کد مطلب: ۱۸۱۲۸
تاریخ انتشار: سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۸

سیاست علی(ع) مبتنی بر دوستی است

شهرآرا: از ۶۳ سال زندگی حضرت علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) می‌شود درس‌ها گرفت. شیوه زیستن ایشان سراسر مورد توجه بوده و به‌خصوص شیعه همیشه سعی کرده است از آن سرمشق بگیرد یا به آن نزدیک شود. شیوه دوستی، برخورد با دشمن، توجه به شهروندان، دقت در امور بیت‌المال و بسیار نمونه‌های دیگر، همه از مصداق‌های رفتارها و کنش‌های حضرت است که بارها و بارها از آن مثال آورده شده یا با تکیه بر آن‌ها کتاب‌ها و مقالات نوشته شده است.
اما یکی از مهم‌ترین مراحل زندگی حضرت امیر(ع)، آن بزنگاه تاریخی پس از رحلت حضرت محمد(ص) و مناقشه‌ها بر سر جانشینی پیامبر اسلام بود. ماجرای غدیر خم را کسی فراموش نکرده بود، اما به هر دلیلی، ماجرا به سمت و سوی دیگری رفت و شد آن چیزی که همگان دانند. اما به گفته بیژن عبدالکریمی، فلسفه‌دانی که به همت گروه «آیین وحدت» به مشهد دعوت شد و در شب شهادت حضرت امیر(ع) سخنرانی کرد، آنچه علی(ع) را نه تنها امام شیعه که امام بزرگِ همه انسان‌ها کرد، نحوه برخورد او در رقابت برای به دست آوردن قدرت و حفظ آن بود.
این استاد فلسفه در سخنرانی‌اش که بخش‌هایی از آن در ادامه می‌آید به تحلیل تفکر سیاسی‌ای پرداخت که می‌شود از امیرالمؤمنین(ع) آموخت و به کار بست.

  نظریه ولایت علی(ع): راهکار خروج از بحران
بحث من در مورد منش سیاسی و اجتماعی حضرت علی(ع) است. پرسشی که می‌خواهم مطرح کنم این است که می‌توانیم نوعی تفکر و فلسفه سیاسی را از ایشان استنتاج کنیم. فکر می‌کنم با تفکر شیعی نوعی اندیشه سیاسی شکل می‌گیرد که مفهوم محوری آن مفهوم «ولایت» است. اما مسئله اینجاست که وقتی ما مفهوم ولایت را مطرح می‌کنیم به دلایل گوناگون تاریخی و اجتماعی با موانع بزرگ هرمنوتیکی روبه‌رو می‌شویم. یعنی وقتی مفهوم ولایت مطرح می‌شود، به این دلیل که ما معمولاً این مفهوم را در محتواها و
سیاق‌های خاصی شنیده‌ایم ذهنمان سرشار از پیش‌فرض‌هاست و این پیش‌فرض‌ها اجازه نمی‌دهد به مفهوم ولایت که هسته مرکزی تفکر شیعی است نزدیک شویم. در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که ولایت هسته مرکزی آن است. همین امر ما را دچار یک خطای
تاریخ‌پریشی می‌کند و به دلیل اینکه در روزگار کنونی مفهوم ولایت به نحو خاصی تفسیر می‌شود، خود این حجاب بزرگی است که ما نتوانیم با مفهوم ولایت در اندیشه شیعی مواجهه راستینی داشته باشیم.
ما امروز در عرصه تفکر سیاسی با یک بحران هم روبه‌رو هستیم. ما انقلاب کرده‌ایم و این انقلاب رهبری‌اش به دست تفکری افتاد که خواهان تأسیس جامعه دینی بوده است و هست. اما پرسشی که شاید باید ۱۰۰ سال پیش با آن روبه‌رو می‌شدیم اما از جانب متفکران و روشنفکران ما مطرح نشد یا اگر شد گوش شنوایی برای شنیدنش نبود، این است که در جهان به‌ذات سکولار کنونی، تحقق امر دینی و به تبع آن تحقق انسان و جامعه و حکومت دینی چگونه ممکن است؟ ما به این مسئله نیندیشیدیم.
