شهرآرا: (۴۰۴، ۳۱۹ خورشیدی) و حکومت غزنویان سخن بسیار
رانده شده است. شاید مشهورترین موضوع بی مایه و بی پایه در این باره سرودن شاهنامه
به دستور سلطان محمود غزنوی باشد. ماجرای حضور فردوسی در حلقه شاعران دربار غزنوی زبانزد
است که حکیم توان ادبی و نیز آگاهیاش از داستانهای ایران باستان را به رخ آنها میکشد.
بر پایه افسانهای که در تذکره الشعرای دولتشاه سمرقندی
آورده شدهاست، در جریان دیدار ۳ شاعر درباری و فردوسی، آن ۳ تن هر یک مصرعی از یک رباعی را
می گویند و فردوسی آن را تکمیل میکند: چون عارض تو
ماه نباشد روشن (عنصری)/ مانند رخت گل نبود در گلشن (فرخی)/ مژگانت همی گذر کند از جوشن (عسجدی)/
مانند سنان گیو در جنگ پشن (فردوسی).
در ادامه این افسانه میخوانیم که فردوسی به دربار سلطان
محمود غزنوی راه مییابد و سلطان سرودن تاریخ ملوک عجم را به او میسپارد!
در جعلی بودن داستان، چنان که پژوهشگران ادب فارسی هم
گوشزد کردهاند، همین بس که فردوسی نگارش نخست شاهنامه را در سال ۳۸۴ قمری به پایان میبرد، یعنی ۳ سال پیش از به تخت نشستن محمود!
همچنین محتوای منبعی چون تذکره دولتشاه که کمابیش ۵ سده پس از سرایش شاهنامه و در زمانه انحطاط ادبی نوشته شده
است، درباره شاعران پیش از دولتشاه، اعتبار چندانی ندارد.
اینکه سرودن شاهنامه به فرمان سلطان غزنوی رخ نداده است،
سخن تازهای نیست و پیچیدگی ویژهای هم ندارد! بسنده است نگاهی گذرا انداختن به
تاریخ و اعداد گویای سالهای سرایش شاهنامه و سلطنت شاه غزنوی!
اما چرا هنوز هم چنین مسائلی مطرح میشود؟ دور نیست
زمانی که در نشستی فرهنگی در پایتخت ایران، چند تن از ادیبان کشور همسایه شاهنامه
را «متأثر از فرهنگ و تمدن غالب غزنی»
خواندند! این رخداد شگفت انگیز که اوایل سال ۱۳۹۱ رقم خورد، احتمالاً ریشه در برخی
عوامل سیاسی-اجتماعی کشور همسایه دارد.
بدیهی است که بسیارند نخبگانِ شهروند همسایه ما که
مخالفند با دمیدن بر آتش جداپنداری مردم ما و هممیهنانشان؛ چه آنها نیک میدانند
۲ ملت شاخههایی هستند که رُستن گاهشان
تنه یک درختِ مادر به نام «ایران بزرگ فرهنگی»
است. اینکه بزرگان تاریخ تمدن بشر افزون بر هویتی که به آن منتسب میشوند،
به همه بشریت تعلق دارند و فردوسیِ ایرانی نیز اگرچه سوته دلانه به زندهکردن داشتههای
نیاکان آستین بالا زد و جوانی و دارایی بر سر آن گذاشت، مخاطب سخن ژرف و زیبایش
کرانه پذیر نیست و همه فرزندان آدم میتوانند از آن
بهره گیرند. اما تفرقه افکنان آسوده ننشستهاند و از
تعصبات هیزمی میسازند و در مصادره داشتههای دیگری میکوشند. آنها تاریخ نخواندهاند
یا خواندهاند و نادیدهاش میانگارند؛ اینکه سُرایش شاهنامه در عصر حکومت سامانیان
که دلبسته فرهنگ ایرانی بودند آغاز شد و در برابرشان غزنویان بودند که با ایشان
دشمنی کردند؛ غزنویانی که اگرچه زیر نفوذ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی حکومت میکردند،
از تبار بیابان گردانی بیگانه بودند که به زبانی دیگر سخن میگفتند.
به اینها بیفزایید اتحاد گجستهشان با دستگاه خلافت
بغداد به زیان ایران و فرهنگ ایرانی و اختلاف مذهبی آنها را با فردوسیِ شیعه مذهب
که گویا در رنجاندن شاعر آزاده توسی مؤثر واقع شده است.
سطحی انگارانِ ناآگاه از تاریخ سیاسی و اجتماعی، ستایش
فردوسی از سلطان محمود را حجت میآورند و درنمی یابند یا به روی خود نمیآورند که
در شرایطی که حکومت غزنوی گوی سبقت را از رقیبان ربوده است، پاسداری از میوه رنج سی وچندساله
حکیم فردوسی و برکنار ماندنش از آسیب زمانه ترکتازی ها و فرهنگ سوزیها، حمایت
حاکمان تازه به دوران رسیده غزنوی را میطلبد.
دیگر اینکه دهقان خردمند توسی چگونه باید از گزند سلطان
کین توزی چون محمود در امان میماند، هنگامی که دهها هزار بیت در ستایش ایران و
ایرانیانی سروده است که دشمن اساطیریاش تورانیانِ هم تبار غزنویان بودند؟
نگارنده این نوشته یادآور میشود که بزرگان تاریخ تمدنْ
تنها وابسته زادگاه و میهن خود نیستند و از آنِ همه انسانهای فرهنگ دوست گیتی
شمرده میشوند. با این همه دیگرگون نمایاندن حقیقت جز به
گُر گرفتن آتشِ دودستگی و دشمنی ۲ ملت هم ریشه نخواهد انجامید. زابلِ شاهنامه شاید زابلِ کشور
همسایه باشد و سمنگان و کابل و جز اینها نیز در کتاب سترگ فردوسی بارها نمود داشتهاند
اما چه کسی میتواند انکار کند نام برجسته و پررنگ «ایران» ی را که صدها بار -به روایتی ۸۰۰ بار و با لحاظ کردن واژههای درپیوند با ایران تا حدود دوبرابر
این رقم- در شاهنامه آمده است؟
از آن سو، نام کدام کشور در شاهکاری که برخی -ولو اندک
کسانی- به حکومت غزنوی منتسبش میکنند، چنین نمودی در شاهنامه داشته است؟
پژوهشگری از همان شمارِ اندک نوشته بود که ایرانی که
فردوسی در برابر چشم داشته، خراسانِ بزرگِ زمان خودش را دربر میگرفته است که بخشی
از ایران امروزی را هم شامل میشده است!
این پژوهشگر شاید فراموش کرده است که شاهنامه به جز بخشهای
اساطیری و پهلوانی، بخش تاریخی هم دارد که در آن از نبرد شاهنشاهی ساسانیان و
مسلمانان یاد میشود و رخ دادن این نبرد در مرزهای باختری انکارپذیر نیست.
از دیگر سو، نام جاهایی چون ری و دماوند و تیسفون و
اروند و ... بارها در شاهنامه فردوسی آمده است و این خود گواه دیگری است بر اینکه
اثر گران سنگ حکیم توسی که بارها از ایران یاد میکند، جغرافیای ایران کنونی را به
همراه ازدست رفتههای روزگار ما دربر میگیرد؛ ازدست رفتههایی که برخی سرزمینهای همسایه کنونی باشند و بی گمان هم وندیهای
مردمانش با ما بیش از دیگرسانی هاست و این ملتها که ماییم و آنها مفاخر یگانهای
داریم که از آن ما و آنهاست و بااین حال نباید حقیقتش را حاشا کرد، ایدون باد!