شب قدر «قلب» ماه مبارک رمضان است. ماه رمضان برای امت اسلامی معجزهای قویتر از معجزه سلیمان پیامبر (ع) است؛ زیرا اعجاز آن حضرت در مسلط بودن بر باد بود که: «غُدوّها شهرٌ و رواحها شهر» (سبا، ۱۲): راه یکماهه را در بامداد یا در شامگاه طی میکرد؛ ولی اعجاز قرآن کریم در این است که سالک صالح در یک شامگاه در لیلهالقدر، راه هزارماهه را طی میکند: «لیلهُ القدر خیرٌ من الف شهر». با این تفاوت که او مسیر «مکان» را میپیمود و قرآنیان میتوانند مسیر «مکانت» را طی کنند. همراهان سلیمان نبی در یک بامداد راه ظاهری یکماهه را طی میکردند، ولی پیروان قرآن و عترت مکانت و راه معنوی هزارماهه را یکشبه طی میکنند: این طفلْ یکشبه ره صدساله میرود! چون هزار ماه تقریبا هشتاد سال است. وقتی این توان را داریم که یکشبه ره صدساله را طی کنیم، پایان سیر ما چه باشد و چطور بخواهیم؟
در شب نزول قرآن کریم، برکات فراوانی نصیب جامعه بشری شده و تا قیامت میشود. یکی اینکه قرآن و عترت مردهها را زنده میکنند. بعد از حیاتیابی، اگر کسی بیمار بود، بیمارها را درمان میکنند؛ اگر کسی کور بود، به او چشم بینا میدهند؛ کر بود، گوش شنوا میدهند؛ اهل سهو و نسیان بود، به او ذاکره و حافظه میدهند؛ اهل سفر نبود، به او زاد و راحله میدهند؛ همراهان خوبی نداشت، به او همسفران خوبی میدهند و مانند آن. اگر قرآن برای این معارف نازل شده است، ما چرا در شب نزول قرآن، این معارف را نگیریم؟ چرا زنده نشویم، سالم نشویم، چشم و گوش پیدا نکنیم، همراهان و همسفرانی نظیر انبیا و اولیا پیدا نکنیم؟
از امام صادق (ع) سوال شد: «علامت شب قدر چیست؟» فرمود: «شب قدر رایحه خوبی دارد.» از بوی آن شب معلوم است که شب قدر است. آنچه در این روایت است، حقیقت است نه مجاز. شب، معطر است، نه هوا. گاهی میگوییم «زمستان سرد است، تابستان گرم». این سخن مجاز است، با قرینه همراه است؛ همه میفهمند. وقتی گفتیم زمستان سرد است، «زمان» که سرد نیست؛ هوا که متزمن است، سرد است. مگر زمان سرد و گرم دارد؟! تابستان گرم است، یعنی هوا در تابستان گرم است. چون با قرینه همراه است، قابل ادراک است. اما وقتی امام میفرماید: «شب قدر معطر است»، نه اینکه هوا معطر است، آنچه در شب قدر است، معطر است! خود شب، زمان معطر است. این را که انسان با بینی استشمام نمیکند. عطر شب قدر را قلب قرآنی درک میکند. آنها وقتی بوی بهشت را میشنیدند، میفهمیدند امشب، شب قدر است.
ما پیرو کسی هستیم که این ایام، ایام شهادت اوست و غیر از پیامبر اکرم (ص)، مردی به عظمت او خلق نشد و نمیشود و آن «علی مظلوم» است. او امام ماست. ما او را با جان و دل به امامت پذیرفتیم. او مطلبی دارد که به ما فرمود: «میسور شما نیست، ولی پایینترش را بطلبید.» آن مطلب این است که فرمود: «ما کنتُ اعبد ربّاً لم ارَه: من تا خدا را نبینم، عبادت نمیکنم.» بعد فرمود: «لا تُدرکه العُیون بمشاهده الابصار، بل تدرکه القلوب بحقائق الایمان: خدا با چشم دیده نمیشود، با بصیرت و جان مشاهده میشود.» این مقام میسور دیگری نیست؛ اما پایینتر از این مقام را میشود تمنا داشت، و آن اینکه ما تابع قرآن و پیرو عترتیم و میراث گرانبهای پیامبر (ص) به ما سپرده شده است؛ این معنا را در شب قدر از خدا بخواهیم که: به جایی برسیم که بگوییم: من تا قرآن را نبینم، از او اطاعت نمیکنم؛ من تا علی و خاتم اوصیا (ع) را نبینم، اطاعت نمیکنم؛ من تا امام زمانم را نبینم، اطاعت نمیکنم! نه با چشم ظاهر، که با چشم دل. این معنا را میتوان خواست و میتوان یافت.