به‌هرحال این ایده شکل گرفته و به نظر من امروز، ما با یک نوع انسداد روبه‌رو هستیم و باید فکری بکنیم. جامعه نمی‌تواند دائماً در حال این تنش باشد و حوزه رسمی حرفی بزند و حوزه اجتماعی به آن تن ندهد و این تعارض این جامعه را از اینکه یک کشور بشود باز می‌دارد و ما دائماً در تعارض هستیم. مثال‌هایش را هم می‌دانید، اما به نظر من نظریه ولایت علی(ع) می‌تواند در این بحران به شدت به ما کمک کند و اگر اندیشه ولایت را از پوسته فقهی‌گرایانه‌اش در بیاوریم، یک ارزش جهانی هم دارد و ما می‌توانیم این را به عنوان یک ایده جهانی مطرح کنیم.
  تاریخی سرشار از زورمداری
خود واژه ولایت در معنای لغوی به معنای دوستی است و چیزی جز آن نیست. ترجمه ولایت به زبان انگلیسی می‌شود friendship منتها این‌قدر در تاریخ ما این ولایت را با آموزه‌های کلامی و جنبه‌های متافیزیکی و بحث ولایت تکوینی و ولایت تشریعی ربط و بسط داده‌اند که اندیشه سیاسی ولایت شیعی که کنشگری و تفکری سیاسی مبتنی بر مفهوم دوستی است، از دست ما خارج شده است. اندیشه دوستی، هم در دنیای قدیم وجود داشته و هم امروز که در مورد دوستی و امر سیاسی کتاب‌های زیادی منتشر شده است. خیلی از متفکران درباره رابطه دوستی و سیاست اندیشیده‌اند که نمونه‌اش کتاب «سیاست دوستی» ژاک دریداست. در طول تاریخ در یک نگاه بسیار کلی، کنش سیاسی و منشأ قدرت سیاسی همواره منطق زورمداری بوده است، یعنی در طول تاریخ رایج‌ترین شکل حکومت‌داری و رایج‌ترین شکلی که به قدرت سیاسی رسیده‌اند، اعمال زور بوده است. البته منطق زورمداری در طول تاریخ اشکال گوناگونی به خود گرفته است. رابطه شیخ و شیوخی در نظام قبایلی، لشکرکشی قدرت‌های خارجی و نوعی نظامی‌گری که حتی تا امروز وجود دارد، کودتاهای نظامی و نمونه‌های دیگر، همه نوعی از تغلب (غلبه) است؛ به عنوان مثال در دوران کنونی حمله به لیبی و عراق، شکلی از روش زورمداری است. یک شخصیت انقلابی مثل فیدل کاسترو یک هسته کوچک چریکی تشکیل می‌دهد و در واقع نظام باتیستا را سرنگون می‌کند. یا گروه کوچکی به رهبری لنین در بزنگاهی از شرایط جنگ استفاده می‌کنند و تزارها را برمی‌اندازند. اصل وراثت، اینکه فرزند پادشاهان به قدرت برسند هم مبتنی بر زور است. آنجا که زور از بین می‌رود سلطنت و خاندان سقوط می‌کند. این یگانه شکل آشنا در دنیای گذشته بود، تا اینکه در دوره جدید، منطق جدیدی در برابر زورمداری شکل می‌گیرد. در واقع با ظهور دنیای مدرن و به‌خصوص انقلاب کبیر فرانسه اراده ملی و اراده توده‌ها می‌شود منشأ قدرت سیاسی که خودش را در نظام‌های سیاسی آشکار می‌کند و رأی مردم می‌شود منشأ قدرت. البته ایده دموکراسی ابتدا در آتن و در حدود ۲۵۰۰ سال پیش بود که شکل گرفت، اما دموکراسی در آنجا تحقق پیدا نکرد یا اگر وجود داشت ناقص بود.

