کتاب "مواجهه با مرگ"، از جمله رمان هایی است که در سال جدید مجال خواندنش نصیبمشد؛ گرچه نمیدانم از کدام بُعدِ این رمان ِ عجیب باید گفت و شروع به نوشتن کرد. براین مگی _فیلسوف، نویسنده و سیاستمدار معروف انگلیسی_ در این رمان آن چنان تصویری از زندگی ارائه میکند که حتی اگر بخواهیم بطور فراگیر ابعاد فلسفی، روانشناختی یا رویکرد فرهنگی، هنری و سیاسیاش را از نظر بگذرانیم باز هم جا برای تحلیل باقی میماند. اما در کنار چنین بارِ معنایی غنی و پرمایهای، شاکله داستانی رمان از این قرار است:
" جان اسمیت " سی ساله که از دانشگاه آکسفورد فارغ التحصیل شده و در یکی از مهمترین دفاتر روزنامه مطبوعش به عنوان خبرنگار و نویسنده کار میکند، از لندن به بیروت رفته و آنجا مشغول کار است. او با اخبار و مقالههای دست اول اش فرد معروف و باسوادی در جهان ژورنالیسم محسوب میشود؛ تا این که با مشاهده غدههای کوچکی روی ناحیه گردن اش، به انگلیس باز میگردد. تشخیص دکتر سرطان است و فرصت کوتاهی را برای زنده ماندن او پیش بینی میکند. زمانی حدود بین دو تا سه سال. اما در خانواده و جمع دوستان صمیمی جان، تصمیم گرفته میشود که وی از بیماری سرطان اش و مرگی که در انتظار اوست چیزی نداند تا بتواند به زندگی سرشار از امید و آرزویش ادامه بدهد؛ چرا که جان میپندارد بیماریاش صرفاً ناشی از یک ویروس عفونی است و بعداز مدتی بهبود خواهد یافت. از اینرو او از بیروت به لندن پیش خانوادهاش نقل مکان میکند و در این بازه زمانی تجربهی مواجهه با عشق را در میانهی چند رخداد مهم دیگر از سر میگذراند؛ انگار که در صحنهی نمایشی است که همه از وضعیت تراژیک او باخبر هستند جز خودش که سرخوشانه در تلاش و تکاپوست. همزمان بین افراد خانواده بحثهای متعددی مانند حیات عقلانی و زندگی احساسی و یا قتل و خودکشی از روی ترحم، واقعیت یا دروغ، متافیزیک و از همه مهمتر فلسفهی زندگی، دیالوگهایی متداول و جاری است. چنانکه که گویی براین مگی بخواهد نشان بدهد حتی فلسفه با آن همه درایت و هوش نمیتواند درهای بسته و رازآلود مرگ را باز کند و از همه مهمتر، آنچه همیشه وجود دارد معنای خود را از دست میدهد. اینگونه است که رمان با روایتی بهره مند از تٲمل بر مهمترین حالات انسانی، در کنار جذابیت و سرگرم کنندگی حاصل از درونمایه و جهان واقع ِ داستان، راهی به ذهن و روح مخاطب مییابد و طی یک فرایند اثربخش و ماندگار، او را به تألم وا میدارد.