم و در علم و دانش و عقلانیت و حقیقت شناسی نکوشیم، تفکر اسیر میشود و
گرفتار میآید و به حبس می افتد؛ راه نجات و رهایی از خرافات، رجوع به تفکر و
اهتمام عقلانی در امور زندگانی است.
تفکر اثربخش، با حاشیه نشینی و ساحل بینی و
افسانه شنوی و خرافات خوانی و تاریخ دانی و شعرسرایی و اسطوره گرایی، سازگاری
ندارد؛ زیرا، زندگی و فطرت انسانی با صرافت طبع با این امور ملایم و مناسب نیست؛
یعنی، چرخ زندگی با امور بی اساس و یا کم اثر، چرخش واقعی و بالنده و سازنده
ندارد؛ تفکر غور و تأمل در کارها و امور زندگانی است تا حقایق و معانی حاصل آید، عمقها
شناخته گردد و گوهر حیات فهمیده شود، تفکر ساحل نشینی، کف بینی و موج شناسی و
عافیت طلبی و راحت گزینی است، زندگی عرصه و صحنه اندیشه و علم و زحمت و رنج و عمل
و اثر است؛ اثربخشی در فرصت طلبی و موج بینی نیست، موجها گذرا هستند، حقیقت و
اثرهای ماندگار و باقی، پایدار میباشند؛ برای آدمی شایسته و بایسته است، تفکر را
به اسارت نسپارد و راه زندگی را گشوده بدارد؛ تفکر اثربخش، زندگی ساز و اسارت تفکر
زندگی سوز است؛ زندگی در رهایی و آزادی و نجات عقل و خرد و هوشمندی و تفکر انسان
از اسارتها و گرفتاری رشد و شکوفا میگردد؛ همانند درختی که دچار آفات و موانع
نباشد تا سایه و ثمر دهد؛ و اثرگذار در حیات بشری شود.