شهرآرا: خیلی از کتابهایی که در بازار نشر ارائه میشود، مربوط به اسناد تاریخی یا خاطرهنگاری و زندگینامه اشخاص مختلف است. متونی که در عین استناد به تاریخ و وقایع زندگی افراد، باید از جذابیتهای متن ادبی هم برخوردار باشند تا مخاطب را به سمت خود بکشانند.
به واسطه وقوع حوادث مهم تاریخی (اجتماعی، سیاسی،
فرهنگی) در ایران واقعهنگاری، زندگینامهنگاری و خاطرهنگاری هم اوج گرفته است و
پژوهشگران بسیاری در این حوزه مشغول فعالیت هستند. مصاحبه با افراد حاضر در آن وقایع
از مهمترین عناصر تشکیلدهنده متن پژوهشی است که پژوهشگران را به آن سوق داده است.
اما پژوهشگران برای حفظ جنبههای مستند متن از دخل و تصرف در آن پرهیز میکنند و معمولاً
همان چیزی را که از زبان راوی خارج میشود با کوچکترین تغییر منتشر میکنند. حال
اگر بخواهیم وارد عرصه ادبیات شویم، نیازمند چیزی بیش از مستندنگاری محض هستیم.
بااینکه واقفیم واقعهنگاری، زندگینامهنگاری و خاطرهنگاری، از مهمترین و ضروریترین
راههای حفظ اسناد تاریخی در زمان کنونی است، معتقدیم باید این اتفاق روشمند باشد
و در عین حفاظت از کدهای تاریخی برای مخاطب جذاب نقل شود. روی آوردن به ادبیات راهی
مطمئن برای ایجاد این جذابیت است.
در گزارش پیش رو به دنبال فهم تفاوتها و مرزهای متون
واقعیتمحور خلاقه و غیرخلاقه بودهایم و در این رهگذر به مباحثی چون تفاوت داستان (fiction) و ناداستان (nonfiction) نیز پرداختیم.
واقعیتی که جذاب ارائه میشود
در مواجهه با داستان یکی از نخستین مسائلی که با آن
برخورد میکنیم، تفاوت تعریف زندگینامه با داستان است. دانستن تفاوت مدنظر میتواند
به نویسنده و پژوهشگر کمک کند تا داستان قویتری نوشته و پژوهش مستندتر و بهتری
انجام شود. آرش صادقبیگی نیز که یادآور میشود زندگینامه داستان نیست، گریزی میزند
به تعبیر «زندگینامه داستانی» که گاه بهکار برده میشود: همانطور که از اسم
زندگینامه مشخص است، شرح و بر پایه ماجراها و داستان زندگی است، بنابراین مبتنی
بر واقعیت است اما داستان با تخیل سر و کار دارد و بنابراین زندگینامه داستانی بیمفهوم
است. نوع دیگری به نام «مموآر» یا «زندگینگاره» نیز داریم که یادداشتهایی براساس تجربیات زیسته
است که نویسنده خاطرهای از گذشته را به اتفاقی در امروز پیوند میزند و در خلال آن
یک مفهوم یا جهانبینی را مطرح میکند. زندگینگاره نسبت به نمونههایی مانند
بیوگرافینویسی که مبتنی بر شرح خاطره و سرگذشت است، قالب مدرنتری دارد.
خاطرهنگاری یا نوشتن زندگینگاره از نمونههای مهم قالب
«ناداستان»
در جهان هستند که بسته به نوع پرداخت با هم تفاوت دارند، این داستاننویس و
روزنامهنگار میگوید: ریشه ناداستان را میتوان در سنت اعتراف در فرنگ جستوجو
کرد. فرنگیها بهواسطه همین ریشه سنتی بهتر توانستهاند قالبهای ناداستان را سروشکل
بدهند. چیزی که در مموآر اهمیت پیدا میکند همین نزدیکشدن به «خود» است. نویسنده
قرار نیست فقط اتفاقی را در گذشته تعریف کند، بلکه سیر از سرگذراندن آن اتفاق و
حال و هوای شخصی راوی برای مخاطب جذاب است. «سنگی بر گوری» جلال آلاحمد نمونه
درخشانی از این شکل نوشتن در ادبیات خودمان است.
