ابتکار: چندین سال پیش که برای بار اول سریال پوآرو و کمی بعد خانم مارپل از تلویزیون پخش میشد تقریباً همه خانوادهها مشتاقانه به دنبال پیدا کردن قاتل بودند. همین موضوع بسیاری را علاقهمند به خواندن کتابهای جنایی کرد. اما آیا روایت داستانهای واقعی جذابتر نیست؟ چه کسانی میتوانند چنین اتفاقاتی را در قالب داستان به خوبی بیان کنند؟
از سالها پیش داستانهای جنایی بازپرسهای ویژه قتل و خبرنگاران حوادث بسیار مورد استقبال قرار میگرفت. کسانی که از نزدیک با جنایتها روبهرو بودند کمک میکردند تا ما با ماجراهای واقعی و آدمهای واقعی آشنا شویم و از لابهلای کلمات نگاهشان میکردیم، قدم به قدم با آنها پیش میرفتیم و از انگیزههایشان باخبر میشدیم. اما چرا چند سالی است که به جز چند مورد انگشتشمار دیگر چندان ردپایی از این روایتهای جذاب در روزنامهها یا کتابها نمیبینیم؟ داوود صفایی که سالها خبرنگار حوادث رسانههای مختلف بوده و امروز استاد ارتباطات در دانشگاه است، در پاسخ این سؤال به «ابتکار» میگوید: در یکصد سال گذشته در دنیا فرصت مردم برای مطالعه کم شد و به دنبال آن رمانهای ۳۰۰-۴۰۰ صفحهای نوشته نمیشود و این روایتها به سمت داستان و داستان کوتاه میل پیدا کردند. بنابراین بخشی از این اتفاق به دلیل عدم استقبال مخاطب در سراسر دنیا است. امروز تمرکز افراد کمتر شده و عادت کردهاند با سرعت تصاویر را ببینند و از آن عبود کنند. بنابراین هرچه پیامها کوتاهتر باشد، خوانده میشود.
مخاطب تصویر پسند
روایت کردن یک داستان واقعی، آن هم از نوع جنایی همیشه با مشکلاتی مواجه خواهد بود. آیا ممکن است این موانع و محدودیتها دلیلی برای کمتر پرداختن روزنامهنگران حوادث و بازپرسهای قتل باشد؟ صفایی میگوید: چه در حوزه قضائی و چه در حوزه وزارت ارشاد که مجوزها را صادر میکند با محدودیت مواجه نشدهایم. به نظر من این متنها مخاطب خودش را از دست داده است. آنقدر فیلمهای پلیسی هیجانانگیز ساخته میشود که شاید داستان پلیسی آنقدر جذابیت نداشته باشد. در وهله بعد در شبکههای اجتماعی هم فیلمهای کوتاه در این خصوص دیده میشود بنابراین دیگر روایت داستانگونه مکتوب طرفدار ندارد. روایتها امروز بیشتر به سمت تصویر میرود تا متن.
او درباره کمتر پرداختن بازپرسهای ویژه قتل و خبرنگاران به نوشتن داستان نیز میگوید: امروز تغییرات در سمتهای بازپرسها و حضور آنها در دادگاهها یا شعبههای مختلف باعث میشود تا دوام آنها در یک شعبه و مثلاً بازپرس ویژه قتل بودن کمتر شود. خبرنگاران هم در این بازه زمانی حداقل در دو جا مشغول فعالیت هستند و دیگر وقت اضافهای برای نوشتن و پرداختن و فکر کردن ندارند.
صفایی ادامه میدهد: از همه مسائل مهمتر این است که اگر هم داستانی نوشته شد، کجا باید چاپ بشود؟ امروز روزنامهها به دلیل معضل کاغذ حجم صفحاتشان را کم کردهاندو دیگر ستونی برای چاپ چنین داستانهایی وجود ندارد. از سوی دیگر مخاطب روزنامهها هم بسیار کمتر شده است. من معتقدم خواننده از دست رفته است، مگر اینکه در شبکههای اجتماعی و کانالها تلگرام مطلبی منتشر شود که البته کوتاه نوشتن از مقتضیات این فضاها است. اما شاید این شبکهها بتوانند بخشی از داستانهای حوادث را باز زنده کنند.
