همه ما کتابهای زیادی در قفسه داریم که سالهای سال است که آنجاست. شاید هر روز ببینیمشان، شاید مقدمه یا صفحاتی از هر کدام را هم خواندهایم، اما هنوز فرصتی برای خواندن کاملشان پیدا نکردهایم. هر کدام از این کتابها برای خودشان تاریخی شخصی هم دارند. یکی را دوستی هدیه داده یا معرفی کرده، تعریفی از دیگری را در متنی دیگری شنیدهایم، آن یکی خودش را در یک کتابفروشی به ما چسبانده، خلاصه این که حالا این همه کتابهای نخوانده جمع شدهاند و یک کتابخانه شدهاند و ما از این که این همه کتاب نخوانده در قفسه داریم احساس گناه میکنیم و وقتی که بپرسند چقدر از این کتابها رو خوندی، از پاسخ دادن فرار میکنیم.
وقت آن رسیده که برای این مجموعه کتابهای نخوانده یک اسم بگذاریم تا بهتر بتوانیم دربارهشان فکر کنیم. هر چه باشد، این کتابها به نوعی دیگر در برابر ما حضور دارند، هر کدام از این کتابها مثل یک دنیای کشف نشده، تاریک و رازآلود هستند. همیشه آرزو میکنیم که کاش فرصتی باشد که آنها را هم بخوانیم. برای همین هم هست که خیلی از آنها را بیشتر از کتابهایی دوست داریم که پیش از این از اول تا به آخر خواندهایم. گاهی کتابهای نخواندهای داریم که با خود به سفر میبریم، حتی دوست نداریم یک شب دور از این کتابها باشیم، یا به کسی امانت بدهیم. خلاصه این که اینها کتابهای دیگر و عزیزتری هستند که باید اسم دیگری داشته باشند.
ژاپنیها برای این نوع کتابها از واژه «تسون دوکو» استفاده میکنند که درست به عادت تلنبار کردن کتاب بدون خواندن آنها اشاره دارد. ژاپنیها با همین واژه تکلیف خود را با آن احساس گناه ناشی از نخواندن مشخص کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند که این کتابها را شاید هرگز نخوانیم، اما این نگهداشتن و نخواندن هم خودش یک کار جدی است که ارزشی کمتر از خواندن ندارد. تسوندوکو نقش مهم این کتابها را برجسته میکند؛ و ای بسا کتاب نخواندهای که همچون راهی فراموش شده، گنجی گمشده، قهرمانی پنهان، یا زیبایی خفته، همین روزهاست که آشکار شده و مسیر زندگی ما را تغییر دهد.
در ادبیات غرب، بر اساس برداشتی از همین مفهوم ژاپنی تسوندوکو، به تازگی مفهوم antilibrary برای ارجاع به این مجموعه کتابها به کار گرفته میشود. اگر بخواهیم ترجمه همین واژه را به کار بگیریم، به نظر میرسد «ناکتابخانه» معادل بهتری از ترجمه تحتالفظی این واژه «ضدکتابخانه» باشد. نیکولاس نسیم طالب، نویسنده و پژوهشگر مشهور لبنانی – امریکایی در کتاب قوی سیاه در توصیف رابطه خاص میان امبرتو اکو و کتابهایش از این واژه استفاده کرده است:
اومبرتو اکو به طبقه محدودی ساز دانشمندان تعلق دارد که همهچیزدان، خوشفکر و سرحال هستند. او یک کتابخانه شخصی بزرگ دارد که شامل سی هزار کتاب است و بازدیدکنندگان را به دو دسته تقسیم میکند: کسانی که با «وای! سینیور پروفسور اکو، چه کتابخانه محشری داری! همه این کتابها رو خوندی؟» و بقیه – یک اقلیت خیلی کوچک – که میفهمند که یک کتابخانه خصوصی ابزار خودنمایی نیست، بلکه میتواند ابزار پژوهش باشد. ارزش کتابهای نخوانده خیلی بیشتر از کتابهای خوانده شده است. کتابخانه باید همان قدر کتاب داشته باشد که میدانید که نمیدانید، و البته در حدی که امکانات مالی، نرخ وام مسکن، و بازار منقبض املاک و مستغلات به شما اجازه می دهد که آن را گسترش دهید. با افزایش سن، دانش و کتابهای بیشتری جمع میکنید و تعداد فزاینده کتابهای خوانده نشده در قفسهها، نگاه تهدیدآمیزی به شما دارند. در واقع، هر چه بیشتر بدانید، ردیف کتابهای خوانده نشده بزرگ و بزرگتر می شود. بیایید برای این مجموعه کتابهای خوانده نشده هم یک نام بگذاریم، بیاید این بخش از کتابخانه را یک ناکتابخانه بنامیم.