اما چه چیزی باعث ایجاد جذابیت در ناداستان میشود؟
ناداستانی که قرار است برپایه واقعیت باشد. به نظر میرسد وقوع «کشف» در رویارویی
با واقعیت خودش جذاب است: جذابیت قالب ادبی ناداستان همین اتکای آن به واقعیت است،
اتفاقاً خواننده آن خودش را جای نویسنده یا سوژه میگذارد و حالا که میداند همهچیز
واقعی بوده است، همذاتپنداری بیشتری میکند.
نویسنده فیلتر است
یکی از چالشهای اصلی داستاننویسی در ایران، روبهرو
شدن نویسندگان با تاریخ معاصر و نگارش ناداستان بر پایه آن است. تاریخی که عمده آن
را وقایع انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی تشکیل میدهد. سیدعلیرضا مهرداد که بعد از
فراغت از جنگ به نگارش زندگینامه سرداران شهید مشغول شده است، مبنای کار نویسندگانی
چون خود را خاطرات شفاهی دفاع مقدس، اسناد و عکسهای بهجامانده از رزمندهها و
شهیدان، حکمهای نظامی و... میداند: این پایه کار نویسنده دفاع مقدس است و خود او
انتخاب میکند که میخواهد واقعهنگار باشد یا داستاننویس. هنگامی که پژوهش از
تاریخ فاصله میگیرد و وجوه تاریخی و شکل اصلی خاطرات و اتفاقات گذشته کمرنگ میشود،
شکل افسانهای و داستانی به خودش میگیرد.
همواره تاریخ در گذر از ادبیات، به داستان تبدیل شده است.
دگرگونی از «هیستوری» به «استوری». خیلی از نویسندههای تاریخنگار برای فرار از
تبدیل شدن واقعه تاریخی به داستان، پژوهششان را بدون تغییر منتشر میکنند تا متنی
مستند در اختیار دیگران قرار گیرد. آنها معتقدند دخالت در روایت، وجوه مستندنگاریشان
را از بین میبرد: میزان مستندنگاری نویسنده به چگونگی مواجههاش با واقعیت برمیگردد.
به عبارتی تمایل تاریخ به داستان از استناد واقعه میکاهد. برای نمونه در بحث آدمهای
داستان، داستان درحال عبور از شخص به شخصیت است. در تاریخ، اشخاص اهمیت دارند، درحالیکه
در داستان شخصیت مهم است که خواننده با آن درگیر و همراه میشود.
بسیاری مواقع با متونی روبهرو هستیم که زندگینامهنگاری
و خاطرهنگاری هستند. این متون روایت و دقت زمانی و مکانی دارند اما از هرگونه
لطافت ادبی بیبهرهاند. گویا دستیابی به این لطافت نیازمند این است که نویسنده
وقت بیشتری روی بازنویسی و تنظیم اطلاعات متنش بگذارد: قالب مشخص میکند چه
پرداختی داشته باشیم. شیوههای متنوعی برای نگارش متون در برخورد با اسناد و وقایع
تاریخی داریم، مانند گزارشنویسی و بازنویسی. در بازنویسی متون آنچه اهمیت مییابد
حفظ لحن راوی است. اشتباهات گفتاری، گویش و... حفظ میشود که شاید توضیحاتی را
برای آن اضافه کنند. اما در بازآفرینی نویسنده میتواند متن را احیا یا لحن راوی
را اصلاح کند. فضاسازی کند. او در بازآفرینی جذابیت ایجاد میکند و حق دارد رویداد
را بازآفرینی کند. این از استناد تاریخی کم نمیکند.
نویسندگان در تاریخنگاری و خاطرهنگاری میکوشند واقعیت
را انتقال بدهند، دنبال چیزی هستند که دوستش دارند. به عبارت دیگر کاملاً
ناخودآگاه سعی میکنند واقعیت را آنطور که مطلوب خودشان است برداشت و روایت کنند.
