آرمان: یکی از مشکلات امروز در جامعه ما فاصله قابل ملاحظه واژهها از مفاهیم است؛ حتماً به کرات شنیدهایم که «گفتمان» را جای «گفتوگو» به کار میبریم. دقیقنبودن مفاهیم و رجزدن واژهها یکی از دلایل گیج و منگشدن شنوندهای است که با علاقه به صحبتی میخواهد گوش کند. فرض را بر این بگذارید که در اینجا بخواهیم تعریفی از مفهوم گفتمان بدهیم. اصراری هم نیست که پیرامون این تعریف اتفاقنظر باشد. در اینجا گفتمان را مفصلبندی دادهها و دلایلی بهمنظور شکلدهی به یک معنا تعریف میکنیم. مدتی قبل از انتخابات اخیر شوراهای شهر و ریاستجمهوری بحثهایی پیرامون جایگاه نخبگان جوان کشور در روند تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ما به وجود آمده بود که شاید درگذشت نابهنگام مریم میرزاخانی یکی از نخبگان نسل خودش، به این بحثها سرعت بخشید. به این ترتیب یک پدیده اجتماعی- فرهنگی هم خوشبختانه و هم متاسفانه به یک بحث روز سیاسی و بحث روز سیاستمداران تبدیل شده است. چندی پیش از من دعوت شد در همایشی شرکت کنم که موضوع آن مشارکتدادن جوانان ما در روندهای پرنفوذتر اجتماعی بود. فکر میکنم علت دعوت از من به دلیل «جواننبودنم» بود. همایش بسیار طولانی بود و چهار ساعت به طول انجامید. بحثی را مکتوب ارائه کردم اما بخش زیادی از فکر من در طول همایش مشغول این بود که: «من اینجا چه میکنم؟» عمده سخنرانی عزیزان، حتی دانشگاهیان ما، خیلی سیاستمدارانه بود اما من حرف سیاستمدارانه زیادی برای گفتن ندارم. مساله دومی برایم مطرح شد که با شما در میان میگذارم؛ فرانسویها اصطلاحی دارند که میگویند «کسی که زبانش از چوب ساخته شده است». این اصطلاح برای کسانی است که کلیشهای صحبت میکنند، تقریباً راجع به هر موضوعی از آنها بخواهید میتوانند صحبت کنند، در مقابل هر جمعیتی مقدمه و مؤخره حذف میشود و کل بحث همانی است که در گذشته نیز بوده است. سخنران زبان چوبیبودن، من را به آن واداشت که فکر کنم چرا زبان سیاستمداران، زبان چوبی است (یعنی کلیشهای صحبت میکنند) به این نتیجه رسیدم که در حقیقت اینقدر مواظب هستند که حرفشان به کسی برنخورد یا لااقل به کسی که نباید، برنخورد. بنابراین تمام ظرفیت شور و هیجان یک سخنرانی، از جمله اشتباه در حین صحبتکردن را از خود میگیرند. در حالی که صحبت باید متمرکز باشد و اگر همه اینها را از یک صحبت بگیرید، دیگر چیزی از آن نمیماند؛ نه شوری، نه حالی و نه هیجانی و نه فکری. به این دلیل شاید بیشتر صحبت سیاستمداران زبان چوبی است. یک استثنا هم هست؛ سیاستمدارانی که با شور، هیجان، باور و اعتقاد راجع به مسالهای نظر میدهند و در این صورت آن سیاستمداران در جامعه اثرگذار هستند. به نظر من این بحث که چرا سیاستمداران اینقدر کلیشهای حرف میزنند، فقط به سیاستمداران مربوط نیست؛ محیطهای اجتماعی ما به هزار شکل، مخالف اشتباه هستند. روابط انسانی در درون جامعه اشتباهپذیر نیستند. یک تعبیر غلط شده است که اشتباه جنایت است و ما از اشتباهکردن میترسیم که آرامآرام هیچکاری که اشتباه باشد را انجام نمیدهیم و آرامآرام دیگر هیچکاری نمیکنیم. دل مردهکردن یک جامعه از ترس اشتباه خیلی باعث تأسف است. ترس از اشتباه، فقر فکری، اجتماعی، کلامی و عملی میآفریند؛ اگر همه هموغم ما یافتن اشتباهات دیگری، برملاکردن اشتباهات دیگری و یا جلوگیری از اشتباهات خودمان باشد. اشتباه یا به قول من تجربه نافرجام یا تجربه بدفرجام، بخشی اجتنابناپذیر از هر روند نوآور فکری و عملی است. آزمودن، راهیابیکردن، خارج از مسیر عادت کنشکردن، خطر اشتباه در پی دارد. ترس از اشتباه را تبدیل به شمشیر داموکلس نکنیم.