ایران: صادق چوبک از طبقهای مینوشت که هیچ سنخیتی با آن نداشت
و تنها راوی جهان پیرامون خود بود و آنچه در سر میپروراند. او تجربههای خود از
محیط اطرافش را با چاشنی تلخ و نمور فقر به تصویر میکشید و اوج این پرداخت
ناتورالیستی را در «سنگ صبور» به تصویر و کلمه کشید. چوبک را باید پس از جمالزاده
و هدایت از ستونهای داستاننویسی ایرانی دانست.
چوبک تاجرزاده بود و هرگز طعم فقر را نچشید اما در آثار
او، این فقرا هستند که در خانههای دوده گرفته خود راوی فقر هستند و زشتی و پلیدی
را که در جبری اجتماعی نصیبب آنها شده است، به تصویر میکشد. او در «سنگ صبور»،
«تنگسیر»، «عنتری که لوطیاش مرده بود»، داستان این طبقه ظلم دیده را روایت میکند
که در برخیشان طبقه مظلوم طغیان میکند و در برخیشان نیز تنها واگویههایی است
از درد و فقر مثل آنچه در «سنگ صبور» اتفاق میافتد. چوبک هرگز علاقهای به مصاحبه
و گفتوگو و... نداشت اما خودش در خودنگارههایی که از زندگیاش نوشته به علاقهای
که در خانواده آنها نسبت به داستان وجود داشته سخن میگوید. او مینویسد: «پدر
برای همسر جدیدش قصههای جمالزاده و هزار و یک شب میخواند و من هم علاقه زیادی به
این داستانها پیدا کردم و میخواستم یک روزی بتوانم چنین چیزهایی بنویسم.» و او
نوشت. چنان بهتر از آنها که جمالزاده در نامهای از ژنو به تاریخ۱۸ اردیبهشت ۱۳۴۶ نوشت: «سنگ صبور شرح داستان غمانگیز
تنهایی است. تنهایی انسانها و سرودی است در ستایش آزادی. و مرثیهای است بر تیرهبختیها
و سوگی است در اندوه زنان و کودکان بیپناه این سرزمین و ستایشی است از دانش، زیرا
که جهل و نادانی در آن محکوم شده است.» سالهای سال بعد، زمانی که محمدعلی سپانلو
نوشتن کتابی با عنوان «نویسندگان پیشرو ایران» را به دست گرفت
از او بهعنوان یک رئالیست افراطی نام برد و یادآور شد که «چوبک البته قویترین نویسنده
ایرانی در نقاشی دقایق و جزئیات موضوع است. برخی اصرار دارند او را به
«ناتورالیسم» منتسب کنند اما باید گفت ناتورالیسم گذشته از خشونت و گاه استهجان
کلام، یک اصل اساسی دارد و آن مکتب تحصیلی و علم جرمشناسی مرسوم در قرن نوزده
اروپا شکل گرفته است.»
بههر صورت؛ از مرگ چوبک، نویسندهای که در کنار هدایت، جمالزاده
و بزرگ علوی چهار ستون اصلی داستاننویسی ایران را تشکیل میدهند ۲۰ سال گذشت. او در اواخر عمرش نابینا
شده بود و سختش میآمد این ندیدن. چنان که به
یکی از نزدیکانش گفته بود: این همه دفتر و کاغذ سفید حالم را بد میکند. از اینکه
نمیتوانم سیاهشان کنم با فکرها و قصههایی در سرم میجوشد. خیلی قشنگاند و وقتی
نمیتوانم بنویسم از این ناتوانی عصبانی میشوم.» در نهایت خالق «سنگ صبور» سیزدهم
تیرماه ۱۳۷۷ یک روز پس
از موعد به دنیا آمدنش در امریکا از دنیا رفت و پیش از رفتنش تمام آنچه بهعنوان خاطراتش
نوشته بود را سوزاند و وصیت کرد این اتفاق درباره خودش هم بیفتد و افتاد.