اعتماد: موج خشونت و وحشت
سراسر کره خاکی را درنوردیده است. در زمانهای زندگی میکنیم که هیچکس در هیچ جا
احساس امنیت نمیکند. امنیت و آرامش چونان هوایی است که در آن تنفس میکنیم، تا
هست، بدون توجه به حضورش آن را به سینه فرومیدهیم و بازمیدمیم، اما با کوچکترین
اختلالی مثل کمبود هوا یا آلودگی یا دودآلودی آن به ضرورت و اهمیتش پی میبریم و
تازه در مییابیم که چرا سعدی در ابتدای گلستان شکرانهاش را با آن آغاز کرده بود.
در برابر آسیبهای طبیعی، بشر در طول تاریخ کوشیده
خود را به ابزارهای مختلف مجهز کند و راههایی برای پیشگیری یا هدایت عارضه مربوطه
بازیابد و البته در این زمینه به موفقیتهایی دستیافته که بعضاً خود مشکلات دیگری
را به وجود آوردهاند، اما در مجموع دست و پنجه نرم کردن با این دسته از عوامل تهدید
کننده امنیت ناگزیر زندگی تلقی میشود و گریز و گزیری از آنها نیست. علل و عوامل بشری
و به تعبیر فلسفی شرور انسانی نیز همیشه در طول تاریخ وجود داشتهاند و با وجود کوششهای
پیگیرانه انسان برای کاهش آنها، همیشه شاهد رفتارها و گفتارهای خشونتطلبانه به
انگیزههای مختلف عمدتاً سیاسی بودهایم، تحت عنوان جنگ یا آشوب یا شورش یا سرکوب یا...
به همین خاطر همواره یکی از جدیترین بحثهای فلسفی در طول تاریخ، بحث از شر یا
شرور بوده است با این صورتبندی ساده که: اگر شرور وجود دارد، چگونه میتوانیم آنها
را با یک نظام عادلانه برای هستی توجیه کنیم؟ فراسوی بحث شرور که آشنایان با فلسفه
میدانند، چه مایه پیچیدگیها و دشواریهایی یافته، آنچه وضعیت امروز زندگی بشر را
از تاریخ
شرارت باری که برشمردیم، متمایز میکند، گستردگی و تنوع
و پیچیدهتر شدن سرسامآور شرور انسانی در قالب خشونتورزی است، آن هم با وجود
ادعاهای حالا دیگر غیرقابل اعتنایی مثل اینکه بشر به لحاظ اخلاقی نیز پیشرفت کرده
و در تعاملات و ارتباطاتش و رقابت ناگزیرش برای قدرت به روشهای مسالمتآمیزتر روی
آورده است. اخبار و شواهد دست کم در زمانه ما به کلی خلاف این ادعا را ثابت میکنند
که «متمدنتر شدن بشر به اخلاقیتر شدن او یاری میرساند.» فقدان امنیتی که سراسر جهان زندگی
انسان امروز را در بر گرفته با وجود پیشرفتهای باورنکردنی او در عرصه فناوری و
علوم است، سهل است، این امکانات نوظهور ساخت دست بشر به او یاری رسانده تا بارها
گستردهتر و سریعتر و موثرتر به خشونت دست بزند و ابعاد وسیعتری از حیات سایر
انسانها را تهدید کند.
فلسفه گذشته از اینکه شر در عالم هستی، حیثیت واقعی
داشته باشد یا نداشته باشد، باید به این سؤال پاسخ دهد که چه راهحلی میتواند برای
پیشگیری از این خشونت کور ارائه کند؟ ممکن است بسیاری بر این باور باشند که در این
شرایط از فلسفه هیچ کاری برنمیآید. اما اهل فلسفه میتوانند همین طریق و سیاق
پاسخگویی را مشکل اصلی بدانند و بگویند راه حال اتفاقاً در بازگشت به فلسفه و
فلسفهورزی در معنای پرسشگری و تلاش و کوشش ناتمام و بیپایان برای حقیقت جویی
است. صرف نظر از علل و عوامل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برآمدن خشونتها و خشونتورزیهای
گسترده اخیر، در سطح فکری، علت عمده این خشونتورزیها قطعیتگرایی و جزم باوری و
فقدان تأمل و اندیشه است، یعنی غیاب فلسفه. همه شواهد نشانگر آن است که عاملان
مستقیم این خشونتورزیهای جوانهایی خام و ساده اندیش هستند که بدون فکر و اندیشه
و بر اثر تحریکات و تهییجات عاملان غیرمستقیم اصلی دست به این اعمال خشونتبار میزنند.
نکته مهمتر اما گزارشهایی است که نشان میدهد بسیاری از سران این گروهها نیز به
لحاظ فکری و فلسفی بسیار کم مایه هستند و آشناییشان با علوم انسانی بسیار اندک و
ناچیز است و عموماً اگر با علوم جدید آشنایی داشته باشند، با رشتههای فنی و پایه
سر و کار داشتهاند. فلسفه به انسان میآموزد که با وجود اهمیت احساسات و
عواطف و هیجانات باید عقلانی اندیشید و بر اساس منطق و خرد تصمیم گرفت و دست به
عمل زد. ضمن آنکه فلسفه پس از هر پاسخی که صد البته در نتیجه خردورزی به دست آمده،
باز یک اما و اگر میگذارد و هیچگاه با قطعیت جزماندیشانه نمیگوید «این است و جز
این نیست.» همین عدم قطعیت است که او را از تصمیمهای خشونتبار و نیندیشیده باز میدارد
و به جای شبهراهحلهایی رهزن و خطرناک، انسانها را به صبر و تحمل و تأمل فرا میخواند؛
امری که متاسفانه در دنیای خشونتبار امروزی کمتر به آن بها میدهیم. در غیاب فلسفه
و فلسفه ورزی این ترور و وحشت است که زندگی بشر را مملو ساخته و کنش و واکنشهای کور
و نسنجیده و نامعقول را به بار آورده است.