اعتماد: «فروغ فرخزاد» نخستین صدای زنانه در تاریخ سراسر مردانه شعر فارسی است. سراسر تاریخ و ادبیات جهان، از صدایی مردانه پدید آمده که مدام صدای زن را به غیاب انداخته است. صدای انکار شده زن در زبان فارسی باید از مفاهیم پشت پرده و اسرار ناگفته میگذشت و به حنجرهای که قدرت بیان آن را داشت، میرسید و این حنجره شعر فروغ فرخزاد بود. تا پیش از فرخزاد اگر زنی شاعر، زبان به گفتن باز میکرد، صدایی مردانه از شعرهایش به گوش میرسید، چراکه صدای شاعر زن، تسلیم زبان مسلط مردانه بود و در حضور قاهر او پذیرای غیبت میشد. نام نمیبرم، میشناسید.
فرخزاد هم مثل هر شاعر دیگری نخست باید در جمع شاعران تثبیت میشد و بعد در جایگاه صدایی مستقل، شعرش به رسمیت شناخته میشد بنابراین در آغاز راه به شاعران محافظهکار پس از نیما اقتدا کرد. شاعرانی مثل توللی و نادرپور که هرگز اهمیت جنبش رادیکال نیما در شعر فارسی را درک نکردند و کوشیدند با معیارهای شعر کلاسیک به زعم خودشان شعری نو بسرایند. اما این راه لغزندهتر از آن بود که حفظ تعادل کنند و ناچار سقوط کردند. فرخزاد ۳ کتاب تمرینی و بیشتر در قالب چارپاره نوشت: «عصیان»، «اسیر» و «دیوار». سه کتابی که فقط در بیانگری از امور زنانه حرف میزدند و درکی شکلشناختی از شعر یا زبان زنانه نداشتند. اما نام کتابها موقعیت فروغ در جامعه مردانه شعر و در مقیاسی بزرگتر، موقعیت زن در جامعه مردسالار را نشان میدهد. فرخزاد در همین سه کتاب هم اگر شاعری جدی نیست اما قواعد و قوانین جامعه مردانه را به محاکمه میکشد. هدف اصلی این شعرها هنوز چیزی غیر از خود شعر است. شعر در این سه کتاب امری درجه دو است مثل موقعیت زن در جامعه مردانه. ولی از آغاز دهه ۴۰ خورشیدی در شعر فروغ تحولی رخ میدهد که نتیجهاش ظهور یک صدای زنانه در شعر فارسی برای نخستین بار است.
فرخزاد با رها کردن سرمشقهای محافظهکارش در شعر، جذب حرکت رادیکال نیما و سرکشیهای شاملو در شعر فارسی میشود، اگرچه آشنایی با شعر مدرن اروپایی هم به بینش او وسعت بیشتری میبخشد. بنیانهای رادیکال تحول نیما در شعر به او یاد میدهد به تنهایی در برابر کل باورهای ادبی و فرهنگی عصر خودش که ریشه در فرهنگ و تعصب سنتی جامعه داشتند، بایستد. کتاب «تولدی دیگر» اگرچه کتاب تردید نسبت به دستاوردهای قالبی شعر فارسی است و میکوشد قالبهای کلاسیک شعر را با زبان و بیان امروز ترکیب کند اما نخستین صدای زنانه تاریخ شعر فارسی هم هست:«سفر حجمی در خط زمان/ و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن/ حجمی از تصویری آگاه/ که ز مهمانی یک آینه برمیگردد/ و بدینسان است/ که کسی میمیرد/ و کسی میماند» (شعر تولدی دیگر)
این صدای زنانه کاری مهمتر هم صورت میدهد: به صدای انسانیت فراموش شده تبدیل میشود و جنگ جنسیتی را هدف خود نمیبیند. شعر «دیدار در شب» مثالی از این صدای انسانی است که شکل دیگر آن در شعر «آیههای زمینی» و با طنین نوشتاری کتاب مقدس هم به گوش میرسد:«شاید هنوز هم/ در پشت چشمهای له شده، در عمق انجماد/ یک چیز نیمزنده مغشوش/ بر جای مانده بود/ که در تلاش بیرمقش میخواست/ ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها/ شاید، ولی چه خالی بیپایانی/ خورشید مرده بود/ و هیچکس نمیدانست/ که نام آن کبوتر غمگین/ کز قلبها گریخته، ایمان است»
این صدای انسانی که طنین کتاب مقدس را به خود گرفته است در شعر مشهور «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» همچنان شنیده میشود اما با دیگر تجربههای کلامی فرخزاد هم ترکیب میشود و «سرزمین هرز» فارسی او را پدید میآورد.
پس از مرگ فرخزاد، شعر امروز که برای تثبیت موقعیت خود نیاز به اسطورهسازی داشت، اسطوره «فروغ فرخزاد» را پدید آورد، فرخزاد به عنوان موضوع سخن، سالهاست که ویژگیهای ساختاری گفتار اسطورهای را به نمایش گذاشته است: معنایی که همان فرخزاد واقعی و تاریخی شعر فارسی است، «دالی» که تقدیس فرخزاد و نتیجه صفات شاعرانه گرداگرد نام اوست. مدلولی که آرزوی رسیدن به جوهره شعری، شجاعت و زبان زنانه است و شاعران مدرن پس از او حتی مردانی که شعر مینویسند در وضعیتی معین آن را امر شخصی خود قلمداد میکنند؛ و سرانجام دلالتی که فرخزاد تقدیس شده است و در آن تعریفهای شاعرانه به عرصه اجتماعی راه پیدا کردهاند و پشت اسم نابغهای به نام فروغ فرخزاد، تصعید میشوند. فرخزاد تبدیل به امری تفسیرناپذیر شده است.