  سیاست علی(ع) مبتنی بر دوستی است

اما منطق سیاسی علی(ع) چگونه منطقی است؟ کنش سیاسی مبتنی بر ولایت یعنی مبتنی بر مقوله دوستی، منطقی است که کاملاً در برابر روش تغلب قرار می‌گیرد و به هیچ‌وجه نمی‌خواهد به منطق زورمدارانه تن بدهد، اما از سوی دیگر در این تفکر به رأی مردم هم توجه می‌شود. ایده کنشگری براساس عنصر دوستی به این معناست که نه رأی مردم را قربانی کنیم و در برابرش قرار بگیریم و نه به حقیقتی که اعتقاد داریم به دلیل خواست مردم پشت کنیم. امام و ولی کسی است که باورهای خودش را از رأی مردم نمی‌گیرد، بلکه خودش را متکی به یک حقیقت می‌داند و زندگی علی(ع) مصداق چنین تفکری است که نه حاضر است برای کسب قدرت سیاسی به شمشیر روی بیاورد و نه حاضر است به رأی مردم تسلیم شود. اما اگر میان حقیقت و رأی مردم تعارض پیدا شد، یعنی مردم به حقیقتی که من باور دارم باور نداشته باشند، تفکر شیعی می‌گوید نه حق داری رأی خودت را به مردم تحمیل بکنی و نه حق داری به حقیقتی که به آن رسیده‌ای پشت بکنی. خوب، در این میان رأی مردم را قربانی خواهی کرد یا حقیقت را؟ پاسخ این است که خودم را قربانی می‌کنم. من از قدرت کنار می‌روم، من به قدرت نزدیک نمی‌شوم و این درست منشی است که علی(ع) به ما درس می‌دهد. اندیشه‌ای که علی(ع) به ما می‌آموزد، این است که کسب و حفظ قدرت مهم‌ترین محور کنشگری اجتماعی نیست. برخی فکر می‌کنند یا باید نسبت به مسائل اجتماعی منفعل و بی‌تفاوت بود، یا اگر خواستی به سرنوشت جامعه تعهد داشته باشی حتماً باید به مقوله قدرت توجه داشته باشی. البته هر انسان مسلمان و آزاده و متعهدی، به قدرت سیاسی می‌اندیشد، اما نه به این معنا که تمام هم‌وغمش این باشد که چگونه قدرت را به دست بیاورد و چگونه آن را حفظ کند و حفظ قدرت را اوجب امور تلقی کند. اصلاً چنین نیست. لنین می‌گفت که مهم‌ترین مسئله هر جنبش انقلابی‌ای قدرت است، اما کنش سیاسی علی(ع) این است که ایده‌محوری در تفکر و کنشگری سیاسی قدرت نیست. آنچه مهم است عنصر دوستی است.
آیا وقتی به عنصر دوستی در سیاست اشاره می‌کنیم، داریم به نوعی احساسات‌گرایی و رمانتیسیسم دعوت می‌کنیم؟ به هیچ‌وجه. تکیه بر عنصر دوستی ناشی از شناخت عمیقی از واقع‌بینی انسان‌شناسانه و واقع‌بینی سیاسی است. نگاه شیعی به ما نشان می‌دهد که ما نباید در عرصه سیاست اراده‌گرا باشیم؛ یعنی چنین نیست که بکوشیم اراده خودمان را به هر قیمتی به جامعه تحمیل کنیم. نگاه شیعی در واقع ما را در برابر «رئال‌پولتیک» هم قرار می‌دهد، این که حزب باد باشیم و هر طرف که جریانات سیاسی و جامعه چرخید ما هم با آن بچرخیم. گفتم که تفکر کنشگری شیعی، فقط مخصوص شیعیان نیست. کنش سیاسی علی(ع) حتی اگر به اسلام هم اعتقاد نداشته باشیم کاربردی است. علی به من می‌گوید حق نداری ایده‌هایی را که داری به جامعه تحمیل کنی و این راه سوم، یعنی منطقی که نه به خشونت و زورمداری تن می‌دهد و نه تابع رأی مردم می‌شود در واقع همان روشی است که ما در زندگی ائمه شیعی می‌بینیم. ائمه ما هیچ‌یک با شمشیر قیام نکردند، هیچ‌یک حاضر نشدند برای رسیدن به قدرت دست به شمشیر ببرند. امام حسین(ع) برای کسب قدرت دست به شمشیر نبرد، اما حاضر نشد تن به شرایط موجود هم بدهد.