مهرداد میگوید: نویسنده فیلتر است و نقش او را در انتقال مفاهیم نمیتوانیم
نادیده بگیریم. گاهی او بر اساس دریافت خودش از واقعیت زندگینامه خلق میکند. آنقدر
واقعی که مخاطب عام داستان را به جای واقعیت میپذیرد و حتی نقل هم میکند. باید
توجه داشت که نهتنها زندگینامههای واقعی که زندگینامههای غیرواقعی هم بر اساس
واقعیت است. در بازنویسی این امکان وجود ندارد که نویسنده چیزی از خودش اضافه کند.
اما به رمان که میرسیم، نویسنده براساس داشتههایش یک زندگی را خلق میکند. رمان
هرچند شاید مشابه قصههای واقعی باشد که نمونههایی در اجتماع دارد اما به هر حال
زاده تخیل نویسنده است.
اگر بلد بودند، از تکنیک استفاده میکردند
محمد طلوعی برای داستان و ناداستان محدودهای متصور است
که مرز مشخصی ندارد: جز «خیال»، مرز روشنی بین داستان (fiction) و ناداستان (nonfiction) وجود
ندارد.
پژوهشگر هرقدر عنصر خیال را در متنش جاری کند، به همان اندازه
متن از واقعیت و تاریخ دور میشود و برعکس، درواقع خیالپردازی و خیالبافی متن را
به سمت داستان پیش میبرد، این داستاننویس بیان میکند: هرچه در متن عنصر خیال بیشتر باشد،
بیشتر به داستان متمایل است و هرچه این عنصر کمتر باشد به سمت ناداستان رفته است.
برخی نویسندگان گمان میکنند استفاده از تکنیکهای
داستاننویسی از اصالت اسنادی اثرشان میکاهد، حال آنکه طلوعی معتقد است: آمیختن
خیال با اطلاعات و پژوهش درباره زندگی افراد، داستان را شکل میهد و میتوان گفت
یک رمان زندگینامهای تألیف میشود.
همچنین پژوهشگر میتواند اطلاعاتش را با تکنیکهای
داستاننویسی دراماتیزه کند اما این تکنیکها باید بدون وابستگی به خیال باشند و
چیز خیالپرورانهای در آنها نباشد.
پس استفاده کردن از تکنیکهای داستاننویسی مانند تقطیع،
پسوپیش کردن اطلاعات،
تعلیق و ... به خودی خود متن را از واقعیت دور نمیکند.
این دراماتیزه کردن متن است و برای مخاطب جذاب است. امکانی که خیلی از پژوهشگران
از آن استفاده نمیکنند و متن اسناد (مصاحبه، گفتوگو و ...) را عیناً منتشر میکنند:
این تکنیکها باعث نمیشود یک پژوهش مفهوم داستانی به خود بگیرد. استفاده از تکنیکهای
داستانی ناداستان را به داستان تغییر نمیدهد، تنها عنصر تغییردهنده خیال است.
بااینحال استفاده از تکنیکهای داستانی در متن غیرداستانی هیچاشکالی ندارد.
وظیفه پژوهشگر یا نویسنده این است که تحقیق کند و به
متنش نظم دهد. کم نیستند افرادی که خاطراتی را در نزدیکترین حالت آن به واقعیت
منتشر میکنند و مدعی نویسنده بودن هستند: بهدست آوردن مواد خام مرحله اول پژوهش
است. پیاده کردن عین مصاحبه و منتشر کردن آن کار ارزشمندی نیست. اگر قرار باشد یک
پژوهشگر عین مصاحبه را پیاده کند پس خودش چه کاره است؟ این کار از عهده یک تایپیست
هم بر میآید. اتفاق خلاقانهای که خود پژوهشگر رقم میزند کجا میرود؟ پیاده کردن
عین متن ارزش ادبی ندارد؛ بنابراین استفاده از تکنیکهای داستاننویسی در یک ناداستان
نه تنها امر مباحی است، بلکه واجب است.
خیلیها از این تکنیکها برای اینکه متنشان را مستند نگه
دارند استفاده نمیکنند. حال آنکه این نویسنده و فعال مطبوعاتی معتقد است آنهایی
که از تکنیکها استفاده نمیکنند، بلد نیستند وگرنه استفاده میکردند.