ایران: درمیان چهار سخنگوی وجدانِ ایرانی؛ فردوسی، مولوی، حافظ
و سعدی؛ دو نفر از منظری خاص با دو نفر دیگر، تفاوتی ماهوی و اساسی دارند: رسوخ در
بطن فرهنگ ایران باستان. مولوی نابغه دهر است و سعدی استاد سخن. اما رسوخ حکیم توس
و لسان الغیب در فرهنگ ایران باستان باعث شده که گوی سبقت را از آن دو بربایند. از
این نظر، مولوی و سعدی «عظیم» هستند و فردوسی و حافظ «اصیل و عظیم». این دو هم
شاعرند و هم مربی و احیا کننده ایران باستان. متأسفانه به این جنبه فوقالعاده
مهم، اصلاً توجه نشده است. در اینجا به حافظ و رسوخ او در فرهنگ ایران باستان میپردازیم.
«پیر مغان»، ابداع حافظ!
به رسوخ لسانالغیب در اوستا و فرهنگ ایران باستان اصلاً
توجه نکردهایم. بسیاری از ما دیوان حافظ را در کنار قرآن پدر بزرگ و مادر
بزرگمان دیدهایم و گمان میکنیم که علت آن را هم میدانیم. اما اشتباه میکنیم،
یکی از دلایل آن «حافظ قرآن» بودن است.
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ / قرآن ز بر
بخوانی در چارده روایت
دلیل دیگرش «حافظ فرهنگ ایران باستان» بودن است. این
عقاب و شاهین تیز پرواز ایران باستان، بالی در قرآن دارد و بالی در اوستا و فرهنگ
ایران باستان. این جنبه دوم را اصلاً درک نکردهایم. درحافظ نامهها با حذف این جنبه،
عملاً نیمی از شخصیت حافظ مغفول مانده است. حافظ با طرح «مغان»؛ پیر مغان، دیر
مغان و خرابات مغان، تا ابد فرهنگ ایران باستان را تضمین کرده است. شاعر عارف
مسلمان از قشر دین اسلام (شریعت) به مغز و باطن آن (طریقت) و به بطن فرهنگ ایران
باستان نفوذ کرده و تا عمق آن پیش رانده است.
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است / من ترک خاکبوسی این
در نمیکنم
در زیر به چند نمونه از این توجه نکردن اشاره میکنم:
نکته اول، دام زندگینامه حافظ و محصور شدن در روشهای تاریخی مدرن: محدودشدن به
زندگینامه بزرگان، بدون توجه به سایر ابعاد آنها، از مشکلات عظیم بررسی آنان است. شاید ما نتوانیم
در زندگینامه حافظ در ارتباط با آشنایی و انس او با پیران ره شناس ایران باستان
مطالبی بیابیم. اما این امر به معنای آن نیست که چشممان را روی ارادت اعجابآور
او به مغان باستان ببندیم که این ارتباط و دلسپردگی خیره کننده دراشعار، بدون
عجینشدن تار و پود زندگی حافظ با ایران باستان کاملاً بیمعناست.
بنده پیر مغانم که زجهلم برهاند / پیر ما، هر چه کند عین
عنایت باشد
توجه به مکتوبات، اسناد و روایت تاریخی کار بسیار
پسندیدهای است اما فهم و ضبط عبارت ها به تنهایی کافی نیست. زندگینامه درکنار
آثار و اشعار قرار میگیرند و هر دو اینها در ید قدرت شخصیت باطنی و چند ساحتی
لسانالغیب. فهم اشارات (قدر مجموعه گل / معانی) بسیار بالاتر و لطیفتر از فهم عبارت ها
(ورق) است.
قدرمجموعه گل مرغ سحر داند و بس/ که نه هر کو ورقی خواند
معانی دانست
شالوده دیوان حافظ
مطلب دوم، توجه نکردن به توانایی اعجابآور لسانالغیب
در رسوخ به فرهنگ ایران باستان است. یکی ازمحکم ترین دلایل این امر، پِی و شالوده
دیوان حافظ است. مسألهای از این مهمتر در دیوان هیچ شاعری پیدا نمیکنیم. اگر احادیث
و آیات قرآن را از مثنوی حذف کنیم، مثنوی فرو میریزد. شاهنامه بدون کیخسرو،
فریدون، زال و رستم بیمعناست و البته دیوان حافظ بدون پیر مغان، دیرمغان و خرابات
مغان.
آن روز بر دلم درِ معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر
مغان شدم
این پی و شالوده از کجا و با چه همت و روشبینی و
با چه «اصالتی» به دست حافظ افتاده است؟ توجه به این امر میتواند راهی روشن برای
تفسیر شاعرعارف مشکلگو، در دسترس ما قرار بدهد. اما چه باید گفت، آنگاه که در حافظ
نامه مینویسند: «پیر مغان ابداع حافظ است». با این خبط عظیم، سه هزار سال سابقه
مغان را انکار کرده و راه شناخت پیر مغان و حافظ را مسدود کردهاند. آیا اصلاً به ذهن
آنها خطور کرده: چرا شاعر عارف مسلمان قرن ۸ ق (۱۵
م) باید سه هزار سال به عقب برگردد (۱۵۰۰ قبل از میلاد) تا مُهر مغان را بر پیشانی
دیوانش بزند؟ توجه به اهمیت این پرسش منوط به درک عظمت اقیانوس حکمت مغانی است که
در پشت سر حافظ قرار دارد.