  نمی‌توانیم با همه دوست باشیم
وقتی از نظریه سیاست به منزله دوستی صحبت می‌کنیم به هیچ‌وجه نباید نتیجه‌گیری کنیم که ما باید با همه دوست باشیم، به هیچ‌وجه. ما نمی‌توانیم با امپریالیسم و نظام‌هایی که دستشان تا مرفق به خون آلوده است دوست باشیم. حتی برای اعتقاد به اندیشه سیاسی مبتنی بر دوستی، یک جاهایی به خشونت هم نیاز است. یعنی من می‌توانم دست به خشونت ببرم به شرطی که مشروع باشد و مشروعیتش جایی است که جامعه به من اجازه این خشونت را بدهد؛ همچنین خشونت نباید کینه‌توزانه باشد. ازاین‌رو معنی ندارد اگر کشوری به ما حمله کرد بگوییم سیاست ما مبتنی بر دوستی است. این بدفهمی است.

  کانون‌های قدرت رأی‌سازی می‌کنند

نظریه سوم می‌گوید نه کسب قدرت، محور است و نه اینکه بخواهیم به هر قیمتی که شده، با آرای توده‌ها کنار بیاییم. در این بینش سوم، فرد به سرنوشت توده‌ها احساس تعهد می‌کند اما نه به‌این معنا که به هر نظریه غلطی که جامعه دارد، تن بدهد: من به حقیقتی که می‌اندیشم، وفادارم. شاید گفته شود نظریات دموکراتیک از اندیشه‌ای که بیان می‌کنی، بسیار مترقی‌تر است اما بسیار خوش‌بینانه و غلط است که ما آفات نظام‌های دموکراتیک را نبینیم؛ البته ممکن است نقاد روش‌های دموکراتیک باشم، اما نمی‌توانم آن را کنار بگذارم. روش‌های دموکراتیک شر ضرور است و آفاتی دارد. دموکراسی مبتنی‌بر این اصل دکارتی است که می‌گوید: عقل به نحو یکسان میان همه تقسیم شده است، از این‌رو در صندوق رأی یک رأی با یک رأی برابر است اما آیا رأی یک اهل تفکر با رأی فردی ناآگاه برابر است؟ ناآگاهی توده‌ها آفت بزرگ نظام‌های دموکراتیک است. در جامعه کانون‌های قدرت وجود دارد؛ قدرت‌های سیاسی، اجتماعی، دینی و... . کسانی که پول و ثروت و پایگاه عظیم توده‌ای دارند، رأی‌ساز هستند. کسی که می‌خواهد به اصلاح اجتماعی حقیقی بپردازد، ناچار است با پایگاه قدرت دربیفتد اما توده‌ها همواره تحت‌تأثیر کانون‌های قدرت و ثروت هستند و در جامعه‌ای که سنت دموکراتیک وجود ندارد، به‌سهولت می‌شود رأی توده‌ها را به یک سمت‌وسو جهت داد. مردم همیشه سرنوشت خودشان را به‌درستی تشخیص نمی‌دهند. مردم خیلی جاها اشتباه می‌کنند و کسی که کنشگر سیاسی است، وظیفه ندارد به هرچه مردم گفتند، تن بدهد، با این‌حال ما گریزی از پذیرش روش‌های دموکراتیک نداریم و در روزگار ما روش‌های دموکراتیک هیچ آلترناتیوی ندارند. یعنی حرف‌های مرا جوری نفهمید که می‌خواهم روش‌های دموکراتیک را تخطئه کنم. هرگونه کنار گذاشتن روش‌های دموکراتیک بدون تلاش برای یافتن آلترناتیو، به‌معنای درغلتیدن به منطق زورمدارانه است اما این نباید سبب شود که از نظام‌های دموکراتیک اتوپیا بسازیم. از زمان افلاطون تا فیلسوفان امروز انتقادهای بسیار جدی به نظام‌های دموکراتیک شده و هنوز هم به این انتقادها پاسخ داده نشده است. توده‌ها پای صندوق‌ها رأی می‌دهند و سرنوشت را رأی آن‌ها تعیین می‌کند اما توده‌ها را می‌شود فریب داد. گاهی می‌شود با ضدارزش‌ها و شیوه‌های غیراخلاقی رأی توده‌ها را جمع کرد. امروز در این جامعه حرف عبدالکریمی چقدر اثر می‌گذارد و حرف تتلو چقدر؟ اگر قرار باشد رأی جمع کنیم، چه کسی می‌تواند رأی جمع کند؟ منِ معلم را چه کسی می‌شناسد و جامعه چقدر حرف مرا می‌فهمد؟