کتابخانه شخصی برای اومبرتو اکو یک ابزار پژوهشی است. هدف از توسعه ناکتابخانه این نیست که کتابهایی که خواندهای را به رخ مهمانان بکشی و پز بدهی؛ بلکه گردآوری مجموعه خیلی شخصی از منابعی است که دوست داری دم دستت باشد و بتوانی از سر کنجکاوی در میان آنها چرخی بزنی و نکتهای بخوانی: بانگ چاوش سفرهای آینده از ناکتابخانه برمیخیزد.
خبر خوب این که ناکتابخانه همین اثر را بر مغز در حال رشد هم دارد. به خصوص در شرایطی که کودکان پیوسته در معرض بمباران تصویرهای وهمآلود قرار دارند، بسیار مناسب است که دور آنها پر از کتاب باشد تا آنها را به یاد دنیاها، داستانها، مفاهیم، زندگیها و افرادی بیاندازد که با زندگی روزمره آنها تفاوت دارد؛ حرفهایی که پیش از این زده شده و هنوز شنیده نشده است، شعرهایی که سروده شده و فراموش شده است، سرزمینهایی که فقط نقشه آنها کشیده شده و کسی به آن پا نگذاشته است. این قدرت کتاب است – آنها نه تنها ذهن ما، بلکه دنیای ما را نیز گسترش میدهند، و به ما یادآوری میکنند که چیزهایی فراتر از فضای محدود و راحت خانه و تلویزیون رخ میدهد.
ناشناختههای دنیای آینده ما را به هراس میاندازد. به همین خاطر است که مردم دوست دارند فیلمهای علمی – تخیلی ببینند، فیلمهایی که آینده را مثل امروز به تصویر میکشند، حالا با کمی تغییر در الگوهای ترافیک و سفر یا فناوریهای کاربردی و البته با پیشبینی پیروزی قطعی خیر بر شر. همین هراس، از طرف دیگر، ما را به یاد کتابهای نخواندهمان میاندازد. باید دست از این خیال خام پروریها برداشت و خود ناشناختهها را در آغوش گرفت تا به تدریج و در زمان خودش به کشفی رسید. کتاب نخوانده تجسم همان «نمیدانم» بزرگ است، نمیدانمی که هزار بار شرف دارد بر میدانمهای وهمآلود و رؤیایی، نمیدانمی که مقدمه هر راهگشایی و پیشرفتی هم هست.
فرآیند خواندن کتاب از همان ابتدای شنیدن عنوان آن شروع میشود، اما وقتی کتابی را میخریم، به خانه میآوریم و در قفسه میگذاریم، مهمترین مرحله خواندن شروع میشود. کتابهای ناکتابخانه بیشتر از کتابهای کتابخانه خوانده میشوند، فقط عنوانشان را میخوانیم و در راه به آن فکر میکنیم. کتابهای بسته هر روز به اشتباه خوانده میشوند و روز بعد ناچاریم از نو بخوانیمشان، تا این که یک روز بالاخره بازشان کنیم و قدم به درون آن بگذاریم و این البته خودش مرحله جدیدی از ماجراست.
به این خاطر، ناکتابخانهها ارزشی پنهان و جادویی دارند و کتابهای نخوانده هر روز از نو نوشته میشوند. دفعه دیگر که شنیدید باید کتابهایی که نمیخوانید را از دستوپا جمع کنید، با اعتماد بگوییم که اینها بخشی از ناکتابخانه من هستند، کتابهایی با ارزشی بیشتر از آنهایی که خواندهام، تا به یاد داشته باشم که نمیدانم، تا بدانم که هنوز ناخواندهها زیادند، تا احساس کنم هنوز جاهای ندیدهای برای گردش و کاوش هست.
پسنوشت: البته وقتی کتابی را میخوانید هم وارد مرحله جدیدی میشوید که خواندنهای بعدی را میطلبد. هر کتاب خوانده شده، در فاصله کوتاهی به مجموعه ناخواندههای ناکتابخانه باز میگردد. این یادداشت را بهانه نخواندن نکنید!
اسماعیل یزدانپور
دیدگاهتان را بنویسید