عبرتآموزی یا روایت جذاب؟
شاید این سؤال به وجود بیاید که تفاوت نگاه بازپرسها و خبرنگاران در روایت یک ماجرا چگونه است، صفایی میگوید: بازپرسها نگاهی قانونی و عبرتآموز به روایت دارند. در داستانهای آنها ندامت و افسوس کسی که مرتکب جنایت شده بیان میشود. اما روزنامهنگاران متفاوت مینگرند. آنها سعی میکنند داستان را جذاب و شیرین بنویسند تا مخاطب را پای قصه خودشان بنشانند. حتی ممکن است کمی از واقعیت دور شود و از تخیل در این زمینه کمک بگیرد. اما دسته دیگری هم در میان خبرنگاران وجود دارند که سعی میکنند جزئیات را موبهمو روایت کنند و تنها توضیحاتی را به ماجرا اضافه کنند که در روزنامه مجالی برای روایت آن نداشتهاند و همچنین اطلاعات اضافهای که در زمان ماجرا منتشر نشده بود را به روایت اضافه میکنند. باید به این نکته توجه کنیم که چون روزنامهنگاران بیشتر دست به قلم بودند، داستانهایشان نسبت به داستانهای بازپرسها ترجیح داده میشد.
جامعه درس میگیرد یا تقلید میکند؟
اما پرسش مهمی که درباره واقعنگاری روایتهای جنایی آن هم به صورت داستان به وجود میآید، چگونگی تأثیر آنها بر جامعه است. آیا ممکن است این داستانها باعث الگوبرداریهای غلط شود؟ صفایی میگوید: داستانها، فیلمها و پیامهای بد آنقدر در جامعه امروز وجود دارد که حالا بشود وجود یک داستان بد را در بین آنها پذیرفت. بنابراین با توجه به اینکه مخاطب داستان کسی است که حداقل سواد خواندن و نوشتن دارد و بنابراین از یک قدرت منطقی برخوردار است. بنابراین آسیبپذیری او از فرد بی سوادی که یک فیلم را میبیند کمتر است. اما واقعیت این است که چگونه نوشتن بسیار اهمیت دارد. این داستانها را میشود بهگونهای نوشت که نهتنها آسیب کمتر باشد بلکه جنبه آموزشی بالایی داشته باشد.
او میافزاید: عبرت موضوع مهمی است. یکی از مشکلات در جامعه امروزی همین درس نگرفتن است. بنابراین مصیبتها و تنگناها میتوانند حداقل ارزش آسودگی را بالاتر ببرد. چون یکی از ویژگیهای انسانی قیاس است، داستانهای جنایی به افراد این امکان را میدهد که با مقایسه کردن، بدون آنکه خودشان مرتکب اشتباهی بشوند از اشتباهات دیگران درس بگیرند، چون آنها را واقعی میدانند. بنابراین داستانهای جنایی واقعی، جنبه مثبت بیشتری دارند تا جنبه منفی ولی بعضی سیاه، جذاب یا بازاری ماجرا را روایت میکنند تا فروششان بالاتر برود. در مورد این داستانها نمیتوانیم بگوییم که آثار منفی کمی دارند. حتی ممکن است این روایتها آسیبزا هم باشند.
در گذشته که روزنامه بیشتر از امروز خوانده میشد صفحات حوادث جزو پرطرفدارترین صفحهها بود. شاید از همین علاقه به اتفاقات ترسناک یا غیرقابل پیشبینی و پر هیجان بشود برای آشتی مردم با کتاب هم بهره برد البته اگر فضا و امکاناتی برای روزنامهنگاران یا بازپرسها یا کسانی که با ماجراهای واقعی سر و کار دارند فراهم شود. اگر کسی داستان زندگی «شهلا جاهد» یا ماجرای «شاهرخ و سمیه» را جذاب و با جزئیات بنویسد، شما آن را نمیخوانید؟!