اعتماد: کتاب اگر کتاب باشد، از ابتلای نویسنده به دغدغه و پرسشی آغاز شده و معمولاً شرح تکاپوی نویسنده در یافتن پاسخ و گشودن این مساله است. هر کسی که دستی به قلم دارد، آن لحظه که توانسته راه صعبی را بپیماید و از بلندیای فراز آید و منظرهای را ببیند لاجرم خواسته دست دیگرانی را هم بگیرد و آنها را هم شریک در این گشایش کند. برای همین است که میگویند بهترین طور کتاب خواندن، پرسش داشتن است. چه پرسش داشتن مخاطب را همراه در تکاپوی نویسنده میکند و تنها از این طریق است که قدر واقعی کتاب بر او آشکار میشود. اما پرسش داشتن اطواری دارد.
گاه پرسش خلجان ذهنی کوتاهمدتی است؛ اطلاعاتی را نمیدانیم یا از خاطر بردهایم و برای یافتنش کافی است به سطری از دانشنامهای مراجعه کنیم. زمانی پرسش در باب مفهومی تخصصیتر است که معمولاً خواندن یک یا چند مقاله را ایجاب میکند. اما ممکن است پرسش از موقعیت یا حال و هوایی باشد که برای تداعی شدنش در ذهن نیاز به خواندن کل یک کتاب باشد. در مواقعی پرسش درباره آینده است و یحتمل برای پاسخ دادنش نیاز به چندین و چند کتاب باشد و در معدودی اوقات پرسش آنقدر عمیق و وجودی است که نیاز به تلاشی مداوم و بیپایان است و ایبسا عمری جستوجو را اقتضا کند. خلاصه بنا به اینکه چقدر مسالهای ذهنمان را درگیر کرده و پاسخ دادن به آن برایمان حیاتی شده، قدر کتاب نیز نزد ما افزایش پیدا میکند. مثل تشنهای که میزان تشنگی اوست که قدر جرعهای آب را تعیین میکند. در این حالت حتی نیت کردن و تفأل زدن به دیوان حافظ نیز در واقع به بهانه آن دغدغه است.
هرچند بسیار گفتهاند شریفترین نوع رجوع به کتاب، پرسش داشتن است، این نحو مطالعه بسیار در معرض افتادن به دام سوداگری است که آن را در زمره اطوار کتاب نخواندن شمردیم. در واقع پرسش داشتن همانقدر که میتواند سبب آمیزش افق مخاطب و نویسنده شود و به آشکار شدن اموری در کتاب بینجامد، ممکن است باعث سوءتفاهم شده و آنچه را در دامنه پرسش ما قرار نمیگیرد از دیدگان ما پنهان کند. پس از چهروست که اینهمه به داشتن پرسش سفارش شدهایم. واقعیت این است که پرسش داشتن جسمی دارد و جانی. آنچه ممدوح است جانِ پرسیدن است که ما را از برج عاجِ دانای کل بودن پایین میآورد و طالب و آماده شنیدن میکند. به میزان نزدیکی ما به این جان، حال ما بیش از «دارندگان سؤال» شبیه «سائلین» میشود یعنی به جای آنکه پرسش درید اراده ما باشد، وجود ما را احاطه میکند. پرسه زدن سائلین و دراویش که برای کشتن حس کبر بود، نحوی ظهور طلب درونیشان بود. بیعلت نیست که «پرسه زدن» و «پرسیدن» از یک ریشه است؛ چون پرسه زدن به جانِ پرسیدن نزدیک است.
آنکه پرسه میزند پذیرفته که آنچه ارزشمند است بیرون از وجود اوست و لذا عزم کرده که روی نیاز آورد و به درگاه رود. تفأل زدن به دیوان حافظ تمرین پرسهزدن است. تفأل زدن یعنی حافظ را حی و حاضر درک کردن و به محضر او رفتن. تفأل زدن کاری نیست که با دیوان حافظ میکنیم بلکه با خود میکنیم و جان خود را مخاطب کلام حافظ قرار میدهیم. برای همین است که احساس میکنیم غزلی که آمده روی سخنش با ما است و برای شنیدن آن سراپاگوش میشویم. تفأل زدن ظاهراً از هر دری وارد شدن است ولی در واقع این در یک در بیش نیست و آن در وجود ما است که گشوده میشود. دری که اگر باز شود، دیگر تفاوتی نمیکند که از کجای کتاب آغاز به مطالعه میکنیم. اینگونه که بنگریم کتاب خواندن یک طور بیشتر نیست و آن پرسهزدن در حال و هوای کتاب است. شاید بتوان گفت صرفاً در این نوع کتاب خواندن است که «مطالعه» روی داده. کتاب خواندنی که معاشرت، انس و درنهایت سرشتگی با کتاب و در واقع با نویسنده کتاب را در پی دارد. بهترین نویسندگان و بهترین کتابها نیز در طول اعصار در آرزوی معدود مخاطبانی نوشته شدند که با پرسه زدن آشنا بودند. تو گویی نویسنده، آن کتابها را از ابتدا برای همین مخاطبان نوشته است. نویسنده سفرهای را برای قلیلی از مخاطبان گشوده و البته بقیه نیز از این سفره گشودهشده به نصیبی میرسند. در عین حال اگر کتاب، کتاب باشد و کتاب خواندن کتاب خواندن، آن کتاب تا آخر عمر ما را ترک نخواهد کرد. اگر کتابی ما را ترک میکند یا کتاب نبوده یا مطالعه نشده است.