نکته دیگر اینکه ایده اصلی نظام‌های لیبرال، فردگرایی است. در نظام‌های لیبرال واقعیت بنیادین فرد است و همه‌چیز حول فرد تعریف می‌شود و جامعه چیست؟ توهم؛ یک امر اعتباری و تخیلی است و این بسیار می‌تواند خطرناک باشد. هستی‌شناسی فردگرایانه منتهی به نظام اخلاقی فردگرایانه می‌شود و جامعه حق‌وحقوقش ضایع می‌شود. در نظام‌های دموکراتیک برای اینکه رأی بیاورید، باید توده‌ها را با خودتان همسو کنید و البته توده‌ها همیشه محق نیستند. گاهی باید مواضعی بگیرید که با رأی آن‌ها سازگار باشد، اما رأی توده‌ها گاهی به نفع خودشان نیست. من به کسب رأی تعهد دارم یا سرنوشت مردم؟ گاهی می‌خواهید جامعه را اصلاح کنید و در میان جامعه خرافات و سنن غلط وجود دارد و کنشگری که بخواهد با این خرافه‌ها دربیفتد، با توده‌ها درمی‌افتد، بنابراین خیلی جاها توده‌ها در برابر اصلاح‌طلبی راستین قرار می‌گیرند.

  ارتباط رابطه فرهنگی با دوستی
در مقابل ما دو منطق وجود دارد؛ یکی منطق زورمداری و یکی منطق دموکراتیک که خود را تابعی از رأی توده‌ها کنیم. من در این میان چه‌کار باید بکنم؟ اینجا علی(ع) به من راه سومی را نشان می‌دهد؛ نه به رأی توده‌ها تن می‌دهد و نه به شمشیر روی می‌آورد. علی منطق دیگری را نشان می‌دهد و آن سیاست مبتنی‌بر دوستی است. در مناسبات انسانی سه نوع رابطه را از هم تمیز بدهیم؛ یک رابطه مبتنی‌بر زور و اتوریته است و این رابطه مبتنی‌بر ترس است، رابطه فرمانده و فرمانبر و رابطه حاکم و محکوم است. رابطه دوم رابطه دوطرفه و مبتنی‌بر سود است. اقتصاد، مبتنی بر چنین رابطه‌ای است اما نوع سومی از رابطه هم وجود دارد که عالی‌ترین نوع رابطه است و حقیقت انسانی در آن متحقق می‌شود و اسم آن را می‌گذارم رابطه فرهنگی؛ مانند رابطه‌ای که معلم با دانشجویش دارد. وقتی معلم درس می‌دهد، حقیقت را جوری نمی‌گوید که سود ببرد، بلکه حقیقتی را بیان می‌کند که از نظر علمی به آن رسیده است و در این رابطه، دانشجو با معلم برابر است و می‌تواند پرسش کند. در چنین رابطه‌ای است که دانشجو ممکن است احساس کند معلمش را دوست دارد و معلم بر زندگی‌اش تأثیر گذاشته است. اینجاست که رابطه معنوی و دوستی شکل می‌گیرد. اگر کسی در این رابطه به زور متوسل شود، رابطه نوع سوم را که مبتنی‌بر آزادی و انتقاد و تلاش برای رسیدن به حقیقت است، نابود کرده است.

  اندیشه ولایت، متکی بر تاثیرگذاری معنوی است
اندیشه ولایت عبارت است از آن کنشگری سیاسی و اجتماعی که در حوزه سوم، یعنی حوزه دوستی شکل می‌گیرد. اندیشه ولایت بر تأثیرگذاری معنوی، متکی است.
