کد مطلب: ۱۲۲۴۰
تاریخ انتشار: دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶

کافکا مساله ما نیست!

شیما بهره‌مند

شرق: خاکروبه‌ها، عکس‌های تیره‌وتار قدیمی، در میان کلیشه‌های جاافتاده داستان‌نویسی مدرن سختْ به کار می‌آیند. رجعتی فوکویی به گذشته، یا گشتن در میانه خاکروبه‌های واقعیت، چه‌بسا تصاویرِ اصیل‌تری از وضعیت موجود به‌دست بدهد.‌ این رجعت به میراث و ماترک ادبیات ما، شاید در وهله نخست ارتجاعی و محافظه‌کارانه باشد، اما ازقضا در زمانه‌ای که فهرست‌کردنِ مظاهر مدرنیته از اِلمان‌های شهری تا گزارشِ زیست طبقه متوسط باب‌طبعِ بازار است، رجعت خودْ می‌تواند کنشی رادیکال باشد برای بازشناسی نیرو یا توانی که ادبیات ما در چندین دهه پیش داشت و در روزگار ما از دست رفته است. ازاین‌رو رجعت حاملِ نوعی روکردنِ دست ناتوانی و بی‌مقداری وجه غالب ادبیاتی است که دیگر زور و توانِ چندانی ندارد. در این میان جریان غالب ادبی، دست‌به‌کارِ مصادره این میراث شده است تا با اتکا بر «نامِ» بزرگ مورثان ادبی خود را در امتداد این جریان قالب کند، یا دست‌کم در خویشاوندی جعلی با آنها، پدیداری ناتوانی خود را به تأخیر بیندازد. احمد محمود، هوشنگ گلشیری، رضا براهنی از نام‌هایی بودند که امسال هر طیف و مسلکی در ادبیات به‌هدفی سروقت‌شان رفت تا نمدی برای کلاه خود دست‌وپا کند. از منظر این جریان، رجعت به تاریخ بایسته است اگر مصالحِ رمان و داستان آنها را جور کند، و ارتجاعی است اگر به‌کارِ روکردنِ دست ادبیاتی بیاید که منقاد و سرسپرده بازار است. توانِ ادبی آن‌چیزی است که متفکران و منتقدان بزرگ همواره از آن دَم زده‌اند و در آثار قدما و معاصرین سراغ کرده‌اند. در ادبیات جهان کافکا، یکی از این نویسندگان است که قرنی است مفسران و منتقدان به بازخوانی او نشسته‌اند، تا به‌قولِ آدورنو، یکی از شارحان کافکا، «توان» یا «اتوریته‌ی کافکا را بازشناسند و لابد، از منظر این جریان رجوع آدورنو به کافکا هم حامل سویه‌های ارتجاعی است و در جهتِ تخفیف ادبیات موجود دورانش. پس هیچ جای تعجب ندارد اگر کافکا و تاریخ ادبیات مسئله کسانی نباشد که حکم به ردشدن تاریخ ادبی ما می‌دهند برای تصدیق وضعیت موجود و امتداد آن که سختْ با منافع‌شان هم‌بسته است.

کافکا در نظر آدورنو از تفاله‌های جهان، از خاکروبه واقعیت، هنر می‌آفریند. او ژست‌های جاودان‌شده آثار کافکا را که لحظه‌هایی منجمدند، «شوک کافکایی» می‌خواند؛ هم‌سنخِ تکانی که انسان با دیدن عکس‌های قدیمی می‌خورَد؛ عکس‌های تار و محوشده، مانند عکسی که زنِ مهمانخانه‌چی در رمان «قصر» آن را نگه داشته است به‌عنوانِ «یادگار تماس خود با ساختار قدرت». کافکا به‌تعبیر آدورنو در آثارش همواره بر قدرت بی‌حدوحصر می‌تازد. او با «ته‌نشین‌شده‌ها» پیشگویی می‌کند. نظام‌های سیاسی و فکری در نظر او هرچه قوی‌تر و صلب‌تر باشند و همه‌چیز را هم‌نام کنند، بیش‌تر از هستی خود دور می‌شوند و کوچک‌ترین انحراف را تهدیدِ تمامیت خود می‌شمارند. پس در هر نظامی چیزی ته‌نشین می‌شود که از دست در رفته است و این‌ته‌نشین‌شده‌هاست که روایتِ کافکا را می‌سازد، به‌قول آدورنو «کافکا با دقیق‌شدن در زباله‌های دوران لیبرالیسم دست انحصارطلبی اقتصادی را می‌خواند، همان انحصارطلبی که بساط لیبرالیسم را برمی‌چیند.» صدای پای انحصار در وضعیت ادبی دو دهه اخیر ما نیز بدجور شنیده می‌شود. انحصاری که متکی به مفهومِ موهومِ «نظم خودجوش بازار»‌، توانِ ادبیات را دودستی تقدیمِ چرخه بازار کرده است و داعیه رشد کمی آثار را دارد به‌امید رشد کیفی. رویه اخیر که مخالفِ هرگونه مرجعیت اصیل ادبی است و به‌ظاهر جانبدارِ چندصدایی، مصداقِ تأسیس حقوقی «اجاره به‌شرط تملیک» است. اگر کارشناس/ نویسندگان که به مفاد قراردادهای نانوشته جریان غالب تن داده‌اند، به مندرجات و توافقاتِ آپاراتوس ادبی حاکم پایبند باشند، می‌توانند سِری یا قفسه‌ای از کتاب‌ها را در نشری به تملک خود درآورند و جریانی را تحت‌فرمان خود بگیرند. بگذریم.
قرائتِ تئودور و.آدورنو از کافکا در کتابِ «یادداشت‌هایی درباره‌ی کافکا»، حاملِ رادیکال‌ترین ایده‌ها درباره این نویسنده اهل چک است. آدورنو «انسانِ» مسخ‌شده کافکا را که در نظر مفسرانِ بسیاری در جهانِ مدرن و ساختارهایش از خود تهی شده و تغییر ماهیت داده است، یک‌مرتبه فراتر می‌برد؛ استحاله انسان در ادبیات کافکا محصور در سلب اختیار او نیست، انسانِ کافکا خودْ دیگر به شیء بدل شده است. مترجمِ کتاب، سعید رضوانی در مقدمه‌ای جامع و نقادانه -که گویی تکه‌ای ناگسستنی از کتاب است- به این ایده محوری آدورنو اشاره می‌کند که کافکا یک مرحله از روان‌شناسی فراتر رفته و در پی کشف علل و انگیزه‌های رفتار «فاعل شناسا» نیست، ازقضا او مانند یک جراح، انسان را می‌شکافد تا بخش فیزیکی‌اش را بیرون بکشد و ماده‌ای را تحلیل کند که از انسان باقی می‌ماند، وقتی اراده و آگاهی از دست برود. کافکا بر آن است تا انسانِ دیگری را روی صحنه بکشاند که دیگر نمی‌تواند از هویت و فردیت دَم بزند. این نمایش همان خطِ فارقی است که آثار کافکا را از متونِ صرفاً روان‌کاوانه دور و دورتر می‌سازد. انسانِ کافکا در حدفاصل انسان و شیء می‌نشیند. کافکا در انزوای خود، نزول انسان به شیء را روایت می‌کند. البته او با این تمهید به تیری دو نشان می‌زند؛ هم انسانِ شیءشده را تصویر می‌کند و هم به‌قول آدورنو آینه‌ای در برابر جهان جابر می‌گیرد تا آن را به ماهیت خود معترف، و چه‌بسا مغلوب سازد. کافکا دنیای خودش را می‌آفریند با وضع قوانین خاص خود، البته در واکنش به جهان واقعی. «متون او پاسخ به جهان‌اند؛ بناست به شیوه‌ای بدیع مشت جهان را باز کنند و تیغ از دست‌اش بستانند.» آدورنو این مقدمات را می‌چیند تا رأی نهایی و رادیکال خود را در مورد کافکا ابراز کند: «صدای هنر کافکا صدای چپِ فوق‌رادیکال است.» اما آدورنو جز این مقدمات، ایده دیگری را پیش می‌کشد تا رأی خود را در صورت و معنا، دوقبضه کند. «هر جمله کافکا می‌گوید: مرا تفسیر کن،‌ و هیچ‌یک از جمله‌هایش تفسیر را برنمی‌تابد.» از نظرِ آدورنو «قاطعیت فرمانِ تفسیر کنِ» کافکا فاصله زیبایی‌شناختی را از میان برمی‌دارد تا تماشاگر یا همان مخاطب را وادارد بپذیرد که اینجا، مسئله بر سر تعادل فکری یا لذتِ خواندن یک داستان نیست، بلکه بسیار فراتر از آن، مرگ و زندگی‌اش متوقف بر فهمِ درست او است. کافکا یقه مخاطب را می‌چسبد تا به او حالی کند باید بجنبد تا از طریق فهم درست وضعیت موجود امکانی برای تغییر دست‌وپا کند یا دست‌کم به شناختی از این وضعیت دست بیابد. روایت کافکا هجوم می‌آورد پس هرکس این رویکردِ تهاجمی را بپذیرد باید گردن به تیغ بسپارد، به‌بیانِ بهتر بکوشد تا دیوار را با سر خراب کند و هیچ تضمینی هم در کار نیست که عاقبتی بهتر از دیگران داشته باشد و این «کشف کلمه» در نظر آدورنو، دِینی است بر ذمه مخاطبان کافکا از هر سنخ و رَده‌ای.
وضعیت ادبی ما چندان بی‌شباهت به تصاویر ملال‌آور و درب‌وداغانِ کافکا نیست. در داستان‌های او نه قدرتمندان، که قهرمانانِ درمانده داستان اضافی به‌نظر می‌رسند چون هیچ‌یک کار مفیدی نمی‌کنند. آنان میان خرت‌وپرت‌هایی می‌لولند که دیرزمانی است خرج خود را درآورده‌اند و زندگی قهرمانان را با صدقه‌شان تامین می‌کنند و ازاین‌رو بازتولید زندگی «مرحمت سعدِ کارفرمایان» جلوه می‌کند. «کافکا رَد کثافتی را زیر ذره‌بین می‌گذارد که انگشتان قدرت در نسخه نفیس کتاب زندگی به‌جا می‌نهند.» مانند وضعیت فرهنگی ما که خود را در نسبت با بازار تعریف می‌کند و «ادبیات»‌ را چونان کتاب‌هایی به خورد ملت می‌دهد که کارفرمایانِ نشر مرحمت می‌کنند. کاری که آدورنو با متون کافکا می‌کند، جز تشریح آن‌ها، به‌دست‌دادنِ روشی نقادانه است در رجعت به تاریخ ادبی اما برخلافِ جریان ادبی حاکم ما، برای بازکردنِ مشت واقعیتی که بر دیگران پوشیده است، نه محضِ سرپوش‌گذاشتن بر این واقعیت؛ کاری که فعالان ادبی ما سختْ گرفتار آن‌اند. 

 

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST