اعتماد: یکی از استادان فلسفه در ایران یک بار تعبیری از ژان فرانسوا لیوتار اندیشمند و فیلسوف نقل میکرد، به این مضمون که «فلسفه یک گفتار امپریالیستی، دخالت جو و پرمدعاست که میخواهد مبانی سایر رشتهها را تبیین کند.» لیوتار خود فیلسوف بود و طبیعتاً مرادش از این اصطلاح قطعاً طرد و نفی فلسفه نبود، بلکه میخواست یکی از ویژگیهای اساسی فلسفه را نشان دهد، اینکه فلسفه همه جا حضور دارد و فیلسوف در هر زمینهای اظهارنظر میکند. اصولاً از منظر همین ویژگی هم هست که همه علوم و معارف بشری به فلسفه نیازمند میشوند. به عبارت دیگر هر یک از علوم، از علوم پایه و ریاضیات و فیزیک گرفته تا علوم طبیعی مثل زیستشناسی و زمینشناسی و علوم انسانی چون جامعهشناسی و روانشناسی و اقتصاد علم به چیزی هستند. مثلاً ریاضیات علم به عدد است، فیزیک علم به جهان طبیعی و ماده است، روانشناسی، نفس و روان آدمی را مورد مداقه قرار میدهد و... الخ. از این منظر البته ممکن است گفته شود که فلسفه هم علم به چیزی است، یعنی به بیان تخصصی موضوعی دارد که از عوارض ذاتی آن بحث میکند. اما این چیز یا موضوع برای فلسفه، آنقدر کلی است که میتوان گفت اصولاً فلسفه موضوع مشخصی ندارد. آن موضوع کلی در زبان تخصصی اهل فلسفه، وجود یا هستی است و معمولاً گفته میشود، فلسفه درباره عوارض ذاتی وجود از آن حیث که وجود است، بحث میکند، در حالی که مثلاً ریاضیات درباره شعبه یا دسته خاصی از موجودات یعنی اعداد بحث میکند یا فیزیک درباره موجودات طبیعی حرف میزند و... الخ. نکته دیگر اینکه فلسفه فقط علم به وجود یا هستی نیست و اصولاً این تعریف از فلسفه تا حدودی قدیمی شده است و تنها به یکی از شاخههای آن یعنی متافیزیک (مابعدالطبیعه) اختصاص دارد. از این دیدگاه بحث مهمتر در فلسفه که به خصوص در چند قرن اخیر ذهن فیلسوفان را به خود مشغول داشته، خود علم است، یعنی اینکه علم یا آگاهی چطور شکل میگیرد. به عبارت دیگر در حالی که در سایر شاخههای علوم، علم «به چیزی» مورد بحث قرار میگیرد، در فلسفه این خود علم است که محل بحث است، اینکه اصلاً آیا میتوان هستی در عامترین معنای آن را شناخت؟ آیا شناخت و معرفت ممکن است یا خیر؟ اگر آری، معیار و ملاک اینکه یک دسته از باورهای ما معرفت باشد و یک دسته دیگر معرفت نباشد، چیست؟ آیا میتوان به چیزی شناخت قطعی یا یقینی داشت یا خیر؟ در سایر علوم معمولاً درباره این سوالهای بنیادی بحث نمیشود. مثلاً یکی از پایهایترین علوم مثل فیزیک را در نظر بگیرید. کسی که فیزیک میخواند، دستکم دو فرض اساسی و اولیه دارد که شاید هم خودش به آن متوجه نباشد یا لااقل در فیزیک درباره این مفروضات یا به تعبیر دقیقتر اصول موضوعه بحث نمیشود: اول اینکه جهان طبیعت یا طبیعت به نحو عام وجود دارد و دوم اینکه این جهان طبیعت یا طبیعت به نحو عام را میتوان شناخت و دربارهاش گزارههایی علمی صادر کرد. فیلسوف اما همین جا پا به میدان میگذارد و این هر دو مفروض یا اصل موضوعه را مورد تردید قرار میدهد، یعنی اولاً میپرسد از کجا میدانی که جهان طبیعت وجود دارد؟ شاید همه وهم و گمانی بیش نباشد، آن طور که سوفیستها میگفتند یا سراسر ادراک بشری باشد، آن طور که مثلاً بارکلی میگفت. به علاوه فرض کنیم جهان طبیعتی خارج از انسان وجود داشته باشد، از کجا معلوم میتوان آن را شناخت و درباره آن گزارههایی قطعی صادر کرد؟ برای مثال میلیاردها سال است (شاید هم بیشتر) که خورشید هر روز صبح از مغرب عالم طلوع میکند یا هر بار که آب را در کنار آتش میگذاریم، در صد درجه سانتیگراد به جوش میآید، اما چه تضمینی داریم که فردا هم باز خورشید از مغرب طلوع کند یا بار دیگری که آب را روی آتش میگذاریم، در همان صد درجه به جوش آید؟ با این توصیف ممکن است به نظر برسد که فیلسوف را خرمگسی فضول خواندهایم که مدام در (به ظاهر) بدیهیترین امور شک و تردید وارد میکند و اما و اگر میکند. واقعیت اما چیز دیگری است. پرسشگریهای فلسفه در به ظاهر بدیهیترین امور در واقع گشاینده افقهای تازه پیشاروی ارباب سایر علوم است، ضمن آنکه فهم آنها را از آنچه پیرامونش کار میکنند را عمق و ژرفا میبخشد و درک واضح و متمایزی از این موضوع به ایشان ارائه میکند. فلسفه همچنین با تردیدها و تشکیکهایش اخلاق علمی را ارتقا میبخشد و به دانشمندان میآموزد که همواره با قطعیت و قاطعیت صحبت نکنند و در آنچه میگویند، جانب احتیاط را رعایت کنند. مهمتر از همه اما اینکه فلسفه رابط و عامل پیوند علوم است و زمینهای برای تعامل میان علوم را ایجاد میکند. به نقل از آن استاد فلسفه ایرانی تعبیر گویا و شیوا در این زمینه را ایمانوئل کانت، فیلسوف برجسته آلمانی در یکی از آثار کمتر خوانده شدهاش به نام منطق ارائه میکند. کانت مینویسد: «فلسفه حلقه رابط میان تمامی علوم است همچنین میتواند میان تمامی شکلهای کاربرد خرد رابطه ایجاد کند. نهایت فلسفه، نهایت خرد انسانی است. تمامی هدفهای دیگر زندگی تالی آن قرار میگیرد. فلسفه دانایی از کاربرد خرد در حداکثر ممکن آن است. فلسفه نظام علوم، نظام انواع داناییهای بخردانه است که هر کدام به یاری مفاهیم به دست میآید.»