جایگاهی که علی(ع) در این فرهنگ دارد، به این خاطر نیست که ۴سال و ۸ماه حاکم بود. شیوه زندگی او محبتی را بین من و او ایجاد کرده است. کنشگری سیاسی مبتنی‌بر ولایت بر نوعی اثرگذاری فرهنگی استوار است.
در این اندیشه کنشگری که به سرنوشت توده‌ها و به حقیقتی که به آن رسیده است تعهد دارد، مطابق مزاج قوم حرف نمی‌زند، حقیقت را به پای آرای مردم قربانی نمی‌کند و از سوی دیگر به آزادی افراد احترام می‌گذارد و نظر خود را تحمیل نمی‌کند.
این نگاه مبتنی‌بر نوعی واقع‌بینی انسان‌شناسانه است. آنجایی که دست به شمشیر می‌بری، اثرگذاری فرهنگی را نابود کرده‌ای و نوعی اتوریته شکل داده‌ای. اندیشه شیعی می‌داند آنجایی که دست به خشونت می‌برد، ارزش‌ها قربانی می‌شود.
  در اندیشه ولایی حقیقت را تحمیل نمی‌کنند
حال نقش مردم در چنین نظام ولایی‌ای که مبتنی‌بر دوستی است، چیست؟ اولاً کسی که به این فلسفه سیاسی قائل است، به هیچ‌وجه حقیقتی را که به آن رسیده است، به فرد تحمیل نمی‌کند. رابطه ولایی که مبتنی‌بر دوستی است، بر یک رابطه آزادانه استوار است و بدون آزادی رابطه دوستی و ولایی شکل نمی‌گیرد. در ماجرای عاشورا، امام‌حسین(ع) بارها و بارها به همراهانش می‌گوید تحمیل نباشد. او می‌داند اگر قرار است رابطه‌ای باشد، طرفش باید انتخاب کند. اندیشه حسین(ع) با نظام ساسانی تفاوت دارد که سرباز را با زور به جنگ می‌برند.
این رابطه‌ای است که باید براساس انتخاب فردی شکل بگیرد. ما توجیه می‌کنیم چون حق هستیم، حق داریم به هر روشی عمل و دفاع کنیم. اصلاً چنین نیست. من به حقیقتی قائلم، اما جامعه باید به این حقیقت برسد. اگر تحمیل کنم، آن حقیقت از دست رفته است. کسی را نمی‌شود با زور به دوستی دعوت کرد.
رابطه ولایی براساس زور نیست. «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» را باید در چنین فضایی درک کرد. پیامبر(ص) هم تحمیل نکرد و پیشنهاد داد و وقتی جامعه تن نداد، علی(ع) دست به شمشیر نبرد. فردی «ولی» من است که به ارزش‌ها باور دارد. ما ارزش‌ها را به واسطه افراد نمی‌پذیریم، بلکه افراد را به واسطه ارزش‌ها می‌پذیریم. آنجا که رابطه یک‌طرفه است، نظام سلطنتی و اشرافی است. «ولی»، کسی که به کنشگری سیاسی مبتنی‌بر دوستی قائل است، به رأی‌ها تن نمی‌دهد، اما می‌کوشد با محبت و دوستی رأی‌ها را تغییر دهد و رأی‌ها را هم نادیده نمی‌گیرد. یادمان باشد که «ولی»، «ولی» همه نیست. خیلی از دانشجویان ارزش‌های مرا قبول ندارند، پس من «ولی» همه دانشجویانم نیستم. «ولی» تحقق ارزش‌هاست اما سؤال اینجاست که در جهان به‌ذات سکولار کنونی که ارزش‌های دینی و امر دینی معنای خودشان را از دست داده‌اند، تحقق نظریه ولایت چگونه می‌تواند باشد؟ بی‌تردید از راه غلبه و تحمیل نمی‌تواند باشد. واقعیت این است که در جهان کنونی، بیشتر افراد زندگی طبیعی دارند. اغلب افراد براساس ارزش‌های طبیعی و محرکات بنیادین زندگی می‌کنند. اکثر قریب به اتفاق افراد جامعه، مسئله‌شان نه ارزش‌هاست نه اعتقادات، مسئله اصلی افراد جامعه تهیه دو تا اتاق است، ارضای غرایز و خرج تحصیل بچه‌هایشان است. در اینجا برای افرادی که اصلاً به ارزش‌ها نمی‌اندیشند، چگونه می‌توان درپی تحقق ارزش‌ها بود و برای افرادی که به این ارزش‌ها فکر نمی‌کنند، «ولی» بود؟ پس ما باید بتوانیم به مفهوم دوستی و ولایت درمقایسه‌با افرادی که خارج از حلقه دوستی هستند، بیندیشیم. این دوستی برای افرادی که در این حلقه نیستند، معنای خودش را از دست می‌دهد و اگر ما عنصر دوستی را از دست بدهیم و عنصر قهر و غلبه را جانشینش بکنیم، ولایت شیعی را از دست داده‌ایم. سؤال این است که اگر کسی به دوستی من تن ندهد، باید با او چه کار کنم؟ بی‌تردید نمی‌توانم تحمیل بکنم، اگر تحمیل کنم، دیگر نگاهم نگاه علوی نیست.