رؤیت قلبی قرآن و عترت
ممکن است کسی چهل یا پنجاه سال درس حوزوی بخواند، حکیم بشود، فقیه بشود، مفسر بشود، ولی قرآن را نبیند! امامشناس خوبی باشد، بر «شافی» سید مرتضی و «امالی» شیخ طوسیها مسلط بشود، قهرمان «غدیر» نویسی باشد، اما امام را نبیند، این کار در شب قدر ساخته است، آنهم با اعتکاف! فضلا، طلاب، جوانها! اعتکاف دهه سوم ماه مبارک رمضان را دریابید! میدانید اگر کسی در سه شبانهروز، مهمان خدا، در خانه او بود؛ چه میگیرد؟ به او چه حیاتی میدهند، چه سلامت و چشم و گوشی میدهند؟
عمده آن است که ما اماممان را با جان ببینیم، بعد علیوار بگوییم: تا قرآن را نبینیم، از او اطاعت نمیکنیم؛ تا امام را نبینیم، از او اطاعت نمیکنیم. مگر کسی باید امام را با چشم ظاهر ببیند؟ مگر ابیبصیر در خدمت امام زمانش نبود؟ مگر او نابینا نبود؟ مگر او مورد وثوق امام زمانش نبود؟ مگر بسیاری از احادیث فقهی، کلامی، تفسیری به وسیله او به ما نرسید؟ مگر او با این چشم امام زمانش را میدید؟ او که نابینا بود، با جان، امامزمانی بود.
مطالب جزئی هدف ما نیست، گرچه به ما میدهند. مشکلات حل معیشت و ادای قرض و شفای مرض، اینها جزء ریزشهای مائده قرآنی است. باید به جائی برسیم که قرآن حافظ ما باشد، عترت حافظ ما باشد. هرگز رفتنی را به جای ماندنی اشتباه نکنیم، فانی را به جای باقی نبینیم، مجاز را به جای حقیقت ننگریم؛ مجاز را مجاز بدانیم، حقیقت را حق. فانی را گذرا بدانیم، باقی را جاودانه و ماندنی.
راه اشتباه
تمام مشکلات ما در این است که اشتباهی میرویم. اگر در طی سال، هشتمیلیون پرونده به دستگاه قضائی میرسد، بخش مهمش برای آن است که اکثر ما فانی را باقی میدانیم، مجاز را حقیقت میپنداریم، باطل را حق میپنداریم. این پروندهها، پرونده علمی و حقوقی مردافکن نیست، درباره بدیهیات و الفبای دین است؛ یعنی مربوط به کمفروشی، دروغگویی، غیبتکردن، تهمتزدن، گرانفروشی و کشیدن چک بی محل است؛ همه این میلیونها پرونده ـ به استثنای موارد اندک ـ مربوط به الفبای دین است!
آنچه ما را فلج کرده، برای این است که نمازمان «تنهی عن الفحشاء»(عنکبوت، ۴۵) نیست! ما در الفبای دین مشکل داریم. نماز شبها، نماز وترها، نمازهای مستحبی، قرآن به سرها، توسلها، دعاها، زیارتها برای این است که ما را بیدار کند تا باطل را حق ننگریم! قرآن کریم فرمود: یک عده مردهاند، آنها کافرند؛ یک عده بیمارند. آن که به نامحرم مینگرد، بیمار است: «فیطمع الذی فی قلبه مرض» (احزاب، ۳۲). آن که روابط با بیگانه را یک امر سیاسی میپندارد، بیمار است: «فتری الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم» (مائده، ۵۲). قرآن برای آن است که این بیماریهای سیاسی، اخلاقی، روانی و مانند آن را حل کند. اگر جامعه این بیماریها را حل کرد و سالم شد، جامعه امام زمانی است.
بنابراین شبی که قرآن نازل میشود، شب «یهدی للتی هی اقوَم»(اسراء، ۹) است. ما چرا خود قائم به قسط نشویم؟ چرا ما قلبمان را قرآنی نکنیم و نگوئیم: قرآنی را که نبینم، تفسیر نمیکنم؛ امامی را که نبینم، تبعیت نمیکنم؟ اگر دیدیم، به مقصد میرسیم و بوی شب قدر را استشمام میکنیم. آنگاه هرگز باطل را حق نمیپنداریم، فانی را باقی خیال نمیکنیم، «یحسبُ انّ ماله اخلده» (همزه، ۳)، دامنگیر ما نمیشود. دنیا ممرّ (گذرگاه) است برای مقر. ما بین راه و مقصد اشتباه نمیکنیم. هرگز راه را مقصد و مقصود نمیدانیم. اگر در اوایل راهیم، میفهمیم در راهیم، نه مقصد! مقصد ما آخرت است و اگر این مراحل را گذراندیم؛ دنیا مجاز است، در برابر حقیقت. اگر بین راه و هدف فرق گذاشتیم، گفتیم: دنیا راه است، مقصد جای دیگر است؛ یک مرحله جلو رفتیم. وقتی به آن مرحله رسیدیم، میگوئیم: دنیا مجاز است، مجوز است؛ یک حقیقتی دارد. این مجاز در قبال حقیقت است، نه این مجوز در قبال هدف!
اینکه میبینید ائمه (ع) دستشان را به دعا برمیداشتند، وقتی پایین میآوردند، این دست را یا بر بالای سر میگذاشتند، یا میبوئیدند، یا میبوسیدند، یا به صورت میکشیدند، میگفتند: این دست ما به دست بیدستی خدا رسیده است. این از مجاز به حقیقت رسیدن است، نه از مجاز به مقصد رسیدن. اگر امام سجاد (ع) مالی به سائل میداد، این دست را میبوئید، میبوسید و بر سر میگذاشت، میگفت: «گیرنده صدقه، خدائی است که در سوره توبه فرمود: هو الذی یقبل التوبه عن عباده و یأخذ الصّدقات» (توبه، ۱۰۴)، هم مجازی است در برابر هدف، هم مجاز است در قبال حقیقت.
ممکن است سی سال درس خواند، مجتهد مسلم شد، اما راه شب قدر، دیگر است. آن شبِ بهتر از هزار ماه، شامهای میدهد که بوی بد سیاستبازیها را، حزببازیها را، باندبازیها را استشمام کرد. در متن سیاست بود مثل امام راحل و سیدحسن مدرس، اما نه بیراهه رفت، نه راه کسی را بست. در انتخابات، نه فریب داد، نه فریب خورد. این بوکشیدن با درس و بحث حوزه و دانشگاه حاصل نمیشود؛ این محصول شب قدر و اعتکاف و چشم باطنی است. هدف همه این باشد که بگوئیم: خدایا! در کنار کوی تو آرمیدهایم تا اگر علی میگفت: «ما کنتُ اعبدُ ربّاً لم ارَه»، ما بگوئیم: «تا امام زمان را نبینیم، اطاعت نمیکنیم.» اگر با جان امامی شدیم، او را میبینیم و پیروی میکنیم. اگر با جان قرآنی شدیم، او را میبینیم و اطاعت میکنیم.
مظلومیت علی (ع)
مظلومیت علی چیست؟ این در تاریخهای عادی نیست، در نهجالبلاغه است. معاویه نامهای برای علی بن ابیطالب نوشت که آن نامه در نهجالبلاغه نیست، ولی جواب علی (ع) در نهجالبلاغه هست. معاویه خواست او را سرزنش کند، نوشت: «یادت هست که تو را با طناب بستند و به مسجد بردند؟» حضرت در جواب فرمود: من که انکار نمیکنم. بله، مرا با طناب بردند؛ ولی تو خواستی مرا رسوا کنی، خودت رسوا شدی! این نشانه بطلان سقیفه است که علی را باید با طناب ببرند! من که انکار نمیکنم، من باطل را امضا نکردم و نمیکنم. ما که نگفتیم مرا با طناب نبردند! من کسی بودم که وقتی شمشیر به دستم بود، همه فرار میکردند. هیچ کسی شهامت نداشت در برابرم بایستد؛ اما برای حفظ اسلام، حاضر شدم دستم را ببندند. اردتَ ان تفضح، فافتضحتَ: خواستی مرا رسوا کنی، خودت رسوا شدی. (نهجالبلاغه، نامه ۲۸).
شبی که مربوط به این ذات مقدس است، آمدیم از خدا بخواهیم، آن مقام علی (ع) نه مقدور ماست، نه میسور ما که بگوئیم: «ما کنت اعبد ربا لم اره»؛ ولی این را میخواهیم بگوئیم: تا علی را نبینیم، عبادت نکنیم؛ تا اماممان را نبینیم، عبادت نکنیم. آن توفیق را به ما بده که امامزمان شناس باشیم، علیشناس باشیم، این چهارده ذوات قدسی را ببینیم. آنگاه نه کسی را فریب میدهیم، نه فریب کسی را میخوریم. نه بیراهه میرویم، نه راه کسی را میبندیم...
جاذبههای بیباطن
رسول گرامی (ص) فرمود: «ایاکم و خَضراءُ الدَمن: از گلهایی که در مزبله میروید، بپرهیزید.» معنای حدیث، تنها این نیست که: «المرأه الحسناء فی منبت سوء»: زنان زیبایی که در خانواده بدی پرورش یافتهاند. اگر اندیشه خوب دیدی، ولی گویندهاش قلب پاک نداشت، این جزء «خضراء الدمن» است. اگر طرح خوبی دیدید، حرف خوبی شنیدید، اما از جان ناپاک برخاست، «جزء خضراء الدمن» است. به دنبال خضرا الدمن نرویم. مبادا آن مزبله را ندیده، به جاذبه گل حرکت کنیم! دیدن آن مزبله، باطن محصول نیایشهای شب قدر است و اعتکاف دهه سوم! آن در کتابها نیست، آن در حوزه و دانشگاه نیست. اگر کسی بخواهد آن شامه را پیدا کند، راه دیگری دارد که در شبهای قدر باید آنها را جستجو بکند.
در مجموعه نظام کیهانی، چیزی بالاتر از راه شیری و ستارهها و شمس و قمر نیست. مگر از آفتاب، نورانیتر داریم؟ از ماه تابندهتر در شب چیزی داریم؟ همین خدائی که فرمود: «نجوم را زینت آسمان قرار دادم» (زینا السّماء الدنیا بمصابیح)، فرمود: این نجوم و آفتاب و ماه را از یک مشت دود مرگبار درست کردم. شمس و قمر که حقیقتی ندارد! یک مشت دود را به ماه و آفتاب کردم: «ثم استوی الی السماء و هی دُخان...»(فصلت، ۱۱) میلیونها ستاره، یک مشت دود بود! این از سابقه شمس و قمر و اما لاحقهاش این که فرمود: «اذا الشمس کورت. اذا النجوم انکدرت...» (تکویر ۱ ـ ۲).
به دنبال چه میگردیم؟ هیچ موجودی عظمت انسان را ندارد. انسان نه قبلا دود بود، نه بعداً دود میشود. حقیقت انسان «نفختُ فیه من روحی» (حجر، ۹) بود، بعد به سوی الله برمیگردد: «یا ایها الانسان انّک کادح ٌ الی ربک کدحاً فملاقیه» (انشقاق، ۶)؛ ما روح و نفخه الهی بودیم، و دوباره به همانجا برمیگردیم. در شب قدر اینها را از خدا بخواهیم. هیچگاه شمس و قمر زینت ما نیست، اینها زینت آسمان است که بعد فرسوده خواهد شد. ما هدف دیگری داریم؛ از کوی ابد آمدهایم و به کوی ابد میرویم. یک حضرت سلیمانی بود که راه یکماهه را یکروزه طی میکرد؛ به ما شب قدر دادهاند که راه هشتادساله را یکشبه طی کنیم!
چه دعایی بکنیم؟
اینها دعاهای ماست؛ خواستههای دولت و ملت، حل مشکلات، حل خواستههای فرعی و مانند آن زیرمجموعه این دعاهای ما باید باشد. طهارت دل میخواهد، شرح صدر میخواهد، کینهزدائی میخواهد، عداوتزدائی میخواهد، دهها بیماری را کنار گذاشتن میخواهد؛ آنگاه قرآن را به دست و بر سر گذاشتن میخواهد و این مطالب را از خدا خواستن. اگر خدای ناکرده کینهای نسبت به دیگران داریم، بگوئیم: «خدایا! من از او گذشتم، تو از او بگذر.» حقی داریم، بگذریم تا با صفای ضمیر، با شرح صدر، دلی بخواهیم که جای غیر او نباشد تا او محبت خود را، ارادت به قرآن را که «ثقل اکبر» است و ارادت به عترت (ع) را که «ثقل اصغر» است، در قلب ما مستقر بکند که: «حَبّب الیکم الایمان و زینهُ فی قلوبکم» (حجرات، ۷).
دیگر فانی را باقی نمیپنداریم، مجاز را حقیقت نمیدانیم، بیگانه را آشنا نمیدانیم، دشمن را دوست تلقی نمیکنیم، فانی را باقی تلقی نخواهیم کرد. در کنار این هدف اعظم، آنگاه خواستههای همه مسلمانها را در شرق و غرب عالم را هم بخواهیم، نجات جوامع بشری را از استکبار و صهیونیسم بخواهیم، وحدت جهان اسلام را بخواهیم، عزت مسلمانها را بخواهیم، فرزانگی و خردورزی جوامع بشری را بخواهیم. اگر پیامبراعظم (ص) برای مشرکان حجاز دعا میکرد، ما هم برای بتپرستان و ملحدان عالم دعا کنیم که: خدایا! اینها را از سفاهت برهان، به رشد برسان. اولا خواستههای جوامع بشری را، ثانیاً خواستههای جوامع اسلامی را، ثالثا پیروان قرآن و عترت که از همه مظلومترند، رابعا امنیت مناطق خاورمیانه را مسألت بکنیم، حزبالله را دعا کنیم، مظلومان و مطرودان عراق و افغانستان و فلسطین و لبنان را دعا کنیم.
با این شرح صدر به ضیافت خدا برویم. خدا در این ماه با ما معاملهها میکند. هم افطاری ما را قبول میکند، هم ما را به افطاری دعوت کرده است؛ جمع هر دو ممکن است. فرمود: مرا بخواهی، مهمان توام. من تو را بخواهم، میزبان توام. ماه مبارک رمضان فرصت خوبی است برای ضیافت؛ ماه مهمانی است. یا ما مهمان اوئیم یا او مهمان ما.
فرمود: اگر مرا دعوت کنی، میآیم؛ منتها من دعوتم نشان خاص دارد. هر کسی در حج و عمره به سرزمین وحی قدم گذاشت، جزء «ضیوف الرحمن» است. هر کسی در ماه مبارک رمضان به وظیفه این ماه عمل کرد، جزء ضیوف الرحمن است. اما هر کسی مرا دعوت کرد، من مهمان اویم، او میزبان من است: «أنا عند المُنکسره قلوبهم»: هر جا دل شکستهای هست، من مهمان آنم. مرا بخوان، من در کنار دلت مهمان توام!
ریزهخواری نکنیم
جریان قدر و احیاء و گرامیداشت قرآن و بهرهبرداری از فضل شب قدر، جزء «دولت قرآن» است. و این دولت همواره مورد درخواست ماست: «نسئلک دولهً کریمه، تُعزّ بها الاسلام و أهله، و تذل بها النفاق و أهله». این دولت هنگام ظهور بقیهالله (ع) تجلی میکند. بحث شب قدر، بررسی عناصر محوری دولت قرآن است که این چه دولت جهانشمول و فراگیری است که همه ملتها را زیر پوشش میگیرد: «لیظهره علی الدین کله ولو کره الکافرون»، «و لو کره المشرکون» و «کفی بالله شهیدا» و مانند آن.
خداوند نموداری از دولت قرآن را در مُلک سلیمان ذکر کرد و گوشهای از دولت الهی را به سلیمان داد که: «غدوها شهر و رواحها شهر» بود: بامداد راه یکماهه میرفت، شامگاه راه یکماهه میرفت. دولتی که بر «باد» مستقر باشد، اینقدر قدرت دارد که مسافرش را در یک روز، به اندازه یک ماه راه ببرد؛ سالک خود را در پگاه یا شامگاه به اندازه یک ماه راه ببرد. اما دولت قرآن یکشبه ره صدساله میرود. این هزار ماه، دولت قرآن است.
دارایی شب قدر
ادراک لیلهالقدر کار آسانی نیست؛ فهمش آسان نیست، چه رسد به حضور و ظهور و نیلش؛ فرمود: درک این معنا مشکل است، چه رسد به نیل این معنا. «و ما ادریک ما لیله القدر»؟ تو چه میدانی که دولت قرآن یکشبه ره هشتادساله میرود! اگر بزرگانی گفتند: هرچه دارند، «همه از دولت قرآن دارند» و اگر همین بزرگان گفتهاند: «یک بیت از این قصیده، بهْ از صد رساله بود» و اگر همو سروده: «این طفل یکشبه ره صدساله میرود»، نشأتگرفته از همین دولت قرآن است. درک این معنا مشکل است، چه رسد به داشتن این معنا!
از مناجاتهای لطیف خواجه عبدالله انصاری این است که: دارا شدن مهم است، نه دانا شدن! اگر کسی زحمت بکشد، دانا بشود، فقیه بشود، حکیم بشود، ادیب بشود، متکلم بشود، محدث بشود، این دانای علم است و مهم نیست. به دلیل اینکه صدها نفر در طول سالها به حوزهها و دانشگاهها راه یافتند و دانا شدند. عمده دارا شدن است نه دانا شدن. دانایی «لیله القدر خیر من ألف شهر» دشوار است، چه رسد به داراییاش. این راه دشوار نیست. اگر دشوار بود، ما را دعوت نمی کردند. دشواری مال کسی است که کولبار خود را بر دوش دارد. اگر بار خودبینی را به زمین بگذارد، سبک میشود. رسول گرامی (ص) فرمود: «نجی المخففون: سبکبالان نجات پیدا کردند.» علی (ع) فرمود: «تخففوا، تلحقوا: سبکبار شوید، برسید!» پرکشیدن با سنگینی بال و بار، ممکن نیست.
قدر فرصت
اگر قرآن به سر میگذاریم، هدف تنها این نباشد که خدا گناهان ما را بیامرزد، ما را به جهنم نبرد، ما را به بهشت ببرد. اینها ریخت و پاش سفره شب قدر است. وقتی یک دوست سفرهای پهن میکند، مهمانهای خود را به بهترین وجه پذیرایی میکند. وقتی مهمانها برخاستند، سفره برچیده میشود، آن ریزههای سفره را میریزند؛ مرغها آن ریزههای سفره را میچینند. ریزه سفره شب قدر، این است که کسی به جهنم نرود. اینها شب قدر نیست. شب قدر آن است که انسان دست هزاران نفر را بگیرد و به بهشت ببرد. در دنیا رفتارش، گفتارش، سیرتش، سریرتش، سنتش آموزنده باشد. هزاران نفر را زنده کند و در آخرت هم هزاران نفر را همراه خود به بهشت ببرد. اگر ما بتوانیم در کنار سفره الهی و دولت قرآن بنشینیم، چرا در ته صف قرار بگیریم و به دنبال ریزههای سفرهتکانها باشیم؟
به ما گفتند: هر کسی به اندازه قدر خود، شب قدر را درک میکند و «قدر هر کس به قدر همت اوست». اگر ما به اندازه همتمان دولت قرآن را و دولت قدر را میتوانیم ادراک کنیم، چرا همت نطلبیم؟ ا قبل از اینکه از خدا مظروف بخواهیم، ظرف و ظرفیت طلب بکنیم.
آن یکی فیضش گدا آرد پدید
وآن دگر بخشد گدایان را مزید
یعنی خدا دوتا فیض دارد: با یک فیض ظرفیت میدهد، با فیض دیگر این ظرف را پر از مظروف میکند؛ به تعبیر اهل معرفت اگر هر فیضی به اندازه ظرفیت باشد، که ما ابداع نخواهیم داشت. این که خدا از کتم عدم به وجود میآورد، نشانه آن است که «داد او را قابلیت شرط نیست»، بلکه شرط قابلیت، داد اوست. ما هم از خدا قابلیت طلب کنیم، هم مقبول را بخواهیم؛ هم ظرف بخواهیم، هم مظروف. اگر این همت در ما زنده شد، دیگر نمیگوییم لیاقت ما همین مقدار بود. از ما خواستن و از خدا اجابت کردن! دولت قرآن، دولتی است که «لیله القدر خیر من ألف شهر» است. ریزهها و ریخت و پاش این سفره همان است که کسی نسوزد، حوائجش برآورده شود، بیماران شفا پیدا کنند، مشکلات معیشت و تورم و مسکن و ازدواج حل بشود.