  اگر علی(ع) قدرت را به هر قیمتی حفظ می‌کرد، امروز امام بزرگ انسان نبود در اینجا یک پارادوکس[(دوگانگی)] وجود دارد؛ من به حقیقتی قائلم و جامعه من به حقیقتی که من به آن رسیده‌ام، تن نمی‌دهد. یک روش این است که حقیقتی را که به آن رسیده‌ام، تحمیل کنم.
در این صورت من رابطه ولایی و دوستی را تخریب کرده‌ام. یک راه این است که نوکر حلقه‌به‌گوش آرای توده‌ها باشم. در این صورت حقیقت را قربانی کرده‌ام. راه دیگر این است که نه آزادی مردم را قربانی کنم و نه حقیقتی را که به آن باور دارم؛ خودم را قربانی می‌کنم و از قدرت دست می‌کشم؛ همان کاری که علی(ع) کرد. علی(ع) وصایت نبی(ص) را داشت. پیامبر(ص) بارها تلویحاً و آشکارا علی(ع) را به جانشینی خودش انتخاب کرد و علی(ع) می‌توانست مدعی بسط اسلام و عدالت باشد اما در اجماعشان که البته اجماعی ناقص بود، به او رأی ندادند و به هر دلیلی از دلایل، جناح علی(ع) به رسمیت شناخته نشد. حال او با وصیت نبی(ص) و سرنوشت مستضعفان و سرنوشت اسلام چه باید می‌کرد؟ علی(ع) مقابل رأی مردم سر تسلیم فرود نیاورد، اما درمقابل اجماع مردم هم قد علم نکرد. علی(ع) دربرابر اجماع سکوت کرد. او بر مردم طغیان نکرد. علی(ع) دوست مردم بود و درکنار مردم و پشت خلیفه به نماز ایستاد. علی(ع) به ما نشان داد که در تفکر او قدرت مهم‌ترین مسئله نیست و حفظ قدرت و کسب قدرت اوجب امور نیست. نشان داد که حقایق متعالی‌تری از قدرت سیاسی وجود دارد. علی(ع) از حقایقی که به آن اعتقاد داشت، عقب‌نشینی نکرد، اما باورهایش را هم تحمیل نکرد. علی(ع) می‌توانست قدرت به‌دست بیاورد اگر تنها یک دروغ مصلحتی برای حفظ حکومت می‌گفت، اما به حقیقتی که باور داشت، پشت نکرد. علی(ع) مدت کوتاهی حکومت کرد. اگر او قدرت را به هر قیمتی حفظ می‌کرد، امروز امام شیعه و امام بزرگ انسان نبود. این، آن جایی است که تفکر بزرگ شیعی را از دیگر اندیشه‌ها جدا می‌کند؛ به همین دلیل معتقدم حتی اگر مسلمان نباشیم، کنش و منش سیاسی علی(ع)، ایده بنیادینی دارد که حتی امروز می‌توانیم به آن بیندیشیم.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST